نويسندگان: جورج ريتزر، داگلاس جي. گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي، عباس لطفي زاده
مترجمان: خليل ميرزايي، عباس لطفي زاده
بحث درباره ي نظريه ي اجتماعي پس ساختاري و پس مدرن معمولاً تب شديدي ايجاد مي کند.(1) هواداران اين نظريه ها در ستايش رويکردشان مديحه سرايي مي کنند، حال آنکه مخالفان شان غالباً به واکنشي دست مي زنند که بهترين توصيف براي آن خشم کورکورانه است. براي مثال، جان اونيل ( 1995 ) از « جنون پس مدرنيسم » سخن مي گويد ( ص 16 )؛ او پس مدرنيسم را ارائه کننده ي « آسمان سياه بزرگي از چرنديات » ( ص191 ) و « لحظه ي فعلاً مرده اي از ذهن » ( ص199 ) مي خواند. اما از اين شعارهاي افراطي که بگذريم، به برخي از انتقاداتي عمده در خصوص نظريه ي اجتماعي پس مدرن مي رسيم ( به خاطر داشته باشيم که با توجه به تنوع نظريه هاي اجتماعي پس مدرن، سودمندي و اعتبار انتقاد کلي از اين نظريه ها مورد ترديد است ).
(1) نظريه ي اجتماعي پس مدرن به خاطر عدم پايبندي اش به معيارهاي علمي مدرن- معيارهايي که پس مدرنيست ها از آنها دوري مي جويند- مورد انتقاد واقع مي شود. به نظر مدرنيست هاي علم مدار، فهم صحت استدلال هاي پس مدرنيست ها غيرممکن است. به تعبيري رسمي تر، تقريباً هر آنچه را که پس مدرنيست ها براي گفتن دارند، مدرنيست ها به منزله ي ادعاهاي ابطال ناپذير در نظر مي گيرند، يعني نمي توان عدم صحت آنها را بويژه با تحقيق تجربي اثبات نمود ( فراو، 1991؛ کيومر، 1995 ). البته در اين انتقاد، فرض بر وجود يک نوع مدل علمي، وجود واقعيت، وجود حقيقت و وجود نوعي تلاش براي يافتن آن حقيقت است. طبعاً تمام اين انتقادات از سوي پس مدرنيست ها رد مي شود.
(2) از آنجا که دانش توليد شده توسط پس مدرنيست ها را نمي توان در بدنه ي عقايد علمي جاي داد، پس شايد بهتر است که نظريه ي اجتماعي پس مدرن را به عنوان ايدئولوژي قلمداد کنيم ( کيومر، 1995 ). در اين صورت، ديگر اين قضيه مهم نيست که آيا اين عقايد صحت دارند يا نه، بلکه تنها چيزي که اهميت دارد اين است که آيا ما به آنها باور داريم يا نه. آنهايي که به يک رشته عقايد باور و ايمان دارند ديگر دليلي براي اين استدلال نمي بينند که عقايد خود را بهتر يا بدتر از هر رشته عقايد ديگري بدانند.
(3) از آنجا که پس مدرنيست ها در بند هنجارهاي علم نيستند، براي انجام هر آنچه دلشان مي خواهد و براي « بازي » با عقايد گوناگون آزادي عمل دارند. آنها کلي گويي هاي گسترده اي را غالباً بدون جرح و تعديل ارائه مي دهند. گذشته از اين، نظريه پردازان اجتماعي پس مدرن در بيان مواضع شان، خود را به اظهارات بي طرفانه ي علم گرايان مدرن محدود نمي کنند. ماهيت افراطي بخش عمده اي از گفتمان پس مدرن، پذيرش اصول اعتقادي آنها را براي افرادي که در بيرون از ديدگاه پس مدرنيستي قرار دارند، دشوار مي سازد.
(4) عقايد پس مدرني اغلب مبهم و انتزاعي هستند، يعني پيوند دادن آنها با جهان اجتماعي اگر نه غيرممکن لااقل دشوار است ( کلهون، 1993 ). حتي معاني مفاهيم پس مدرني معمولاً در طول يک کار پس مدرنيستي نيز تغيير مي يابند، اما خواننده ي آن متون که از معاني اصلي بي اطلاع است، از هيچ گونه تغييري آگاه نيست.
(5) نظريه پردازان اجتماعي پس مدرن با وجود انتقادات شان به ابرروايت هاي نظريه پردازان مدرن، گونه هاي خاص خودشان را از يک چنين روايت هايي ارائه مي کنند. براي مثال، جيمسون اغلب به کاربرد ابرروايت هاي مارکسيستي و تماميت بخشي ها متهم مي شود.
