مقدمه
براي مطالعه ي هر پديده ي اجتماعي، محقق جامعه شناسي معمولاً آگاهانه يا ناآگاهانه پيش فرضي درباره ي ماهيت آن چه که مي خواهد مورد مطالعه قرار دهد، در ذهن دارد. براي مثال متفکرانِ عصر يونان باستان اعتقاد داشتند که جهان طبق اراده و خواست خدايان اداره مي شود، در اين صورت جهان داراي نظم است. آنها باور داشتند که جهان داراي نظم است و به شيوه هاي مشخص و منظمي تحت اراده و خواست خدايان که ما احتمالاً قادر به کشف آن هستيم، اداره مي شود. براساس اين پيش فرض بسياري از دانشمندان عصر يونان در مطالعه ي وقايع و حوادث اجتماعي در جست وجوي نظم و سازگاري بوده اند. با تغيير در پيش فرض هاي مربوط جهان، نوع نگرش و ديدگاه در تفسير و بررسي نحوه ي کارکرد حيات اجتماعي تغيير مي کند. به عنوان نمونه پس از اين که نيوتن قوانين جاذبه را پس از مشاهده ي سقوط سيب ها به جاي صعود، تبيين کرد، بعضي از پيش فرض هاي مطرح و مقبول مورد سؤال قرار گرفت و پيش فرض هاي جديدي مطرح شد و در ديدگاه ها تغييرات اساسي ايجاد شد. از اين رو شناخت ديدگاه هاي بازشناسي با پيش فرض ها و سؤالات اساسي و روش پاسخ دادن به آنها ضروري است.يکي از راه هاي شناخت ميزان و نحوه ي تغييرات حاصل شده در نظريه هاي جامعه شناختي، شناسايي روند به کارگيري پيش فرض هاي متعدد در نظريه ها است. زيرا اگر به اين اصل باور داشته باشيم که نظريه هاي قديم با توجه به انتخاب پيش فرض هاي متفاوت از گذشته متحول مي شوند، پي گيري پيش فرض ها مي تواند روند تحول و تغيير نظريه ها را بيان کند. مقايسه ي هم زمان نظريه ها با پيش فرض ها يکي از راه هاي شناسايي تفاوت ها و شباهت هاي نظريه ها است. از اين رو در ادامه به بيان پيش فرض ها و سؤالات اصلي ديدگاه ها و نظريه هاي اصلي ( از ميان نظريه هاي جامعه شناسي صرفاً نظريه ي تکاملي، کنش متقابل نمادي، کارکردي و تضاد انتخاب شده است ) پرداخته شده است. در اين فصل از مجموع نظريه هاي جامعه شناسي کلاسيک و مدرن فقط به بيان سيماي کلي چهار نظريه ( تکاملي، تضادي، کارکردي و کنش متقابل نمادين ) پرداخته شده است. انتخاب اين چهار نظريه و ناديده گرفتن نظريه هاي ديگر، بيشتر براساس اجمال گويي به جاي تفصيل بوده است. افزون بر اين به نظر مي آيد هر يک از نظريه هاي جامعه شناختي به غير از اين چهار نظريه، به گونه اي در ارتباط با نظريه هاي فوق بوده اند. زيرا اين چهار نظريه نسبت به ديگر نظريه ها تأخر داشته اند و جهت دهنده ي نظريه هاي بعدي اند. ( Macionis, J. John, 1989 )
نظريه ي تکاملي
نظريه ي تکاملي نخستين چارچوب نظري در جامعه شناسي است که در مطالعات جامعه شناسان کلاسيک طرح شد و توسعه يافت و پس از آن به نظريه ي داروينيسم اجتماعي تبديل شد. البته نظريه و ديدگاه تکاملي حوزه ي معنايي گسترده تري از نظريه داروينيسم اجتماعي دارد. بر مبناي مطالعه ي اگوست کنت و هربرت اسپنسر، به نظر مي رسد که اين ديدگاه توضيحي قانع کننده در مورد اين که چگونه جوامع انساني ريشه مي گيرند و رشد مي کنند، ارائه مي کند.آبراهامز آورده است:
" يک جنبش فکري که از نظريه ي تحول داروين مايه مي گرفت و نويسندگاني چون اسپنسر الهام دهندگان آن بودند، توسعه پيدا کرد و نقش قابل ملاحظه اي در نيمه ي دوم قرن نوزدهم ايفا کرد. به کار بردن تشابهات زيست شناسانه و فريبندگي فکر تحول به عنوان روندي که از صورت نازل تر زندگي به شکل عالي تر آن جريان دارد، به صورت تئوري جديد درباره ي جامعه درآمد که ( عده اي از ) نويسندگان آن را به چشم نظريه اي سراسر عقلي و عملي که مو به درزش نمي رفت، نگاه مي کردند و داروينيسم اجتماعي که تئوري مورد اشاره با اين اسم ناميده شد، اساساً کوششي بود تا به شيوه اي داروين مآبانه انجام گسيختگي هاي فردگرايانه و نظام رقابتي و طبقاتي جامعه را توجيه کند. ( آبراهامز، 1363 ، جلد اول، ص 253 ) "
