نويسندگان: جورج ريتزر، داگلاس جي. گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي، عباس لطفي زاده
مترجمان: خليل ميرزايي، عباس لطفي زاده
به گفته ي گيدنز، مدرنيته يک فرهنگ مخاطره آميز است. منظورم اين نيست که زندگي اجتماعي ذاتاً مخاطره آميزتر از آن شرايطي است که مي بايست باشد؛ لااقل براي بيشتر آدمها اينگونه نيست. مفهوم مخاطره بيشتر در ارتباط با نحوه ي سازماندهي جهان اجتماعي، چه از سوي کنشگران عادي و چه از سوي متخصصان فني، به مسئله اي بنيادي تبديل مي شود. مدرنيته احتمال کلي مخاطره را در برخي از حوزه ها و شيوه هاي معين زندگي کاهش مي دهد، اما در عين حال شاخص هاي مخاطره آفرين جديدي را مطرح مي سازد که در اعصار پيشين عمدتاً و يا کاملاً ناشناخته بودند.
( گيدنز، 1991: 4-3 )
بدين سان، گيدنز ( 1991: 28 ) فرض اولريش بک را در کتاب جامعه ي مخاطره آميز: به سوي يک مدرنيته ي نوين ( 1992 ) پيش از او « به دقت » توصيف کرده بود. ( برانر، 1995 )
عنوان فرعي کتاب بک براي اين بحث اهميت زيادي دارد، زيرا نشان مي دهد که او نيز مانند گيدنز اين استنباط را که ما به عصر پس مدرن نهاده ايم، رد مي کند. به نظر بک، ما همچنان در جهان مدرن، هرچند در شکل جديدي از مدرنيته، به سر مي بريم. در حالي که مرحله ي پيشين و « کلاسيک » مدرنيته با جامعه ي صنعتي تقارن داشت، دوره ي نوظهور مدرنيته و تکنولوژي هاي منتسب به آن با جامعه ي مخاطره آميز پيوند مي خورد ( کلارک، 1997 ). گرچه ما هنوز در يک جامعه ي يکسره مخاطره آميز زندگي نمي کنيم، اما ديگر در يک جامعه ي صرفاً صنعتي هم زندگي نمي کنيم؛ بدين معنا که دنياي معاصر عناصري از هر دو را در خود دارد. در واقع، حتي جامعه ي مخاطره آميز را مي توان نوعي از جامعه ي صنعتي به شمار آورد، زيرا بسياري از اين مخاطرات در صنعت ريشه دارند. بک تصوير کلي زير را از ديدگاه خود ارائه مي دهد:
درست همان گونه که مدرنيزه کردن ساختار جامعه ي فئودالي را در قرن نوزدهم منحل کرد و جامعه ي صنعتي را به وجود آورد، امروزه نيز مدرنيزه کردن در حال انحلال جامعه ي صنعتي است و مدرنيته ي ديگري در حال ظهور است... تز اين کتاب اين است: ما شاهد نه پايان بلکه آغاز مدرنيته هستيم؛ يعني آغاز مدرنيته اي فراسوي طرح کلاسيک صنعت محور آن.
