نويسنده: تقي آزاد ارمکي
کارکردگرايي ساختي افزون بر اشکالات ذاتي و منطقي ارائه شده به واسطه ي انديشه هاي معارض از قبيل انديشه ي مارکسيستي و تقابلي از طرف کارکردگرايان جديد نيز مورد نقد قرار گرفته است که به طور مختصر به شرح هر يک از آنها مي پردازيم.
الف- اشکالات ذاتي
کارکردگرايي ساختي در درجه ي اول داراي بينشي غيرتاريخي است، در اين ديدگاه تحولات تاريخي ناديده گرفته شده است و پديده ها بدون زمينه هاي تاريخي آنها مورد توجه قرارگرفته اند. دوم آن که، کارکردگرايي بينشي محافظه کارانه است و به توجيه وضعيت موجود مي پردازد. از اين رو آن را ايدژلوژي نظام سرمايه داري قلمداد کرده اند. سوم، کارکردگرايي ساختي در اثر متمرکز شدن بر مطالعه ي ثبات و نظم پديده ها از مطالعه ي تحولات دور شده است. در نهايت کارکردگرايي ساختي صرفاً به کارکرد پديده ها توجه کرده و مطالعه ي علل آنها را به فراموشي سپرده است.ب- اشکالات منطقي
کارکردگرايي ساختي به لحاظ منطقي داراي چند اشکال عمده است، اولاً: در تحليل پديده هاي اجتماعي در يک دور گرفتار آمده است. زيرا اين ديدگاه شناخت پديده ها را بر کارکرد آنها مبتني دانسته است. براي تبيين کارکرد پديده ها به طرح نيازها و ضرورت ها پرداخته و در تبيين نيازها و ضرورت هاي پيدايش پديده ها به بيان کارکرد آنها پرداخته است و ثانياً: دچار نوعي مشروعيت دادن به تحليل کارکردي گرديده که در مقابل به نامشروع تلقي کردن ديگر برداشت ها و تحليل ها متمايل گشته است.جفري الکساندر و ديگر کارکردگرايان ساخت گرا ايرادات ديگري نيز بر کارکردگرايي وارد کرده اند از قبيل عدم توجه به پديده ي قدرت و تقابل، که به بعضي از آنها اشاره مي شود: الف) عدم توجه به قدرت، کارکردگرايي ساختي در مقايسه با ديدگاه مارکسيستي و تقابلي کمترين توجه را به عنصر قدرت و اقتدار کرده است. در صورتي که مکتب تقابل براساس ديدگاه دارندرف، زيمل و کالينز مدعي طرح مکانيسم تحول و حرکت دروني يک گروه اجتماعي در جامعه و براساس توازن قوا بين عناصر آن است. در اين صورت ديدگاه تقابلي در جامعه شناسي حرکت و تحول را ناشي از چگونگي توزيع اقتدار ( رابطه ي بين گروه مسلط و زير سلطه ) مي داند، ب) عدم توجه به تقابل، کارکردگرايي ساختي به لحاظ تاريخي مدعي مطالعه ي نظم و ثبات بجاي تغيير و تقابل بوده است. شرايط اجتماعي سياسي رشد ديدگاه کارکردي پس از جنگ جهاني دوم ملزم به عدم توجه به تقابل و درگيري و چگونگي ايجاد ايستايي اجتماعي سياسي بوده است؛ از طرفي کارکردگرايي در مقابل انديشه ي مارکسيستي مدعي بررسي مسائل تعادل به جاي تقابل، نظم به جاي برقراري، سازگاري به جاي ناسازگاري و تحول توأم با تقابل و تزاحم بوده است. از اين رو ضعف عمده ي اين ديدگاه در ناديده گرفتن تقابل، تغيير و ناسازگاري است. ( Turner, 1989 )
اشکالات ذاتي و منطقي انديشه ي کارکردگرايي زمينه ساز پيدايش ديدگاه جديدي گرديد که تلفيقي از انديشه ي کارکردي و ديگر انديشه ها در جامعه شناسي تحت عنوان « کارکردگرايي جديد » است. اين ديدگاه با بهره گيري از ديدگاه هاي ديگر جامعه شناختي در جهت رفع اشکالات قبلي کارکردگرايي قدم برمي دارد.
ج- انتقادات وارد بر مدل تعادل
مدل تعادل و ديدگاه کارکردي در طول ساليان گذشته از جانب جهت گيري هاي جامعه شناسي متفاوتي مورد نقادي قرار گرفته است. بيشترين انتقادات وارده، از سوي ديدگاه تقابلي و سيستمي بوده است. در مجموع انتقادات را مي توان در دو سطح متدولوژيکي و مبتني بر نظريه ي سيستمي مورد ملاحظه قرار داد.تحليل کارکردي در راه طرح مدل تحليل جامعه، مانند يک کل کارکردي مي باشد. تحليل، روابط بين بخش ها و بين يک بخش و کل سيستم است. پارسنز بيان مي کند که: « اهميت تجربي نظريه ي جامعه شناختي بايد با سيستم هاي پيچيده اي مرتبط باشد که از خرده سيستم ها تشکيل شده است. ( Parsons, 1951 )
بيشترين انتقادات بر کارکردگرايي متمرکز بر: 1- غايت گرايي 2- دوري بودن و 3- رابطه ي تبيين کارکردي با تبيين علّي است.