جامعه شناساني که از نظريه ي تکاملي استفاده مي کنند، به دنبال الگوهاي تغيير و توسعه اي که در جوامع گوناگون ظاهر مي شوند، هستند تا ببينند ضمن شناسايي شباهت و يکساني کلي بين جوامع، عوامل تعيين کننده در تحول جامعه از مرحله اي ساده به مرحله اي پيچيده يا بسيار پيچيده را مي توان يافت يا نه. در اين ديدگاه، براي مثال ممکن است اين سؤال پيش آيد که آيا کمونيسم در چين به همان شيوه ي کمونيسم روسي که قدرت را سه دهه زودتر به دست گرفت، ظهور خواهدکرد و يا صنعتي شدن، همان تأثيري را که به نظر مي رسد روي خانواده هاي کشورهاي غربي داشته، روي خانواده هاي کشورهاي در حال توسعه نيز خواهد داشت؟ نظريه ي تکاملي يک ديدگاه اساسي در جامعه شناسي مدرن نيست و بدين لحاظ نظريه در گذر زمان از اعتبار کمتري نيز برخوردار شده است. پيش فرض اصلي نظريه ي تکاملي « پيشرفت و ترقي » است. طبيعت در جهت رشد با مکانسيم تکثر است. انسان و جامعه نيز که الگوبرداري طبيعت است، رشد ( پيشرفت و ترقي ) مي کند. رشد جامعه در مراحل گوناگون براساس تکثير سلول ها صورت مي گيرد. عنصر مرکزي حرکت در طبيعت و جامعه، تنازع انواع است. براساس توضيح فوق، نظريه ي تکاملي با قبول پيشرفت از مرحله اي به مرحله ي جديد براساس تنازع انواع صورت مي گيرد. اسپنسر در نحوه ي رشد جامعه در کتاب اصول جامعه شناسي آورده است:
" جامعه مداوماً رشد مي کند. در آن حال که رشد مي کند، اجزايش نامتشابه مي شوند و ساختار پيچيده تر مي شود. اجزاي نامتشابه همزمان با يکديگر فعاليت هايي از انواع نامتشابه را بر عهده مي گيرند و اين فعاليت ها فقط به طور ساده متفاوت نيستند بلکه تفاوت هايشان بيشتر ولي پيوسته تر مي شود. کمک متقابلي که بدين ترتيب به يکديگر مي دهند، موجبات وابستگي متقابل اجزا را فراهم مي آورد. اجزايي که متقابلاً وابسته هستند و به وسيله ي هم و براي يکديگر زندگي مي کنند، براساس همان اصل کلي که در مورد ارگانيسم زيستي نيز صادق است، نوعي پديده ي گروهي ( aggregate ) را به وجود مي آورند. ( آبراهامز، 1363 ، ص 285 ). شيوه ي شناخت تطبيقي، مقايسه ي بين جوامع براي دست يابي به شباهت ها و تفاوت هاست. "
نظريه ي کنش متقابل نمادي
نظريه پردازان نظريه ي کنش متقابل نمادي هيچ تعبير و تفسير کلاني براي جامعه ارائه نمي دهند، زيرا « جامعه » ، « دولت » و « نهادهاي اجتماعي » از نظر اين ديدگاه، مفاهيم انتزاعي و ذهني هستند و در مقابل، کنشگران و کنش متقابل آنها موضوعات واقعي اند و آنها را مي توان مستقيماً مطالعه کرد. تصور اساسي در اين نظريه ي کنش متقابل بين افراد است به جاي اين که به شبکه ي روابط اجتماعي و يا ساخت هاي اجتماعي معطوف باشد. نظريه ي کنش متقابل نمادي بر اين مسئله متمرکز شده است که مردم چه معناهايي را براي کنش متقابل با ديگران يافته اند، چگونه اين معاني ايجاد شده اند و چگونه ديگران به اين معاني پاسخ مي دهند، چگونه افراد با يکديگر ارتباط برقرار مي کنند، در جريان کنش و واکنش، چگونه پاسخ مناسب نسبت به يکديگر توليد مي شود و چگونه مردم دنياي اطرافشان را معنادار مي سازند. نظريه ي کنش متقابل نمادي، بصيرت و بينش چشم گيري را در راه توسعه و تکامل شخصيت و رفتار انساني به ارمغان آورده است، اما در مورد مطالعه ي گروه هاي بزرگ و نهادهاي اجتماعي کمتر توانسته کمک کند. ( Hess, B. Bth Markson, 1988 )تعامل گرايان نمادين نظريه ي جرج هربرت ميد و سي. اچ کولي را روي مسئله ي کنش متقابل بين افراد و گروه ها متمرکز کرده بودند. آنها پي بردند که کنشگران اساساً از طريق نمادها که شامل علائم، حرکات و ژست ها و مهم تر از همه از طريق نوشتن و صحبت کردن با يکديگر کنش و واکنش متقابل دارند. از اين روست که مدعي شده اند يک واژه، معنايي ذاتي ندارد، بلکه فقط صداست، اما وقتي کشنگران پذيرفتند که اين صدا معناي خاصي را مي رساند، تبديل به يک واژه مي شود. بنابراين « بله »، « نه »، « رفتن »، « آمدن » و هزاران صداي ديگر، وقتي تبديل به نماد مي شوند که هر يک داراي معناي خاصي گردند. هرچند که بعضي معاني بدون تغيير واژه تغييرکنند، اين تغييرات بيشتر در معاني از طريق تعامل ذهني ( گفت وگو و رد و بدل کردن معني ) يا با استفاده از لغات نوشتاري صورت مي گيرد.
