نويسنده: تقي آزاد ارمکي
Post- modernism را در فارسي به صورت هاي متعددي چون پست مدرنيسم، بعد از مدرنيسم، بعد از نوگرايي يا بعد از نوسازي و فرانوگرايي به کار برده اند. به نظر مي آيد به کارگيري اصطلاح پست مدرنيسم در زبان فارسي نارساست و بايد به معادل سازي مناسب پرداخت. دو عبارت بعد از نوگرايي و فرانوگرايي گويايي بيشتري دارند. اصطلاح بعد از نوگرايي به لحاظ وجود دو قسمت « Post » به معناي بعد و « modernism » که به معناي نوگرايي يا نوسازي انتخاب گرديده است. با توجه به اين که عده اي پست مدرنيسم را يکي از مراحل نوگرايي مي دانند به قول جيس وولش قبول اصطلاح ، « بعد از نوگرايي » نيز مي تواند مورد سؤال باشد. کساني که هنوز مرحله ي نوگرايي را پايان يافته نمي دانند، از قبول اصطلاح « بعد از نوگرايي » اجتناب مي کنند. از طرف ديگر، تمايل اصلي در ميان کساني که مدعي مباحث پست مدرنيستي مي باشند، مرحله اي جديد تحت عنوان « بعد از نوگرايي » را که در حال شکل گيري است طرح مي کنند و اصرار بر قبول و اثبات مرحله ي جديدي که متفاوت از مرحله ي « نوگرايي » است، دارند.
به کارگيري اصطلاح « فرانوگرايي » در مقابل پست مدريسم نيز خالي از اشکال نيست. زيرا قبول « فرا »، در مقابل « Post » مورد سؤال جدي قرار دارد. به لحاظ فرهنگي « فرا » دربردارنده ي معني و گرايش اثباتي و تأييدکننده نسبت به مرحله ي پيشين، يعني نوگرايي تلقي گرديده است. که مرحله ي جديد، مرحله اي برتر و فراتر از مرحله ي پيشين است. و مرحله ي جديد دربردارنده ي عناصر و پارامترهاي اجتماعي و فرهنگي برتر مي باشد؛ بدين معني که هر آن چه در مرحله ي جديد بعد از نوگرايي ايجاد شود بهتر و برتر از مرحله ي پيشين ( نوگرايي ) خواهد بود. اگر در مرحله ي جديد، توجهي به انسان به عنوان فاعل و شناسا نمي شود، نوعي گرايش ضد تاريخي گرايي وجود دارد، مطلوبيت و ارزشمندي بيشتري نسبت به مرحله ي قبلي- نوگرايي- و سنت گرايي که در آنها به اشکال گوناگون انسانيت و تاريخگري از عناصر اصلي تلقي مي شدند، وجود خواهد داشت. در اين صورت براي جلوگيري از تأييد و ارزش گذاري در بحث پست مدرنيسم با قبول اصطلاح « فرانوگرايي » بهتر آن که از اصطلاح « بعد از نوگرايي » استفاده گردد. مفاهيم متعدد ديگري نيز به عنوان مفاهيم معادل يا جايگزين براي پست مدرنيسم « بعد از نوگرايي » استفاده گرديده است، که قبول يا رد آنها دقت بيشتري را مي طلبد. مفاهيمي چون جامعه ي مابعد صنعتي (1) و مرحله ي نهايي سرمايه داري، از عمده ترين مفاهيم نزديک به بعد مدرن مي باشند.
در دهه ي هفتاد قرن بيستم اصطلاح « بعد صنعتي » به واسطه ي افرادي چون بل مطرح شد. پس از او به کارگيري اصطلاح « بعد صنعتي » راهي در نقد و بررسي جامعه ي صنعتي بوده است. متفکران معتقد به جامعه و تفکر بعد صنعتي با طرح دو عنصر معرفت و اطلاعات به عنوان ويژگي هاي اصلي جامعه ي جديد در جهت طرح نظريه ي جديدي بودند. طرز تلقي افراد مدعي جامعه و انديشه ي بعد صنعتي که غيرمستقيم به طراحي ديدگاه بعد انجاميد، آن را با طرح عنصر اطلاعات و معرفت مرتبط دانسته و در مقابل عده اي نيز آن را مورد غفلت قرار داده اند.
