نويسنده: تقي آزاد ارمکي
کارکردگرايي ساختي، تحت تأثير شرايط اجتماعي، سياسي، نظري و فکري خاصي شکل گرفته است. در اين مقاله بيش از اين که به سهم عوامل اجتماعي سياسي در شکل گيري کارکردگرايي ساختي توجه شود به سهم متفکران اصلي ديدگاه کارکردي از کنت تا مرتن به طور اجمال اشاره مي شود. ولي در بخش بيان سهم پارسنز در تحقق کارکردگرايي ساختاري به زمينه هاي اجتماعي و فرهنگي اين ديدگاه نيز اشاره شده است.
1-آگوست کنت
آگوست کنت از بنيان گذاران انديشه ي کارکردگرايي است. عمده ترين موضوع مورد نظر او مطالعه ي نظم اجتماعي بود، ولي در عين حال هدف اساسي علم « جامعه شناسي » را بيان کارکردهاي جامعه در حالت ايستا و ثبات توأم با تغيير دانسته است. از اين رو در ميان جامعه شناسان کلاسيک، کنت اولين متفکري است که به بررسي جامعه با توجه به کارکرد عناصر آن توجه نشان داده است.2- هربرت اسپنسر
هربرت اسپنسر متفکر اجتماعي نيز در راه انتظام بخشي به انديشه ي کارکردي قدم برداشته است. او از دو زمينه ي فکري ( اصالت سود که به انديشه ي داروينيسم اجتماعي انجاميد و ديدگاه ارگانيستي که به طرح مباني سازماني و نظريه هاي سيستم ها و سازمان ها انجاميد ) متأثر بود.اسپنسر افزون بر اين که به مقايسه ي سازماني در علوم انساني مي پرداخت، بر تمايزپذيري ساخت و کارکرد نيز اصرار داشت. او مدعي است که « درک ساخت پديده هاي اجتماعي بدون فهم واقعي کارکرد آنها بي معني است و براي فهم چگونگي سازمان يابي و توسعه ي يک سازمان اجتماعي لازم است تا نيازهاي آن فهميده شود. ( Parsons, 1949 ) » از اين رو اسپنسر جامعه شناسي است که به طور آشکارا به بحث درباره ي نيازهاي کارکردي در تحليل و تبيين پديده هاي اجتماعي مي پردازد.
3- اميل دورکيم
اميل دورکيم در عين حال که منتقد فلسفه ي اسپنسر بود، ولي ديدگاه جامعه شناختي و بينش ارگانيستي را از او به عاريت گرفت ( Parsons, 1949 ). دورکيم در بررسي هاي خود به اين نتيجه دست يافت که در تحليل کارکردي از پديده هاي اجتماعي بايد بين کارکرد و علت، تفاوت قائل شد. از اين ر و مدعي شد که علم جامعه شناسي بايد در پي پاسخگويي به دو سؤال باشد. اولاً، علل ساخت پديده هاي اجتماعي چه هستند؟ و ثانياً، سيستم اجتماعي با چه نيازهايي روبه روست؟ او اظهارکرده است که: « وقتي تبيين پديده هاي اجتماعي مورد نظر است، بايد به طور جداگانه به علت مناسبي که آن را به وجود آورده است و کارکرد آن اشاره شود » (1966 ).اولين جامعه شناسان امريکايي ازجمله وارد (1)، سامنر (2) و کلر (3)- عموماً از نظريه ي تکاملي اسپنسر متأثر بوده اند. آنها در مورد انديشه ي کنت و خصوصاً دورکيم خيلي کمتر مي دانسته اند. در دهه هاي بعد جامعه شناساني که در حوزه ي شيکاگو رشد کرده اند، اسپنسر را فراموش کردند و توجه بيشتري به کارهاي دورکيم نشان دادند. در اين دو گرايش جامعه شناختي، جامعه شناسان امريکاي تعبيرکاملي از کارکردگرايي ارائه نداده بودند تا اين که تالکوت پارسنز به طرح نظريه هاي کارکردي اش پرداخت.
تالکوت پارسنز در تنظيم کتاب اصلي اش ساخت کنش اجتماعي (4) تمايل کمي به طرح انديشه ي کارکردي دورکيم نشان داد و در عين حال در خواندن آثار اسپنسر نيز سودي نمي ديد. با وجودي که پارسنز بخش عمده ي کتاب فوق را به بررسي انديشه ي دورکيم اختصاص داده، ولي کمتر تمايلي به طرح ديدگاه کارکردي او نشان داده است. بعد از پارسنز، مرتن، تحليل کارکردي اش را بر اساس اين ديدگاه او بنيان نهاده و تحقيقات اجتماعي در حوزه ي جامعه شناسي انحرافات و نابهنجاري انجام داده است.