ميد در مقاله اي تحت عنوان « روان شناسي عدالت کيفري » که در شماره ي بيست و سوم مجله ي امريکايي جامعه شناسي ( 1918 ) به چاپ رسيد اين معني را بيان کرده است. او به نحوه ي شکل گيري خود، گروه، و کنش متقابل از طريق سيستم معنايي، نمادي و اشاره پرداخته است:
" وقتي قدرت پيچيدگي هاي رفتاري اجتماعي از طريق عامل و معرف « خود- آگاهي » به مرتبه ي « n » افزايش مي يابد، وقتي در نقش « فرد ديگر » مي تواند به محرک خودش پاسخ گويي کند، تمام عرصه ي فعاليت هاي سکنه به داخل ميدان رفتار اجتماعي منتقل مي شود. او خود را در داخل انواع گوناگون گروه ها مي يابد، ابعاد گروهي که مي تواند بدان متعلق باشد تنها بوسيله ي قابليت او براي همکاري با ( ساير ) اعضاي آن گروه محدود مي شود. ( آبراهامز، 1363 ، ص 503 ) "
براساس اين نظريه کنشگران مستقيماً نسبت به جهان و مسائل آن واکنش نشان نمي دهند، بلکه آنها به معاني اي که به وقايع و حوادثي که در اطرافشان جريان دارد نظير چراغ راهنمايي، رفت و آمد مردم در پياده رو، صف کنار باجه ي بليت فروشي، حرکت اتومبيل ها، سوت پليس و علائم دست نسبت داده مي شود، واکنش نشان مي دهند. يکي از جامعه شناسان متأخر به نام وي. اي. توماس با مشاهده ي اين امر که ما فقط پس از آن که تشخيص داديم چه شرايطي وجود دارد، مي توانيم معقولانه عمل کنيم، عبارت « تعريف موقعيت » را ابداع کرد. به عنوان مثال در بيان « تعريف موقعيت » اشاره نمود که اگر مردي را ببينيم که دست راستش را دراز کرده و به سمت ما مي آيد، اين امر را يک سلام و احوالپرسي دوستانه تلقي مي کنيم، اما اگر اين مرد را در حالي که مشتش را گره کرده و به سمت ما مي آيد، ببينيم، شرايط را به گونه اي متفاوت تعريف مي کنيم. از طرف ديگر، فردي که معني را غلط برداشت مي کند، در موقعيتي که بايد احترام نشان دهد سعي مي کند فرار کند و يا برعکس. يا مردم نسبت به شخصي که به نمايش کمدي مي پردازد واکنش متفاوتي دارند. در زندگي واقعي قصور در تشخيص صحيح شرايط، رفتار و دادن پاسخ هاي مناسب، مي تواند نتايج ناگواري را به دنبال داشته باشد. ( Berger, Peter, 1966 ) همان گونه که برگر و لاکمن در کتاب ساخت اجتماعي واقعيت، بيان داشته اند، جامعه يک واقعيت عيني است که در آن مردم، گروه ها و نهادها، صرف نظر از نحوه ي استنباط ما از آنها واقعي اند. اما جامعه يک واقعيت ذهني نيز هست که در آن نزد هر شخص، اشخاص ديگر، گروه ها و نهادها، آنچنان که انسان آنها را درک مي کند، به مثابه ي هستي هاي واقعي هستند؛ خواه مردم خوب باشند يا بد، خواه پليس محافظ باشد يا متجاوز، خواه همکاري و تعاون در خدمت منافع عموم باشد يا منافع شخصي، همه ي اينها برداشت هايي هستند که اشخاص به واسطه ي تجارب خود به آنها رسيده اند و اين برداشت ها در نهايت تبديل به شيوه زندگي مي شوند.
کنش متقابل گرايان نوين مثل اروين گافمن و هربرت بلومر، بر اين نکته تأکيد کردند که مردم مستقيماً نسبت به اشخاص ديگر واکنش نشان نمي دهند، بلکه آنها به « تصورات خود در مورد ديگران » عکس العمل نشان مي دهند.
از منظر نظريه ي کنش متقابل نمادي، در قاموس رفتار انساني، « واقعيت » چيزي نظير پياده رو و حاشيه ي آن در خيابان و يا مبادله ي کالا بين فروشنده و خريدار در مغازه نيست که فقط وجود خارجي داشته باشد، زيرا تا زماني که کنشگران سعي مي کنند يکديگر را طبقه بندي کنند و احساسات و هيجانات يکديگر را حدس بزنند، واقعيت در ذهن آنها ساخته مي شود. دوست يا دشمن بودن و غريبه يا آشنا بودن يک شخص، ويژگي يک فرد خاص نيست، بلکه آن فرد براي ديگري، حداقل تا زماني که برداشت اش از او تغيير يابد، موجودي است که درک مي شود، خواه بد باشد يا خوب. به وسيله ي برداشت است که ديگري سنجيده مي شود. بنابراين واقعيتي را که کنشگر به عنوان مثال درباره ي ديگري در ذهنش آفريده است، اين امکان را به او مي دهد تا به واقعيتي که ساخته، واکنش نشان دهد. ساختن اجتماعي واقعيت تا زماني که احساسات و نيت هاي ديگر تشخيص داده شود، به طور مداوم ادامه دارد. بنابراين با کنشگران کنش متقابل دارند که تا حدي ساخته ي تصورات شخصي خود آنها هستند. به عنوان مثال وقتي که دو گروه، نظير کارگران و مديران به مجموعه هايي از عقايد محکم درباره ي يکديگر برسند، عمل « ساخت اجتماعي واقعيت » به وقوع پيوسته است. به همين ترتيب، شرايط نيز به وسيله ي کنشگران تعريف مي شوند و به بخشي از يک واقعيت که بايد نسبت به آن واکنش نشان دهند، تبديل مي شوند.
يک هنجار و يا ارزش جديد، خواه در جهت حمايت باشد و يا در جهت استثمار، براساس تعريف و نوع قضاوت از آن، ارزيابي مي شود. اين بدان معنا نيست که تمام واقعيت ها ذهني اند، يعني فقط در ذهن وجود دارند. حقايق عيني نيز در جهان وجود دارد. خورشيد، ماه و ستارگان واقعي هستند و وجود خارجي دارند، حتي اگر انساني وجود نداشته باشد که آنها را ببيند، واقعي اند و انسان هاي ناظر اين پديده ها نيز واقعي هستند، آنها تولد مي يابند و مي ميرند و اعمالي انجام مي دهند که عواقبي به دنبال دارد. اما اين انسان ها هستند که به واقعيت ها و اعمال انساني معنا مي دهند.
نظريه ي کارکردي
در اين نظريه ي جامعه به عنوان شبکه ي سازمان يافته اي از گروه هاي در حال همکاري و تعاون تلقي مي شود که به شيوه اي تقريباً منظم و منطبق بر مجموعه اي از قوانين و ارزش ها که بيشتر اعضا در آن شريک اند، اطلاق مي شود و به جامعه به عنوان سيستمي ثابت و در عين حال متمايل به سمت تعادل نگريسته مي شود، سيستمي که به شکلي متوازن و هماهنگ عمل مي کند.در نظريه ي کارکردي که تالکوت پارسنز، کينگزلي ديويس و روبرت مرتن از مهم ترين نظريه پردازان آن مي باشند، هر گروه يا نهاد کارکرد خاصي دارد، لذا سيستم در مجموع به بقاي خود ادامه خواهد داد. به عنوان مثال مدرسه، کودکان را تربيت و کارگران و کارمندان آينده را تأمين مي کند، آنها را براي چند ساعت از والدينشان جدا مي کند و ضمن انجام کارکرد آموزشي، در بعضي از مواقع در کنار ساير کارها و فعاليت ها و به عنوان مثال براي انجام رويدادهاي ورزشي، تماشاچي براي جامعه آماده مي سازد. ( Ibid )
اين نظريه درپي بررسي نحوه ي ساخته شدن الگوهاي رفتاري نيز مي باشد، زيرا وقتي الگوهاي رفتاري شکل مي گيرند که از نظر کارکردي مفيد باشد. به عنوان مثال در مرزهاي امريکا در سده ي گذشته جايي که به تعداد کافي مسافرخانه وجود نداشت و اکثريت افراد استطاعت مالي استفاده از مهمان خانه ها را نداشتند، نوعي الگوي مهمان نوازي ايجاد شده و توسعه يافت. خانواده هاي مهاجر در هر ساعتي از شب که به نزديک ترين منزل ساکنان نواحي مرزي وارد مي شدند، به عنوان مهماناني عزيز پذيرفته مي شدند. اين مسافران با خود اخبار تازه مي آوردند و فضاهاي جديد اطلاعاتي و فرهنگي را در جامعه اي يکنواخت ايجاد مي کردند. ميزبانان غذا و مسکن، اتاق براي آنان فراهم مي کردند. ولي به تدريج که جامعه از حالت سنتي به مدرن تغيير يافت ديگر نيازي به الگوي مهمان نوازي قبلي نبود، آن الگو رو به زوال رفت و الگوي جديد هتل داري و ميزباني رسمي در مسافرخانه ها و هتل ها شکل گرفت. زيرا افراد جديد توانايي مالي اقامت در مسافرخانه يا هتل را يافته بودند و بر اثر توسعه ي نهادهاي جديد و رسانه هاي جمعي اطلاعات درخواستي ميزبانان به دست مي آمد. بنابراين، الگوهاي جديد متناسب با ساختارهاي جديد روبه توسعه براي برآوردن نيازها سربر مي آوردند و با تغيير نيازها، از بين مي روند. ( Horton )
تغييرات اجتماعي، تعادل و ثبات جامعه را از هم مي پاشد، اما پس از هر تغيير، جامعه به سرعت به تعادل جديدي دست مي يابد. براي مثال، همواره در طول تاريخ وجود خانواده هاي بزرگ، امر مطلوبي بود، چون ميزان مرگ و مير بالا بود، خانواده هاي بزرگ با وجود فرزندان بيشتر، براي تأمين بازماندگان و حمايت از سالمندان آنها کمک مي کردند.
در دنياي مدرن، با ميزان پايين مرگ و مير، ديگر خانواده هاي پر جمعيت نعمت محسوب نمي شوند. به عبارت ديگر، خانواده هاي بزرگ کارکرد خود را از دست داده است و رفاه جامعه را مورد تهديد قرار مي دهند. بنابراين تعادل جديدي در حال استقرار است که به جاي ميزان بالاي مواليد و مرگ و مير، ميزان پايين مواليد و مرگ و مير را خواهيم داشت. در اين صورت ارزش يا رويه اي که در زمان يا مکاني داراي کارکرد است، در جايي که در روند عملکرد متعادل جامعه اختلال ايجاد کند، ممکن است در مکان يا زماني ديگر کارکرد خود را از دست بدهد.
اگر تغيير اجتماعي خاصي، نوعي تعادل موزون و سازگار ايجاد کند، به آن تغيير به عنوان عاملي که داراي کارکرد مثبت است، نگاه مي شود. اما اگر اين تغيير باعث از بين رفتن تعادل گردد، داراي کارکرد منفي است و اگر اين تغيير هيچ نوع تأثيري نداشته باشد، بدون کارکرد است. در يک نظام ممکن است احزاب سياسي داراي کارکرد مثبت باشند و در مقابل اعمالي چون بمب گذاري، سوء قصد و ترورهاي سياسي، داراي کارکرد منفي باشند.
کارکردگرايان چنين سؤالاتي را مطرح مي کنند: " چگونه رويه و نهاد خاص به برآوردن نيازهاي جامعه کمک مي کند؟ چگونه با ديگر رويه ها و نهادهاي جامعه متناسب است؟ آيا تغيير ايجاد شده در رويه ها و نهادها به حال جامعه مفيد يا مضر مي باشد؟ "
کارکردگرايي ساختي با اين که به عنوان يک نظريه ي مستقل با کارهاي تالکوت پارسنز مترادف است، ولي ريشه در کارهاي کنت، امپبنسر و دورکيم داشته و با مطالعات مرتن، الکساندر و کلمن دنبال شده است. با نگاه به تاريخ کارکردگراي ساختي با گرايش هاي خاص تري تحت عناوين « کارکردگرايي » در مردم شناسي و سپس جامعه شناسي و « کارکردگرايي ساختي » ، « تحليل کارکردي » و « کارکردگرايي جديد » روبه رو مي شويم. هر يک از اين گرايش ها در شکل دهي به مکتب کارکردگرايي ساختي در زمان و موقعيت هاي خاص مؤثر بوده اند. با وجود اختلافات دروني اين گرايش ها، وجوه مشترک بسياري بين اين برداشت هاي چهارگانه ي نظريه ي کارکردگرايي ساختي وجود دارد، و به اين لحاظ آنها تحت عنوان گرايش هاي متفاوت مکتب کارکردگرايي ساختي ناميده شده اند. به نظر بعضي از مورخان نظريه هاي جامعه شناسي، وجوه تنوع برداشت ها در نظريه ي کارکردگراي ساختي، سطح و موقعيت اين نظريه را از ديدگاه و نظريه به مکتب رسانيده است.
باتوجه به تعاريف هر يک از اين مفاهيم، وجه نظر تئوريک کارکردگرايي ساختي روشن مي گردد. کارکردگرايي ساختي به عنوان يک ديدگاه مستقل جامعه شناختي، عامل جدايي ميان جامعه شناسي در عصرکلاسيک ( از قبيل مطالعات کنت، اسپنسر، دورکيم، وبر، باره تو، مارکس... ) و جامعه شناسي مدرن ( بيشتر تحت عناوين نظريه هايي از قبيل نظريه ي تقابل، مارکسيسم، کنش متقابل، مبادله و... ) است.
با طرح نظريه ي کارکردگرايي ساختي، بحث هاي موضوعي جامعه شناسي بيشتر در حوزه ها، مکاتب و انديشه هاي فردي و پراکنده ي جامعه شناسان صورت گرفته است. به همين جهت هر يک از حوزه هاي « تاريخ جامعه شناسي »، « جامعه شناسي کلاسيک » و « جامعه شناسي مدرن » به طور مستقل مورد توجه و بررسي قرار گرفته، و نظريه هاي ديگري در اثر ارتباط با کارکردگرايي ساختي و مارکسيسم شکل گرفته اند.
نظريه ي تضاد
نظريه ي تضاد در علوم اجتماعي و به طور خاص در جامعه شناسي با قبول اين انگارش که جامعه براساس تضاد ساماندهي شده، شکل گرفته است. اين نظريه به اصلي بودن تضاد ساختاري تأکيد دارد. وظيفه ي نظريه پردازان نظريه ي تضاد در شناسايي ريشه ها و عوامل شکل دهي به تضادها و ماهيت آن، توزيع و پراکندگي، توسعه و بحران هاي اخذ شده از تضاد در جامعه مي باشد. از اين رو عينکي که نظريه پرداز تضاد به چشم زده يک شيشه دارد و آن شيشه اي است که فقط انعکاس دهنده ي تضاد بيروني به ذهن مي باشد.نظريه پردازان تضاد چنين سؤالاتي را مطرح مي کنند: از نزاع بين گروه هاي در حال تضاد که هر کدام به دنبال منافع خود مي باشند، الگوهاي فعلي چگونه ظهور کرده اند؟ گروه ها و طبقات مسلط چگونه به امتيازات ويژه نايل شده و آنها را حفظ کرده اند؟ آنها چگونه نهادها و سازمان هاي اجتماعي از قبيل مدارس، کليساها، مساجد، وسايل ارتباط جمعي و غيره را به منظور حفظ امتيازات خود اداره مي کنند؟ چه کسي از ترتيبات فعلي اجتماعي سود مي برد و چه کسي ضرر مي کند؟ جامعه چگونه مي تواند عادلانه تر و انساني تر گردد؟ جامعه با وجود تضادهايش، چگونه توانسته است به تعادل دست يابد؟ عوامل مؤثر در ايجاد تعادل کدام اند؟
( C, Richard and Wallace 1989 )
بسياري از مورخان نظريه ي تضاد معتقدند شروع بينش تضاد به دوره ي يونان باستان برمي گردد. پس از آن ابن خلدون و ماکياولي اين رويکرد را داشته اند تا اين که در قرن هفدهم و هجدهم فلسفه، اقتصاد، سياست و جامعه شناسي تضادگرا براساس وجود « انسان تضاد »، « جامعه و تاريخ تضاد » و « اقتصاد تضاد » شکل مي گيرد. مارکس و انگلس دو شخصيت اصلي مفهوم ساز و نظريه پرداز نظريه ي تضاد مدرن مي باشند. بعد از آنها بخش اصلي جامعه شناسي به واسطه برداشت هاي اخذ شده از ديدگاه تضاد و نظريه پردازان با جهت گيري تضاد اشغال شده است. به نظر مي آيد، گفتمان مرکزي جامعه شناسي مدرن براساس وجود دو طرف- وفاق گرايان و تضادگرايان- شکل و توسعه يافته است، شناسايي مسيرهاي جامعه شناسي مدرن بدون ملاحظه اين دو بخش ممکن نيست.
عناصر اصلي نظريه هاي جامعه شناسي
استنباط |
نظریه ی کارکردی |
نظریه ی تضادی |
کنش متقابل نمادی |
جامعه |
سیستم ناشی از گروه های در حال تعاون |
سیستمی نااستوار از گروه های مخالف |
سیستمی از کنش و واکنش |
طبقه ی اجتماعی |
موقعیت هم سطحی از افراد که درآمد و شیوه ی زندگی یکسانی دارند که در اثر نقش های مختلف و انتظارات افراد و گروه های ایجاد شده است |
گروهی از مردم که در علایق اقتصادی و قدرت شریک اند، به خاطر موفقیت گروهی در استثمار دیگران به وجود آمده و توسعه یافته است. |
افراد با موقعیت های اجتماعی متفاوت |
تغییر اجتماعی |
غیرقابل اجتناب در یک جامعه ی پیچیده تا حد زیادی به خاطر مشارکت های مختلف گروه های مختلف |
ضروری به خاطر اختلاف قدرت، قابل اجتناب از طریق نظم بخشی مجدد سوسیالیستی جامعه |
متأثر از موقعیت اجتماعی و ارتباط با یکدیگر |
نظم اجتماعی |
از طریق جریان نهادسازی و درونی کردن فرهنگ |
به وسیله ی اجبار سازمان یافته ی طبقات مسلط |
از طریق درک مشترک از معانی و انتظارات |
ارزش ها |
اجماع روی ارزش های مشترک، جامعه را متحد می کند. |
علایق متضاد جامعه را تقسیم می کند. سراب وفاق ارزشی به وسیله ی طبقات مسلط حفظ می شود. |
درک مشترک از معانی و انتظارات |
نهادهای اجتماعی |
ارزش های مشترک و وفاداری را ترویج می دهند. مانند کلیسا، مدارس و وسایل ارتباط جمعی که باعث وحدت جامعه می شود. |
ارزش های مشترک وفاداری را ترویج می دهند که از امتیازات ویژه حفاظت می کند. |
مفاهیم و معانی مشترک را ترویج می دهند. |
قانون و دولت |
قوانینی را اجرا می کند که نشان دهنده ی وفاق ارزشی جامعه است. |
قوانینی را اجرا می کند که به وسیله ی طبقات مسلط برای حفظ امتیازاتشان تحمیل شود. |
قوانینی که مورد توافق کنشگران است. |
سطح تحلیل |
کلان |
کلان |
خرد |
بنیان گذاران |
دورکیم، پارسنز و مرتن |
مارکس، میلز و دارندروف |
مید، کولی و گافمن |
موقعیت فرد |
اجتماعی شده برای تحقق کارکردهای اجتماعی |
به واسطه قدرت، اجبار و سلطه شکل داده می شود. |
از طریق نمادها معنی می یابند و دنیای اجتماعی را از طریق کنش متقابل می سازند. |
اساس کنش متقابل |
اجماع بر ارزش ها |
قدرت، تقابل و محدودیت |
معانی مشترک |
تمرکز مطالعه |
نظم اجتماعی |
تغییرو تقابل اجتماعی |
کنش متقابل |
سطح |
ساخت اجتماعی |
ساخت اجتماعی |
رابطه بین کنشگران |
مقايسه ي نظريه ها
جدول مندرج در صفحات پيش حکايت از اهميت مفاهيم اساسي چون جامعه، طبقه، تغيير، نظم، ارزش و نهادهاي اجتماعي دارد که در اين نوشتار صرفاً در مقايسه با سه نظريه ي کارکردي، تضاد و کنش متقابل نمادي مطرح شده اند.کدام نظريه بهتراست؟ اين سؤال را نمي توان به آساني پاسخ داد، زيرا هيچ کدام از اين سه نظريه کاملاً صحيح و يا کاملاً غلط نيستند. اما هر کدامشان راهي متفاوت براي نگريستن به جامعه اند. همان طور که به روابط بين الملل مي توان هم به شکل وضعيت جنگ که به وسيله ي دوره هاي صلح قطع شده باشد، و يا وضعيت صلح که به وسيله ي دوره هاي زماني جنگ قطع شده، نگريست، به جامعه نيز ممکن است هم به عنوان محيط همکاري و تعاون که داراي عوامل متضاد است و يا محيط متضاد که دربردارنده ي عوامل همکاري و تعاون است نگريست. بنابراين، هر ديدگاه از منظر خاص خود مي نگرد، سؤالات متفاوتي را مطرح مي کند و به نتايج متفاوتي نيز مي رسد. تکامل گرايان به شباهت هاي جوامع در حال تغيير توجه مي کنند. کنش متقابل گرايان متوجه رفتار اجتماعي واقعي اشخاص و گروه ها هستند، کارکردگرايان به شدت به اجتماع ارزش ها، نظم و ثبات توجه دارند، نظريه پردازان تضادي نيز شديداً روي نابرابري، تنش و تغيير متمرکز شده اند. مثلاً در مورد نحوه ي تغيير و تحول در جوامع، تکامل گرايان به تکامل گرايي تاريخي نابرابري هاي طبقاتي در جوامع مختلف نظر مي افکنند، تکامل گرايان در مورد اين که چگونه طبقات تعريف ميشوند و چگونه مردم اعضاي طبقه ي خود و ديگر طبقات را درک و با آنها رفتار مي کنند، توجه دارند.کارکردگرايان ملاحظه مي کنند که چگونه نابرابري اجتماعي در جوامع مختلف عمل مي کند تا وظايف و پاداش ها را توزيع کند و سيستم را در حال اداره نگاه دارد. نظريه پردازان تضادي روي اين نکته که چگونه نابرابري طبقاتي، به وسيله ي طبقات مسلط براي منافع شخصي و به هزينه ي افراد داراي امتيازات کمتر، تحميل و حفظ مي شود، تأکيد دارند.
براي پيشبرد موضوعات مطالعاتي، جنبه هايي وجود دارد که هر يک از اين ديدگاه ها مي تواند براي آنها مفيد واقع شود. مثلاً توسعه ي دانشگاه هاي مدرن امروزي را در نظر بگيريد. ديدگاه تکاملي، احتمالاً توجه خود را به توسعه ي تصاعدي نيازها و ترتيبات پژوهشي که طي هزاران سال در حال گسترش بوده و عاقبت منجر به پيدايش و توسعه ي دانشگاه هاي امروزي شده، معطوف مي دارد. ديدگاه تکاملي به طرقي که نيازهاي پژوهشي در زمان هاي مختلف تعريف شده و به راه هايي که اشخاص و گروه ها براي ايجاد دانشگاه ها با يکديگر بحث و اقدام کرده اند، توجه مي کند. ديدگاه کارکردي روي اين موضوع متمرکز است که چه تغييراتي باعث شد که وجود دانشگاه ها ضروري به نظر رسد، چه هدف هايي را براي جامعه تأمين کرده و چه تأثيراتي روي دانشجويان و جوامع دارند. ديدگاه تضادي به اين مسئله توجه دارد که چه گروه ها و طبقاتي از دانشگاه ها سود مي برند و چگونه دسترسي به تحصيلات عالي در جهت حفظ موقعيت گروه هاي داراي امتيازات ويژه عمل مي کند.
براي بعضي مسائل، يک ديدگاه ممکن است از ديدگاه هاي ديگر سودمندتر باشد، همان طورکه قبلاً ذکر شد توسعه ي الگوي مهمان نوازي، طبق ديدگاه کارکردي به عنوان عاملي که سر برآورد تا نياز خاصي را در زمان و مکاني خاص برآورده کند به خوبي توصيف شد.
نظريه ي تضادي، نظريه ي مناسبي براي درک علت ظهور و انحطاط الگوي مهمان نوازي نيست، اما ظهور اتحاديه هاي کارگري به خوبي در نظريه ي تضاد مورد تجزيه و تحليل قرار مي گيرد.
مثلاً در مبحث طبقه ي اجتماعي و نابرابري اجتماعي، ديدگاه هاي کارکردي و تضادي کاملاً در مورد ريشه ها و علل نابرابري و احتمال رسيدن به برابري اجتماعي با هم در تضادند، نظريه ي تضادي موکداً بيشتر آن چه را که کارکردگرايان درباره ي نابرابري مي گويند، مردود مي شمارد و همين طور هم تضادگرايان تبيين کارکردگرايان را نادرست مي دانند.
نظريه هاي متعدد ديگري، نظير نظريه ي منبع، نظريه ي سيستم، نظريه ي فراگيري اجتماعي، نظريه ي مبادله، پديدارشناسي و روش شناسي مردمي و... در جامعه شناسي وجود دارد، اين نظريه ها هر چند که با يکديگر مختلف اند ولي مکمل همديگر نيز هستند، يعني هر يک به موردي که نظريه ي ديگر آن را بي اهميت پنداشته يا کلاً ناديده گرفته است، اشاره مي کند. ديدگاه هاي مختلف فصول مشترک زيادي با يکديگر دارند و تمام آنها به اشکال مختلف توسط بيشتر جامعه شناسان مورد استفاده قرار مي گيرند. بنابراين هيچ کارکردگرايي، واقعيت استثمار طبقاتي را منکر نمي شود و هيچ نظريه پرداز تضادگرايي نيز استدلال نمي کند که « تمام » منافع و خواسته هاي ثروتمندان و فقرا عکس يکديگر است. اين گونه نيست که نظريه پرداز تضادگر مدعي شود که مثلاً نوشيدن آب پاکيزه و زلال يا استنشاق هواي تميز، صرفاً براي يک طبقه خوب است. تفاوت در تأکيدهاست، بيشتر جامعه شناسان از طبقه بندي شدن تحت اين عناوين امتناع مي ورزند، اما بسياري از آنها ديدگاه هاي مورد علاقه ي خود را دارند و به آن تکيه مي کنند. تلفيق تمام ديدگاه ها با يکديگر براي درک کامل جامعه مفيد و ضروري است.
منبع مقاله :
آزاد ارمکي، تقي؛ ( 1389 )، نظريه هاي جامعه شناسي، تهران: سروش ( انتشارات صدا و سيما )، چاپ ششم