(6) نظريه پردازان اجتماعي پس مدرن اغلب در تحليل هاي شان، نقدهايي از جامعه ي مدرن به دست مي دهند، اما اعتبار اين نقدها مورد ترديد است، زيرا عموماً فاقد يک مبناي هنجاري براي داوري هستند.
(7) پس مدرنيست ها با توجه به طرد فاعل شناسا و فاعليت، معمولاً فاقد يک نوع نظريه درباره ي عامليت هستند.
(8) نظريه پردازان اجتماعي پس مدرن در انتقاد از جامعه گوي سبقت را از همه ربوده اند، اما آنها فاقد هرگونه بينشي درباره ي جامعه ي مطلوب هستند.
(9) نظريه ي اجتماعي پس مدرن به بدبيني عميقي مي انجامد.
(10) گرچه نظريه پردازان اجتماعي پس مدرن با چيزي کلنجار مي روند که خودشان قضاياي اجتماعي عمده مي انگارند، اما اغلب از آنچه که بسياري آنها را مسائل اساسي عصر ما تلقي مي کنند، چشم مي پوشند.
(11) هرچند فمينيست هايي هستند که از پس مدرنيسم هواداري مي کنند، اما آنها نيز انتقادهاي بسيار شديدي بر نظريه ي اجتماعي پس مدرن وارد کرده اند. فمينيست ها معمولاً به پس مدرنيست ها به خاطر طرد فاعل شناسا، مخالفت با مقوله هاي جهان شمول و ميان فرهنگي ( مانند جنسيت و ستمگري جنسيتي )، توجه افراطي به تفاوت، طرد حقيقت و ناتواني آن در تدوين يک نوع دستورالعمل سياسي انتقادي اعتراض دارند.
گذشته از انتقادات پرشماري که مي توان در مورد هر يک از نظريه پردازان پس مدرن عنوان کرد، مسلماً انتقادات بسياري را فزون بر انتقادهاي بالا مي توانستيم در مورد نظريه ي اجتماعي پس مدرن به معناي عام آن برشماريم. با وجود اين، همين انتقادات مطرح شده مي تواند ادراک مناسبي از گستره ي اين انتقادات به خواننده دهد، صرف نظر از محاسن اين نقدها، قضيه ي اساسي اين است که آيا نظريه ي پس مدرن يک رشته عقايد جالب، با بصيرت و مهمي را توليد کرده است که احتمال دارد در آينده بر نظريه ي اجتماعي تأثير درازمدتي داشته باشد. مي بايست اين نکته در اين فصل روشن شده باشد که چنين افکاري به وفور در نظريه ي اجتماعي پس مدرن وجود دارند.
گرچه نظريه ي اجتماعي پس مدرن تأثيرگذاري نيرومندانه اش را بر جامعه شناسي آمريکا تازه شروع کرده است، اما در بسياري از مناطق دوران شکوفايي اين نظريه سپري شده و اکنون در سراشيبي افتاده است. جالب اينکه، نظريه اجتماعي فرانسه که بهترين سرچشمه ي پس ساختارگرايي و پس مدرنيسم به شمار مي رود، اکنون مشخص ترين تلاش ها را براي حرکت به فراسوي نظريه ي پس مدرن در خود جاي داده است.
پس مدرنيست ها با توجه به عدم پذيرش فاعل انساني متهم به ضدانسان گرايي مي شوند ( ريناوت، 1985/1990: 30 ). بدين سان، پسا پس مدرنيست ها برآنند تا انسان گرايي ( و فاعليت ) را از اين نقد پس مدرني نجات دهند که بايد يک چنين ايده اي را رها کرد. براي مثال، ليلا ( 1994: 20 ) مي گويد چيزي که امروزه جستجو مي شود « يک نوع دفاع جديد از هنجارهاي عقلاني جهان شمول در زمينه ي اخلاقيات و سياست و بويژه دفاع از حقوق بشر » است.
