پروژه ي ناتمام مدرنيته

بي ترديد، يورگن هابرماس نه تنها نظريه پرداز اجتماعي پيشگام جهان امروز است، بلکه مدافع پيشگام مدرينته و عقلانيت در برابر يورش هاي پس مدرنيست ها ( و ديگران ) نيز به شمار مي آيد. به نظر سايدمن:
شنبه، 29 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پروژه ي ناتمام مدرنيته
 پروژه ي ناتمام مدرنيته

 

نويسندگان: جورج ريتزر، داگلاس جي. گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي، عباس لطفي زاده



 

بي ترديد، يورگن هابرماس نه تنها نظريه پرداز اجتماعي پيشگام جهان امروز است، بلکه مدافع پيشگام مدرينته و عقلانيت در برابر يورش هاي پس مدرنيست ها ( و ديگران ) نيز به شمار مي آيد. به نظر سايدمن:
برخلاف بسياري از روشنفکران معاصري که موضع ضد مدرنيستي و يا پس مدرنيستي را اتخاذ کردند، هابرماس در نظم هاي نهادمند مدرنيته ساختارهاي عقلانيت را مي بيند. در حالي که بسياري از روشنفکران به ظرفيت رهايي بخش مدرنيته بدگمان شده اند.... هابرماس همچنان بر پتانسيل آرماني مدرنيته اصرار مي ورزد. در فضايي اجتماعي که ايمان به پروژه ي روشنگرانه ي خرد که هدفش ايجاد يک جامعه ي خوب است سست گشته و بت آن شکسته شده است، هابرماس همچنان يکي از سرسخت ترين مدافعان آن مي باشد. ( سايدمن، 1989: 2 )
هابرماس ( b1987 ) مدرنيته را يک « پروژه ي ناتمام » مي انگارد؛ اين سخن تلويحاً به اين معنا است که ما پيش از آن که بتوانيم درباره ي امکان ظهور يک جهان پس مدرن بينديشيم، کارهاي زيادي وجود دارد که بايستي در همين جهان مدرن انجام دهيم. ( آوت وايت، 2000؛ اسکمبلر، 1996 )
مي توان چنين تصور کرد که هابرماس ( 1986: 96 ) درصدد ايجاد « نظريه ي درباره ي آسيب شناسي مدرنيته » بوده است، زيرا او مدرنيته را در تضاد با خودش مي انگارد. اين سخن به آن معنا است که عقلانيتي ( عمدتاً عقلانيت صوري ) که به شاخص هاي نظام هاي اجتماعي بدل شده است، متفاوت و در تضاد با عقلانيتي است که مشخصه ي زيست جهان مي باشد. نظام هاي اجتماعي به طور فزاينده اي پيچيده، تمايز يافته، يکپارچه و مبتني بر خرد ابزاري(1) شده اند. زيست جهان نيز شاهد تمايز و تراکم(2) روزافزون ( البته از جهت مباني دانش و قلمروهاي ارزشي حقيقت، نيکي و زيبايي )، سکولاريزه شدن و نهادينه شدن هنجارهاي بازتابشگري و انتقاد بوده است ( سايدمن، 1989: 24 ). جامعه ي عقلاني جامعه اي است که در آن هم نظام و هم زيست جهان امکان آن را داشته باشند که با شيوه و منطق خاص خودشان عقلاني گردند. عقلاني شدن نظام و زيست جهان بايد به جامعه اي بينجامد که در نتيجه ي نظام هاي عقلاني و نيز در نتيجه ي حقيقت، نيکي و زيبايي سرچشمه گرفته از يک زيست جهان عقلاني، از وفور ماديات و نظارت بر محيطش برخوردار باشد. اما در جهان مدرن، زيست جهان تحت تسلط و استعمار نظام قرار گرفته است. نتيجه ي اين که گرچه ممکن است ما از ثمره هاي عقلاني شدن نظام لذت ببريم، اما از غناي زندگي، که مي توانست از زيست جهان مايه بگيرد، بي بهره مانده ايم. خاستگاه بسياري از جنبش هاي اجتماعي دهه هاي اخير را که در « مرزهاي » بين زيست جهان و نظام پديد آمده اند، مي توان در مقاومت عليه استعمار و فقيرسازي زيست جهان پيدا کرد.
هابرماس تحليلش درباره ي نحوه ي استعمار زيست جهان توسط نظام را با بخش عمده اي از تاريخ تفکر اجتماعي همساز مي انگارد:
قسمت عمده ي نظريه ي اجتماعي از مارکس گرفته تا اسپنسر و از دورکيم تا زيمل و وبر و لوکاچ را بايد به عنوان پاسخي در برابر ورود مرزهاي نظام و محيط به درون خود جامعه[ زيست جهان هابرماس ] براي تشکيل « کشور بيگانه ي داخلي » تلقي کرد... که همين قضيه به عنوان عيار مدرنيته ادراک شده است.
