چرا نظريه لازم است؟

نفسِ واژه ي « نظريه ي » بعضي اوقات ظاهراً مردم را مي ترساند و اين ترس خيلي هم بي مورد نيست. بخش عمده ي نظريه هاي اجتماعي مدرن، غير قابل فهم، پيش پا افتاده يا بي معني است. خواننده احساس نمي کند که چيزي تازه
دوشنبه، 14 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چرا نظريه لازم است؟
چرا نظريه لازم است؟

 

نويسنده: اين کرايب
ترجمه: محبوبه مهاجر



 

نفسِ واژه ي « نظريه ي (1) » بعضي اوقات ظاهراً مردم را مي ترساند و اين ترس خيلي هم بي مورد نيست. بخش عمده ي نظريه هاي اجتماعي مدرن، غير قابل فهم، پيش پا افتاده يا بي معني است. خواننده احساس نمي کند که چيزي تازه يا علي الاصول چيزي ياد مي گيرد و مسلماً شور و هيجاني هم در کار نيست. حتي براي جامعه شناس متخصص نيز اعم از دانشجو يا استاد، آشنايي با نظريات کار شاقّي است، با اين حاصل مختصر که تنها مقداري اطلاعات به دست مي دهد. معدودند کساني که مطالعه در اين مورد باب طبعشان باشد يا اين قبيل مطالعات را به شکلي مثمر و مفيد به کار بندند.
نظريه هميشه هست. شايد تصور کنيم که علت اين وضع، پيشرفت جامعه به چنان حدي باشد که اجازه دهد افرادي از رهگذر بازيهاي پيچيده ، درآمدهاي هنگفت داشته باشند، در صورتي که اين طور نيست و مشکلات و مسائل واقعي است که افراد را به طرف نظريه سوق مي دهد. در واقع مسائلي که مردم را به طرف نظريه مي کشاند فقط منحصر به تحقيقات جامعه شناختي نيست. همه ي ما اين مشکلات را در زندگي عادي و روزمره ي خود داريم؛ وقتي که مي خواهيم از آنچه براي ما و اطرافيانمان روي مي دهد تصور روشني داشته باشيم و نيز مشکلاتي که موقع انتخاب هاي اخلاقي و سياسي درگير آنها هستيم.
پس توليد آثار نظري به دست بعضي ها، آن قدرها بي پايه و بي جهت نيست. اين موضوع را هم بايد پي جو کنيم که چرا اين قبيل مطالعات اغلب چنين بي حاصل است. مدرسان نظريه هاي اجتماعي نيز مثل نظريه پردازان اين رشته بين مشکلات و نتايج اين موضوع سير و سلوک مي کنند و با همان گير و گره ها روبه رو هستند. شروع از نتايج تدريس نظريه ها هم کار را آسان تر نکرده است. ماهيت جامعه شناسي طوري نيست که بتوانيم از مطالعات عملي تر و اطلاع دهنده درباره ي عالم اجتماع به طور مستقيم به نظريه ي اجتماعي برسيم. نظريه ي اجتماعي، بنا به تعريف کلّي (2) و مدعي است که با تک تک حوزه هاي مورد مطالعه ي جامعه شناسان به نحوي ارتباط دارد. في المثل نمي توانيم به طور مستقيم از تحقيقي درباره ي نگرش (3) هاي کارگران به فلان نظريه شروع کنيم چون اعتبار و ارزش يک نظريه در اين است که به موضوعي بسيار مهم تر از نگرش هاي کارگران بپردازد. شرط لازم براي توليد نظريه، تلفيق اين دو، يعني استفاده از مطالعات و تحقيقات مربوط به عالم واقع به عنوان مادّه خام نظريه و استفاده از نظريه براي کمک به فهم نتايج حاصل از مطالعات و تحقيقات مربوط به عالم واقع است. امّا براي يادگيري نظريه بايد از خود نظريه شروع کنيم و اِشکال کار همين جاست.
مشکلات کار ريشه هاي ديگري هم دارد. فرهنگ ما، فرهنگي نيست که نظريه را به شکل ساخته و پرداخته ترش بپذيرد. اکثر ما، تقريباً به طور ناخود آگاه ياد مي گيريم که به نظريه اعتماد نکينم يا به خود بقبولانيم که نظريه خارج از فهم ماست. نظريه ي اجتماعي پيشداوري (4) هاي خاص خود را مي سازد. اکثر ما آشنايي چنداني با علوم طبيعي نداريم با اين وجود قبول داريم که فيزيک نظري « چيز خوبي » است؛ اين علم به ظاهر نتايج مفيدي در عمل دارد و حتي اگر پيشاپيش بدانيم که از اين علم چيزي دستگيرمان نمي شود، معتقديم معدود افراد باهوشي را که مي توانند آن را ياد بگيرند بايد تشويق کنيم. اما نظريه ي اجتماعي به ظاهر نتيجه اي در عمل ندارد و بدتر از آن اينکه، موضوع مطالعه ي آن چيزي است که ريزترين جزئياتش را خود ما مي شناسيم و آن زندگي اجتماعي ماست و کار نظريه هم پوچ و بي معني ساختن آن است.