4- انسان شناسان کارکردي
در اين ميان، انديشه انسان شناساني چون رادکليف براون (5) و مالينوفسکي (6) در رشدکارکردگرايي ساختي مؤثر بوده اند. بحث و نظريه ي براون به اشاره ي دورکيم در تفسير ساخت پديده ها مبتني بر نتايج آن و نه براساس علل آن نزديک بوده است. براون مفهوم « نيازها » يا « ضروريات » را براي بيان چرايي پيدايش ساخت ها مطرح ساخت. بدين معنا که در تبيين علّي پديده ها نيز ديدگاهي کارکردي اعمال کرد. تأثير براون و مالينوفسکي بر کارکردگرايي به حدي بود که ساخت هاي اجتماعي براساس فوايد و کارکرد آنها مورد بررسي قرارگرفت.مالينوفسکي در بررسي واقعيت هاي اجتماعي در مقايسه ي سيستم هاي گوناگون با توجه به کارکرد هرکدام از آنها به بررسي پرداخت. او از انواع سيستم ها از قبيل سيستم هاي زيستي، روان شناختي، اجتماعي و نمادي ياد کرده است. مالينوفسکي در بررسي سيستم ها به چند نکته ي اساسي که هر يک در شکل دهي کارکردگرايي ساختي مؤثر بوده اند، توجه کرد. چراکه: الف- هر سيستم مي تواند به طور مستقل مطالعه شود و در اين مطالعه به لحاظ تفاوت در ماهيت هر سيستم، بايد از دانش خاصي بهره جست، ب- در هر سيستم بايد به کارکرد آن توجه کرد و ج- به رابطه ي بين سيستم ها در مقايسه با علوم ديگر- که همان مطالعه ي کارکردهاست- بايد مورد توجه قرار گيرد.
از نظر او سيستم ها مي توانند براساس نيازهايشان تعبير و تفسير شوند، زيرا هر سيستم داراي کارکرد يا کارکردهاي خاصي است که آنها را از ديگر سيستم ها متمايز مي سازد. به عنوان مثال: سيستم هاي اجتماعي داراي کارکردهايي چون نياز براي مطابقت، کنترل سياسي، انسجام اخلاقي و قانوني و اجتماعي شدن بوده است که در ديگر سيستم ها قابل رؤيت نيست. در سيستم هاي زيستي و رواني، کارکردهاي متفاوتي در مقايسه با کارکردهاي موجود در سيستم اجتماعي وجود دارد.
افزون بر تالکوت پارسنز، از دهه ي1930 رابرت مرتن (7) به آموزش ديدگاه هاي مالينوفسکي و رادکليف براون در دانشگاه هاروارد پرداخت. او سعي کرد تا ديدگاه کارکردي آنها را به ديدگاه مسلط دهه ي چهل و پنجاه جامعه شناسي امريکايي در حوزه ي کارکردي تبديل کند.
با گذشت زمان، خصوصاً در دهه ي چهل و پنجاه قرن بيستم ديدگاه کارکردي به عنوان نظريه ي مسلط جامعه شناسي امريکايي شناخته شد. زيرا الف) مطالعات پارسنز و مرتن که بيشتر متأثر از کارکردگرايي رادکليف براون و مالينوفسکي بود، تأکيد بسياري برکارکرد پديده ها مي کرد، ب) جامعه ي امريکايي پس از جنگ جهاني دوم در جهت ايجاد نظم و ثبات سياسي و اجتماعي قدم برمي داشت و در نتيجه، مطالعات کارکردي رشد بسياري کرد و ج) نياز به مطالعه ي کليت سيستم اجتماعي در مقابل ديدگاه خرد منشعب از مکتب شيکاگو که متوجه بررسي مسائل جزئي و خاص از قبيل انحرافات اجتماعي و روابط بين افراد بود، زمينه ساز رشد کارکردگرايي به عنوان ديدگاهي کلان شد. اين عوامل، جهت گيري جامعه شناسي را به سوي جامعه شناسي کارکردي سرعت بخشيد.
کارکردگرايي ساختي تالکوت پارسنز و روبرت مرتن، تحت تأثير ديدگاه رادکليف براون قرار گرفته بود که مدعي تبيين پديده ها براساس کارکرد، ضرورت و نياز به حيات آنها بود، هم چنين اين کارکردگرايي از ديدگاه مالينوفسکي متأثر بود که بر مطالعه ي چهار سطح و سيستم متفاوت و تعيين رابطه ي آنها مبتني بر کارکرد اصرار داشت. هر يک از اين سيستم ها به واسطه ي جامعه شناسي مورد مطالعه و بررسي قرارگرفته است. اثر رادکليف براون و مالينوفسکي در شکل گيري کارکردگرايي ساختي متفاوت و در مقايسه با اثر کنت و دورکيم بر جامعه شناسي بيشتر بوده است.