( هابرماس، 1991: 256-255 )
به عبارت ديگر، به نظر هابرماس و بيشتر نظريه پردازان کلاسيک « عيار مدرنيته » به تعبير خود هابرماس، همان استعمار زيست جهان توسط نظام بوده است.
پس به نظر هابرماس، چه چيز مي بايست پروژه ي مدرنيته را به اتمام برساند؟ آشکار است که محصول نهايي اين پروژه مي بايست جامعه اي کاملاً عقلاني باشد که در آن، هم عقلانيت نظام و هم عقلانيت زيست جهان امکان داشته باشند که بدون تخريب يکديگر وجود خود را به طور کامل متجلي سازند. ما اکنون به زندگي در يک زيست جهان بي اختيار تن در داده ايم و اين همان مشکلي است که بايستي رفع شود. با وجود اين، راه حل اين مشکل نابودي نظام ها ( بويژه نظام هاي اقتصادي و اجرايي ) نيست، زيرا همين نظام ها هستند که ضروريات مادي مورد نياز براي عقلاني شدن زيست جهان را تأمين مي کند.
يکي از قضايايي که هابرماس ( b1987 ) به آن مي پردازد، مسائل روزافزوني است که در برابر دولت مدرن، ديوان سالار و مبتني بر رفاه اجتماعي قرار گرفته است. بسياري از افراد وابسته به چنين دولتي، اين مشکلات را تشخيص مي دهند، اما راه حل آنها در برخورد با اين مسائل در سطح نظام است و صرفاً از طريق افزودن خرده نظام هاي جديد در جهت حل آن مشکلات گام بر مي دارند. اما هابرماس گمان نمي کند که اين مسائل را بتوان با چنين شيوه اي حل کرد. به اعتقاد او، اين مسائل بايد در چهارچوب رابطه ي بين نظام و زيست جهان حل شوند. ابتدا بايد « موانع بازدارنده اي » را ترتيب داد تا از تأثير نظام بر زيست جهان بکاهند. سپس به منظور تقويت تأثير زيست جهان بر نظام « حس گر(3)هايي » را بايد ايجاد کرد. هابرماس نتيجه مي گيرد که مسائل جهان معاصر را نمي توان « با بهبود عملکرد نظام ها » حل کرد؛ براي اين کار بايد ترتيبي اتخاذ کرد که « تکانه هاي زيست جهان بتوانند در حرکت قايم به ذات نظام هاي کارکردي دخيل باشند » ( b1987: 364 ). اينها مي توانند گام هاي مهمي در جهت آفرينش زيست جهان و نظامي باشند که متقابلاً همديگر را غني مي سازند. در اين جا است که جنبش هاي اجتماعي وارد ميدان مي شوند، زيرا اين جنبش ها، اميد براي اتحاد نظام و زيست جهان را زنده مي کنند؛ اتحادي که در قالب آن، نظام و زيست جهان هر دو بتوانند به بالاترين حد عقلانيت برسند.
هابرماس چندان اميدي به ايالات متحده ندارد؛ جامعه اي که به نظر مي رسد قصد دارد عقلانيت نظام را به بهاي فقيرسازي مداوم زيست جهان استحکام ببخشد. با وجود اين، او در اروپا اين اميد را مي بيند، زيرا اين امکان در آن وجود دارد که « به اين ايده ي مغشوش پايان دهد که ظرفيت هنجاري مدرنيته که در زيست جهان هاي عقلاني انباشته مي شود، تنها مي تواند به واسطه ي نظام هاي پيچيده تر آزاد شود » ( b1987: 366 ). بدين سان، اروپا اين امکان را دارد که « به شيوه اي قاطعانه ميراث عقلگرايي مغرب زمين » را در خود جذب کند ( هابرماس، b1987: 366 ). امروزه اين ميراث به معناي تحميل قيد و بندهايي بر عقلانيت نظام است، تا اين که عقلانيت زيست جهان بتواند تا اندازه اي شکوفا شود و سپس اين دو نوع عقلانيت بتوانند در جهان نوين همزيستي برابرانه اي داشته باشند. يک چنين مشارکت کامل بين عقلانيت نظام و زيست جهان، مي تواند به تکميل پروژه ي مدرنيته بيانجامد. از آنجا که ما راهي دراز تا اين هدف داريم، پس با پايان مدرنيته هم فاصله ي زيادي داريم، چه رسد به اينکه در آستانه يا ميانه ي پس مدرنيته قرار داشته باشيم.

هابرماس در برابر پس مدرنيست ها

هابرماس نه تنها با مدرنيته، بلکه همچنين با پس مدرنيست ها نيز سر جنگ دارد. او برخي از انتقادات اوليه اش را در مقاله اي با عنوان « مدرنيته در برابر پس مدرنيته » ( 1981 ) مطرح کرد که اکنون به آوازه ي گسترده اي دست يافته است.(4) هابرماس در اين مقاله، اين قضيه را مطرح مي کند که آيا با توجه به ناکامي هاي قرن بيستم، ما « بايد همچنان در جهت اهداف روشنگري بکوشيم، با آنکه ممکن است آنها سست شده باشند، يا بايد اعلام کنيم که کل پروژه ي مدرنيته يک آرمان بيهوده است؟ » ( 1981: 9 ). بي گمان هابرماس هوادار دست کشيدن از پروژه ي روشنگري يا به عبارت ديگر، مدرنيته نيست. او بيشتر بر « اشتباهات » کساني تأکيد مي ورزد که مدرنيته را رد مي کنند. يکي از مهمترين اشتباهات اين عده، تمايل شان به رها کردن علم، بويژه علم مربوط به زيست جهان است. جداسازي علم از زيست جهان و واگذار کردن آن به متخصصان، اگر با آفرينش حوزه هاي مستقل ديگر همراه باشد، به معناي صرف نظر کردن از « کل پروژه ي مدرنيته » است ( هابرماس، 1981: 14 ). هابرماس امکان يک نوع شناخت عقلاني و « علمي » درباره ي زيست جهان و نيز امکان عقلاني شدن اين جهان را منتفي نمي داند.
هالوب ( 1991 ) مروري کلي بر مهمترين انتقادات هابرماس از پس مدرنيست ها داشته است. نخست اينکه، اصلاً معلوم نيست که آيا پس مدرنيست ها سرگرم آفرينش ادبيات هستند يا نظريه اي جدي. اگر فرض را بر اين بگيريم که آنها در حال توليد نظريه اي جدي هستند، کارشان غيرقابل درک مي شود، زيرا آنها از « به کارگيري واژگان جا افتاده و تثبيت شده امتناع مي ورزند » ( هالوب، 1991: 158 ). اما اگر کار پس مدرنيست ها را ادبيات لحاظ کنيم « در آن صورت، استدلال هاي آنها فاقد هرگونه قدرت منطقي مي شود » ( هالوب، 1991: 158 ). در هر دو صورت، تحليل انتقادي و جدي آثار پس مدرنيست ها تقريباً غيرممکن مي شود، زيرا آنها همواه بر اين ادعا هستند که ما واژه ها يا کارهاي ادبي آنها را نمي فهميم.
دوم آنکه، هابرماس احساس مي کند که پس مدرنيست ها به واسطه ي احساسات هنجاري برانگيخته مي شوند، هرچند که ماهيت اين احساسات را از خواننده پنهان نگه مي دارند. بنابراين، خواننده در نمي يابد که پس مدرنيست ها در پيگيري اهداف شان واقعاً به دنبال چه هستند و چرا از جامعه انتقاد مي کنند. گذشته از اين، آنها با آنکه احساسات نهفته ي هنجاري دارند، اما آشکارا چنين احساساتي را انکار مي کنند. فقدان چنين احساسات آشکاري، پس مدرنيست ها را از توسعه ي نوعي کردار خودآگاه در جهت غلبه بر مسائلي که آنها در جهان مي يابند، باز مي دارد. در مقابل، اين واقعيت که احساسات هنجاري هابرماس ( ارتباط آزاد و باز ) ناپوشيده است و آشکارا اعلام مي گردد، موجب بيان منشأ انتقاداتش از جامعه مي شود و همين قضيه مبنايي را براي کردار سياسي فراهم مي آورد.
سوم اينکه، هابرماس پس مدرنيسم را به برخورداري از يک نوع ديدگاه جامعيت بخش(5) متهم مي کند که نمي تواند « پديده ها را از عملکردهايي که در داخل جامعه ي مدرن رخ مي دهند، تميز دهد » ( هالوب، 1991: 159 ). براي مثال اين ديدگاه که جهان تحت سلطه ي قدرت و ديده باني(6) است، براي تحليل معنادار سرچشمه هاي واقعي ستمگري در جهان مدرن از ظرافت کافي برخوردار نيست.
سرانجام آنکه، پس مدرنيست ها به چشم پوشي از چيزي متهم شده اند که هابرماس آن را بسيار مهم مي انگارد: چشم پوشي از زندگي روزمره و عملکردهاي آن. اين غفلت براي پس مدرنيست ها زيان مضاعفي به بار مي آورد. از يک طرف، آنها از منبع مهمي براي ايجاد معيارهاي هنجاري محروم مي شوند. به هر حال، ظرفيت عقلاني موجود در زندگي روزمره منبع مهمي براي انديشه هاي هابرماس درباره ي عقلانيت ارتباطي است ( کوک، 1994 ). از طرف ديگر، جهان روزمره همچنين هدف نهايي کارهايي است که در علوم اجتماعي انجام مي گيرد، زيرا در همين زمينه است که عقايد نظري مي توانند تأثيري بر کردار انسان ها داشته باشند.
هابرماس ( 1994: 107 ) خلاصه ي خوبي از ديدگاه هايش درباره ي مدرنيته و پس مدرنيته به دست مي دهد و گذر سودمندي را به نظريه ي اجتماعي پس مدرن فراهم مي آورد: « مفهوم مدرنيته ديگر نويد خوشبختي نمي دهد. اما با وجود همه ي گفته هاي پس مدرنيته هيچ گونه جايگزين عقلاني براي اين شکل از زندگي قابل رويت نيست. پس ديگر چه چيزي براي ما باقي مي ماند، جز اينکه بهبودي هاي عملي را در درون اين شکل از زندگي بگرديم و پيدا کنيم؟ »

پي‌نوشت‌:

1. Instrumental reason.
2. Condensation.
3. Sensor.
4. برخي ها چنين برداشت مي کنند که هابرماس در کار اخيرش انتقاد ملايم تر و نرم تري از پس مدرنيست ها به عمل آورده است. ( پيتزر، 1994 )
5. Totalizing.
6. Surveillance.

منبع مقاله :
ريتزر، جرج؛ گودمن، داگلاس جي؛ (1390)، نظريه ي جامعه شناسي مدرن، خليل ميرزايي و عباس لطفي زاده، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.