روزي من آخر اين دل و جان را خطر کنم
روزي من آخر اين دل و جان را خطر کنم شاعر : سنايي غزنوي گستاخ‌وار بر سر کويش گذر کنم روزي من آخر اين دل و جان را...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
اي مسلمانان ندانم چاره‌ي دل چون کنم
اي مسلمانان ندانم چاره‌ي دل چون کنم شاعر : سنايي غزنوي يا مگر سوداي عشق او ز سر بيرون کنم اي مسلمانان ندانم چاره‌ي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
بي تو اي آرام جانم زندگاني چون کنم
بي تو اي آرام جانم زندگاني چون کنم شاعر : سنايي غزنوي چون تو پيش من نباشي شادماني چون کنم بي تو اي آرام جانم زندگاني...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تا کي ز تو من عذاب بينم
تا کي ز تو من عذاب بينم شاعر : سنايي غزنوي گر صلح کني صواب بينم تا کي ز تو من عذاب بينم آن شب که ترا به خواب...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
بي صحبت تو جهان نخواهم
بي صحبت تو جهان نخواهم شاعر : سنايي غزنوي بي خشنوديت جان نخواهم بي صحبت تو جهان نخواهم يک دم زدنت امان نخواهم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
اي دو زلفت دراز و بالا هم
اي دو زلفت دراز و بالا هم شاعر : سنايي غزنوي وي دو لعلت نهان و پيدا هم اي دو زلفت دراز و بالا هم چشم تو شوخ هست...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
اي به رخسار کفر و ايمان هم
اي به رخسار کفر و ايمان هم شاعر : سنايي غزنوي وي به گفتار درد و درمان هم اي به رخسار کفر و ايمان هم چنبرست اي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
لبيک زنان عشق ماييم
لبيک زنان عشق ماييم شاعر : سنايي غزنوي احرام گرفته در وفاييم لبيک زنان عشق ماييم در کم زدن اوفتاده ماييم در...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
خورشيد تويي و ذره ماييم
خورشيد تويي و ذره ماييم شاعر : سنايي غزنوي بي روي تو روي کي نماييم خورشيد تويي و ذره ماييم از کوي برآي تا برآييم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
ما را ميفگنيد که ما اوفتاده‌ايم
ما را ميفگنيد که ما اوفتاده‌ايم شاعر : سنايي غزنوي در کار عشق تن به بلاها نهاده‌ايم ما را ميفگنيد که ما اوفتاده‌ايم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپرده‌ايم
دلبرا ما دل به چنگال بلا بسپرده‌ايم شاعر : سنايي غزنوي رحم کن بر ما که بس جان خسته و دل مرده‌ايم دلبرا ما دل به...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
از پي تو ز عدم ما به جهان آمده‌ايم
از پي تو ز عدم ما به جهان آمده‌ايم شاعر : سنايي غزنوي نز براي طرب و لهو و فغان آمده‌ايم از پي تو ز عدم ما به جهان...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
ما کلاه خواجگي اکنون ز سر بنهاده‌ايم
ما کلاه خواجگي اکنون ز سر بنهاده‌ايم شاعر : سنايي غزنوي تا که در بند کله‌دوزي اسير افتاده‌ايم ما کلاه خواجگي اکنون...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تا ما به سر کوي تو آرام گرفتيم
تا ما به سر کوي تو آرام گرفتيم شاعر : سنايي غزنوي اندر صف دلسوختگان نام گرفتيم تا ما به سر کوي تو آرام گرفتيم ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
چشم روشن بادمان کز خود رهايي يافتيم
چشم روشن بادمان کز خود رهايي يافتيم شاعر : سنايي غزنوي در مغاک خاک تيره روشنايي يافتيم چشم روشن بادمان کز خود رهايي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستيم
رورو که دل از مهر تو بد عهد گسستيم شاعر : سنايي غزنوي وز دام هواي تو بجستيم و برستيم رورو که دل از مهر تو بد عهد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تن را به بلا و غم سپرديم
تن را به بلا و غم سپرديم شاعر : سنايي غزنوي دل را به اميد عشق داديم تن را به بلا و غم سپرديم وز خوردن غم هميشه...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
ما فوطه و فوطه پوش ديديم
ما فوطه و فوطه پوش ديديم شاعر : سنايي غزنوي تسبيح مراييان شنيديم ما فوطه و فوطه پوش ديديم در عالم عالمان دويديم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
نه سيم نه دل نه يار داريم
نه سيم نه دل نه يار داريم شاعر : سنايي غزنوي پس ما به جهان چه کار داريم نه سيم نه دل نه يار داريم خجلت‌زدگان...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
آمد گه آنکه ساغر آريم
آمد گه آنکه ساغر آريم شاعر : سنايي غزنوي آواز چو عاشقان برآريم آمد گه آنکه ساغر آريم ما روي بر آن سمنبر آريم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390