5- نقش پارسنز در توسعه ي کارکردگرايي ساختي
سهم پارسنز در شکل گيري کارکردگرايي ساختي پارسنز (1979-1920) تا پايان دهه ي هشتاد قرن بيستم که پارسنز در قيد حيات بود ( 1979، سال فوت پارسنز ) و از اين اوضاع و احوال متأثر بود، قابل پيگيري است. تحولات و حوادث موجود در اين دوران يکسان نبود. لذا تنوع حوادث، تأثيرات گوناگوني بر ساختار جامعه و انديشه ي پارسنز گذاشته است. در اين بحث به عمده ترين حوادثي که انديشه ي پارسنز از آنها متأثر بوده است، توجه مي شود:1- پارسنز در خانواده اي مشهور و با نفوذ در کلرادو امريکا به دنيا آمد. شرايط مالي و زمينه ي مناسب علمي و فرهنگي خانواده اش، او را به تحميل و تحقيق متمايل کرد. او هم چنين متأثر از گرايش پدر و مادرش به مذهب است زيرا، خانواده او پايگاه مذهبي داشت. به لحاظ علاقه ي خانواده اش به علوم تجربي، توجه اساسي بر اين بود تا او يک زيست شناس و يا يک پزشک گردد. از اين رو آغازين سال هاي تحصيل دانشگاهي اش را در حوزه ي زيست شناسي سپري کرد، ولي در نهايت به علوم اجتماعي خصوصاً اقتصاد علاقه مند شد.
2- جنبش اصلاح طلبانه ي پروتستاني در اوايل قرن بيستم در امريکا مطرح بود. اين جنبش با نوعي حرکت در ساختار اقتصادي جامعه با تکيه بر بنيان هاي مذهبي و گرايش غيرمارکسيستي توأم بود. با توجه به اين که پدرش در اين حرکت مشارکت داشت، پارسنز علاقه مند به مطالعه و شناخت آن گرديد. گرايش اصلي او به روند اصلاح بود تا انقلاب در جامعه، هم چنين پارسنز بيشتر به مطالعه ي مسائل اقتصادي خصوصاً جريانات اقتصادي توجه داشت، و از طرف ديگر ديدگاهي انتقادي نسبت به مارکسيسم پيدا کرد.
او در سال 1930 بر اثر تأثيرپذيري از حرکت اصلاح طلبي پروتستاني، کتاب ماکس وبر را تحت عنوان اخلاق پروتستان و روحيه سرمايه داري ترجمه کرد که مورد استقبال قرار گرفت و بارها به چاپ رسيد. پارسنز ترجمه ي کتاب وبر را به دليل عدم آگاهي جامعه ي امريکايي و انگليسي زبان از انديشه ي وبر، مفيد دانسته است:
« به عنوان مترجم کتاب اخلاق پروتستان و روحيه ي سرمايه داري، بسيار خرسندم که اين کتاب با چاپ جديد، شأن و منزلتي متناسب با يک اثر کلاسيک معاصر به دست آورده است. هرچند اين کتاب در سال 5-1904 به زبان اصلي در آلمان منتشر شد، اما هنگامي که ترجمه ي انگليسي آن نخستين بار در سال 1930 انتشار يافت، فقط محافل محدود علمي در رشته هاي تاريخ اديان و تاريخ اقتصاد با آن آشنايي داشتند.
به علاوه، حداقل در کشورهاي انگليسي زبان، بين شهرت وبر به عنوان مؤلف کتاب حاضر و وبر به عنوان مؤلف مطالعات تطبيقي در جامعه شناسي اديان و مناسبات اقتصاد و جامعه، تقريباً رابطه اي وجود نداشت. » ( وبر، ماکس 1371 )
3- پارسنز پس از اتمام دوره ي ليسانس در امريکا علاقه مند به تحصيل در انگلستان گرديد و در سال 1925 وارد دوره ي ليسانس در رشته ي اقتصاد در انگلستان (8) شد. وي در اين دانشگاه متأثر از انديشه و آراي افراد برجسته اي چون « آل فني هايز » و مالينوفسکي (9) گرديد. در اين دوره، انسان شناسي اجتماعي در انگلستان متأثر از نفوذ مالينوفسکي و رادکليف براون، با تکيه بر ديدگاه کارکردي بود که بر کارکردهاي نهادي انساني- فرهنگي تأکيد مي کردند. مالينوفسکي با نگرشي زيست شناختي نيازهايي چون روابط جنسي و گرسنگي را اساس همه ي اشکال سازمان اجتماعي فرهنگي مي ديد. از نظر او اين نيازها زمينه ي بقا و استمرار فرهنگ هستند. پارسنز بر اثر آشنايي با آراي مالينوفسکي و زمينه ي علمي زيست شناختي و آشنايي با بحث اقتصادي از نيازهاي انساني- اجتماعي، متوجه مطالعه سازمان اجتماعي و فرهنگي و نحوه ي پيدايش و حيات آن گرديد.