انتقاد ديگر، تأکيد زياد کارکردگرايي بر تعادل است که توجه زيادي به حفظ شرايط موجود و عدم توجه به تغيير و تقابل نموده و در نتيجه روحيه ي محافظه کارانه اي را در پي داشته است. ترنر ( 1992 ) مدعي است که مفهوم تعادل در ديدگاه کارکردي، به صورت نامناسبي طراحي شده است. پارسنز و شيلز تعريفي از سيستم اجتماعي ارائه مي دهند که عنصر تعادل را مورد توجه قرار مي دهند. اگر سيستم را به عنوان مجموعه اجزائي که ضرورتاً در رابطه با يکديگرند تعريف کنيم، اشکالي بر پارسنز وارد نيست، ولي زماني که آن را در جهت تعادل مي دانيم، تعريف داراي اشکالي مي شود. اگر منظور رابطه ي بين عناصر و اجزاي سيستم مورد نظر باشد، اشکالي وجود ندارد، ولي اگر توجه به تعادل باشد وابستگي عناصر به يکديگر را نيز در بر خواهد داشت. به نظرمي آيد اين گرايش قابل شبهه و شک است. ( Gouldner )
پارسنز در طراحي ديدگاه تعادلي مدعي است که مفهوم تعادل يک مفهوم تئوريکي است و متوجه تحليل تجربي و آماري نيست. در مقابل، منتقدان او مدعي اند که مفهوم تعادل به لحاظ روش شناسي دو اشکال عمده در پي دارد: 1- اختياري است و 2- منحصربه فرد نيست. بدين معني که هرکس مي تواند از آن تصوير و تحليل هاي متفاوتي ارائه دهد.
بيلز يکي از منتقدان مفهوم تعادل است. از اين رو انتقادات وارد بر مفهوم تعادل از نظر بيلز (1) به شرح ذيل است:
1- پارسنز مفهوم تعادل را در طرح هاي زيادي استفاده کرده است.
2- مفهوم تعادل، بيان کننده ي نظم غيرتصادفي در ميان متغيرهاي اجتماعي است.
3- مفهوم تعادل، مفهومي فيزيکي است که از علوم تجربي وارد علوم اجتماعي و جامعه شناسي شده است.
4- در هر موقعيت سيستم، مي توان گفت که تعادل وجود دارد، زيرا اين مفهوم اختياري است و در هر صورتي قابل تفسير است.
5- ممکن است در حداکثر بي ثباتي، سيستم هم چنان داراي تعادل پنداشته شود.
6- نظم اجتماعي مطلوب و هر نوع بي نظمي ناپسند و بد تلقي خواهد شد.
7- در مفهوم نظم ( نظم اجتماعي و نظم آماري )، مفهوم تعادل گمراه کننده و اختلاف برانگيز است. ممکن است در واقع اطلاعات نشان دهند که جامعه داراي نظم است، ولي در واقع، نظم اجتماعي وجود نداشته باشد. يا اين که نظم اجتماعي موجود باشد، ولي نظم آماري در مورد واقعيت ها وجود نداشته باشد. ( Bailey, 190 )
د- انتقادات روش شناختي
1- کارکردگرايي ساختي، مبهم و غيرروشن است. از اين رو اين سؤال طرح شده است که معني کارکرد ساخت، سيستم اجتماعي و... چيست؟ ( Ritzer, 262 )2- نظريه اي که با تأکيد بر ديد کلان همه ي سطوح جامعه را به تحليل بگذارد، داراي اشکال است.
3- در نظريه پارسنز اشکال دوري وجود دارد، زيرا سيستم اجتماعي با بخش ها و بخش ها با کل سيستم اجتماعي تعريف شده اند. ( ميلز، 1360 )
در مجموع مي توان انتقادات وارد بر نظريه ي کارکردگرايي ساختي را به شرح زير بيان کرد:
1- نظريه ي کارکردگرايي به طور روشن به تاريخ توجه نکرده، زيرا اين ديدگاه واکنشي به ديدگاه تکامل تاريخي بوده است. اين انتقادها متوجه عدم توجه کارکردگرايي ساختي به گذشته و تحولات گذشته است.
2- عدم توجه به تغييرات، منظور عدم توجه کارکردگرايي ساختي به تحولات در زمان حاضر است با اين که پارسنز درباره تغيير به بحث پرداخته ( تأثيرپذيري از ديدگاه تکاملي و طرح نظريه ي نوسازي با تأکيد بر متغيرالگويي ) نظريه ي او بيشتر توسعه اي بوده است تا تکاملي.
3- مهم ترين انتقادي که بر کارکردگرايي ساختي وارد کرده اند اين است که اين نظريه توان برخورد يا تقابل را ندارد. ( Bottomore, 140 ) اين گروه مدعي اند که کارکردگرايي تقابل را يا ناديده گرفته است و يا اين که آن را امري خارج از سيستم دانسته، زيرا هدف اصلي نظريه بيان انسجام و سازگاري است.
4- عدم توجه به تغيير، تاريخ، تحول و تأکيد بر ثبات موجب شده است تا عده اي تصور کنند که کارکردگرايي ساختي، بيشتر يک ديدگاه محافظه کارانه است.
5- ايراد ديگر اين است که کارکردگرايي ساختي، کمتر به کنشگر توجه کرده و در مقابل، بيشتر به ساخت اجتماعي و عناصر ساختي پرداخته است.
پينوشت:
1- Bailes.
منبع مقاله :آزاد ارمکي، تقي؛ ( 1389 )، نظريه هاي جامعه شناسي، تهران: سروش ( انتشارات صدا و سيما )، چاپ ششم