در اين صورت اصطلاح بعد مدرن در بعضي از وجوه با مفهوم بعد صنعتي، يکسان و در بعضي ديگر از وجوه متفاوت مي باشد. عمده ي مسئله ي مورد نظر، تأثيرپذيري بحث بعد مدرن از ديدگاه بعد صنعتي است. لش مدعي است که بعد از نوگرايي مساوي با جامعه ي بعد از صنعتي نيست، به عبارت ديگر نوع خاص جامعه اي که مردم از جامعه ي صنعتي، جامعه ي سرمايه داري يا جامعه ي مدرن سخن گويند، نيست. بلکه پست مدرنيسم يک قلمرو فرهنگي است. او مدعي است که بين جامعه ي بعد از مدرن با جامعه بعد از صنعتي تفاوت وجود دارد. زيرا جامعه ي ما بعد صنعتي مشخصه ي عمده ي نظام اقتصاد سرمايه داري جديد است. اين صورت جامعه ي بعد صنعتي مبين مرحله اي از جامعه ي نوگرايي نيست.
گروهي بعد از نوگرايي را شکل بعد از ليبراليسم يا برتر از ليبراليسم تلقي کرده اند. اين معادل سازي مبتني بر پذيرش ليبراليسم که به عنوان مسير فکري غالب غرب در دوران نوگرايي است که در اثر تغييراتي به فراليبراليسم بدل شده است.
سؤال اساسي بعد از نوگرايي چيست؟
نوگرايي در اثر سؤال و ضرورت جابه جايي جوامع ايجاد گرديده و طبيعت آن نيز براساس نحوه ي پرداختن و توضيح چگونگي تبديل جامعه ي سنتي به جامعه ي جديد شکل گرفته است. هر يک از متفکران دوره ي نوگرايي به شکلي اين سؤال را که « چگونه جامعه تغيير مي نمايد؟ » مطرح کرده اند و سپس سعي در توضيح و تبيين آن داشته اند. تفاوت ماکس وبر و دورکيم در نحوه ي طرح سؤال و ارائه ي پاسخ متفاوت به آن مي باشد. آن چه وجه مشترک همه ي اين متفکران است، مطالعه و شناخت جامعه ي جديد است.تفکر و انديشه بعد از نوگرايي، از ديدگاه هاي متفاوت، به طرح سؤالات متعددي پرداخته است. ترنر مدعي است که مسئله و سؤال اصلي پست مدرنيسم، درباره ي ميزان محدوديت هاي ممکن جريان و انديشه ي نوگرايي است. از اين رو در صورتي که نوگرايي به ابهام و نارسايي دست نمي يافت، انديشه ي بعد از نوگرايي بي معني بود. در اين صورت تلقي توطئه آميز بودن ديدگاه پست مدرنيستي بي معني است.
زيرا گروهي از روشنفکران و سياستمداران غربي، در اثر درک ابهامات و اشکالات موجود در تفکر ساختار جامعه ي مدرن ( صنعتي ) به بررسي، نقد و ارائه ي طريق پرداخته اند. مجموعه ي آرا و عقايد نسبت به انديشه هاي ممکن به جاي انديشه هاي جاري، و جامعه ي ممکن و احتمالي به جاي جامعه ي موجود ( با همه ي ابعاد آن از قبيل خانواده، سياست، اقتصاد، روابط، ساخت، باورها و... ) را انديشه و نظام بعد از نوگرايي تلقي کرده اند. عده اي ابعاد سياسي جامعه ي بعد مدرن و عده اي عناصر فرهنگي اجتماعي آن را ( از قبيل لش ) مورد توجه قرار داده اند. کساني که به ابعاد و عناصر سياسي توجه بيشتري کرده اند، جامعه و ساختار سياسي بعد مدرن را مورد نظر داشته اند در برابر کساني که به فرهنگ و انديشه ي بعد مدرن توجه کرده اند. لش مدعي است که ما بعد مدرن يک پارادايم جديد فرهنگي است که داراي ساخت سمبوليک انعطاف پذير است.
پست مدرنيسم و پست مدرن را در اشکال گوناگون و به معاني متفاوت به کار گرفته اند. دنزين مدعي است که بعد از نوگرايي در چهار نوع برداشت مطرح گرديده است:
1- بعد از نوگرايي بيانگر حاصل لحظات تاريخي ناشي از پايان جنگ جهاني دوم تا زمان حاضر مي باشد. همه ي حوادث پس از جنگ تاکنون نشان دهنده ي موقعيت و چگونگي جامعه ي بعد مدرن مي باشند. اين شرايط تاريخي در بردارنده ي چندين واقعه مي باشند: جنگ ويتنام، رکود اقتصادي بين المللي در دهه ي هفتاد و هشتاد قرن بيستم، رشد و قدرت رژيم هاي سياسي راستگرا در اروپا امريکا، شکست جريان فکري و سياسي چپ کمونيست، اضمحلال جنبش کارگري، پيدايش و رشد سياست هاي محافظه کارانه ي جديد در نظام اجتماعي و روابط خانوادگي، رشد رژيم هاي توتاليتاريستي در اروپا، آسيا، امريکاي لاتين و آفريقاي جنوبي، شکست جنگ سرد و افزايش نژادپرستي در سطح جهان. از نظر دنزين ايجاد اين شرايط به منزله ي تغيير در ساختار اجتماعي سياسي و فرهنگي جامعه ي مدرن در اروپا و امريکا مي باشد. پيدايش شرايط جديد به منزله ي ورود به جامعه و مرحله ي جديد مي باشد که آن را جامعه يا مرحله ي پست مدرنيستي قلمداد کرده اند.
2- بعد از نوگرايي به صورت شرکت هاي چند مليتي به عنوان آخرين مراحل سرمايه داري در غرب مي باشد که حکايت از اشکال جديد ارتباط و بيان در اقتصاد جهاني و نظام هاي فرهنگي دارد. اين طرز تلقي به معناي اختلاف با مراحل پيشين ( مدرن و سنتي ) با تسلط شرکت هاي چند مليتي مي باشد. شرکت هاي چند مليتي مبلغ و عامل بقاي سرمايه داري در اشکال جديد فکري و فرهنگي مي باشند. در اين که شرکت هاي چندمليتي در مرحله ي نوگرايي وجود نداشت، شک و ترديد وجود دارد. زيرا پيدايش و رشد شرکت هاي چند مليتي ريشه در حوادث اوليه ي قرن بيستم داشته که در گذر زمان تطور و پيچيدگي يافته است.
3- فرانوگرايي، حرکت و جنبش در هنرهاي ديني، باستان شناسي، سينما، موسيقي و افکار اجتماعي است که در مقابل واقعيت هاي دوران گذشته قرار دارد که در آنها از عوامل فوق اثري نبوده و در نتيجه به طرح جديد از جامعه و انديشه رسيده است. اين طرز تلقي بعد از نوگرايي شامل وجه هنري، سياسي، تاريخي و اجتماعي است. تحول در هنر و ادبيات قوي تر از ساير جنبه ها و گرايشي ها است.
4- نگاه چهارم، بيشتر جنبه ي تئوريک و نظري ( به معناي عام و کلي ) دارد. در اين طرز تلقي بعد مدرن به شکل نظريه سازي و نگارش و تأليف درباره ي وقايع اجتماعي است که به طور مشخص فرا اثباتي (2) و انتقادي است. توجه اصلي نظريه پردازي بعد از مدرن به مشکلات جاري است که جنبه ي همگاني، تاريخي و فردي دارد. تعبير سي رايت ميلز در مورد بي خانگي، اعتياد به مواد مخدر، انحرافات اخلاقي و خانوادگي و آسيب هاي عمده ي اجتماعي در سطوح متفاوت سيستم اجتماعي مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار مي گيرد.
در بررسي تعابير چهارگانه ي فوق، در مورد تفکر و جامعه ي بعد نوگرا اين سؤال مطرح است که ماهيت و طبيعت بعد از نوگرايي چيست؟ آيا بعد از نوگرايي ماهيتي اقتصادي، سياسي، تاريخي، فرهنگي، اجتماعي، نظامي، صنعتي، انساني، مذهبي، اخلاقي و... دارد؟ و يا اين که ماهيتي ضد همه ي موارد فوق دارد؟ يعني ضد تاريخي، ضد انساني، ضد اخلاقي، ضد ديني، ضد سياسي و... است يا اين که همه ي موارد را دارد؟
عده اي اصرار دارند تا جامعه ي بعد نوگرا را مقوله اي اقتصادي، سياسي، فرهنگي و انساني تلقي کنند. در حالي که بعد از نوگرايي بالاتر از شکل اقتصادي جامعه است. پست مدرن يک مقوله ي جديد فرهنگي است که در آن مسائل عمده ي انساني به شکل جديد بروز مي کند و بشر در جهت پاسخ بدان برخواهد آمد. بنابراين مي توان اظهار کرد که بعد از نوگرايي يک مجموعه ي صور و اشکال از مجموعه ي موقعيت هاي نهادي از قبيل وسايل ارتباط جمعي، اقتصاد، سياست، فرهنگ عامه و فعاليت دانشگاهي نا شي گرديده است. در اين صورت در جامعه و فرهنگ بعد مدرن از فعاليت هاي اقتصادي، سياسي، نظامي، صنعتي، اداري و اجتماعي نيز شواهد بسياري وجود دارد. به همين دليل لش ( 1991 ) مدعي است که بعد از نوگرايي يک پارادايم جديد فرهنگي است. پارادايم جديد داراي مفاهيم، اصول، روش ها، نظريه ها، سيستم ارزشي و سيستم اجتماعي جديد مي باشد. که وجود اينها در شرايط جديد بعد مدرن امري ضروري و قطعي است.