4- پس از اتمام دوره ي ليسانس، پارسنز درصدد بازگشت به امريکا بود که امکان تحصيل در آلمان برايش حاصل گرديد. او به دانشگاه هايدلبرگ (10) جايي که ماکس وبر، بيش از بيست سال از عمرش را در آن جا سپري کرده بود، سفر کرد و تحت تأثير تفکر او قرار گرفت. علاقه ي او به آثار ماکس وبر به حدي بود که در نهايت به ترجمه ي کتاب اخلاق پروتستان و روحيه ي سرمايه داري پرداخت. ضمناً در زمان حضور در آلمان از فلسفه ي کانت نيز آگاهي يافت و افکارش متأثر از آرا و ديدگاه هاي فيلسوفان آلماني گرديد.
5- پس از بازگشت به دانشگاه هاروارد، اولين تلاشش- به دليل عضويت در گروه اقتصاد و عدم وجود گروه مستقلي براي جامعه شناسي- در شناخت بيشتر اقتصاد و رابطه اش با جامعه شناسي بود. در شروع سال هاي دهه ي 1930 به مطالعه ي ديدگاه اقتصادي مارشال ( يک اقتصاددان نئوکلاسيک ) و پاره تو ( اقتصاددان و جامعه شناس ايتاليايي ) پرداخت. پس از تأسيس گروه جامعه شناسي در دانشگاه هاروارد توسط « پيتريم سوروکين » (11) به عنوان مربي به عضويت گروه جامعه شناسي درآمد و به تأليف، تحقيق و تدريس پرداخت.
6- حضور در گروه جامعه شناسي، زمينه ي مناسبي را در آشنا شدن پارسنز با دبليو ال. وارنر (12) و التون مايو (13) به وجود آورد که باعث گرايش به تحقيق در حوزه ي جامعه شناسي سازمان ها و سپس علاقه مندي به مطالعه ي آثار فرويد گرديد. پارسنز پس از تأليف کتاب ساخت کنش اجتماعي، (14) از مطالعات اقتصادي، کمي دور شد و به مطالعات رواني- اجتماعي نزديک گرديد.
7- گروه جامعه شناسي در دانشگاه هاروارد، با وجود سه عضو اصلي همچون سوروکين، زيمرمن و پارسنز و دانشجويان دوره ي عالي چون: روبرت مرتن، ويلبرت مور (15)، جورج هومنز و... اداره مي شد. رابطه ي بين پارسنز و سوروکين نزديک و صميمانه نبود، زيرا پارسنز با اصرار هندرسن، يکي از اقتصاددانان گروه اقتصاد دانشگاه هاروارد از درجه ي مربي به استادياري در گروه جامعه شناسي ارتقا يافت. در مقابل، رابطه ي پارسنز با دانشجويان گروه جامعه شناسي دانشگاه بسيار خوب بود، ارتباط با دانشجويان دوره هاي عالي در جامعه شناسي زمينه ي مناسبي را براي تأليفات مشترک با آنها براي وي فراهم ساخت و در دراز مدت اين گروه از دانشجويان در جهت تبليغ و گسترش انديشه هاي پارسنز برآمدند.
8- پرداختن به موضوع جديدي به عنوان تز دوره ي دکترا، « مفهوم سرمايه داري در ادبيات آلمان » ، به پارسنز اجازه داد تا در مورد نظريه هاي موجود در مورد نظام سرمايه داري مطالعه بيشتري بکند و شناخت دقيق تري از سرمايه داري به دست آورد.
9- شرايط جنگ جهاني دوم، موجب کاهش تعداد دانشجويان به طور عام و خصوصاً دوره هاي عالي در امريکا گرديد. زيرا سرمايه گذاري در صنايع نظامي و رکود اقتصادي، باعث کم توجهي به دانشگاه ها شد.
در اين دوران پارسنز نوعي بازگشت به مطالعات اقتصادي- سياسي را پيشه ي خود کرد و به عنوان مشاور در بازسازي آلمان مشغول گرديد. او به لحاظ تأثيرپذيري از فرهنگ آلماني به تأليف مقالاتي در زمينه ي فرهنگ آلماني، دموکراسي و شرايط اجتماعي- سياسي آلمان قبل از تحصيل پرداخت. شايد اين نوع مطالعه نسبت به جامعه و فرهنگ آلمان، بررسي سيستم هاي اجتماعي را از بيرون براي او امکان پذير ساخت. زيرا نظريه ي پارسنز نسبت به سازمان ها بيشتر براساس بررسي از بيرون و توضيح رابطه ي بين سيستم هاست، تا تبيين درون سيستمي.
در اين شرايط پارسنز علاقه مند به تأسيس گروهي تحت عنوان « روابط اجتماعي » جداي از گروه هاي آموزش ديگر در دانشگاه هاروارد گرديد. در اين گروه گرايش اصلي بر مطالعات بين رشته اي- جامعه شناسي، اقتصاد، روان شناسي و انسان شناسي- بود. پارسنز در مدت ده سال بيش از هشتاد فارغ التحصيل دکتري داشت که از انديشه ي او متأثر بوده اند. او در اين دوران به تأليف مقالات متعددي پرداخت و در نهايت کتاب سيستم اجتماعي را به نگارش درآورد.
10- بدبيني ايجاد شده در غرب ( خصوصاً اروپا ) نسبت به گذشته، بر اثر تحولات و تغييرات متعدد در دهه ي 30 و 40 قرن بيستم، ضرورت بازنگري در انديشه هاي گذشتگان و طرح نظريه هاي جديد توام با خوش بيني را ضروري مي نمود. به طور مشخص ماکس وبر و جورج زيمل، دو متفکر آلماني براي انسان و ارزش هاي انساني در جامعه ي جديد- تمدن- امکان بروز و حيات قائل نشدند. ماکس وبر از « قفس آهني » (16) و زيمل از « تراژدي فرهنگي » (17) نام برده اند.
تالکوت پارسنز به دليل مطالعه ي آثار متفکراني که گرايش بدبينانه اي به آينده ي تمدن غرب داشتند و آشنايي با مشکلات اقتصادي ايجاد شده در دهه ي 30 ، متمايل به طرح ديدگاهي خوش بينانه با تمايل غرب گرايانه ( امپرياليستي ) گرديد. از اين رو وي در ضمن طرح سنخ شناسي جوامع، تفسير خوش بينانه اي از آينده ي جوامع ( جامعه ي مدرن ) ارائه داده است.
11- جنگ جهاني اول و دوم که به طورطبيعي نوعي عدم انسجام سياسي و اجتماعي براي جامعه امريکا به ارمغان آورد، تأثيرات اساسي در شکل گيري انديشه ي پارسنز باقي گذاشت. با توجه به اين که پارسنز در سال 1902 متولد گرديد، دوران نوجواني و جواني اش مصادف با حوادث ناشي از جنگ جهاني اول و پيامدهاي آن بود. پس از پايان جنگ جهاني دوم و طرح مشکلات و نارسايي هاي عمده ي اجتماعي توسط انديشمندان و متفکران اجتماعي از قبيل: مرتن، ليپست و... حوزه ي جديد « بررسي مسائل اجتماعي در امريکا » ايجاد شد. مسائل اجتماعي براساس ديدگاه هاي کارکردي و تقابلي مورد مطالعه و بررسي قرار گرفت.
پارسنز پس از تأليف کتاب ساخت کنش اجتماعي در سال 1937 مطالعات تجربي توجه اش را جلب کرد و به سبب شناخت مسائل و مشکلات اجتماعي جامعه ي امريکا، به طرح نظريه ي « انحرافات اجتماعي » و « تکامل اجتماعي » پرداخت. وجود انحرافات، آسيب ها و بحران هاي متعدد اجتماعي که در جهت ايجاد وفاق و سازگاري اجتماعي باشد، طرح ديدگاهي کلان و عمومي را ضروري مي ساخت. از اين رو پارسنز به بيان نظريه ي ساخت و نظام اجتماعي در کتاب سيستم اجتماعي پرداخت. نظريه ساخت اجتماعي او در جهت پاسخ به نياز نظم، ثبات و سازگاري اجتماعي مي باشد.
نتايج مثبت پيروزي متفقين در جنگ جهاني دوم، زمينه ي مناسبي براي حضور سياسي و فرهنگي امريکا در کشورهاي جهان سوم و کشورهاي اروپايي درگير در جنگ، جهت بازسازي و ترميم خسارات گرديد. اين حضور براي روشنفکران توأم با خوش بيني و اعتماد و اعتقاد به دمکراتيک بودن کشور امريکا، بود.
روشنفکران اين دوره، نظام سرمايه داري امريکايي را الگوي مناسب جهاني براي همه ي کشورهاي در حال رشد تلقي کردند و نظريه هاي گوناگوني جهت تغيير ساختار جوامع جهان سوم پيشنهاد نمودند و از طرفي دولتمردان و سياستمداران جهان، از طرف امريکا در قبول و اجراي سياست هاي ديکته شده و دستوري ترغيب و مجبور گرديدند. پا رسنز به دليل تأثيرپذيري از شرايط فوق بود که به طرح نظريه اي کلان در جهت تفسير علل صنعتي شدن امريکا و چگونگي نوسازي ديگر جوامع ترغيب شد.
12- پس از جنگ جهاني دوم، روشنفکران امريکايي تلاش بسياري در طرح سنت هاي جديد فکري علمي در مقابل ديدگاه هاي کلاسيک کردند. مهاجرت عده کثيري از روشنفکران اروپايي به امريکا که بر اثر تسلط نازيسم در آلمان و موسولينيسم در ايتاليا و کمونيسم در شوروي و اروپاي شرقي صورت گرفت، بازنگري در سنت هاي فکري کهن را عيني تر ساخت. ورود مهاجران جديد به امريکا زمينه ساز تأسيس مراکز متعدد جامعه شناسي، توسعه ي دوره هاي عالي و مراکز تحقيقاتي ( از قبيل گروه جامعه شناسي در دانشگاه هاروارد، کلمبيا و نيواسکول ) گرديد.
ورود جامعه شناسان اروپايي عامل طرح نظريه هاي جديد جامعه شناسي از قبيل نظريه تقابل، پديدارشناسي، ساخت گرايي و اگزيستانسياليسم گرديد. نظريه هاي جديد از تسلط مکتب شيکاگو بر انديشه ي اجتماعي و تفکر جامعه شناختي امريکا کاست و پيدايش مکتب کارکردگرايي ساختي و کنش متقابل نمادي را ممکن ساخت.
نظريه هاي جديد داراي مشترکاتي چند بودند: 1- تمايل به فردگرايي، 2- انديشه ي ترقي، 3- ثبات و نظم، 4- تحول، 5- ضديت با انديشه ي مارکسيستي و 6- دفاع از نظام سرمايه داري که عمده ترين تمايلات در نظريه هاي فوق بود. پارسنز در طرح نظريه ي جامعه شناختي اش از عناصر فکري و نظري فوق متأثر گرديده و در ضمن نقادي از نظريه هاي فوق، بعضي از اصول، پيش فرض ها و مفاهيم را انتخاب کرده و به کار گرفته است.
13- پارسنز معتقد است که جامعه شناسي قبل از او، متوجه مطالعه ي مشکلات اجتماعي بوده است. علت اصلي طرح نظريه ي جامعه شناختي افرادي مانند وبر و دورکيم در کتابِ ساخت کنش اجتماعي ملاحظه کردن مشکلات منسجم دنياي جديد- که ناشي از مشکلات قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم است- مي باشد. ( Parsons, 1949 )
پارسنز تلاش کرده است تا ضمن توجه به حساسيت نظري موجود در جامعه شناسي که متمايل به شناخت مشکلات اجتماعي است، به شکلي مطالعاتش را در راستاي شناخت و بررسي مشکلات اجتماعي قرار دهد.
14- پارسنز معتقد است که جامعه شناسان دوران گذشته به اشکال گوناگون جهت گيري هاي واحد نظري در مطالعه ي عمل و کنش انساني دارند. از اين رو ايجاد ارتباط بين آنها و بيان ساخت نظريه شان زمينه ي مناسبي براي ايجاد نظريه ي جديد است. پارسنز مدعي است: « اساس آن چه اين چهار متفکر ( وبر، دورکيم، پاره تو، و مارشال ) را به يکديگر نزديک کرده، ترجيح در انجام مطالعات تجربي است. هر کدام از اين متفکران در سطوح متفاوت با يک حوزه ي مشکلات تجربي درگير بوده است به جاي اين که تفسير بعضي از اشکال اصلي اقتصاد سرمايه داري جديد از قبيل رقابت آزاد و فردگرايي بپردازد. » ( Parsons, 1949 )
15- شيوه ي بررسي پارسنز در نظريه سازي جامعه شناسي، يکي از زمينه هاي عمده ي نظري و فکري ايجاد و توسعه ي کارکردگرايي است. زيرا او به سبب توجه به نظريه سازي به طرح ديدگاه هايي پرداخته و خود را ملزم به رعايت آن نيز کرده است. پارسنز مدعي است در توسعه ي نظريه ي جامعه شناسي دو جهت وجود دارد: جهت اول، توضيح و بيان دقيق تئوريک تحليل کارکردي- ساختي از سيستم هاي اجتماعي است که اساس آن توجه به طرح چارچوب مفهومي است. جهت دوم، توسعه ي فرمول هاي تجربي و مطابقت مفاهيم تئوريک با آنهاست. ( 1966 )
پارسنز در اين بررسي نظريه ي جامعه شناسي را دو سطح قابل توسعه مي داند. در سطح نظري و کلان ، اساس بر توسعه ي مفهومي بدون انجام کار تجربي است. و دومين سطح در توسعه ي نظريه، به دليل ارتباط با واقعيت هاي تجربي و ميزان صدق و کذب نظريه ها است.
بعضي از اصول و مباني پيشنهادي جامعه شناختي نظريه ي پارسنز در آثار کنت، اسپنسر، و دورکيم- بنيان گذاران اصلي تفکر ديدگاه هاي ساختي و کارکردي- وجود داشته که پارسنز با مطالعه ي آنها جهت گيري جديد نظري علمي را يافته است.
کنت، جامعه شناسي را حوزه اي مستقل از ديگر علوم خصوصاً زيست شناسي دانسته است. با وجود اين در نظريه هاي کنت، جامعه شناسي و زيست شناسي هر دو با « مجموعه اي ارگانيک » مرتبط هستند. کنت سعي در مدل سازي جامعه شناسي براساس زيست شناسي داشته و مباني، اصول و چارچوب نظري تحليلي زيست شناسي را در علم جديدش ( جامعه شناسي ) دنبال کرده است. تحول، قانونمند ي، ارتباط خرده سيستم ها، طبقه بندي و سلسله مراتب و ... مفاهيم اساسي در تحليل هاي زيست شناسي است که کنت در جامعه شناسي دنبال کرده است. کنت بين اندام هاي اجتماعي و زيستي از نوعي تمثيل استفاده نموده و با طرح مفاهيم جديدي چون « جامعه ي خوب »، « تعادل جامعه » و « مقايسه ي بين سازمان هاي ارگانيکي » بنيان گذار ديدگاه کارکردي به شمار مي آيد. ( Ritzer, 1991 )
اسپنسر در مقايسه با جامعه شناسي کشورهاي ديگر، بيشترين تأثير را بر جامعه شناسي امريکايي داشته است. زيرا: 1- آثار اسپنسر به زبان انگليسي نوشته شده، 2- ديدگاه او کلان بوده، 3- توجه اصلي اش به نوگرايي و جريان صنعتي شدن بوده است و 4- با اين که مدعي تحول و تطور جوامع و طرح فرهنگ ها بوده، تضاد طبقاتي را مورد توجه کمتري قرار داده است. نظريه ي او بيشتر در جهت تبيين تحول جوامع و چگونگي پيدايش به شرايط جديد است، تا نقد اين شرايط و طرح جايگزيني براي جامعه ي جديد ( سرمايه داري ).
با وجود اين که کمتر کسي در حال حاضر رغبتي به خواندن آثار اسپنسر از خود نشان مي دهد، ولي پارسنز ضمن بيان اين مطلب، از انديشه ي جامعه شناختي اسپنسر متأثر بوده است. اسپنسر در کل، مطالعات خود را در جهت پاسخ گويي به سؤال زير قرار داده است:
" چگونه ساخت اجتماعي در بقاي جامعه مؤثر واقع مي شود؟ ( Turner, 1989 ) او در پاسخ گويي به اين سؤال مدعي شده است که وظيفه ي تحليل کارکردي جامعه شناسي، جست و جو و درک « نياز » در ساخت اجتماعي که همان کارکرد ساخت است، مي باشد. از اين رو پاسخگوئي به نيازهاي ساخت هاي اجتماعي است که زمينه ي بقاي جامعه را امکان پذير مي سازد. نياز از نظر اسپنسر ضروريات زندگي و حياتي کل سيستم اجتماعي مي باشد. ( دورکيم، 1358 ) "
اسپنسر به خاطر طرح فلسفه ي فايده گرايانه، تشابه بين جامعه و فرد، نيازهاي سيستم اجتماعي و تفکيک بين ساخت و کارکرد، بر کارکردگرايي ساختي پارسنز اثر گذاشته است.
دورکيم با اين که در جهت نقد ديدگاه کنت و اسپنسر برآمده، با طرح تمايز تحليل علمي و کارکردي، کمک مفيد و مؤثري به رشد کارکردگرايي نموده است. از نظر دورکيم، تبيين هاي جامعه شناختي بايد با دو عنصر درگير باشند: 1- فهم علل اشکال خاص اجتماعي و 2- ارزيابي کارکردها به لحاظ يگانگي و هم گرايي کل جامعه. دورکيم با طرح « واقعه ي اجتماعي »، روابط اجتماعي و تأثير آن بر جامعه، و تمايز بين تحليل کارکردي و علّي، بر شکل گيري کارکردگرايي ساختي مؤثر واقع شده است. از نظر دورکيم تحليل جامعه شناختي بايد به تحليل علّي وقايع اجتماعي براساس کارکردهايشان بپردازد.