علاوه بر اين، ياددهي و يادگيري نظريه ي اجتماعي در فضايي هيبت آميز صورت مي گيرد که خود از عوامل مؤثر ايجاد چنين فضايي است و حاصل آن پيدايش محيطي ناراحت براي مطالعه و تحقيق است. براي مثال اگر سرو کار يک مدرّس به طور مطلق يا در اکثر موارد با نظريه ي اجتماعي باشد، معمولاً با حرمت بُخل آميز همکارانش رو به روست که خصومت کم و بيش آشکار نيز به همراه دارد. در دانشکده هايي که محقق امور واقعي و روزمره، اسباب جلب پول و اعتبار است، نظريه پرداز حکم زيور و سرگرمي زائد را دارد. در مجموع، مرتبه ي او در سلسله مراتب غير رسمي پايين تر است نه بالاتر. واکنش بسياري از کساني که خود را نظريه پرداز مي دانند، در برابر اين وضع، اين است که موضعي خودپسندانه بگيرند و هر اهانت احتمالي را به طرف مقابل برگردانند. اين جماعت از ترديد در آرايشان سرباز مي زنند و در واقع بيش از پيش به ورطه ي ابهام و اشکال مي افتند. اين جريان اغلب در جمع دانشجويان فوق ليسانس و دکترا بروز مي کند و فاصله ي لازم بين دانشجو و استاد را در همه ي سطوح بيش از حد لزوم وسيع مي کند. چون سختي و دشواري نظريه، در جمع خود دانشجويان، اظهر من الشمس است، نظريه پرداز حال و هوايي به خود مي گيرد که اسباب جدايي او از ديگران مي شود. او در چشم ديگران موجودي است قدري با هوش تر، بهتر و تواناتر. ترديدي ندارم که بسياري از دانشجويان ( و استادان )، به عمد از اين مزيت استفاده مي کنند و بفهمي نفهمي دنبال راه هاي مرموزتري براي ابراز وجود خود مي گردند؛ پيش ازديگران، آخرين ترجمه ها را از اروپا مي گيرند و باد به غبغب نظري خود مي اندازند.
همه ي اين مسائل، حتي پيش از شروع سير و سفر از مشکلات به نتايج ، در عالم نظريه وجود دارد. حدس من اين است که اکثر افراد اين سير و سلوک را شروع مي کنند، چون چاره ي ديگري ندارند. اين سير و سفر شامل يک درس اجباري در يکي از مقاطع تحصيلي آنهاست. پس عزم خود را جزم مي کنند تا طيّ طريق کنند. چاره ي اين مشکل چيست؟ تظاهر به آسان کردن نظريه فايده اي ندارد امّا واقع اين است که مي توان نظريه را آسانتر کرد.

تفکر نظري

اولين قدم اين است که نحوه ي برخورد با موضوع را دوباره بررسي کنيم. چون از نتيجه شروع مي کنيم، براي استاد و دانشجو بسيار آسان است که تصور کنند کلِ فرايند چيزي نيست مگر آموختن مطالبي که انواع و اقسام نظريه پردازان گفته اند يعني آموختن نظريه ها. البته که همين طور است اما از طرفي بايد بگويم که يادگيري نظريه ها کم اهميت ترين وجه موضوع است. شما مي توانيد با گفته هاي تلکت پارسنز (5) آشنا شويد و آنها را به شکلي مقبول در مقاله ي تحقيقي يا در ورقه ي امتحان خود منعکس کنيد و به محض اُنس و آشنايي با کلام مطّول، اين کار برايتان کاملاً آسان مي شود. امّا اگر مقصودتان گذراندن امتحان باشد اين آشنايي با نظريات، در حقيقت کاري بي فايده است. نظريه فقط در صورتي مفيد و مؤثر است که بتوانيم چيزي از آن ياد بگيريم و در صورتي مي توانيم از نظريه چيزي ياد بگيريم که بتوانيم آن را به کار بنديم.
در واقع بايد بگويم که اِشکال کار بيشتر در يادگيري تفکر نظري است تا يادگيري نظريه. مثال اين موضوع، يادگيري يک زبان جديد به شيوه اي خصوصاً دشوار است؛ نه با يادگيري تدريجي واژگان و ياد گرفتن قواعد دستوري مختلف آن، بلکه با گوش دادن به زبان ملفوظ با همه ي پيچيدگي هايش، زبان کوچه و بازار، لهجه هاي مختلف آن و غيره. از اغراق به دور نيست اگر اين تمثيل را در جامعه اي بسيار متفاوت به کار بريم؛ براي مثال در يکي از دهات قبيله نشين گينه ي نو که اکثر امور آن غريب و نا آشناست و مجبور باشيم زبان مردم آنجا را با گوش دادن به زبان اهالي آن ياد بگيريم.
