نويسنده: تقي آزاد ارمکي
نظريه ي ساخت گرايي در حوزه ي زبان شناسي، انسان شناسي و جامعه شناسي مورد توجه قرار گرفته است. در آغاز توسط لوي اشتراوس مطرح و سپس وارد جامعه شناسي گرديده است. در شکل گيري اين نظريه، مردم شناسان فرانسوي و امريکايي و انگليسي و زبان شناسان مؤثر بوده اند. از اين رو نقش انديشه ها و افراد متفاوت بر مؤسسان نظريه ي ساخت گرايي هم چون لوي اشتراوس و ورود ساخت گرايي از حوزه ي مردم شناسي به جامعه شناسي بازگو خواهد گرديد.
لوي اشتراوس از انديشه هاي مردم شناختي و زبان شناسي متأثر گرديده است که در ادامه به نحوه ي تأثيرگذاري اين دو حوزه بر انديشه ي او پرداخته مي شود.
الف- تأثيرپذيري از مردم شناسي
لوي اشتراوس در طرح نظريه ي ساختي اش در حوزه ي مردم شناسي از حوزه هاي مردم شناختي استفاده کرده است.1- او بيشتر از مردم شناسي امريکايي- انگليسي که با حضور فريزر و رادکليف براون تعريف مي شود، متأثر بوده است: « مردم شناسي اجتماعي بيشتر محصول فعاليت هاي فکري و علمي انگليسي است و من خود شخصاً مديون آنها مي باشم، چرا که در پرتو فعاليت ها و نظريه هاي مردم شناختي آنان نخستين کوشش هاي من شکل گرفته وگسترش يافتند. » ( اشتراوس )
2- او از مکتب تکاملي و اشاعه در مردم شناسي نيز متأثر بوده است. اشتراوس ديدگاه هاي تکاملي و اشاعه را به لحاظ ديدگاه هاي يک بعدي شان نقد کرده و مدعي است که اين دو مکتب « فراگردهاي آگاهانه يا ناآگاهانه در تجارب فردي يا اجتماعي به ما نمي آموزند. » ( همان، ص 8 )
3- تأثيرپذيري از انسان شناسي: اشتراوس از ميان انسان شناسان بيشتر از کارها، روش و انديشه ي فريزر تامالينوفسکي تأثير پذيرفته است. آن چه فريزر در مطالعه اش دنبال مي کرد مورد توجه اشتراوس قرار گرفت. فريزر اميدوار بود که حقايق اساسي مربوط به چگونگي روان انسان را از راه مقايسه جزئيات فرهنگ انساني به مقياس جهاني به دست آورد.
4- تأثيرپذيري از پيروان دورکيم: اشتراوس به طور مشخص به تأثيرپذيري از انديشه ي دورکيم از طريق مارس موس اشاره دارد: « من خود در بسياري از موارد مديون او [ موس ] هستم و استفاده هاي فراواني از فعاليت هاي علمي او برده ام. » ( همان، ص 9 ) در مقابل به نقد ديدگاه دورکيم در تبيين پديده هاي اجتماعي پرداخته است. اشتراوس روش دورکيم را در بررسي واقعيت اجتماعي که براي فهم علت است، براي مردم شناسي مفيد نمي داند، بلکه مدعي است: « موضوع اساسي و مورد بحث مردم شناسي اجتماعي تبيين و درک علمي متقابل پديده ها نيست، بلکه موضوع آن عبارت است از روشن کردن نکته اي که ممکن است از نظر عيني دور و غيرقابل دسترس و از نظر ذهني محکم باشد و موقعيت مردم شناس مانند مهندسي است که نخست طرح و نقشه اي را در ذهن مجسم مي کند و بعد طي يک سلسله اعمال حساب شده آن را به مرحله اجرا درمي آورد. يعني عملاً کار مي کند و تنها دقت و صحت منطقي طرح و نقشه را کافي نمي داند. امکان استفاده از تجربه ي دروني شخص روي خود ( روش ذهني ) يکي از روش هايي است که پژوهشگر مي تواند به وسيله ي آنها به نتايج تجربي نهايي که در علوم طبيعي و علوم انساني اهميت يکساني براي آن قائل اند، برسد. » ( همان، صص 16-15 )