دورکيم جهت روشن کردن ديدگاه کارکردي اش، از نقد ديدگاه هاي کنت و اسپنسر شروع مي کند و در نهايت نگرش اساسي اش را مطرح مي سازد:
« بيشتر جامعه شناسان گمان مي کنند همين که نشان دادند پديده ها به چه کار مي آيند و اثر آنها چيست، به حقيقت آنها پي برده اند. اين دسته چنان استدلال مي کنند که گويي پديده ها تنها براي اثر داشتن به وجود آمده اند و جز تأثير مثبت يا منفي خدماتي که انجام مي دهند، علت موجه ديگري ندارند. از اين رو همين که واقعيت اين خدمات را ثابت کردند و نشان دادند که پديده هاي مذکور کدام نياز اجتماعي را برمي آورند، مي پندارند که آن چه را که بايد،گفته اند. مثلاً اگوست کنت، همه ي نيروهاي نوع بشر را به اين کشش يا گرايش اساسي نسبت مي دهد، يعني کششي که مستقيماً بشر را بر مي انگيزد، تا وضع خود را از جميع جهات، پيوسته بهتر سازد. ( دورکيم، 1358 )
از نظر دورکيم، اشکال وارد بر نظريه ي کنت، بر نظريه ي اسپنسر نيز وارد است. اسپنسر نيز اين نيروي پيشرو را همان « احتياج به بزرگ ترين خوشبختي مي شمارد و طبق اين اصل تشکيل جامعه را معلول فوائد همکاري و تأسيس حکومت را معلول فايده اي مي داند که از نظم بخشيدن به همکاري نظامي حاصل مي شود. و نيز تغييرات تدريجي خانواده را چنين تبيين مي کند که منافع پدر و مادر و فرزندان جامعه اقتضا داشته است بيش از پيش با هم سازگار گردد. » (همان، صص 117-116 )
دورکيم تحليل هاي ارائه شده توسط کنت و اسپنسر را اين گونه نقد کرده است: « اما اين روش دو مطلب بسيار متفاوت را به هم مي آميزد. نشان دادن اين که فلان واقعه مفيد است با بيان اين که چگونه اين واقعه پيدا شده و چرا اين گونه هست که هست، فرق دارد. زيرا فوائد علمي اين واقعه مستلزم صفات خاصي است که مشخصه آن است، که آن را خلق نمي کند. » ( همان، ص 117 )
دورکيم پس از نقد و بررسي ديدگاه هاي کنت و اسپنسر، اصل عمده اي را که بعدها اساس ديدگاه و کارکردگرايي شده، مطرح ساخته است: « بنابراين هنگام تبيين هر پديده ي اجتماعي، بايد جداگانه به جست و جوي علت فاعلي موجد اين پديده و نيز وظيفه يا فونکسيوني که پديده مذکور بر عهده دارد، پرداخت. » ( دورکيم، همان، ص 123 ).
16- انديشه ي مارکسيستي در شکل گيري نظريه ي پارسنز بي تأثير نيست. نظام کمونيستي و تفکر مارکسيستي با تکيه بر اصل تضاد و نظريه ي انقلاب ( اضمحلال سرمايه داري و جايگزيني کمونيسم ) در امريکا مورد نقد و بررسي قرار گرفت. در چارچوب نقادي مارکسيسم، ديدگاه هاي جديد جامعه شناختي، هم چون کارکردگرايي ساختي که تأکيد بر ثبات و حفظ وضعيت موجود داشت، طرح گرديد. تأثيرپذيري پارسنز از مارکسيسم از حالت نفي و رد تا قبول آن، و در مقابل تأکيد بيشتر بر وفاق و سازگاري اجتماعي، ناشي از عدم تعارض ساختاري در جامعه بوده است.
پينوشتها:
1. Ward
2. Sumner
3. Keller
4. The Structure of Social Action
5. Radcklif Brown
6. Malinowfski
7. Robert Merton.
8. London School Economics.
9. Malinowski.
10. Heidelberg.
11. Pitirim Sorokin.
12. W. L. Warner.
13. Elton Mayo.
14. The Structure of Social Action.
15. Wilbert Moore.
16. Iron Cage.
17. Cultural Tragedy.
آزاد ارمکي، تقي؛ ( 1389 )، نظريه هاي جامعه شناسي، تهران: سروش ( انتشارات صدا و سيما )، چاپ ششم