اگر با کار و بار اين مردم مختصري آشنا باشيم، اين فرايند را مي توانيم آسان تر کنيم و پيشتر گفتم که مشکلاتي که افراد را به طرف نظريه مي کشاند، مسائل زندگي روزمره اند. به تصور من، حقيقت مطلب اين است که تفکر همه ي ما نظري است منتها به صورتي که اغلب از آن بي خبريم. چيزي که به آن عادت نکرده ايم، تفکر نظري به شيوه اي منتظم (6) با انواع و اقسام مضايق و مشقات آن است. با يک چنين تفکري که روبه رو مي شويم، در بدو امر نا مأنوس به نظر مي رسد.
پس مشکلاتي که همه ي ما به آنها به صورت نظري مي انديشيم و اين انديشه را واقعيت نمي بخشيم کدام اند؟ اکثر ما متأثر از اموري هستيم که نه در اختيار ما هستند و نه علل آنها را بلافاصله مي دانيم. برخي از اين امور غير منتظره اند و برخي ديگر در وهله ي اول به صورتي کُند اتفاق مي افتند و کمتر حسّ و ديده مي شوند. براي مثال ممکن است يکي از افراد خانواده بيکار شود يا فلان مقامي را که قرار بوده است در دانشگاه يا فلان مؤسسه ي آموزش عالي به او بدهند ندهند. ممکن است فلان محصول يا بهمان کار دولتي بر اثر اعتصاب يا به دنبال برنامه هاي صرفه جويي دولت يا سازمان دولتي موجود نباشد؛ ممکن است قدرت خريد فلان در آمد - به صورت دستمزد، حق تأمين اجتماعي، حقوق بيکاري، حقوق بازنشستگي و مستمري، کمک هزينه ي تحصيلي يا نظاير آن - به مرور کمتر شود. آثار اين مشکلات کم و بيش چاره دارد، اما چه بخواهيم و چه نخواهيم اين قبيل امور پيش مي آيند و علت آنها هم ابداً معلوم نيست. امور خصوصي تري مشابه با همين رويدادها در زندگي خصوصي ما اتفاق مي افتد: تغييرات تدريجي رابطه ي بين پدر و مادر و فرزندان يا بين دو نفر که صميمانه همديگر را دوست دارند و هيچ کس نمي خواهد، و با اين وجود پيش مي آيد. ممکن است ناگهان متوجه شوي که رفيق نزديکت بي هيچ دليل واضحي از درِ خصومت با تو در آمده است. يک مثال شخصي تر، زماني است که در بدترين و غير منتظره ترين اوقات به دام عشق کسي بيفتي يا گرفتار وضعيت احساسي و عاطفي شديدي از اين قبيل شوي که معلوم نيست از کجا آمده و اختيار زندگي را از دستت به در کند. مثال ديگري که در اين مبحث بيشتر مطرح خواهم کرد اين است که ممکن است متوجه ابتلا به حالتي شوي نظير علايم رواني يا جسماني مثلاً ناتواني جنسي.(7)
در همه ي اين اوضاع سعي مي کنيم علتي پيدا کنيم. اين تبيين يا سبب جويي، اغلب اوقات به صورت مقصر دانستن کسي يا چيزي است - که اغلب هم غير منصفانه است- من بيکار شدم چون ساکنان سياهپوست اين منطقه بيشتر شده اند؛ احساس خوشبختي نمي کنم چون مادرم سلطه جوست؛ ناتواني جنسي دارم چون زنم سرد مزاج است. مقصّر دانستن ديگران يا چيزهاي ديگر، گاه به هدف نزديک تر است؛ شغلم را از دست داده ام به علت اوضاعي که سياست دولت مقصر اصلي آن است؛ عنقريب دچار فروپاشي عصبي (8) خواهم شد زيرا حاضر به قبول احساساتي که مي دانم دارم نيستم؛ ناتواني جنسي دارم چون زن جماعت يا فلان زن برايم ترسناک است.
گاه اين سبب جويي ها پيچيده ترند، ولي منظورم اين است که وقتي چيزي براي ما پيش مي آيد که از اختيارمان خارج است؛ به محض اينکه تفکر درباره ي آن را شروع و سعي مي کنيم توجيهش کنيم، در واقع آغازِ نظري فکر کردن ماست. وقتي چيزي پيش مي آيد که در چنگ و اختيار ماست، احتياجي نيست که توجيهش کنيم؛ پيش مي آيد چون مي خواهيم پيش بيايد و کاري مي کنيم که پيش بيايد ( يا کاري نمي کنيم که مانع پيش آمدنش بشود ). اين موضوع را طور ديگري هم مي شود بيان کرد که در واقع به معناي «نظريه» به صورتي که در درس هاي مربوط به نظريه ارائه مي شود نزديک تر است. نظريه، تلاشي است براي تبيين تجربه ي روزانه ي ما از عالم،«نزديکترين» تجربه ي ما، بر حسب چيزي که آن قدر ها به ما نزديک نيست، اعم از اينکه اعمال و کارهاي ديگران باشد يا تجربه ي خود ما در گذشته، احساسات و عواطف سر کوفته ي ما، يا از اين قبيل. اين سبب جويي - که شايد مشکل ترين نوع باشد - گاه به اعتبار چيزي است که نه هيچ تجربه ي مستقيمي از آن داريم و نه مي توانيم داشته باشيم، و در اين سطح است که نظريه چيز واقعاً تازه اي درباره ي جهان به ما مي گويد.
اگر اين تفکر نظري روزمره را دقيق تر بشکافيم، موضوع روشن تر مي شود. مثال ناتواني جنسي را بازتر مي کنيم: شايد اين تجربه اي باشد که به طور ناگهاني برايم پيش آمده و شايد چيزي است که نمي خواهم براي مدتي به خود بقبولانم. اما بالاخره مجبورم که قبولش کنم و کم کم درباره ي آن فکر کنم. بعد ممکن است اولين چيزي که به ذهنم برسد تجربه اي مشابه باشد که خود قبلاً داشته ام يا عين آن براي يکي از دوستان نزديکم پيش آمده است. پس به دنبال وجوه مشترکي در اين وضعيت مي گردم: شايد علت آن فشاري خاص در محيط کار است؛ شايد موقعي پيش مي آيد که زنم در کارش خيلي موفق است يا اضافه حقوق مي گيرد؛ شايد وقتي که از اين پيشامد خيلي ترس زده مي شود و به شدت احتياج دارم که تقصير را به گردن کس ديگري بيندازم، ممکن است اين وضع را به يکي ديگر از خصايص رفتاري زنم نسبت دهم.
سبب جويي من يک «منبع» ديگر هم دارد که احتمالاً به نحوي از آن استفاده مي کنم، به ويژه اگر اين تجربه را قبل از اين - خواه خودم يا ديگري- نداشته باشيم. مي توانم مشتي تصورات بسيار کلي درباره ي جهان ترسيم کنم که حاصل هيچ تجربه ي مستقيمي به اين صورت نيست. براي مثال ممکن است تصور کنم که توانايي جنسي (9) يکي از شرايط اصلي و دائمي مرد بودن است، پس ناتواني جنسي من يعني که ديگر متعلق به جنس مرد نيستم. اين تصور، حاصل تجربه ي من نيست. من شناختي از دوره هاي جنسي هيچ مردي جز خودم ندارم. اين موضوع را هيچ گاه به طور مستقيم به من ياد نداده اند اگر چه شايد بتوانم وضعيت هايي را که به طور ناخودآگاه درباره ي آن چيزي ياد گرفته ام مشخص کنم. اما منظور اصلي من اين است که براي مفهوم ساختن عالم، از تجارب و تصوراتي درباره ي جهان استفاده مي کنيم که رابطه ي مستقيمي با تجربه ندارند. اين دو در هم تنيده اند؛ ترس و شرم من از مرد نبودن ممکن است مرا به جستجوي چيزي درباره ي همسرم بکشاند تا بتوانم تقصير را متوجه او کنم.
نظريه ي اجتماعي هم براي همين مقصود به کار مي رود؛ براي سبب جويي و فهم تجربه بر پايه ي ساير تجارب و تصورات کلي درباره ي عالم. با اين مفهوم مي توانيم برخي از وجوه اختلاف بين تفکر نظري روزانه و نظريه ي اجتماعي را بررسي کنيم. نخستين تفاوت اين است که نظريه ي اجتماعي مي کوشد تا انتظام بسيار بيشتري هم درباره ي تجربه داشته باشد و هم درباره ي افکار يا تصورات. در جامعه شناسي، اغلب زماني انتظام واقعي به تجربه مي دهيم که ظاهراً نظريه اي در کار نباشد. در اين باره که آيا چنين چيزي ممکن يا مطلوب است بحث و گفتگو فراوان است. گمان نمي کنم در حال حاضر در اين مورد اتفاق نظر باشد که به واقعيات يا امور واقع (10) نمي توان عينيّت (11) ي کم و بيش ساده يا سازماني به طور مطلق بي تعلّق (12) داد، اما در هر حال، کار منظم و منتظم براي گردآوري اطلاعات درباره ي تجربه ي افراد به خودي خود مي تواند موجد دانشي باشد که در نظر اول عجيب و غريب است. اگر فکر و ذکرم را درباره ي ناتواني جنسي ام متوجه مطالعه درباره ي موضوع جنسيت در مردان، ولو در جامعه ي خود به تنهايي کنم، احياناً متوجه مي شوم که ناتواني وضعيتي بهنجار (13) است به اين معنا که اکثر مردان در زندگي خود با آن رو به رو مي شوند و به طور قطع متوجه خواهم شد که همه ي رفتارهايي که غير مردانه مي دانم از همه ي مردان سر مي زند. اما تصورات موجود در يک نظريه بايد از يکديگر تبعيت کنند و ضد و نقيض هم نباشند و دست کم بايد به طور صريح مناسباتي مشخص و معين با هم داشته باشند. بايد بدانيم که اين فرايند در هيچ يک از سطوحش، پاياني قطعي و مسلم ندارد. ما هميشه مي توانيم بيشتر و بيشتر درباره ي عالم اطرافمان کشف کنيم و اين کشفيات را به شيوه هاي گوناگون و بر طبق اصول مختلف سازمان دهيم.
حال مي رسيم به دوّمين وجه افتراق. در جريانِ انتظام دادن (14) به افکار و تصورات کلي، مشکلاتي پيش مي آيند که آنها را مشکلات درجه دوم مي خوانم؛ مشکلات مربوط به بهترين راه براي عملي کردن اين مقصود که ارتباط آنها با توجيه تجربه ي ما، فقط به صورت غير مستقيم است. مثال اين موضوع اختلاف نظرهايي است که درباره ي معناي تبيين (15) يا سبب جويي داريم. سبب جويي در چه مواردي کافي است و در چه مواردي نيست؟
سومين تفاوت را هم که همين حالا نام بردم. فرايندهاي گوناگون انتظام دادن به افکار يا تصورات ممکن است ما را به اين نتيجه برساند که در عالم چيزهايي هستند که تجربه ي مستقيمي از آنها نداريم و گاه اين چيزها خلاف انتظار ما از تجربه ي عالم اند. شايد اين تصور در مورد عالم اجتماع مشکل تر باشد، در صورتي که در مورد عالم طبيعت آن را پذيرفته ايم و همين موضوع دست کم بايد نشان دهد که ذهن خود را بايد باز نگهداريم. اگر فقط به آنچه مي ديديم باور داشتيم، کسي باور نمي کرد که زمين گرد است يا به دور خورشيد مي گردد. تا جايي که ما مي دانيم در بخش اعظم تاريخ بشر، کسي اين را باور نداشت.
بر مي گرديم به مثال ناتواني جنسي. در اين مثال، انواع دلايلي که براي نظم و انتظام دادن مي آموزيم، ممکن است ما را به اين نتيجه برساند که در اکثر جوامع، اين مرد است که خصوصيات زنانه را تعيين مي کند و اگر خدشه اي به هر نوع تصور مرد از خود وارد شود، به هر حال زن مقصّر است. بعد ممکن است متوجه شباهت اين وضعيت و بعضي از عقايد مجردي که مارکس درباره ي رابطه ي بين طبقات داشت بشويم و آراي مارکس را طوري جرح و تعديل کنيم که به کمک آنها به رابطه ي زن و مرد پي ببريم. ممکن است از اين مرحله پيشتر برويم و بعضي عقايد کلي فرويد را هم ادغام کنيم و به نظريه اي درباب اصطلاح مرسوم به پدر سالاري (16) برسيم - مدلي از سازمان اجتماعي (17) که در آن مرد به طور منظم زن را سرکوب مي کند. اين مدل کاملاً خلاف تجربه ي ناتواني من است. تجربه ي من - و اولين واکنش من - اين است که زنم با دريغ کردن چيزي از من اعمال قدرت مي کند و روزگارم را سياه کرده است. نظريه ي پدر سالاري به من کمک مي کند که اين واکنش را دوباره تفسير کنم؛ چيزي که في الواقع دارد اتفاق مي افتد اين است که همسرم به نحوي قدرتم را تهديد مي کند؛ شايد بيش از حد استقلال دارد، شايد فقط با حربه هايي که دارد مي خواهد مقابله ي به مثل کند. من با مقصر و مسئول دانستن همسرم، به خصوص با سعي در ترغيب او به قبول مسئوليت، در واقع سعي مي کنم که قدرت را به خودم باز گردانم.
