اگر چه نازنینان را وفا نیست گلستانی چو باغ آشنا نیست اگر بر آسمان هفتم پا گذارم دلم یک لحظه از یادت جدا نیست

تو را خواهم وگرنه یار کم نیست گلی خواهم وگرنه خار کم نیست گلی خواهم که در سایه اش بنشینم وگرنه سایه ی دیوار کم نیست

یک سلام از بی کسی تقدیم تو از دورن کوچه ی دلواپسی تقدیم تو هستی من گرچه ناقابل ولی تقدیم تو یک سبد گل های ناز اطلسی تقدیم تو

به قلبم نشستی نگفتم چرا دلم را شکستی نگفتم چرا یکی خواب شبهای من را ربود چو دیدم تو هستی نگفتم چرا

هرچه زدم بی تو دلم وا نشد جز تو کسی باب دل ما نشد هرچه گنجشک شدم و به آسمون ها رفتم هم نفسی مثل تو پیدا نشد

گرچه دوری ز برم همسفر جان منی قطره اشکی در دیده ی گریان منی این مپندار که یادت برود از نظرم خاطرت جمع که در قلب پریشان منی

آنان که ز ما دور ولی در دل و جانند بسیار گرامی تر از آنند که بدانند

گرچه دوست نمی خرد ما را به ریالی ولی نفروشم تار مویش به جهانی

ریاضی میگه دو خط موازی بهم نمیرسن مگه با شکستن یکی ، پس من میشکنم به خاطر تو .