گرگ زاده گرگ شود
چوپاني توله‌هاي گرگي را يافت و آن‌ها را با زحمت فراوان بزرگ کرد. چوپان نه‌تنها اميدوار بود وقتي توله‌ها بزرگ شدند از گلّه‌اش مراقبت خواهند کرد،...
شنبه، 24 تير 1396
قانون گذارِ قانون شکن
گرگي که به رهبري گرگ‌هاي ديگر انتخاب شده بود، اعلام کرد براي آن‌که گرگ‌ها از گرسنگي يکديگر را نخورند، همه بايد آن‌چه را شکار مي‌کنند روي هم بريزند...
شنبه، 24 تير 1396
اعتماد بيجا
گرگي از پي گلّه‌اي گوسفند حرکت مي‌کرد، امّا به هيچ‌يک از آن‌ها صدمه نمي‌زد. چوپان ابتدا به او به چشم دشمن نگاه مي‌کرد و کاملاً مراقبش بود. امّا...
شنبه، 24 تير 1396
زاده‌ي ترس
بچّه گوزني از گوزن سالخورده‌اي پرسيد: «پدر! طبيعت تو را بزرگ‌تر و سريع‌تر از سگ آفريده است. به‌علاوه با شاخ‌هاي بزرگ و حيرت‌انگيزت مي‌تواني از...
شنبه، 24 تير 1396
محبّت بي پاداش
گرگي که استخواني را در گلويش گير کرده بود،‌ دنبال کسي مي‌گشت تا استخوان را از گلوي او بيرون بياورد. در اين هنگام به لک‌لکي برخورد و از او خواست...
شنبه، 24 تير 1396
هميشه در اشتباه
برّه‌اي از رودخانه آب مي‌خورد. گرگي بره را ديد و به فکر يافتن بهانه‌اي موجّه براي خوردن او افتاد. گرگ بالادست برّه، کنار آب ايستاد و بهانه گرفت...
شنبه، 24 تير 1396
ديگ به ديگچه مي‌گويد رويت سياه
گرگي گوسفندي را از گلّه‌اي دزديده بود و به لانه‌اش مي‌برد که شيري از راه رسيد و آن را از چنگ او بيرون‌ آورد.
شنبه، 24 تير 1396
چاه مکَن بهر کسي
جز روباه، تمام جانوران به ديدار شير پيري رفتند که در غاري به بستر بيماري افتاده بود. گرگ از فرصت استفاده کرد و مشغول بدگويي از روباه شد. او به...
شنبه، 24 تير 1396
مزد خيانت
يک‌بار گرگ‌ها به سگ‌ها گفتند: «چرا شما که درست مثل ما هستيد، با ما به تفاهمي برادرانه نمي‌رسيد؟ بين ما هيچ تفاهمي وجود ندارد. ما آزاد زندگي مي‌کنيم....
شنبه، 24 تير 1396
همه را به يک چوب نبايد راند
شيري بر سر گاو نري که شکار کرده بود، ايستاده بود. راهزني از راه رسيد و سهمي از گوشت گاو تقاضا کرد.
جمعه، 23 تير 1396
مذاکره از موضع ضعف
هنگامي که خرگوش‌‌ها براي جانوران جنگلي سخنراني کردند و به آن‌ها گفتند که سهم تمام جانوران بايد برابر باشد، شيرها جواب دادند: «پا پشمالوها، خوب...
جمعه، 23 تير 1396
سهم شير
شيري با گورخري به شکار رفتند. شير به هنگام شکار، از قدرت خود و گورخر از لگدهاي چابک خود استفاده مي‌کرد. پس از پايان شکار، شير آن‌چه را به‌دست...
جمعه، 23 تير 1396
افتاده‌ي بزرگ
شيري پير و درمانده و ناتوان بر زمين افتاده بود و آخرين نفس‌هاي خود را مي‌کشيد. در اين هنگام گرازي از راه رسيد و با دندان‌هاي سهمگين خود ضربه‌ي...
جمعه، 23 تير 1396
سيلي نقد
شيري خرگوشي را خفته يافت و آماده‌ي خوردن او شد که ناگهان چشمش به آهويي افتاد. شير، خرگوش را رها کرد و سر در پي آهو گذاشت. در اين ميان خرگوش از...
جمعه، 23 تير 1396
به سود ديگران
در يکي از روز‌هاي گرم تابستان شيري با گرازي هم‌زمان به چشمه‌ي کوچکي رسيدند. در اين هنگام بين آن دو، بر سر اين‌که کدام يک اوّل آب بنوشد، نبردي...
جمعه، 23 تير 1396
خلع سلاح
شيري عاشق دختر برزگري شد و از او خواستگاري کرد. برزگر نه دلش مي‌آمد دخترش را به جانوري وحشي بدهد و نه جرئت مخالفت داشت. بنابراين چاره‌اي انديشيد...
جمعه، 23 تير 1396
شيرها و آدم‌ها
روزي شيري و آدمي همسفر شدند. آن دو هم‌چنان که راه مي‌رفتند لاف مي‌زدند و به هم فخر مي‌فروختند. در ميان راه به سنگي برخوردند که نقش آدميزادي در...
جمعه، 23 تير 1396
تجربه، بهترين آموزگار است
شيري در شکار با الاغ و روباهي شريک شد. وقتي به‌قدر کافي شکار کردند، شير از الاغ خواست تا آن‌ها را تقسيم کند. الاغ آن‌چه را شکار کرده بودند به...
جمعه، 23 تير 1396
خون آشام
ازوپ، در شهر ساموس و به هنگام محاکمه‌ي مردي فريبکار، براي مردم صحبت مي‌کرد. او براي آن‌ها تعريف کرد که روباهي از رودخانه‌اي مي‌گذشت امّا به گودالي...
جمعه، 23 تير 1396
چاه کن هميشه ته چاه است
خر و روباهي با هم متّحد شدند و به شکار رفتند. وقتي شيري سر راه آن‌ها ظاهر شد، روباه بوي خطر را احساس کرد. او خود را به شير رساند و با او به توافق...
جمعه، 23 تير 1396