5- تأثيرپذيري از مارکسيسم: اشتراوس از سه حوزه زمين شناسي، روانکاوي و مارکسيسم نيز متأثر بوده است. ليچ مدعي است که اشتراوس « زمين شناسي، روانکاوي و مارکسيسم را سه معشوقه خود مي نامد و آشکارا مي گويد که زمين شناسي عشق نخستين او بوده است. » ( ليچ، ادموند، 1358 ) ليچ اشاره دارد به اين که اشتراوس مي گويد:
« مارکسيسم به نظر من به همان شيوه زمين شناسي و روانکاوي عمل مي کرد. هر سه نشان مي دادند که فهم کردن يعني تلخيص و تبديل يک واقعيت به واقعيت ديگر و حقيقت هرگز بديهي ترين واقعيات نيست ... در همه ي اين موارد مسئله يکي است وآن رابطه ي ميان عقل و احساس [ يا ادراک حسي ] است. » ( ترجمه ي انگليسي، ص 61 )
6- تأثيرپذيري از مدل هاي رياضي در اقتصاد: " اشتراوس علاوه بر اين که از منطق صوري متأثر بوده است، از علم اقتصاد که بهره ي زيادي از مدل هاي رياضي برده است، نيز متأثر گرديده است: « در واقع در علم اقتصاد هم تقليل پديده هاي تجربي به مدل هاي مجرد و تحليل اين مدل ها براي پي بردن به امکانات مختلف تأثير پديده ها بر يکديگر، بسيار رايج گرديده است. ولي مدل هاي اقتصادي اغلب مدل هاي کمي هستد، در حالي که مدل هاي مورد نظر لوي اشتراوس مدل هاي کيفي اند، توجه او بيشتر معطوف به رابطه ي بين اين مدل ها، يا شايد بتوان گفت مدل اين مدل هاست ( خود وي در کتاب مردم شناسي ساختي ص 347 اشاره به « نظام نظام ها » مي کند ). يعني او مي خواهد سطر تجربه را به جايي برساند تا همه ي الگوهاي عيني و تجربي را دربرگيرد. » ( Levi, Strauss, 1968 ) "
ب- تأثير از زبان شناسي دوسوسور
قبل از اين که به نحوه و ميزان تأثيرپذيري ديدگاه ساخت گرايي اشتراوس از انديشه ي دوسوسور بپردازيم، نظريه ي زبان شناسي ساختي دوسوسور مطرح مي شود:1- نظريه ي زبان شناسي ساختي دوسوسور
اولين گام دوسوسور در طراحي نظريه ي ساختي اش، نقد زبان شناسي ساختي کلاسيک مي باشد. او زبان شناسي قديم را که به اصل « تقدم زبان گفتاري بر نوشتاري » استوار است، نقد مي کند و اشاره دارد که دلايل بسياري براي تقدم زبان گفتاري بر زبان نوشتاري وجود دارد: 1- کودک در بدو امر زبان را مي آموزد و سپس مي نويسد، 2- افراد بي سواد بدون امکان نوشتن از زبان گفتاري استفاده مي کنند، 3- تاريخ زبان نوشتاري ده هزار ساله است درحالي که زبان گفتاري يک ميليون ساله ( مساوي عمر بشر ) قدمت دارد و 4- جوامع بسياري در طول تاريخ بوده اند که زبان گفتاري داشته اند ولي زبان نوشتاري نداشته اند.دومين اصل دوسوسور در طرح نظريه ي ساختي اش، نفي جنبه ي تجويزي زبان و در مقابل تأکيد بر توصيف زبان است. او طرح تجويزي زبان به معناي راهنمايي جهت استفاده درست از زبان را نقد کرده و به بررسي و بيان نحوه ي به کارگيري زبان توجه نموده است.
سومين اصل نفي دوگانگي در زبان شناسي است. او در بدو امر سعي در ايجاد روابط جانشيني در کنار هم نموده است. دال (1) يعني لفظ و مدلول (2) يعني معنا را در عين درک تفکيک آنها از هم، در کنار هم به کار برده است. عامل اصلي پيوند دال و مدلول از نظر او نشانه (3) است. مثلاً در صورت ملاحظه ي يک امر خارجي مثل کتاب، دال لفظ کتاب است، مدلول کتاب ذهني و عيني و آن چه که کتاب را نشان مي دهد، علامت يا نشانه است.
چهارمين اصل توجه زبان شناسي از مطالعه ي تاريخ به مطالعه ي ساخت زبان است.
دوسوسور مسئله اصلي را شناخت زبان مي داند و معتقد است که توجه به تاريخ معني کلمه براي فهم زبان کافي نيست، بلکه افزون بر آن مطالعه سيستماتيک کلمه ( زبان ) نيز ضروري است. زيرا معني و لفظ با يکديگر رابطه دارند و فهم هر يک بدون ديگري امکان پذير نيست.
پنجمين اصل، تمايز بين سيستم زباني (4) و رفتار زباني (5) است.
مي توان اصول اساسي اي را که دوسوسور در تحليل ساختي زبان به کار برده و با استفاده از آن ديدگاه زبان شناسي ساختي را مطرح نموده است تحت عنوان دوگانگي هاي نظريه ي زبان شناختي دوسوسور مطرح ساخت. بنابراين که نهايت زبان شناسي را مطالعه ي « نشانه » يا علم « نشانه شناسي » دانسته است. علم نشانه شناسي او معطوف به نکات زير است:
1- Langue: عبارت است از سيستم علمي و رسمي زبان، سيستم عوامل صدايي که در آن روابط چون قواعد سازمان داده شده اند.
2- Parole: صحبت واقعي، راهي که سخنرانان زبان را براي بيان خودشان استفاده مي کنند که مترادف با رفتار زباني است.
3- ترکيب صداشناسي: صداشناسي از سه عنصر تشکيل مي شود: الف- معني آن، (6) ب- لفظ آن، (7) و ج- نشانه در زبان. (8)
نظر دوسوسور زبان مانند سيستم علائمي است که مطالعه مي شود (9) به عبارت ديگر مثل يک سيستم کامل در زماني که ترجيحاً در توسعه ي تاريخي (10) مطالعه مي شود. هر علامت هم چون يک دال (11) ويک مدلول (12) در نظر گرفته شده است.
او به مطالعه ي آن چه مردم مي گويند علاقه مند نبوده است. بلکه به ساخت واقعي علائم که صحبت را ممکن ساخته توجه داشت، مي باشد که آن را سيستم زباني (13) مي نامند. رفتار زباني (14)، به وسيله او « بخش علمي و رفتاري زبان » ناميده شده است، در حالي که سيستم علائم امور ذاتي، وحدت معاني و دستور زبان جاي دارد.
او زبان را به اعتبار اين که براساس ويژگي هاي ذهني جامعه سازمان يافته است، پديده اي روان شناختي نمي داند، در مقابل زبان يک توليد جمعي يا سيستمي از خط مشي هاي جمعي است.
پس از دوسوسور ديدگاه هاي گوناگون در مطالعه زبان به کار رفته است. اولين تلاش توسط چامسکي (15) صورت گرفته است. او به بيان گرامر انتقالي که متأثر از دوسوسور است، پرداخته است.
ديگري مکتب پراگ است که به واسطه ي ژاکوبسن (16) از اشتراوس متأثر است. او به طورکلي مفهوم اجتماعي زبان را تا روان شناختي آن دنبال مي کند. در حالي که طرفداران چامسکي بر شايستگي فرد گوينده يا سخنگو تأکيد دارند.
آن چه که از زبان شناسي در مطالعه ي ديگر پديده ها مورد استفاده قرار گرفته است، براساس دو اصل مي باشد: 1- پديده هاي فرهنگي و اجتماعي نشانه ( Sign ) هستند و 2- نشانه ها ذات وجودي ندارند بلکه به واسطه ي يک شبکه ي روابط دروني و خارجي تعريف شده اند.
تأکيد بر يکي از اين دو اصل- پيش فرض به- منزله ي بي توجهي به ديگري نيست. به عنوان مثال يک شخص ممکن است سعي کند، بين معني شناسي (17) و ساخت گرايي تمايز قائل شود ولي في الواقع اين دو جدايي ناپذيرند. زيرا براي مطالعه ي علائم بايد سيستم روابطي که معنا را توليد مي کنند، شناخته شود و برعکس لازمه ي مطالعه سيستم شناخت روابط بين اموري است که فقط بايد به عنوان علائم در نظر گرفته شوند.
از اين زاويه، بحث ساخت گرايي در ادبيات و زبان توسعه يافته و مباحث جديدي مطرح شده است. ساخت گرايي به طورکلي تلاش براي به کار بردن اين نظريه ي زبان شناسي در بيان واقعيات و فعاليت ها مي باشد.
تحليل ساختاري در بررسي اسطوره، رياضيات، سيستم قبايل و خويشاوندي، دستور غذاي رستوران و نقاشي روغني هم چون سيستم علائمي هستند که سعي در جدا کردن مجموعه ي عمده ي قوانين به واسطه علائمي که با معاني ترکيب مي شوند، دارد.
با کار مکتب پراگ اصطلاح ساخت گرايي با اصطلاح معني شناسي مطرح گرديد. معني شناسي به معناي مطالعه ي سيستماتيک علائم است و اين همان کاري است که ساخت گرايان ادبي انجام مي دهند ساخت گرايي در گذشته در زبان شناسي، از بحث زبان به بحث علائم (18) متوجه شده است. زبان، سخن يا نوشتن هم چون سلسله اي از علائم بدون موضوع ديده شده است.
ساختگرايان به مفهوم خاصي چون Constructedness يا معني انساني بيان شده، در شکل پيشرفته ي آن تأکيد دارند. اين معني تجربه ي شخصي و يک اتفاق خارق العاده نيست. بلکه معنايي است که در توليد سيستم هاي مشترک مهم مي باشد. در اين صورت گفته مي شود ساخت گرايي هسته هاي (19) نظريه ي اجتماعي و تاريخي معني را دربر دارد، با اين تفاوت که نظريه هاي ياد شده در کل خيلي روشن و واضح نيستند.
2- تأثيرپذيري اشتراوس از انديشه ي دوسوسور
اشتراوس براي اين که روشن کند « مردم شناسي » چيست؟، به نوع شناسايي دوسوسور تکيه نموده است. زيرا دوسوسور زبان شناسي را بخشي از دانش نوين نشانه شناسي مي داندکه موضوع آن « مطالعه ي حيات علائم در مرکز حيات اجتماعي » است. از اين رو مردم شناسي ارائه شده توسط دوسوسور به عنوان يک زبان شناس راهگشاي مطالعات او بوده است.اشتراوس به نحوه تأثيرپذيري از دوسوسور چنين اشاره مي کند: وقتي دوسوسور زبان را با نوشتار، الفباي کر و لال ها، شعائر و مراسم نمادي، اشکال و شيوه هاي رفتار، علائم نظامي و ... مقايسه کرد ( منبع شماره 1، ص 16 ) در فکر جلب توجه مردم شناسان نسبت به اين مباحث بود. از اين رو در مردم شناسي نظام هاي جديدي مورد توجه قرار گرفت که زبان اساطير، علائم شفاهي تشکيل دهنده ي شعائر و مراسم، قواعد زناشويي، نظام هاي خويشاوندي، قواعد آداب و رسوم و اصطلاحات و شرايط ويژه و اصول اقتصادي ( منبع شماره 1 ، ص 16 ) از آن موارد هستند. از اين رو اشتراوس مردم شناسي را بخشي از طرح جديد زبان شناسي دوسوسور به نام « نشانه شناسي » دانسته است.
اشتراوس در پاسخ به اين سؤال که آيا همه ي موضوعات مورد مطالعه مردم شناسي از نوع علائم و نشانه ها هستند؟ اشاره مي کند به اين که در مطالعه ي مباحثي از قبيل « نظام هاي اعتقادي مانند توتميسم (20) و گونه هايي از سازمان هاي اجتماعي ( مانند کلان هاي تبار يکسويه و زناشويي ها ) ( همان، ص 17 ) و اين که معناي اين نظام ها و سازمان ها چيست و بر چه امري دلالت دارند؟ ( همان، ص 17 ) بايد مجموعه ي قواعدي را به زبان خود برگردانيم و با قواعد آن منطبق کنيم ( همان، ص 18 ) اين به منزله ي به کارگيري علم « نشانه شناسي » است.
اشتراوس در جواب به اشکالاتي که با طرح علم نشانه شناسي دوسوسور بر مردم شناسي وارد شده است، مي گويد: « مردم شناسي با اتخاذ روش نمادي ( سمبوليک ) براي موضوع خود، رابطه اش را با واقعيت قطع نمي کند... اگر انسان ها به وسيله ي نمادها و علائم با يکديگر ارتباط برقرار کنند، در اين صورت براي مردم شناسي ( که عبارت است از بررسي ارتباط انسان با انسان ) همه چيز عبارت خواهد بود از نماد و علامت. » ( همان، ص 20 )
اشتراوس از تفکيک ميان مقوله هاي نظم « هم زمان » (21) و نظم « در زمان » (22) که دوسوسور مطرح کرده است، متأثر شده است.
اشتراوس مدعي است که: « فقط نظامي خودآگاهانه است که از نوعي ارتباط منطقي برخوردار است. در حالي که بين نظام (23) ناخودآگاهانه، پويا و غيرمتعادل است و در عين حال از عناصر مربوط به گذشته و هم چنين گرايش هاي درک نشده ي آينده تشکيل مي شود. » ( همان، صص 30-29 )
اشتراوس ديدگاه دوسوسور را در بررسي و تحليل ساختي کافي نمي داند: « در واقع فرديناند دوسوسور هنوز به وجود عناصر مختلف در وراي واج ها (24) پي نبرده است. موقعيت او به طور مستقيم و در يک زمينه ي ديگر به موقعيت رادکليف براون شباهت دارد که معتقد بود ساخت داراي نظم مشاهده شده ي تجربي به شرطي که در وراي آن قرار گرفته باشد، است. » ( همان، صص 30-29 )
اشتراوس اشکال نظري اين دو متفکر را « چشم پوشي از واقعيت هاي ناپيدا » مي داند. از نظر او « دوسوسور " ظاهراً " وجود ساخت در جايي که بلافاصله و به روشني آشکار نيست، انکار مي کند و رادکليف براون هم گرچه وجود چنين ساختي را تأييد و قبول مي کند اما با قرار دادن آن در جاي نادرست، مفهوم ساخت را از محتواي خود خالي مي کند. » ( همان، صص 30-29 )
اشتراوس اشاره دارد به اين که در زبان شناسي امروز مقوله ي « هم زمان » را به اندازه مقوله « در زمان » مي توان ناآگاهانه تلقي کرد و از طرف ديگر به نفي تقابل بين آواشناسي « در زمان » و « فردي » و « همزمان » و « جمعي » پرداخت. اشتراوس در نهايت به اين جمع بندي رسيده است که علت اشکالات موجود در نظريه ي دوسوسور و رادکليف براون در عدم درک کامل اين نکته است که « تاريخ نظام هاي نمادي از تکامل منطقي سطوح مختلف روندهاي ساختي تشکيل مي شود. » (همان، صص 30-29 )
ساخت از نظر اشتراوس يک امر واقعي عيني نيست. نگاه عيني و اثباتي به ساخت، ناشي از برداشت موجود در علوم طبيعي است. اشتراوس اشاره کرده است که مالينوفسکي نيز ساخت را به گونه اي نشان دادن روابط پيوسته ي افراد و گروه ها در درون کل جامعه ( همان، ص 32 ) مي داند. درحالي که او ساخت را بدون توجه به نتايج واقعي يا غيرواقعي آن ( همان، ص 34 ) يک مقوله ي « معنايي » مي داند.
پينوشتها:
1. Significant.
2. Signified.
3. Sign.
4. Langue System.
5. Parole.
6. Signifie.
7. Signifier.
8. Signe.
9. Synchronically.
10. Diachronically.
11. Signifier.
12. Signified.
13. Langue.
14. Parole.
15. Chomsky.
16. Jacobson.
17. Semiology.
18. Discourse.
19. Seeds.
20. Totemism.
21. Synchronic.
22. Diachronic.
23. Inter-System.
24. Phonemes.
آزاد ارمکي، تقي؛ ( 1389 )، نظريه هاي جامعه شناسي، تهران: سروش ( انتشارات صدا و سيما )، چاپ ششم