0
مسیر جاری :
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند سعدی شیرازی

درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند

درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند شاعر : سعدي جهان جوان شد و ياران به عيش بنشستند درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند علي الخصوص که پيرايه‌اي بر او بستند حريف مجلس ما خود هميشه...
اينان مگر ز رحمت محض آفريده‌اند سعدی شیرازی

اينان مگر ز رحمت محض آفريده‌اند

اينان مگر ز رحمت محض آفريده‌اند شاعر : سعدي کرام جان و انس دل و نور ديده‌اند اينان مگر ز رحمت محض آفريده‌اند پيراهني که بر قد ايشان بريده‌اند لطف آيتيست در حق اينان و...
گلبنان پيرايه بر خود کرده‌اند سعدی شیرازی

گلبنان پيرايه بر خود کرده‌اند

گلبنان پيرايه بر خود کرده‌اند شاعر : سعدي بلبلان را در سماع آورده‌اند گلبنان پيرايه بر خود کرده‌اند هوش ميخواران مجلس برده‌اند ساقيان لاابالي در طواف تا چه بي هوشانه...
عيب جويانم حکايت پيش جانان گفته‌اند سعدی شیرازی

عيب جويانم حکايت پيش جانان گفته‌اند

عيب جويانم حکايت پيش جانان گفته‌اند شاعر : سعدي من خود اين پيدا همي‌گويم که پنهان گفته‌اند عيب جويانم حکايت پيش جانان گفته‌اند گر بگفتندي که مجموعم پريشان گفته‌اند پيش...
سعدي شوريده بي‌قرار چرايي سعدی شیرازی

سعدي شوريده بي‌قرار چرايي

سعدي شوريده بي‌قرار چرايي شاعر : سعدي در پي چيزي که برقرار نماند سعدي شوريده بي‌قرار چرايي بل چو قضا آيد اختيار نماند شيوه عشق اختيار اهل ادب نيست مست تو جاويد در...
مجلس ما دگر امروز به بستان ماند سعدی شیرازی

مجلس ما دگر امروز به بستان ماند

مجلس ما دگر امروز به بستان ماند شاعر : سعدي عيش خلوت به تماشاي گلستان ماند مجلس ما دگر امروز به بستان ماند خاصه از دست حريفي که به رضوان ماند مي حلالست کسي را که بود...
دلم خيال تو را ره نماي مي‌داند سعدی شیرازی

دلم خيال تو را ره نماي مي‌داند

دلم خيال تو را ره نماي مي‌داند شاعر : سعدي جز اين طريق ندانم خداي مي‌داند دلم خيال تو را ره نماي مي‌داند اگر چه همچو سگم هرزه لاي مي‌داند ز درد روبه عشقت چو شير مي‌نالم...
کسي که روي تو ديدست حال من داند سعدی شیرازی

کسي که روي تو ديدست حال من داند

کسي که روي تو ديدست حال من داند شاعر : سعدي که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند کسي که روي تو ديدست حال من داند که آدمي که تو بيند نظر بپوشاند مگر تو روي بپوشي و گر نه...
آن سرو که گويند به بالاي تو ماند سعدی شیرازی

آن سرو که گويند به بالاي تو ماند

آن سرو که گويند به بالاي تو ماند شاعر : سعدي هرگز قدمي پيش تو رفتن نتواند آن سرو که گويند به بالاي تو ماند با غمزه بگو تا دل مردم نستاند دنبال تو بودن گنه از جانب ما...
آن را که غمي چون غم من نيست چه داند سعدی شیرازی

آن را که غمي چون غم من نيست چه داند

آن را که غمي چون غم من نيست چه داند شاعر : سعدي کز شوق توام ديده چه شب مي‌گذراند آن را که غمي چون غم من نيست چه داند باري نکشيدم که به هجران تو ماند وقتست اگر از پاي...