شاخه ي ديگر « نظريه ي اجتماعي پسا پس مدرن » کوششي را در برمي گيرد که براي مقابله با يورش پس مدرن بر ابرروايت ليبرال، براي تجديد اهميت ليبراليسم به کار بسته مي شود ( ليلا، 1994 ). آثار پس ساختارگرايان و پس مدرنيست ها ( مثلاً انضباط و مجازات فوکو )، حتي زماني که اصطلاحات نظري بسيار انتزاعي بيان مي شوند، به منزله ي يورش هايي بر ساختارها به معناي عام و بويژه ساختار جامعه ي بورژوا- ليبرال و « حکومت هاي حامي » آن قلمداد مي شوند. نظريه پردازان پس مدرن نه تنها چنين جامعه اي را مورد انتقاد قرار مي دهند، بلکه اين موضع آنها به اين ديدگاه مي انجامد که هيچ راهي براي دست بردن در ساختار قدرت آن جامعه وجود ندارد. مباحثي که گمان مي رفت طي دوران شکوفايي نظريه ي پس مدرن عمرشان به سر آمده است- « حقوق بشر، حکومت مبتني بر قانون اساسي، مجلس نمايندگان، طبقه و فردگرايي » ( ليلا، 1994: 16 )- دوباره توجهات را به خود جلب کرده اند. هيچ انگاري پس مدرنيسم جاي خود را به انواع گوناگون رويکردهاي همدلانه در باب جامعه ي ليبرال داده است. مي توان گفت که اين احياي علاقه به ليبراليسم ( و نيز انسان گرايي ) از تجديد علاقه به جامعه ي مدرن و همدلي با آن حکايت مي کند.
جنبه هاي ديگر نظريه ي اجتماعي پسا پس مدرن در اثر گيلز ليپووتسکي ( 1987/1994 ) با عنوان امپراتوري مد: تزيين مردم سالاري مدرن روشن مي شود. ليپووتسکي به گونه اي کاملاً آشکار پس ساختارگراين و پس مدرنيست ها را مورد خطاب قرار مي دهد. او موضع اتخاذي آنها را موضعي که خودش دست کم تا اندازه اي با آن مخالف است چنين تشريح مي کند:
در جوامع ما، مد پشت فرمان نشسته است. در کمتر از نيم قرن جذابيت و گذرايي بودن(2) به اصول سازمان دهنده ي زندگي جمعي مدرن تبديل شده اند. اما در جوامعي زندگي مي کنيم که مزخرفات برجستگي دارند..... آيا ما بايد از اين ادعاها هراس داشته باشيم؟ آيا آنها سقوط آهسته ولي حتمي جهان غرب را اعلام مي کنند؟ آيا بايد آنها را نشانه اي از زوال آرمان مردم سالاري بدانيم؟ در اينجا هيچ چيزي فراگيرتر يا گسترده تر از گرايش به بدنام کردن- البته نه بدون هدف- حاميان مردم سالاري ها نيست، ادعاهاي آنها نتيجه ي پرهيز از هرگونه طرح کلان معطوف به بسيج جمعي است؛ آنها در نتيجه ي مي گساري هاي خصوصي مصرف گرايي به خواب فرو رفته اند؛ آنها بر اثر فرهنگ « حاضري »(3)، تبليغات و سياست هاي تئاترگونه در دوران کودکي جا مانده اند.
( ليپووتسکي، 1987/1994: 6 )
در مقابل، ليپووتسکي ( 1987/1994: 6 ) گرچه مشکلات مربوط به مد را تشخيص مي دهد، اما استدلال مي کند که مد « کارگزار اصلي حرکت رو به رشد به سمت فردگرايي و تحکيم جوامع ليبرال » است. بدين سان، ليپووتسکي ديدگاه يأس آور پس مدرنيست ها را اتخاذ نمي کند، او تنها جنبه ي منفي مد را نمي بيند، بلکه جنبه ي مثبت آن را هم در نظر دارد و ديدگاه عموماً خوش بينانه اي درباره ي آينده ي جامعه دارد.
هرچند که ليپووتسکي حرف هاي بسياري براي گفتن درباره ي جنبه هاي مثبت مد، مصرف گرايي، فردگرايي، مردم سالاري و جامعه ي مدرن دارد، اما او مشکلات مربوط به هر يک از آنها را نيز تشخيص مي دهد. او به اين نتيجه مي رسد که ما « نه در بهترين و نه در بدترين دنياها » زندگي مي کنيم، « مد نه فرشته است و نه شيطان.... عظمت مد در اين است که همواره ما را به فرديت مان و به خويشتن مان ارجاع مي دهد؛ مصيبت مد در اين است که مشکلات فزاينده اي را پيش روي ما و ديگران مي گذارد ». ( ليپووتسکي، 1987/1994: 241-240 ). به خاطر بي اعتنايي به پديده ي مهمي چون مد ( و ليبراليسم، مردم سالاري و غيره ) است که ليپووتسکي به پس ساختارگرايان، پس مدرنيست ها و ديگران ( از جمله نظريه پردازان انتقادي ) مي تازد. در هرحال، حمله به مد ( و ديگر جنبه هاي جامعه ي مدرن ) ما را از اين واقعيت غافل مي سازد که « عصر مد همچنان عامل اصلي فرآيندي است که مردان و زنان را به طور جمعي از تاريک انديشي و تعصب دور کرده است، فضاي عمومي بازتري فراهم آورده و انسانيت قانون مندتر، بالغ تر و شکاک تري به وجود آورده است ». ( ليپووتسکي، 1987/1994: 12 )
ليپووتسکي گرچه الگويش پوشاک است، اما استدلال مي کند که مد شکلي از دگرگوني اجتماعي و محصول ويژه ي مغرب زمين است. او برخلاف پس مدرنيست ها که مخالف ايده ي منشأ بودند، خاستگاه هاي مد در طبقات بالاي جهان غرب را تا اواخر قرون وسطي پي مي گيرد. مد شکلي از دگرگوني است که مشخصه ي آن برد زماني کوتاه، تغييرات عمدتاً پر زرق و برق و توانايي تأثيرگذاري بر بخش هاي گوناگون جهان اجتماعي است. شماري از عوامل در جهان غرب گرد هم آمدند تا خاستگاهي براي نمايش مد بويژه تقديس فرديت و بديع بودگي(4) آن باشند.
مد به نيرويي براي رواج فرديت تبديل شده است. چرا که به انسان ها امکان مي دهد با سبک لباس پوشيدن شان، خود و فرديت شان را ابراز کنند، حتي زماني که به تغييرات جمعي مد نظر دارند. به همين سان، مد به صورت عاملي در جهت برابري بيشتر در آمده است، زيرا قعرنشينان نظام قشربندي لااقل در قالب مد مي تواند لباس هايي شبيه به بالانشينان اين نظام به تن کنند. اين پديده همچنين اين امکان را به وجود مي آورد که فرد سبک رفتاري خاص خود را ابراز کند. به طور کلي، مد با فردگرايي و دموکراتيزه شدن روزافزون جامعه پيوند دارد.
از اين مبحث نبايد چنين استنباط شود که نظريه ي اجتماعي پس مدرن يا ضد پس مدرن، نظريه ي معاصر فرانسه را به کل در برگرفته است، بلکه اين رويکرد را بايد به عنوان تنها يکي از درون مايه هاي مسلط در نظريه ي فرانسوي به شمار آورد. هنوز نظريه ي اجتماعي پس مدرن در فرانسه ي معاصر نمرده است. ژان بودريار هم چنان فعالانه مي نويسد(5) و ديگراني هم هستند در کارهاي شان در اين کتاب مورد بحث ما نبود. براي مثال، در اين زمينه مي توان به تلاش هاي پل ويريليو، شهرساز و معمار فرانسوي اشاره کرد. ( رجوع کنيد به مبحث « پل ويريليو » در کتاب نظريه، فرهنگ و جامعه [اکتوبر 1999] ). ويريليو ( 1983، 1986، a1991، b1991، 1995 ) در يک رشته کتاب هاي خيره کننده به بررسي سرعت ( درومولوژي )(6) در جهان پس مدرن پرداخته است. براي نمونه، در کتاب بعد گمشده ( a1991 ) اين قضيه را به بحث مي کشد که چگونه فاصله ها و موانع فيزيکي در نتيجه ي اهميت روزافزون سرعت از بين رفته اند؛ چگونه فضا جاي خود را به زمان، و ماده جاي خود را به غيرماده(7) داده است. بدين سان مرزهاي فيزيکي شهر بر اثر ارتباطات پرسرعت و عوامل ديگر، پيوسته زير پا گذاشته شده است. جهان مدرني که بر مبناي فضا تعريف مي شد، جاي خود را به جهان پس مدرني داده است که بر مبناي زمان تعريف مي شود.
نکته ي مهمتر براي اهداف ما اين است که نظريه ي اجتماعي پس مدرن نه تنها سرزنده و روبه راه است، بلکه در ايالات متحده در نظريه ي اجتماعي تفوق دارد. با وجود اين، لازم است که به آن سوي اسلوب فکري ايالات متحده ( و فرانسه ) نگاهي بيندازيم و بفهميم که آيا عقايد پس مدرن/ پس ساختاري در مکان يا زمان خاصي همچنان مد روز است يا نه؛ و آيا آنها در سالهاي آتي اهميت پايداري براي نظريه ي اجتماعي خواهند داشت يا نه. به هر روي، ما سرانجام نظريه ي اجتماعي پس مدرن را پشت سر خواهيم گذاشت، اما نظريه ي اجتماعي به معناي عام آن هرگز به اين شکل نخواهد ماند.
پينوشت:
1. Post-postmodernism.
2. Evanescence.
3. Instant.
4. Vovelty.
5- بودريار در سال 2007 ميلادي در گذشت-م.
6. Speed ( dromology ).
7. Immaterial.
ريتزر، جرج؛ گودمن، داگلاس جي؛ (1390)، نظريه ي جامعه شناسي مدرن، خليل ميرزايي و عباس لطفي زاده، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول