الا یا ایها المهدى، مدام الوصل ناولها که در دوران هجرانت بسى افتاد مشکلها صبا از نکهت کویت نسیمى سوى ما آورد ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد...

به پایان آید این دوران غیبت که بر باغ نظر او خواهد آمد بکن آماده صحن خانه خویش که بر این رهگذر او خواهد آمد

منال از ظلمت و بیداد دوران غمت کن مختصر او خواهد آمد مکن اندیشه از سفیانی شوم که در وقت خطر او خواهد آمد بپاخیز آخر از این خواب سنگین که...

بدان ای دل دگر او خواهد آمد دگر از این سفر او خواهد آمد کند دیگر طلوع از طرف مغرب که چون صبح سحر او خواهد آمد

شود روزی ز تو شیرین دگر کام دل غمگین به پایان آید آخر این همه شبهای شیدایی زمان وصل یار آید شب غم بر کنار آید به دور روزگار آید بهارانی تماشایی

رسد با تو بر این دوران شکوه و لطف بی پایان بگردد با تو جاویدان بهشت حسن و زیبایی تویی تنها نیاز من فقط تو چاره ساز من دعای هر نماز من امید...

تو روزی عاقبت آیی نقاب از چهره بگشایی به عالم لطف فرمایی و خود رخساره بنمایی تو روزی میرسی از راه به جمع عاشقان ناگاه رسد آن لحظه دلخواه زمان...

تو روزی عاقبت آری نجات از این گرفتاری دهی درمان بیماری به درد ما مداوایی تو روزی آوری آخر نجات این دل مضطر ز تو پایان رسد دیگر بر این شبهای...

گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شیعیانت آیا پیام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم

گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیارند گفتا مرا ببینند مظلوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم