عالم عشق
در عالم عشق فارغ از خوف و خطر هم دل بدهند و هم سینه و سر این است دلیل سربلندی در عشق عباس دو دست داد و زینب دو پسر
چهارشنبه، 1 دی 1395
عاشورا
هی ورق زد دقیق این غم را پشت هم هی حروف را رد کرد دم گرفت ومیان همهمه‌ها صفحه صفحه لهوف را رد کرد
چهارشنبه، 1 دی 1395
صدای زخمی تو
کاروان رفت و موج موج سکوت، بر لب تشنه خیز صحرا ماند آه از آن خیمه‌های سوخته دل، شانه‌های تکیده... تنها ماند کاروان رفت و دشت خالی شد نیزه‌ها...
چهارشنبه، 1 دی 1395
صدای درد
صدای درد به آن سوی زور و زر نرسید صدا مقابل خود ماند دورتر نرسید صدا نجیب‌تر از قطره‌های باران بود ولی به هرزه علف‌های کور و کر نرسید
چهارشنبه، 1 دی 1395
صدا در سينه‌ها ساكت
صدا در سينه‌ها ساكت كه اينك يار مى‌آيد ز راه شام و كوفه عابد بيمار مى‌آيد غبار راه بس بنشسته بر رخسار چون ماهش به چشم آيينه ايزدنمايى تار مى‌آيد
چهارشنبه، 1 دی 1395
صبح یازدهم
صبح شد، بعد از آن ظهر گرما بعد از آن شب، شب خشم دریا ما کجاییم؟ خوابیم شاید... نه درست است، آن دشت، صحرا
چهارشنبه، 1 دی 1395
صاعقه‌ی فریاد
فریاد زن بی صاعقه می‌مانست، خنجر به قلب تیره‌ی طوفان زد ابر سیاه تیره به خود پیچید، از درد گریه کرد، و باران زد خورشید در میانه‌ی دشت افتاد،...
چهارشنبه، 1 دی 1395
شهر سرشار شهادت
عاقبت جان تو در چشمه‌ی مهتاب افتاد پیچشت داد خدا، در نفست تاب افتاد نور در چشمه‌ی ظلمت زده‌ی چشمت ریخت خواب از چشم تو ای شیفته‌ی خواب افتاد
چهارشنبه، 1 دی 1395
شهدای نماز عاشورا
در این مطلب راسخون به شعری درباره نماز - شهدای نماز عاشورا از رضا شیبانی و چند اثر دیگر از این شاعر می پردازیم .
دوشنبه، 29 آذر 1395
شولای آتش
پلکی بزن که چشم بچرخاند بر این کویر تشنه‌ی بی پایان از لابه‌لای پلک شما خورشید، از گوشه‌ی دو چشم شما باران بانو صدای شیونتان در باد دیگر امان...
دوشنبه، 29 آذر 1395
شوق تبسم
سپید و سرخ کجا پر زدی کبوتر من؟! کجا شکفته‌ای یاس پر پر من؟! چقدر دامنم از عطر گریه‌ات خالی است بهشت کوچک من! غنچه‌ی معطر من!
دوشنبه، 29 آذر 1395
شعر عاشورا
در امتداد آتش درخیمه‌های عشق، درلحظه‌های کرب و بلا شعله می‌کشید دیروز در سقیفه و امروز کربلا، تاریخ زخم‌تان به کجا شعله می‌کشید؟ سر تا به پا...
دوشنبه، 29 آذر 1395
شعر بلند زمانه
خورشید می‌تابد از دور با حالتی غمگنانه بر خیمه‌هایی که دارند از کوچ سرخی نشانه این قرص سرخ مدور انگار یک تشت خون است وز سینه‌اش می‌تراود هرم...
دوشنبه، 29 آذر 1395
شجاعت مطلق
میان صاعقه‌ی نیزه‌ها کسی به روشنایی شهید آب فکر می‌کند به معصومیت کوچک گهواره‌ای که جسارت سایه‌های سمج را تاب نیاورد به سایه‌ی لرزان دخترکی
دوشنبه، 29 آذر 1395
شب بود و ستاره‌های خسته
شب بود و ستاره‌ها خسته بر خیمه‌ی مه دخیل بسته اندیشه‌ی خواب باغ را برد تا ریزش برگ‌های خسته این موج نگاه آرزو را
دوشنبه، 29 آذر 1395
شام بی ستاره
مشتاق و دل سپرده و ناآرام، زین کرد سوی حادثه مرکب را چون دوست داشت کشته ببیند دوست، آن جان از شعور لبالب را در هرم آفتاب شکیبایی، آن روح باطراوت...
دوشنبه، 29 آذر 1395
سیراب
آنک ز عمق فاجعه سیراب از عطش برگشت دل شکسته و بی تاب از عطش ای کوه، دل شکسته و بی تاب از چه‌ای؟ با من بگو چگونه شدی آب، از عطش
دوشنبه، 29 آذر 1395
سهمی از آسمان
خیمه گاه آرام و خاموش است، دل‌ها روشن اما ماه بغضی دارد و خورشید قصد گفتن اما عشق می‌بارد به پای سروهای در تلاوت سوره سوره آیه‌های سرخ فام رفتن...
دوشنبه، 29 آذر 1395
سمفونی آب
گاه به آتش کشیده می‌شوی خیمه، چادر وزنی که ایستاده به قامت خورشید
دوشنبه، 29 آذر 1395
سکه‌ی آفتاب
امشب ای کوفه یاری ندارم خسته‌ام، غمگساری ندارم همچو آتشفشان می‌گدازم جز دل شعله باری ندارم کوفه فتنه امشب دگر من
دوشنبه، 29 آذر 1395