پارادايم فرهنگي بعد مدرن، اثر غيرستقيم ولي عمده اي بر رفتار جمعي افراد جامعه دارد. و در الگوسازي عملي و عيني براي حرکت جمعي مؤثر است. پذيرش فردي و جمعي آن نا شي از مشارکت افراد است.
پارادايم جديد فرهنگي بعد از نوگرايي، اشکال گوناگون داراي کارکرد اجتماعي يافته است. عمده ترين کارکردهاي آن عبارت اند از: 1- حرکت و جنبشي که در هنر و ادبيات تحقق يافته است، 2- شکل جديدي از نظريه سازي مبتني بر ملاحظات جديد در تاريخ، 3- تغييرات و تحولات تاريخي که بعد از جنگ جهاني دوم دنبال گرديده است و 4- شرايط و حيات اجتماعي، فرهنگي و اقتصاد در مراحل نهايي سرمايه داري.
نظم حيات اجتماعي جديد، پست مدرن، در جهت سازگاري بين کارکردهاي چهارگانه ي فوق در طرح جديدي از مسائل انساني، خانوادگي، تحرکات طبقاتي، نژاد، جنس، قوميت، جنگ و تحول، روابط انساني، ايمان، محروميت، ثروت، و... مي باشد. گرايش هاي فکري و تغييرات اجتماعي فوق را مي توان از مصاديق پست مدرنيسم دانست.
آيا بعد از نوگرايي رو به سوي آينده دارد؟
بعد از نوگرايي ريشه در نوگرايي دارد و نتيجه ي تحولات و بحران هاي متعددي چون بحران اخلاق، ارزش و اقتصاد در جامعه غربي مي باشد. ماهيت و ابعاد بعد از نوگرايي بستگي به ماهيت و ابعاد نوگرايي دارد. سؤال اساسي بيشتر در اين است که نحوه ي ارتباط آنها چگونه است؟ آيا بعد از نوگرايي در مقابل نوگرايي است؟ فراتر از آن است؟ و يا اين که جرياني ارتجاعي و بازگشت به مرحله ي قبل از نوگرايي است؟عده اي بعد از نوگرايي را انديشه و تفکر متعلق به آينده مي دانند. جيمسن بعد از نوگرايي را مرحله ي نهايي سرمايه داري مي داند که با تسلط شرکت هاي چند مليتي بر جهان تبيين مي يابد. بعضي از روشنفکران نيز بعد از نوگرايي را عکس العمل محافظه کارانه در مقابل نوگرايي تلقي کرده اند.
کساني که بعد از نوگرايي را متعلق به فردا مي دانند، مدعي اند که ديروز ( سنت گرايي )، و امروز ( نوگرايي ) داراي اشکال و ابهامات بسياري در مقابل فرداي جامعه ي مطلوب مي باشد. نارسايي ها و کمبودها متعلق به دو مرحله ي پيشين است و در مقابل، خوبي ها متعلق به آينده است. در مقابل، کساني که بعد از نوگرايي را مرحله اي از نوگرايي مي دانند اعتقادي به شروع شدن مرحله ي جديد ندارند. آنها بعد از نوگرايي را بخشي از نوگرايي مي دانند. بنابراين از نظر آنها نوگرايي تمام نمي شود و بحران هاي دروني آن زمينه ساز اضمحلال آن نمي باشد. گروه سوم بازگشت به گذشته و يا نگاه به گذشته در مقابل نگاه به حال و يا آينده را نوعي بعد از نوگرايي دانسته اند. اين گروه به وضعيت بشر در شرايط فعلي بدبين هستند و آينده را نيز در استمرار وضعيت موجود مي دانند. مشکلات و نارسايي هاي بشر را در آينده از سنخ مشکلات موجود در جامعه ي امروز مي شناسند. راه نجات از نظر اين گروه گذشته نگري است.
بعد از نوگرايي به معناي عکس العمل بازگشت گرايانه ي ديروز به منزله ي حرکت نيست. بلکه اين تعلق، بيشتر به شرايطي اطلاق مي گردد که مشکلات موجود در آن مطرح نباشند و در مقابل بشريت و اهميت فرهنگ انساني مورد توجه باشد.
فوستر با توجه به گفت و گوي موجود و ديدگاه هاي متفاوت در مورد بعد از نوگرايي به تقسيم بندي دو نوع بعد از نوگرايي پرداخته است: 1- بعد از نوگرايي که در تخريب نوگرايي است. اساس و فلسفه وجودي آن، نفي نوگرايي است. فرهنگ، ارزش، باورها، انسان و جامعه بعد از نوگرايي معارض با نوگرايي است. از اين رو بعد از نوگرايي در مقابل نوگرايي قرار دارد، 2- بعد از نوگرايي مطلوبيت آينده و نقد وضعيت فعلي را در بردارد. تخريب و تلاش گذشته، مرحله ي موجود- نوگرايي- مطرح نيست. بلکه مطلوبيت آينده مورد نظر است.
در اين جا سؤال اساسي ديگري مطرح مي شود: آيا بعد از نوگرايي جرياني مترقيانه، ايستا، معمولي و محافظه کارانه و يا ارتجاعي است؟ به نظر مي آيد ريشه هاي فکري بعد از نوگرايي براساس ضرورتي چون باور به ترقي و پيشرفت در مسائل فکري، اجتماعي، انساني و گذر از تنگناهاي موجود شکل گرفته است. در اين صورت طرح مسئله، تعلق روشنفکران بدان و پيگيري نظري آن حاکي از جرياني مترقيانه است. کرده هاي عيني اجتماعي و سياسي آن ممکن است به صور گوناگون محافظه کارانه و ارتجاعي قابل رؤيت باشند.
ترنر مدعي است که ميان بعد از نوگرايي و سياست هاي راديکالي همان طورکه بعضاً رابطه با محافظه کاري دارد، رابطه ي مستقيم ديده مي شود. از نظر ترنر، ترکيب بين سياست هاي ترقي خواهانه در اموري چند از قبيل مسائل جنسي، نژادپرستي و انتقادگرايي و بعد از نوگرايي وجود دارد.
عده اي از مورخان انديشه ي بعد از نوگرايي به طور خاص، توين بي، ماکس وبر، سي رايت ميلز را طراحان اوليه بعد از نوگرايي دانسته اند. اونز مدعي است که انديشه ي بعد از نوگرايي قديمي است و از آغازگران آن، توين بي مي باشد. زيرا توين بي، به لحاظ طرح ديدگاه اضمحلال چندگانگي فرهنگي (3) به لحاظ نفوذ فرهنگ غرب در ديگر کشورها، آغازگر انديشه ي بعد از نوگرايي است. زيرا از مشخصه هاي بعد از نوگرايي عدم تمايزپذيري فرهنگي است. در حالي که مشخصه ي اصلي نوگرايي تمايزپذيري فرهنگي است.
براساس اين نوع بررسي، بعضي از جامعه شناسان عصر نوگرايي چون ماکس وبر، مارکس، زيمل به لحاظ جستجوگري در رفع بحران هاي ممکن در جامعه ي مدرن، بعد از نوگرا مي باشند. آن چه که اين گروه از متفکران را در جايگاه پست مدرنيست ها قرار مي دهد، طرح ابهامات جاري و ممکن در جامعه ي جديد و جستجوگري در يافتن راه حل هاي مناسب براي رفع آنهاست. ماکس وبر مدعي است که جامعه ي مدرن با وجود عقلانيت حاکم بر روابط و سيستم اجتماعي، دچار عدم عقلانيت گرديده است و جامعه ي جديد براي انسان ها تبديل به قفس آهنين (4) شده است که راه فراري براي انسان و انسانيت وجود ندارد. زيمل نيز شرايط فعلي جامعه ي مدرن- البته دوران آغازين قرن بيستم را- با صفت تراژدي فرهنگي (5) تعريف کرده است. از نظر زيمل، نيز جامعه دچار بحران مي باشد. او نيز در پي يافتن راه هاي ممکن در نجات از وضعيت موجود است. مارکس نيز جامعه ي صنعتي و سرمايه داري جديد را داراي مشکلات بسياري مي داند. از نظر او جامعه ي آينده- کمونيسم- جامعه ي بهتر مي باشد.
توين بي، ماکس وبر، زيمل، مارکس و عده ي بسياري از متفکران اجتماعي که جامعه ي مدرن را نقد کرده و آن را داراي مشکلات ساختي بسياري دانسته اند و در صدد ارائه ي طريق نسبت به جامعه ي فردا مي باشند، پست مدرنيست تلقي مي گردند. به لحاظ اين که نو شدن نتيجه ي جريان نوگرايي است، بعد نو شدن حاصل جريان بعد از نوگرايي است. کساني را که به مسير و جريان بعد از نوگرايي مي انديشند، مي توان پست مدرنيست تلقي کرد. از اين رو افزون بر اين که توين بي، ماکس وبر، زيمل و مارکس را مي توان پست مدرنيست دانست، همه ي کساني که به اين سير و جريان مي انديشند نيز پست مدرنيست تلقي خواهند گرديد.
با ملاحظه ي انديشه ي بعد از نوگرايي به منزله ي طرز تلقي اي که به نقد انديشه ي نوگرايي پرداخته و در جهت ارائه ي جايگزين براي آن است، بعضي از روشنفکران چند دهه ي اخير ايران، از قبيل شريعتي و مطهري را مي توان پست مدرنيست ناميد. هر دو انديشمند با طرز تلقي هاي متفاوت از دين، جامعه، ديروز و امروز، به نقد پديده ي مدرنيسم و بر اثر معرفي ضعف هاي آن، به طرح جايگزين پرداخته اند. اين گروه از روشنفکران ايراني با تکيه بر دو مسئله ( 1- نقد نوگرايي و 2- طرح جايگزين براي نوگرايي ) مي توانند به عنوان متفکران دوران بعد از نوگرايي تلقي گردند.
آن چه وجه و يا وجوه اختلاف نوگرايان و بعد از نوگرايان مي باشد نگاه به جامعه، سازمان هاي اجتماعي، زن، انسان، فرهنگ، سرمايه داري، روشنفکري تاريخي و... است. نحوه ي بررسي هر يک از اين مفاهيم و پارامترها نيز وجوه وحدت نظر بين نوگرايان مي باشد.
نوگرايان عموماً نسبت به سرمايه داري خوش بين هستند و آن را پديده اي نو و مفيد مي دانند. زماني که متفکران قرون نوزدهم و بيستم، به دفاع از سرمايه داري ( و يا بررسي اثباتي سرمايه داري ) مي پردازند، نوگرا تلقي مي شوند. اينان در صورت نقد سرمايه داري، از حيطه ي نوگرايي خارج مي شوند و متفکران عصر و دوره بعد از نوگرايي تلقي مي کردند. در مقابل، عده اي بين ديدگاه ها و مواضع نوگرايانه نسبت به سرمايه داري تفاوت قائل نمي باشند. از اين رو نگاه مثبت و يا منفي نسبت به سرمايه داري وجه اختلاف نوگرايان و بعد از نوگرايان نمي باشد. به نظر مي آيد اکثريت بعد از نوگرايان نظر منفي نسبت به سرمايه داري ندارند و آن را هم چنان کارآ مي دانند. در مقابل، بومن مدعي است که ديدگاه پست مدرنيستي ديدگاه کاملاً تکميل شده و سيستم اجتماعي قابل رؤيتي است که در پي جايگزيني سرمايه داري جديد است و ساختار آن براساس شرايط جديد معني مي يابد.