اين سبب جويي را خواه بپذيريم يا نپذيريم ( که جاي بحث فراوان دارد )، هر کدام از نظريه هاي اجتماعي مورد بحث در کتاب حاصر، مفروض به قضايايي است که خلاف تجربه ها و باورهاي ما هستند و راه اصلي يادگيري نظريه هم در واقع همين است. پانک (18) جماعت ممکن است معتقد باشد که بي امان عليه فرهنگ پدر و مادر و عليه دولت مي شورد در صورتي که نظريه پرداز کارکردگرايا فونکسيوناليست (19) اين حرکت او را به کار انداختن يک سلسله جرح و تعديل و سازگاري مي داند که به وسيله ي آنها فرهنگ و جامعه به صورتي نرم تر و يکنواخت تر از پيش ادامه ي بقا مي دهد. ممکن است کارگر جماعت معتقد باشد که مقدار دستمزدي که در برابر فلان مقدار کار روزانه مي گيرد عادلانه است، اما از نظر يک مارکسيست، به طرزي منظم و حساب شده در حال استثمار شدن است. وقتي به ورقه ي امتحان يک دانشجو نمره ي قبولي نمي دهم، به اعتقاد خودم از مقررات پيروي کرده و ضوابط علمي را رعايت کرده ام. از نظر من، اين دانشجو به حد نصاب مقرر نرسيده است، درست همان طور که ممکن است بگويم اين تَرکه آن قدر بلند نيست که به درد بخورد. طرفدار نظريه ي مبادله ي نمادين (20)،( يا از جهت ديگر ) طرفدار نظريه ي روش شناسي مردم (21) ممکن است بگويد که کار من موجب اُفت و شکست تحصيلي است. اکثر ما اگر صادق و درست باشيم تصديق مي کنيم که گاه کاري مي کنيم درست خلاف آنچه در عمل تصور مي کنيم؛ تنها به همين دليل هم که شده، بايد غرابت ظاهري نظريه را تحمل کنيم.
پيشتر گفتم که نظريه ي اجتماعي را فقط مي توان آسان تر کرد ولي نه آسان. براي مثال ريشه هاي نظريات مورد بررسي در اين کتاب را مي توانيم در مسائل و مشکلات روزمره پيدا کنيم؛ اين مسائل، قرن ها و قرن ها مورد بحث فلاسفه و موضوع پيشرفت دانش بوده اند، پيش از آنکه نظريه اي پيدا شده باشد. با اين حال مي توانيم نظريه را طرح سؤالي معقول (22) درباره ي عالم بشماريم ( هر چند پاسخ اين سؤال هميشه معقول نباشد ). شايد بهترين را براي ياد گرفتن «تفکر نظري» فقط خواندن و فهيدن نظريه نباشد، بلکه طرح سؤالهاي مربوط به نظريه و تفکر و تأمل درباره ي پاسخ اين سؤالها باشد. اين همان روشي است که در کتاب حاضر پيش خواهم گرفت: نظريه چه سؤالهايي را مطرح مي کند؟ چه سؤالهايي مي توانيم از نظريه بکنيم؟ اين روش قاعدتاً و پيش از هر چيز شبيه به يک بازي تخيّلي است. براي مثال اگر با آراي پارسنز آشنايي مختصري داشته باشيم آيا مي توانيم از آراي پارسنز براي پي بردن به علت افزايش ميزان طلاق يا تغيير ميزان جرم و جنايت يا ماهيت آن استفاده کنيم؟ هميشه گام اول تفکر و تأمل، سعي در تراشيدن يک جواب است. دقت نظر منطق و واقعيات، خيلي زود به دنبال آن پيدا خواهند شد. اگر در اين کار موفق شويم و اگر بتوانيم از نظريه براي پي بردن به عالم استفاده کنيم، حاصلش اين است که حوزه ي تأثير عملمان وسيع تر يا به عبارت ديگر آزادي عمل ما بيشتر مي شود.
همه ي اين مطالب را مي توانيم دفاعيه اي براي نظريه و توجيهي براي گير و گره هايش بدانيم. با همه ي اينها حرف من همان است که درست در آغاز همين مبحث زدم - بخش عمده ي نظريه ي اجتماعي مدرن غير قابل فهم، پيش پا افتاده، يا بي معني است. در فرايند تفکر نظري، چيزهايي هستند که غلط از آب در مي آيند.

دام هاي نظري

دام نخست، درست پيش پاي خود نظريه قرار دارد و مواقعي بوده است- از جمله سال (1992)- که جامعه شناسان ظاهراً استعداد خاصي براي گرفتار شدن در آن داشته اند. اين دام همان جامعه شناسي تجربي (23) است که ممکن است به صورت گرد آوري صرفِ آمار و ارقام، غرق شدن در مجادلات فني روش شناسي و همبستگي آماري (24) يا تکيه بر جامعه شناسي تجربي براي «افشاي» واقعيت نهفته در پسِ افسانه هاي رايج و عام باشد. کتاب گوردون مارشال با عنوان در ستايش جامعه شناسي (25) به چندين بررسي و تحقيق برجسته مي پردازد که پرده از گوشه هايي از جامعه ي انگليس بر مي دارد، اما چيزي درباره ي نظريه نمي گويد.
کارکرد اصلي نظريه بايد تفسير واقعياتي باشد که امکان کشف و رسيدن به اتفاق نظر درباره ي آن هست، و در واقع نشان خواهيم داد که در بعضي موارد به نظريه احتياج داريم تا به ما بگويد واقعيات موجود کدام اند. همه ي مطالعات مورد بحث مارشال به نظريه اي وابسته است، حتي اگر اين وابستگي روشن و صريح نباشد، و همان طور که دست کم يکي از منتقدان اين کتاب اظهار کرده است، اگر جامعه شناسي هيچ نوع تلاشي به سمت نظريه ي تام و تمام نکند چيزي جز ضميمه ي تجربي ساير رشته ها نخواهد بود.
اولين دام به راستي نظري را دام جدول کلمات متقاطع (26) مي خوانم. از قضا، يکي از مؤثرترين کتابهاي سي سال اخير در زمينه ي جامعه شناسي، کتابي است که اصلاً درباره ي جامعه شناسي نيست بلکه بررسي تاريخ علوم طبيعي است و آن کتاب ساختار انقلابهاي علمي اثر تامس کون (27) است.
او بين علم به اصطلاح انقلابي (28) و علمِ عادي (29) فرق مي گذارد و همين علم عادي است که از لحاظ منظور فعلي ما اهميت دارد. علم عادي همان علم معمولي و روزمره است. دانشمند صاحب دانشِ نظريِ پذيرفته، شيوه هاي تجربي متداول و ابزارهاي لازم براي اجراي اين شيوه هاست. اين دانش و شيوه ها و ابزارها (همراه با ساير عناصر) در مجموع چيزي را تشکيل مي دهند که تامس کون « paradigm » مي خواند. کار علمي دانشمند عبارت است از سعي در دخل و تصرف در برخي از ويژگي هاي عالم طبيعت، ويژگي هايي که به شکل مناسبي برگرفته و در وضعيت تجربي قرار داده است تا در قالب پارادايم خود جاي دهد. درست همان طور که در يک جدول کلمات متقاطع خانه هايي هست و نشانه ها و راهنمايي ها دارد، پارادايم هم چارچوبها و علايمي کلي در اختيار مي گذارد که نشان مي دهد جهان چگونه بايد باشد و دانشمند دست به کار مي شود تا خانه هاي خالي را جزء به جزء پر کند. اما به تصور من، دانشمند علوم اجتماعي به چندين دليل نبايد از نظريه به اين صورت استفاده کند، اگر چه اين روش براي علوم طبيعي مفيد و مؤثر است و اين موضوعي است که درباره ي آن بايد بحث شود.
پيچيده بودن موضوع علم جامعه، غير ممکن بودنِ برچيدن وجوه مهّم عالم اجتماع به منظور آزمايش و تجربه ي آنها، اين حقيقت که فعاليت انسان خود آگاهانه (30) و بازتابي (31) است، در مجموع اين قبيل کارهاي معمّاگشايي را زيانبار مي کند، روشي که به قول بعضي ها موسوم به تقليل گر (32) است. در اين روش پيچيدگي هاي عالم واقع را به مجموعه اي مفاهيم نظري احاله مي کنند.
براي مثال اگر به واکنشم نسبت به ناتواني جنسي بر چسب پدر سالاري بزنم، کمک چنداني به شناخت من نمي کند؛ نه تنها بايد نشان دهيم که ماهيت پدر سالاري چگونه هم ناتواني جنسي و هم واکنش ما در برابر آن را معين و مشخص مي کند، بلکه بايد چگونگي عمل متقابل اين فرايندها را نسبت به همديگر نيز نشان دهيم ( براي مثال تغييرات بازارِ کار که فرصت بيشتري به زن مي دهد تا به کاري تمام وقت مشغول شود ) تا به کل پيچيدگي وضعيت پي بريم. در غير اين صورت، چيزي را فروگذار کرده ايم. پس بايد همه ي پيوندها (« ميانجي ها »)ي بين آنچه را که نظريه به ما مي گويد و تجربه يا امري را که سعي مي کنيم بفهميم و بدانيم در نظر بگيريم. دوّمين دام را دام تشحيذ ذهن (33) نام گذاشته ام. پيشتر گفتم که ضمن نظم و نسق دادن به تصوراتمان از عالم، چندين مشکل دست دوم پيدا مي شود که ارتباط مستقيمي با سبب جويي چيزي ندارد. براي مثال معنايِ تبيين را ذکر کردم. اين قبيل مشکلات هم بسيارند از اين مشکلات ممکن است غير قابل حل باشند يا رابطه ي چنداني با مقصود ما نداشته باشند؛ با اين حال مسائلي پر جاذبه اند و تجربه ي شخص من نشان داده است که پرداختن به همين مسائل بسيار لذت بخش است- آن نوع لذتي که گاه از مطالعه ي مطالب «جنبي و فرعي» روزنامه هاي پر فروش يکشنبه دست مي دهد. به تصور من اگر اين کار را در همين حدّ قبول داشته باشيم «جايز» است، امّا اشتباه کلي آن در زمينه ي نظريه پردازي موجب مي شود که آن نظريه نامربوط به نظر مي رسد ( و نا مربوط هم هست ).
يک مثال خوب مجادله اي است که از فلسفه ي تحليلي (34) انگليس به نظريه ي اجتماعي راه يافته است، به اين مضمون که آيا دلايل شخص براي اعمالش را بايد علل اعمال او بدانيم يا خير. در اين جا با موضوعي بسيار حساس و مهم سرو کار داريم که به ماهيت اصلي و امکان وجود علم جامعه مربوط مي شود امّا دامنه ي بحث چنان محدود و دايره ي شمول آن از حيث ابعاد مختلف اعمال آدمي چنان تنگ است که به تصور من اصلِ مشکل از نظر دور مي ماند. در واقع به نظر من مي توانيم از هر دو حدّ موضوع به راه حل هاي مشکل پسندانه برسيم که هيچ کدام کمک واقعي و مشخصي به تحليل اجتماعي نکنند و هيچ کدام هم قطعي (35) نباشند.
دام سوم دام منطق (36) است. شايد اين اصطلاح به نظر ناجور برسد چون همين پيشتر گفتم که يکي از وجوه اصلي تفکر نظري اين است که بين اجزاي مختلف نظريه انسجام منطقي (37) به وجود بياورد. منظور اصلي من اين است که اين تلاشِ تفکر نظري ممکن است تا حدّي نا معقول برسد. يک نظريه ممکن است به دلايل منطقي ابطال شود و کثرت اين قبيل موارد ممکن است به معناي نفي امکان هر نوع نظريه باشد. نکته ي اصلي اين است که اگر چه نظريه بايد بکوشد تا انسجام دروني (38) يا انسجام منطقي ايجاد کند، اماّ خودِ عالم اغلب غير منطقي (39) است يا منطقي جدا از منطق نظريه دارد و نظريه بايد بتواند اين تفاوت را در نظر بگيرد. مثال هاي متعددي از اين مجادلات به ظاهر نظري هست که در واقع چيزي جز رقابت در منطق نيستند و هر گونه علاقه و توجه به تبيين يا فهم عالم اجتماع را دير زماني است که پشت گوش انداخته اند.
و دام آخر دام توصيف (40) است. تبيين چيزي را به ما مي گويد که نمي دانيم و نمي توانيم آن را با ديدن بفهميم و توصيف فقط چيزي را به ما مي گويد که با ديدن مي توانيم آن را بفهميم . به تصور من بخش عمده اي از نظريه ي اجتماعي مدرن، توصيف چيزي است، آن هم علت اصلي بدنامي نظريه باشد: بحر طويلي از کلمات که وقتي تعبيرشان مي کني چيز جز توضيح واضحات نيستند. خواهيم ديد که تلکت پارسنز، خاصه از اين حيث آسيب پذير است اما اکثر نظريه هاي پسامدرن گرا (41) هم پرچانگي هايي با زبان تخصصي خود مي کنند که چيزي چندان يا اصولاً هيچ چيز به دانش ما اضافه نمي کنند.

پي‌نوشت‌ها:

1- theory.
2- general.
3- attitude.
4- prejudice.
5- Talcott Parsons.
6- systematic.
7- impotence.
8- nervous breakdown.
9- sexual potency.
10- facts.
11- objectivity.
12- unbiased.
13- normal.
14- systematisation.
15- explanation.
16- patriarchy.
17- social organisation.
18- Punk.
19- functionalist.
20- symbolic interactionism.
21- ethnomethodology.
22- sensible.
23- empirical sociology.
24- statistical correlation.
25- Gordon Marshall,In Praise of Sociology,Unwin Hyman,London, 1990
26- crossword Puzzle trap.
27- Thomas Kuhn,The Structure of Scientific Revolutions (2 nd ed,), University of Chicago,Chicago, 1970.
28- revolutionary.
29- normal.
30- self - conscious.
31- reflective.
32- reductionist.
33- brain - teaser trap.
34- analytical philosophy.
35- conclusive.
36- logic trap.
37- logical coherence.
38- internal coherence.
39- illogical.
40- description trap.
41- Postmodernist.

منبع مقاله :
کرِيب، اِين؛ نظريه هاي مدرن در جامعه شناسي، محبوبه مهاجر، تهران: سروش (انتشارات صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران)، چاپ دوم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط