فرات مهربانی
به طاق آسمان امشب گل اختر نمی‌تابد بنات النعش اکبر بر سر اصغر نمی‌تابد به شام کربلا افتاده در دریای شب ماهی که هرگز آفتابی این چنین دیگر نمی‌تابد
پنجشنبه، 2 دی 1395
غنچه‌ای در عطش
...و آسمان به درگاه چشمان تو، سجده می‌کند آن گاه که ابرهای اندوهم عاشقانه می‌بارد و بی قراری من در لابه لای کلمات
پنجشنبه، 2 دی 1395
غزل سروده‌ی آرامش
پرواز کن کبوتر دل، وقت چینه شد محراب آرزوی تو شهر مدینه شد جایی که باغ اشک دهد، میوه‌ی بهشت جایی که سنگ سخت در آن، آبگینه شد جایی که سجده گاه...
پنجشنبه، 2 دی 1395
غزل سپیدار
گرفته شعله‌ی صبرت عجیب صحرا را و آب کرده دل سنگ‌های خارا را به پیش می‌روی، از موج زخم بیم‌ات نیست کنار می‌زنی آری هجوم دریا را
چهارشنبه، 1 دی 1395
غزل تشنگی
گرچه روزی تلخ‌تر از روز عاشورا نبود آنچه دیدیم جز پیشامدی زیبا نبود عشق می‌فرمود «باید رفت» می‌رفتند و هیچ بیم‌‎شان از تیرهای تلخ و بی پروا نبود
چهارشنبه، 1 دی 1395
غریبه
چقدر آشنا می‌نمایی غریبه! بگو از کجا از جایی، غریبه در این شهر و این شب چه بی سرپناهی نداری مگر آشنایی غریبه
چهارشنبه، 1 دی 1395
غروب
پس از تو آینه‌ها حجمی از غبار شدند چه چشمه‌های زلالی که بی تو تار شدند پس از غروب تو ای آفتاب تا محشر دل من و غم عشق تو هم جوار شدند
چهارشنبه، 1 دی 1395
غروب‌ها
از راه می‌رسند پدرها غروب‌ها دنیای خانه روشن و زیبا غروب‌ها از راه می‌رسند پدرها و خانه‌ها آغوش می‌شوند سراپا غروب‌ها
چهارشنبه، 1 دی 1395
غروب عاشورا
غروب می‌شود و اشک شعله می‌گیرد میان ظلمت وحشت ستاره می‌میرد غروب می‌شود وناله‌ی قناری‌ها طلوع شیون و اندوه، بی‌قراری‌ها
چهارشنبه، 1 دی 1395
غروب سرخ کبوتر
شب بود و درد بود و پریشانی، شب بود و اسب‌های رها در باد گویی زمین تبلور ماتم بود، گویا زمان گواهی بد می‌داد محزون و دلشکسته و نا آرام، در لحظه‌های...
چهارشنبه، 1 دی 1395
غروب است...
غروب است، اما دگرگون غروبی هوا خون، زمین خون، زمان خون غروبی غروبی که تصویر اشراق دارد فلق عزم تسخیر آفاق دارد نه خورشید را تاب پا پس کشیدن
چهارشنبه، 1 دی 1395
غروب است و...
عطش رفت و آتش نمایان ‌تر زبان‌ها همه خشک و چشمان تر است عطش رفت و هر گوشه از این کویر پر از دست و پا و پر از پیکر است غروب است و دلگیرتر از غروب
چهارشنبه، 1 دی 1395
غربت غمناک
امشب ای عشق دلم بوی محرم دارد بی تو، انگار دلم عالمی از غم دارد دلم امشب به نوا خوانی اشک آمده است باز عباس غمت، از پی مشک آمده است
چهارشنبه، 1 دی 1395
علقمه
این دشت کربلاست که در امتداد خویش تصویر کرده است سرود حماسه را تقویم سرگذشت زمین است این دیار دیدار کرده سیر و صعود حماسه را
چهارشنبه، 1 دی 1395
عقاب حادثه
لگام دشت در چنگ سکوتی وحشت آور بود عقاب حادثه، سردر کمین یک کبوتر بود صدای زوزه‌ی پائیز و غربت بود؟ نه، انگار صدای آشنای هق هق یک اسب دیگر بود
چهارشنبه، 1 دی 1395
عطش، آتش
عطش، آتش پر پرواز داری عمو جان غم مخور سرباز داری برای تک نوازی‌های قاسم (ع) به روی نیزه‌ها آواز داری
چهارشنبه، 1 دی 1395
عطش
و تشنه در پی هر واژه تا ردیف عطش که جان گرفته غزل باز با ردیف عطش نگاه پردگیان صد غزل، سرایش آب و هم ردیف در آن چشم‌ها ردیف عطش
چهارشنبه، 1 دی 1395
عطش و آتش
هر دو سرشار از عطش در آرزوی آتش‌اند هر دو مشتاق و غزل خوان رو به سوی آتش‌اند گاهی از آیینه می‌گیرند رد روشنی گاه چون پروانه‌ها در جست وجوی آتش‌اند
چهارشنبه، 1 دی 1395
عطش نوش اشک‌ها
تکلیف چیست غیر فراوان گریستن از آسمان بریدن و باران گریستن با ابرها بگو که برایم غزل شوند وقتی که چاره نیست بدین سان گریستن
چهارشنبه، 1 دی 1395
عصر عاشورا
قتلگاهی ست پر از داغ و نظرها نگران ظهر تب دار، از این داغ مهیا نگران دشت‌ها را همه چشم است، همه حسرت و آه
چهارشنبه، 1 دی 1395