آيا مرحله ي بعد از مدرن شروع گرديده است؟
رابطه ي ديالکتيکي بين انديشه و واقعيت خارجي وجود دارد. هر دو زمينه ساز پيدايش و تحول يکديگر مي باشند. در بررسي شکل گيري انديشه ها، شناخت درست از واقعيت ها ضروري است. اصطلاح رشد و ايجاد تحول در انديشه ها نيز نيازمند بازنگري در واقعيت هاي خارجي است. از طرف ديگر تحقق انديشه ها بر چگونگي و ماهيت واقعيت اثر مي گذارند.اين که آيا واقعيت خارجي عيني به نام « بعد از نوگرايي » و « بعد از نو » وجود دارد يا خير، دو بحث مستقل را مي طلبد. اول بايد روشن ساخت که آيا انديشه ي بعد از نوگرايي وجود دارد؟ و دوم اين که آيا مرحله ي جديد زندگي جمعي تحت عنوان « بعد از نو » وجود دارد يا خير؟
مطلب حاضر و کتاب هاي بسياري که در اين زمينه خصوصاً در دهه ي اخير به نگارش درآمده اند، حکايت از وجود انديشه و تفکر بعد از نوگرايي، به شکل ايجابي آن دارد. بسياري از متفکران اجتماعي و روشنفکران در جهان امروز به تعريف، تعيين ويژگي ها و بيان خطوط کلي بعد از نوگرايي پرداخته اند. مجموعه ي اين مباحث را مي توان انديشه ي بعد از نوگرايي تلقي کرد. در صورت قبول اين امر که انديشه ي بعد از نوگرايي تحقق عيني دارد، مي توان مدعي وجود گروه اجتماعي گرديد که سعي در تحقق آرا، عقايد و آرمان هاي طرح شده در انديشه بعد از نوگرايي دارند. اين گروه اجتماعي که ممکن است بيش از گروه روشنفکران باشند، در سطوح متعدد اجتماعي حاضر مي شوند و به اشکال گوناگون به ترسيم رفتارهاي اجتماعي خاص مي پردازند. بنابراين مي توان واقعيت خارجي را تحت عنوان « بعد از نوگرايي » تلقي کرد و آن را نشان داد.
بحث در مورد بعد از نوگرايي به معني انديشه و جامعه، تعلق به چند دهه ي اخير دارد و داراي تاريخ طولاني اي نمي باشد. البته در صفحات پيش اشاره شد که افرادي چون توين بي، ماکس وبر و زيمل را مي توان بعد از نوگرا دانست ولي مسلماً اين افراد را نمي توان به عنوان گروهي که به طور مستقيم به مباحث و انديشه ي بعد از نوگرايي پرداخته اند، تلقي کرد. اين گروه، به طور غيرمستقيم، غيرمتمرکز و بدون ارتباط با يکديگر به مقولات خاصي از بعد از نوگرايي پرداخته اند. در اين صورت انديشه و بعد از نوگرايي داراي تاريخچه اي طولاني نيست و متأثر از بحران ها و آشفتگي هاي فکري اجتماعي در دوران و انديشه ي نوگرايي است.
حسن مدعي است که چگونه امري را مي توان بعد دانست، در صورتي که مدرن و نو هم چنان جاري و موجود است و به پايان نرسيده است. از طرف ديگر آپدايک مي گويد: از کجا معلوم است که مرحله و انديشه ي موجود هم چنان در مدت زمان طولاني باقي بماند و شايد ضرورت تاريخي براي شروع مرحله ي جديد وجود داشته باشد.
در مقابل نظريه ي حسن ايهاد مورخان بعد از نوگرايي مدعي اند که به لحاظ تاريخي، بعد از نوگرايي بعد از فراساخت گرايي (6) قرار دارد. به نظر مي آيد هرچند که بحث از بعد از نوگرايي پس از فراساخت گرايي وجود دارد و افرادي چون فوکو، به لحاظ منطقي بيشتر به بحث فراساخت گرايي پرداخته اند، ولي انديشه ي بعد از نوگرايي، به مرحله اي قبل از طرح نظريه ي فراساخت گرايي، فرامارکسيسم، دفاع از حقوق زنان، بعد از اثبات گرايي و... اطلاق مي گردد. به عبارت ديگر، انديشه ي بعد از نوگرايي به مجموعه ي انديشه هاي موجود که در جهت نقد نظريه ها و آراي نوگرايي از قبيل ساخت گرايي، مارکسيسم، اثبات گرايي و تقابل مي باشد، اطلاق مي گردد.
بعد از نوگرايي به شرايط جديدي که در آن افکار و انديشه هاي جديد نظري تحت عنوان فراساخت گرايي ايجاد خواهد گرديد، اطلاق مي گردد. در اين ميان هم چنين مي توان آنها را به شرايط و تجربيات سياسي، فرهنگي، زيبايي شناختي، علمي و اخلاقي که متمايز از شرايط دوران مدرن و عصر روشنگري مي باشد، اطلاق کرد. شرايط جديد به يک دوره ي خاص که به مجموعه ي شرايط برمي گردد و نه به يک لحظه ي خاص تاريخي، اطلاق مي گردد.
در نهايت، بيان نظريه ي « لش » براي جمع بندي و ارائه ي پاسخ مناسب به چگونگي وضعيت بعد از نوگرايي ضروري است. لش، مدعي است تصور اين که فرهنگ معاصر، فرهنگ بعد مدرن است، ناپسند به نظر مي رسد. در مقابل، در ساختار فرهنگي جامعه ي جديد، نوعي سازگاري و ترکيب بين تيپ هاي سنت گرايانه، نوگرايانه و بعد از نوگرايانه ديده مي شود. تيپ هاي نوگرا، واقع گرا، و قبل از واقع گرا با يکديگر توأم گرديده و واقعيت واحد جديدي را تشکيل داده اند. نوگرايي و بعد از نوگرايي تيپ هاي ايدئال تا واقعيت هاي عيني خارجي مستقل را شامل مي شود.
زمينه هاي اساسي طرح بعد از نوگرايي به عنوان پارادايم جديد فرهنگي
همان طور که اشاره شد، بعد از نوگرايي ديدگاه و نظريه اي است که ريشه در بحران ها و تعارضات درون ساختي عصر نوگرايي دارد. اين بحران ها و نحوه ي بررسي و پاسخ دادن به آنها، تعيين کننده ي ساخت و ماهيت بعد از نوگرايي است.بحران در ايدئولوژي هاي دوره ي نوگرايي از قبيل دموکراسي،کمونيسم، سوسياليسم، ديدگاه محافظه کارانه، ليبراليسم، اومانيسم، اگزيستانسياليسم و... اولين گام عمده در طرح نظريه ي بعد از نوگرايي بوده اند. بحران ناشي از توجه بيشتر ايدئولوژي هاي فوق به مسائل عام وسياسي جهاني تا زندگي روزمره انساني مي باشد. در حقيقت روشنفکران جامعه ي جديد به طرح نظريه هايي که متوجه طرح مسائل روزمره ي بشرو مشکلات محسوس آنها باشد، نيازمندند. اين امر راهي به سوي طرح نظريه و ديدگاه بعد از نوگرايي بوده است.
تسلط گرايي غرب در اشکال گوناگون- نفي جهان غيرغربي و اصالت بخشي به فرهنگ و تمدن غربي- که ويژگي عمده ي دوران نوگرايي بوده است، عامل ديگر در طرح بحران جامعه ي جديد بوده است. در مقابل طرح مليت ها، فرهنگ ها، زبان ها، وموقعيت هاي تاريخي متفاوت، عاملي در نقد ديدگاه هاي يکسان سازي مليت ها، فرهنگ ها، زبان ها و تاريخ ها بوده اند. به عنوان مثال، نظريه ي نوگرايي که اساس بسياري از ديدگاه ها و گرايشات دوره ي نوگرايي است، با تکيه بر تحول تک خطي، جوامع و فرهنگ ها را به وحدت و يکسوسازي فراخوانده است.
يکي از زمينه هاي عمده شکل گيري انديشه و گرايش بعد از نوگرايي، در چارچوب فکري نظري فراساخت گرايي و مکتب فرانکفورت مي باشد. ديدگاه جامعه شناسان فرانکفورت بر چندين اصل استوار است:
1- رابطه ي بين نظريه و عمل، 2- رابطه ي بين ارزش و واقعيت، 3- کليت نگري که ارتباط بين فرهنگ، اقتصاد، و سياست را در پي داشت.
شرايط جديد اجتماعي و سياسي از قبيل راست گرايي جديد، بحران اقتصادي جهان سرمايه داري، تقابلات و تعارضات در دموکراسي اجتماعي، شکست کمونيسم و کاهش حرکت و جنبش هاي کارگري و چپ، رشد و توسعه ي حاکميت شرکت هاي چند مليتي زمينه هاي اساس رشد بعد از نوگرايي مي باشد.
در پايان، مي توان به اين جمع بندي دست يافت که بعد از نوگرايي به عنوان پارادايم جديد فرهنگي موقعي بامعني است که در آن بحران هاي متعددي در محتوا و ساخت پارادايم هاي موجود و کهن فرهنگي از قبيل پارادايم هاي سنتي و عصر نوگرايي ديده شود. با ظهور و رشد اين بحران ها، پارادايم جديد توسعه يافته است.
پينوشتها:
1. Post- Industrial Society.
2. Post Positvism.
3. Multiculturalism.
4. Iron Cage.
5. Cultural Tragedy.
6. Post Stucturalism.
آزاد ارمکي، تقي؛ ( 1389 )، نظريه هاي جامعه شناسي، تهران: سروش ( انتشارات صدا و سيما )، چاپ ششم