( بک، 1992: 10 )
پس اين مدرنيته ي جديد چيست؟ و جامعه ي مخاطره آميزي که با آن همراهي مي کند، چه ماهيتي دارد؟
بک اين شکل جديد را که شايد اصطلاح نوظهور براي توصيف آن بهتر باشد مدرنيته ي بازتابشي مي نامد. يک نوع فرآيند فردي سازي(1) در غرب اتفاق افتاده است. بدين معنا که عاملان انساني بيش از پيش از بند الزامات ساختاري رها مي شوند و در نتيجه، بهتر مي توانند خودشان و نيز جوامع محل زندگي شان را به نحو بازتابشگرانه اي بسازند. براي مثال، انسان ها به جاي آنکه تعيين شده ي موقعيت هاي طبقاتي شان باشند، کم و بيش به تنهايي عمل مي کنند. از آنجا که انسان ها به تمهيدات خاص خودشان واگذار شده اند، مجبورند که بازتابشگرتر باشند. بک اهميت بازتابشگري را در قالب مثال روابط اجتماعي در يک چنين جهاني بيان مي کند: « روابط و شبکه هاي اجتماعي نوپا، اکنون ديگر بايد به طور فردي انتخاب شوند؛ و از آنجا که اين روابط و شبکه ها مي بايست به وسيله ي افراد برقرار، حفظ و پيوسته تجديد شوند، پيوندهاي اجتماعي نيز ماهيت بازتابشگرانه اي پيدا مي کنند ». ( 1992، ص 97 )
بک نوعي گسستگي را در مدرنيته و يک نوع گذار از جامعه ي صنعتي کلاسيک به جامعه ي مخاطره آميز را مي بيند که گرچه با جامعه ي پيشين متفاوت است، اما هم چنان بسياري از ويژگي هاي جامعه ي صنعتي را حفظ کرده است. قضيه ي اساسي در مدرنيته ي کلاسيک، ثروت و اين امر بود که چگونه مي توان ثروت را به صورت برابرانه تري توزيع کرد. اما قضيه ي اساسي در مدرنيته ي پيشرفته، مخاطره و توجه به اين مسئله است که چگونه مي توان از آن پرهيز کرد، تقليلش داد و تحت کنترلش در آورد. در حالي که آرمان مدرنيته ي کلاسيک برابري بود، آرمان مدرنيته ي پيشرفته ايمني(2) است. در مدرنيته ي کلاسيک انسان ها با دنبال کردن هدف مثبت برابري به همبستگي دست پيدا مي کردند؛ اما در مدرنيته ي پيشرفته، پيگيري اين هدف دفاعي و عمدتاً منفي پرهيز از خطرات است که در جهت يک چنين همبستگي عمل مي کند.
آفرينش مخاطره ها
اين مخاطرات تا اندازه ي زيادي توسط منابع ثروت در جامعه ي مدرن ايجاد مي شوند. به بياني دقيق تر، اين صنعت و تأثيرات جانبي آن است که انواع پيامدهاي خطرآفرين و حتي مرگ بار را براي جامعه و بر اثر فرآيند جهاني شدن ( فيترستون، 1990؛ رابرتسون، 1992 ) براي کل جهان به بار مي آورند. بک با کاربرد مفاهيم زمان و فضا خاطر نشان مي سازد که اين مخاطرات مدرن محدود به مکان ( يک سانحه ي اتمي در يک نقطه ي جغرافيايي مي توانند بسياري از ملت هاي ديگر را نيز در کام خود فرو برد ) و زمان ( اثرات ژنتيکي يک سانحه ي اتمي مي توانند تا نسل هاي آينده امتداد داشته باشد ) نيستند.گرچه طبقه ي اجتماعي در جامعه ي صنعتي اهميتي اساسي دارد و مخاطره در جامعه ي مخاطره آميز نقشي حياتي دارد، اما مخاطره و طبقه با يکديگر بي ارتباط نيستند. به گفته ي بک، تاريخ توزيع مخاطره نشان مي دهد که مخاطره ها نيز مانند ثروت از الگوي طبقاتي پيروي مي کنند، اما به صورت معکوس: ثروت در رأس هرم انباشته مي شود و مخاطره ها در قاعده ي آن. از اين حيث، به نظر مي رسد که مخاطره ها به جاي براندازي جامعه ي طبقاتي آن را تقويت مي کنند. فقر انواع گوناگون مخاطرات ناگوار را با خود به همراه مي آورد؛ در حالي که فرد ثروت مند ( به لحاظ درآمد، قدرت يا تحصيلات ) مي تواند ايمني و آزادي اش را در برابر مخاطره تأمين کند.
( بک، 1992: 35 )
آنچه در مورد طبقات اجتماعي صادق است، براي ملت ها نيز صدق مي کند. بدين معنا که مخاطرات تا آنجا که امکان دارد در ملت هاي فقير تمرکز مي يابند، در حالي که ملت هاي توانمند بسياري از مخاطره ها را تا حد ممکن برطرف مي سازند. بعلاوه، ملل ثروت مند از مخاطره هايي که خودشان، به عنوان مثال از طريق توليد و فروش فن آوري ها توليد مي کنند، سود مي برند؛ اينها فن آوري هايي هستند که مي توانند از رخداد مخاطرات جلوگيري کنند و يا در صورت وقوع، تأثيرات ناخوشايند آن را خنثي سازند.
با اين همه، نه افراد ثروت مند و نه ملت هايي که مخاطره ها را توليد مي کنند، از اين مخاطرات در امان نيستند. در اين زمينه است که بک از چيزي سخن مي گويد که خودش « اثر پس زني »(3) مي نامد؛ طي اين فرآيند اثرات جانبي مخاطره « حتي به مراکز توليد خودشان نيز ضربه مي زنند. در حقيقت، خود عاملان مدرنيزه کردن نيز در گرداب همان مخاطرات مي افتند که خودشان به پا ساخته اند و از آن سود مي برند ». ( 1992: 37 )
مقابله با مخاطره ها
گرچه مدرنيزه کرده پيشرفته مخاطره هايي را مي آفريند، اما همچنين يک نوع بازتابشگري را نيز به وجود مي آورد که به آن امکان مي دهد تا خود و مخاطره هاي خود ساخته اش را به زير سئوال برد. در واقع، اين خود قربانيان مخاطره ها هستند که غالباً آغاز به بازتابشگري درباره ي اين مخاطره مي کنند. آنها نخستين کساني اند که به مشاهده و گردآوري داده هايي درباره ي مخاطرات و پيامدهاي آنها براي انسان مي پردازند. آنها به متخصصاني تبديل مي شوند که مدرنيته پيشرفته و مطمئن نيستند که دانش پژوهان اين کار را براي آنها انجام دهند. به راستي که بک به دانش پژوهان به خاطر نقش شان در خلق و حفظ جامعه ي مخاطره آميز، بسيار سخت مي گيرد؛ « ععلم به پشتيبان آلودگي جهان انسان ها و طبيعت بدل گشته است. از اين لحاظ، اغراق نيست اگر بگوييم که علوم با توجه به نحوه ي برخوردشان با مخاطرات در حوزه هاي مختلف، حيثيت تاريخي مبتني بر عقلانيت شان را تا اطلاع ثانوي بر باد داده اند » . ( 1992: 70 )در حالي که طبيعت و جامعه در جامعه ي صنعتي کلاسيک از هم جدا شده بودند، اما در جامعه ي صنعتي پيشرفته عميقاً درهم تنيده شده اند. بدين معنا که هرگونه دگرگوني در جامعه غالباً بر محيط طبيعي تأثير مي گذارد و دگرگوني هاي طبيعي نيز متقابلاً بر جامعه اثر مي گذارند. پس برابر با ديدگاه بک، امروزه « طبيعت، جامعه است و جامعه نيز طبيعت » ( 1992: 80 ). در واقع، طبيعت ماهيتي سياسي پيدا کرده است و در نتيجه کار دانش پژوهان طبيعي نيز مانند دانش پژوهان اجتماعي سياسي شده است.
بدين سان در جامعه ي مخاطره آميز، قلمرو سنتي سياست، يعني حکومت، قدرتش را از دست مي دهد، زيرا مخاطرات بزرگ معمولاً از چيزهايي ناشي مي شوند که بک « خرده سياست »(4) مي نامد؛ براي مثال شرکت هاي بزرگ، آزمايشگاه هاي علمي و امثال آنها. در همين نظام خرده سياسي است که « ساختارهاي يک جامعه ي جديد در خصوص اهداف نهايي پيشرفت دانش، در خارج از نظام پارلماني و نه در مخالفت با آن، بلکه با چشم پوشيدن از آن شکل مي گيرند » ( بک، 1992: 223 ). اين بخشي از همان چيزي است که بک « شل شدن سياست »(5) مي خواند، وضعيتي که سياست ديگر در اختيار حکومت مرکزي نيست و بيش از پيش به حوزه ي فعاليت خرده گروه هاي گوناگون و نيز افراد تبديل مي شود. اين خرده گروه ها و افراد مي توانند بازتابشگرتر و خود انتقادي تر از حکومت مرکزي باشند و اين قابليت را دارند که در مورد مخاطره هاي گوناگون مرتبط با مدرنيته ي پيشرفته بازتابشگري کنند و به نحو موثرتري با آنها مقابله نمايند. بدين سان به طور ديالکتيکي، مدرنيته ي پيشرفته هم مخاطره هاي بي سابقه اي را به وجود آورده و هم تلاش هاي بي نظيري را براي برخورد با اين مخاطرات موجب شده است. ( بک، 1996 )
پينوشت:
1. Individualization.
2. Safety .
3. Boomerang effect.
4. Sub politics.
5. Unbinding politics.
ريتزر، جرج؛ گودمن، داگلاس جي؛ (1390)، نظريه ي جامعه شناسي مدرن، خليل ميرزايي و عباس لطفي زاده، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول