نظريه ي مبادله ي نمادين
نظريه ي مبادله ي نمادين ناقص ترين نظريه اي است که در اين کتاب مطرح مي کنم. پُل راک اين نظريه را « ابهامي » مي داند که « به عمد ساخته اند ».(1) اين رويکرد چندين نوع و گونه دارد و ظاهراً مدت ها بود که بيشتر در محاورات غير رسمي وجود داشت تا در متون رسمي. اما در ده سال گذشته کوشش هايي شده است تا اين رويکرد را نهادي و منتظم کنند (2) که به تصور نگارنده از ارزش و مقدار آن کاسته است. خاستگاه اصلي اين رويکرد، بخش جامعه شناسي دانشگاه شيکاگو حوالي دهه ي بيست بود و از جمله متفکراني که بنيانگذار آن بودند و در اينجا مورد بحث ما نيستند، يکي رابرت پارک (3) و ديگري دبليو. آي. تامس (4) هستند. مبادي نظريه ي مبادله ي نمادين، يکي عمل گرايي (5) است که مکتبي فلسفي و منحصراً امريکايي است، ديگري تفسير جامعه شناختي « زيست بوم »(6) است که رابطه ي ارگانيسم يا اندامواره (7) را با محيط زيست آن مطالعه مي کند، و سوم روش هاي ميداني (8) است که مردم شناسي باني آنها بود و در حال حاضر جامعه شناسان از آن با عنوان مشاهده ي همراه با مشارکت (9) ياد مي کنند. کارکرد گرايان يا فونکسيوناليست هاي بعدي هم گفتند که اين رويکرد از حيث تحقيق تجربي قوي ولي از لحاظ نظريه ضعيف است. همان طور که مردم شناس با قبيله اي در گينه ي نو زندگي مي کند، طرفدار نظريه ي مبادله ي نمادين هم يک گروه اجتماعي در کشورش پيدا و با آن گروه زندگي مي کند. اگر بخواهيم از نخستين متفکران باني اين مکتب که نظريه پرداز اصلي آن هم باشند نام ببريم بايد از جورج هربرت ميد (10) ياد کنيم. ميد، محور اصلي همه ي مطالب و مباحثي است که امروزه از اين رويکرد در دست داريم و اين مطلب که اثر اصلي او يعني ذهن، خود و جامعه (11) (1934) پس از مرگ او و از يادداشت هاي دانشجويان کلاس هاي درس او گردآوري شده است به بهترين وجه نشان دهنده ي همان ابهامي است که به آن اشاره کردم.بار ديگر بايد به پارسنز باز گرديم و نظر او درباره ي واحدِ عمل. اين نظر مشتمل بر يک سلسله فرضيات درباره ي عمل کننده ي اجتماعي است؛ عمل کننده ي اجتماعي بين هدف ها و وسايل رسيدن به اين هدف ها در وضعيتي مرکب از اشياي مادّي و اجتماعي- اشياي اجتماعي شامل هنجارهاي اجتماعي و ارزش هاي فرهنگي (12)- انتخاب هايي مي کند. فرايند نهادي شدن عبارت است از افرادي که اعمالشان را با همديگر منطبق و مطابق مي کنند تا رضايت متقابل کسب کنند و اگر اين رضايت حاصل بشود، اعمالشان به صورت الگويي براي نقش هاي پايگاهي - ساختار نقش- در مي آيد. اين اعمال، به اعتبار انتظارهايي که افراد از يکديگر دارند ( يعني از حيث معاني يا نمادها) تلقي و تعبير مي شوند. امّا استدلال من اين بود که اين رويکرد مي تواند يا بر محور ساختارهاي متشکل از انواع نقش ها و نظام هاي اجتماعي قرار گيرد يا بر مدار رفتار استوار بر نقش و عمل اجتماعي. گفتم که جادادن همه ي اين معاني در قالب يک نوع تبيين علّي کلي و جامع ( حتي اگر هم بخواهيم) قدري مشکل است زيرا اين نظريه نمي تواند همه ي آنها را به شکل درستي از هم جدا کند. گاه نظام هاي اجتماعي و ساختارهاي متشکل از انواع نقش ها را حاصل عمل اجتماعي و گاه عکس آن مي داند، در صورتي که اصولاً يکي هستند؛ نظريه اي که درباره ي اشخاص است به نظريه اي درباره ي جوامع تعميم داده مي شود. امّا اين تعويض و جابه جايي در نظريه ي مبادله ي نمادين نمي شود: اين نظريه بر سر عمل اجتماعي مي ماند و اگر چه ساختارهاي اجتماعي را به عنوان ساختارهاي متشکل از انواع نقش تلويحاً به همان ترتيبي مي بيند که پارسنز مي ديد امّا کارِ تحليل را منحصر به سطح نظام ها نمي کند. نظريه ي مبادله ي نمادين نيز همچون نظريه ي انتخاب عقلاني ناظر به واحدِ عمل است ولي توجه اصلي آن بيشتر به ساختن معاني است که اولويت هاي فرد به اعتبار آنها ابراز مي شوند نه از حيث انتخاب فرد از بين اولويت هايش.
نظريه ي مبادله ي نمادين چندين صورت دارد ولي تأکيد اصلي من بر گرايش موسوم به مکتب شيکاگو است که معتقدم شاخص ترين صورت اين نظريه است و دشوارتر از ساير صور مکالمه، مناسب ترين تمثيل از اين بابت است: جهان اجتماع داراي همان خصوصيات جريان و حرکت، رشد و تحول، خلاقيت و تغيير مکالمه اي است که با همديگر دورِ ميز شام ( دست کم در مراحل اوليه ي آن ) داريم. در حقيقت جهان چيزي جز مشتي مکالمه، هم مکالمه ي دروني و هم مکالمه ي بيروني، نيست.. به نظر من اين گرايش بيشتر به تصور بانيان اين رويکرد نزديک است که نسبت به ترقي اجتماعي و دموکراسي خوش بين بودند و رشد اجتماعي را هم معلول و هم علت رشد خلاقيت فرد مي دانستند. اين گرايش به خاستگاهي نيز که در حيات اجتماعي امريکاييان داشت و بر برابري طلبي (13) آزادي فردي (14) و تحرک اجتماعي تأکيد مي کرد نزديک تر است اما چقدر به اصلِ واقعيت حيات اجتماعي نزديک است، مطلبي است جداگانه.
فرضيات نظريه ي مبادله ي نمادين
موجزترين صورت بندي (15) فرضيات مبادله ي نمادين را هربرت بلامر (16) به دست داده است:1. عمل انسان ها نسبت به چيزها بر پايه ي معنايي است که چيزها برايشان دارند.
2. اين معاني، محصول مبادله ي اجتماعي در جامعه ي انساني است.
3. اين معاني در جريان فرايند مبادله که هر فرد ضمن سر و کار خود با علايم يا نشانه ها به کار مي برد، جرح، تعديل و اصلاح مي شوند.
اين فرضيات کم و بيش منطبق با سه بخشِ کتاب ذهن، خود و جامعه اثر ميد است. نقطه ي شروع کتاب ميد بحث درباره ي يک ويژگي قطعي است که مميّز انسان از ساير حيوانات است.
او هم نظير بسياري از متفکران، زبان يا نمادِ معنادار (17) را مبناي بحث خود قرار مي دهد و سعي او اين است که معاني ضمني آن را شرح و بسط دهد. حيوانات با زبان اشاره با هم مکالمه دارند اما درست نيست که بگوييم ارتباط آنها با هم شبيه انسان هاست. وقتي سگي به سگ ديگر پارس مي کند و فرارش مي دهد، سگ اول حالت تهاجمي دارد و سگ دوم مي ترسد، ولي بين اين دو تفاهمي وجود ندارد. وقتي به عنوان معلّم به محصّلي تذکر مي دهم، براي مثال به اين خاطر که زيادي وقتم را مي گيرد،(معمولاً) دندان قروچه نمي روم و به سرش نعره نمي زنم بلکه دليلي برايش مي آورم که فکر مي کنم قابل قبول باشد. تفاوت اين دو عمل اين است که نمادِ معنادار بر خلاف علامتي که حيوان به کار مي برد، موجب همان عکس العملي در من مي شود که در ديگري و به عکس- هر يک از ما در جريان عمل تبادل، خودش را به جاي ديگري مي گذارد امّا سگ ها، تا جايي که ما مي دانيم، نمي توانند به اين صورت خودشان را به جاي هم بگذارند و زبان يا نماد معنادار است که موجب اين تفاوت مي شود.
به تعبير ديگر، نماد معنادار همان معنايي مشترک است. اين معنا در جريان عمل مبادله به وجود مي آيد که خود حاصل نياز مردم براي دست يافتن به نتايج عملي کارهايشان ضمن همکاري است. ميد چيزي شبيه به فرايندِ رابطه اي بسيار نزديک بين دو تن را توصيف مي کند که ضمن کارهاي روزمره ي خود زباني خصوصي پيدا مي کنند، در صورتي که از نظر او، اين يک فرايند اجتماعي کل و عام است. مبادله ي اجتماعي (18) معنا مي سازد و معاني هم عالم ما را خلق عالم به وسيله ي ما با معنايي که خود به آن مي دهيم، بي حکمت نيست: يک تکه چوب فقط يک تکه چوب است که در جريان کار روزانه ي ما تبديل به ميز مي شود. کلمه ي « ميز » به معناي نقشي است که در عمل مبادله ي ما دارد؛ چيزي که روي آن غذا مي خوريم، روي آن کار مي کنيم و چيزي که به عنوان مانع براي جلوگيري از ورود يک مهاجم پشت در مي گذاريم. اين گونه معاني تغيير و تحول پيدا مي کنند و جهان ما هم در جريان اين تغيير و تحول متحوّل و دگرگون مي شود.
نمادِ معنادار اين توانايي را به انسان مي دهد که در عکس العمل خود « مکث » کرده و در مخيّله خود آن را تمرين کند. نمادها اين قدرت را به ما مي دهند که از اشياي عالم فاصله بگيريم و دست به آزمايش هاي سنجيده بزنيم؛ هر بار که درباره ي انجام کاري فکر مي کنيم، همين جريان پيش مي آيد. به ياري زبان است که مي توانيم از چيزها فاصله بگيريم و درباره ي آنها فکر کنيم و دست به انتخاب بزنيم. به اين ترتيب به فرايند تفسير (19) مي رسيم که در فرض سوم بلامر ياد شده است. بحث ما تا اين جا مربوط به مکالمات بيروني (20) يعني آن دسته از فرايندهاي مبادله اي بوده است که ضمن آنها با همديگر جهان مشترکي مي سازيم. فرايند تفسير دروني نيز يک مکالمه است بين دو بخش مختلف ( يا به تعبير ميد، دو « مرحله ي » مختلف ). خود. به ياد داريم که نماد معنادار موجب همان عکس العملي در من مي شود که در ديگران؛ با استفاده از نمادِ معنادار مي توانم خودم را آن طور ببينم که ديگران مي بينند. « به من » يا « مرا » دقيقاً يعني خودِ من، آن طور که ديگران مرا مي بينند؛ مرحله دوم يعني « من » آن بخشي است که خودِ من را نگاه مي کند (« درباره ي خودم فکر مي کنم ») و اين مرحله از نظر ميد منبع ابتکار و خلاقيت و خودجوشي (21) است. مکالمه ي دروني (22) مجرايي است که همه ي مکالمات بيروني يا الگوهاي مبادله بايد طي کنند. اين مفهوم کلّي از « خود » شامل توصيف فرايند اجتماعي کردن هم مي شود. در زندگي نوزاد، دايره ي نشانه ها و اشاراتي که به کار مي برد، به تدريج که تشخيص مي دهد کدام يک از آنها براي ديگران هم معني دار هستند، کوچک تر مي شود. سپس در جريان بازي کردن ياد مي گيرد که نقش تک تک افراد ديگر را باز مي کند و به تدريج که بزرگتر مي شود با انواع بازي ها ياد مي گيرد که فعاليت هاي خود را با ديگران هماهنگ کند و خود را آن چنان ببيند که ديگران مي بينند. از گروه همگنان ( يا دوستانش ) ياد مي گيرد که خود را بيش از پيش در دايره اي وسيعتر ببيند تا جايي که به تعبير ميد نقش ديگريِ تعميم يافته (23) را بر عهده بگيرد؛ به بيان ديگر، کودک يک نوع وجدان اجتماعي (24) پيدا مي کند.
هر يک از شکل هاي رويکرد مبادله ي نمادين، بر يکي از اجزاي نظريه تأکيد مي گذارند. تأکيد اصلي مکتب شيکاگو بر جريان مبادله و فرايندهاي تفسير و نحوه ي تحوّل و تغيير معاني است؛ مکتب آيووا به رهبري مَنفردکون (25)مي کوشد اين آرا و نظرها را به صورت متغيرهاي قابل اندازه گيري در آورد، بر اساس اين فرض که « خود » ثابت است و به نسبت تغييري نمي کند. آزمون بيست جمله اي يا آزمون « من کيستم؟ » مَنفردکون از مردم مي خواهد از بين يک سلسله جملات بيست تايي آن جملاتي را انتخاب را کنند که بيشتر از بقيه وصف حال آنهاست تا نشان دهد که جايگاه اجتماعي (26) پاسخ دهنده چيست. از آراي ميد در واقع نه به عنوان يک نظريه براي توضيح و تبيين مشاهدات بلکه بيشتر به عنوان توصيف سهل و ساده ي موضوع مشاهده استفاده مي شود. گونه ي ديگر اين رويکرد که معمولاً با نام نظريه ي نقش ها (27) از آن ياد مي شود، بيشتر با اين موضوع سرو کار دارد که مکالمه ي دروني « خود » چگونه در نحوه ي ارائه ي « خود » در ساختارهاي نقش دخالت و وساطت مي کند. کتاب رالف ترنر (28) منتظم ترين اثر در اين زمينه است.
ولي به عنوان يک نمونه، آثار اروينگ گافمن (29) را به اجمال مرور مي کنيم که حد ميانه اي است بين رويکرد مکتب شيکاگو و گونه ي منتظم تر نظريه ي نقش. رويکرد گافمن موسوم به رويکرد رفتار نمايشي (30) است و اين اصطلاحي است که خود او به کار مي برد. نقش ها يا انتظاراتي که ديگران از رفتار ما در موقعيت هاي خاص دارند در حکم بازينامه هايي هستند که طبق آن اجرا مي کنيم و غرض گافمن اين است که نشان دهد چگونه بازي مي کنيم يا نحوه ي اجراي نقش توسط ما به چه ترتيبي است. بر طبق اين نظر، دانشجويان دختر کالج هاي امريکا در دهه ي پنجاه بايد خودشان را به نفهمي مي زدند تا دانشجويان پسر را تحت تأثير خود قرار دهند؛ يا اهالي جزاير شتلند (31) که گافمن تحقيقات ميداني وسيعي در آنجا انجام داد و موضوع اثر معروف او يعني نمايشِ خود در زندگي روزانه شد، لازم بود کلبه هايشان را فقيرانه نشان دهند تا مبادا ارباب هايشان به خيال اينکه آدم هاي پولداري هستند اجاره هايشان را بالا ببرند. همه ي شئون زندگي، از خصوصي ترين جنبه ي آن گرفته تا عمومي ترين آن، به همين شکل تلقي مي شود. وقتي به دوستم ابراز محبت مي کنم که پشت سرش بدگويي کرده باشم. اين « اداره ي احساسات » در همه ي اوقات جريان دارد، گويي که همه ي ما کارگزار تبليغات براي خودمان هستيم. ما از همه ي چيزهاي مادّي يا فيزيکي موجود در اطرافمان به عنوان وسايل صحنه استفاده مي کنيم و « پشت صحنه » اي هم به عنوان کُنج خلوت داريم که وقتي از اجراي نقش فارغ شديم در آنجا تمدّد اعصاب کنيم.
اين مطلب را مي توانيم با توجه به بحث ميد درباره ي « من » و « مرا » بررسي کنيم. گافمن شرح مي دهد که « من » به چه ترتيبي « مرا » مي شود. مشکل قضيه اين است که ما هرگز نمي فهميم که « من » چيست و ميد هم چيزي جز اين نمي گويد که اين « من » منشأ ابتکار و خلاقيت است. همه چيز به بازي کردن تقليل داده مي شود: « خود » ، ذات و جوهري سواي آنچه در موقعيت هاي مختلف از ما انتظار مي رود ندارد و ما هم بسته به موقعيت هاي مختلف انواع و اقسام « خود » داريم. همين نکته موضوع يکي از مهمترين نقدهايي است که بر نظريه ي مبادله ي نمادين وارد شده و در سطور بعد به آن خواهم پرداخت.
آثار گافمن بيشتر توصيفي اند: نمايشِ خود در زندگي روزانه نوعي رده بندي روش ها و فنون بازيگري است. اين نکته حاکي از وجود يک نقص در رويکرد مبادله ي نمادين به عنوان يک نظريه است؛ اين رويکرد، رويکردي دقيق و متضمن استنتاج منطقي (32) نيست و در عوض مشتي آرا و افکار در اختيار محقق مي گذارد تا به عنوان رهنمودهاي بسيار کلي از آنها بهره گيرد. تبييني که محقق مي کند بالنسبه بسيار نازل است؛ در مورد گافمن بايد بگوييم تمايزي را که ميد بين من و مرا مي گذارد بي چون و چرا و پيشاپيش مي پذيرد و سپس اين پيش فرض را براي توصيف دوباره ي اعمال مختلف با استفاده از قياس صحنه ي نمايش به کار مي برد.
گافمن، دست کم همه ي اعمال را به همين صورت تعبير مي کند. بسياري ديگر از طرفداران رويکرد مبادله ي نمادين ممکن است استدلال کنند که هر تبييني مي تواند فقط مناسب وضعيتي خاص باشد که موضوع آن تبيين است؛ ما نمي توانيم درباره ي حيات اجتماعي احکام کلي صادر کنيم. جامعه به صورت نوعي مکالمه، دائماً در حال تغيير است و به زور نمي توانيم آن را در قالب مجردات کلي در آوريم. با اين حال، به تصور من افکار ميد پايه و مبنايي براي نوعي تبيين مقدماتي غايت مندانه درباره ي عمل آدمي در اختيارمان مي گذارد و آنچه را انسان ها مي کنند و در وهله ي نخست واضح و آشکار نيست داراي قسمي منطق نشان مي دهد. جامعه شناس مي تواند نحوه ي ارزيابي جهان و انتخاب شيوه هاي مختلف عمل توسّط انسان ها را نشان دهد، در حالي که در مقابل ادراک بي واسطه ي مشاهده کننده، اغلب هيچ حق انتخابي در کار نيست. در حالي که در مقابل ادراک بي واسطه ي مشاهده کننده، اغلب هيچ حق انتخابي در کار نيست. بر پايه ي همين نظر است که هاوارد بکر مي تواند در غريبه ها (33) نشان دهد که استعمال مواد مخدّر، بيشتر حاصل يادگيري است تا معلول اعتياد جسماني. مردم بايد از ديگران ياد بگيرند که اثرات اين اعتياد چيست پيش از آنکه خود دچار اين اثرات بشوند. پس مي توانيم اين فرايند يادگيري را از حيث معاني تازه اي توصيف کنيم که خاص مبادلات و انتخاب هاي کساني است که تازه معتاد شده اند و کساني که معتادِ با سابقه اند. مبادله ي نمادين به دنبال همان چيزي است که پل راک (34) عقلانيت موردي (35) عمل انسان مي خواند و عبارت است از ديدگاه ها، معاني و انتخاب هاي خاص مربوط به هر وضعيت.
آيا پيروان نظريه ي مبادله ي نمادين کور و کودن اند؟
متداول ترين نقدي که احتمالاً در نوشته هاي راجع به نظريه ي مبادله ي نمادين با آن روبه رو مي شويم، آثاري که به سرعت بر تعدادشان هم اضافه مي شود، اين است که ويژگي هاي کلي تر و گسترده تر ساختار اجتماعي را ناديده مي گيرد و بنابراين چيزي درباره ي قدرت، تضاد و تغيير در چنته ندارد، صورت بندي هاي نظري اش به شکل بي فايده اي گنگ است و تصوير ناقصي از فرد ارائه مي دهد. اين نکته سنجي ها معمولاً به نحوي است که گويي هيچ نيازي به توضيح ندارند: هر ابلهي مي تواند ساختارهاي اجتماعي و اثرات آنها را ببيند، پس ديوانگي محض است که به مشتي فرمول نظري گنگ و مبهم دل خوش کنيم، و بديهي است که جامعه شناسي نيازمند نظريه اي پيچيده درباره ي فرد است.هيچ يک از اين استدلال ها، معمولاً دفاعي را که پيروان نظريه ي مبادله ي نمادين از موضع خود مي کنند، در نظر نمي گيرند. اگر از اين استدلال شروع کنيم که مفاهيم مبادله ي نمادين گنگ هستند، اين موضوع به نظر من يکي از جنبه هاي لازم سهم خاصي است که اين رويکرد در جامعه شناسي دارد. اگر هدف اين باشد که منطق عمل انسان ها را « بسته به هر موقعيت خاص » نشان دهيم و اگر درست باشد که مبادله ي اجتماعي درحال تغيير مدام است، پس نقطه ي شروع نظريه هم بايد انعطاف پذير و « حساس کننده » ( يعني مبهم باشد )، در غير اين صورت جنبه هاي حياتي موضوع مطالعه را از دست خواهيم داد. در اين سطح تحليل است که اگر مجبور شويم موضوع مطالعه ي خود را به زور در قالب نظريه اي پرداخته و پرورده جا دهيم، اين خطر بيش از هميشه هست که موضوع مطالعه را مخدوش کنيم.
اگر يک گرايش رويکرد مبادله ي نمادين، يعني نظريه ي نقش، ساختارهاي اجتماعي را در نظر مي گيرد، ولي از ديدگاه مکتب شيکاگو به صراحت مي توانيم مخالف با در نظر گرفتن ساختارهاي اجتماعي باشيم. استدلال اين مکتب اين است که ساختارهاي اجتماعي، ذات هايي انتزاعي اند؛ مي توانيم به يک سلسله استدلال هاي مجرد درباره ي آنها مشغول شويم ( گرايش تشحيذ ذهن ) و مي توانيم عالم را به روايت آنها دوباره تفسير کنيم ( گرايش جدول کلمات متقاطع )، ولي هرگز نمي توانيم به نتايجي درباره ي آنها برسيم که رضايت بخش باشند و اين احتمال هم هست که جزئي ترين واقعيات موجود در اطرافمان را نيز فرو بگذاريم.
پُل راک اين نکته را به روشني توضيح مي دهد:
" ماهيت جامعه به قدري گنگ و مبهم است که تلاش هاي علمي براي بحث درباره ي آن معمولاً راه به جايي نمي برد. اگر چه براي پيشبرد کارِ تحليل مي توانيم از تعريف هاي عملي ناقصي استفاده کنيم، اين تصور که به نحوي مي شود نظامهاي بزرگ جامعه را به دقت ترسيم کرد تصور باطلي است. حقيقت اين است که اگر تصور کنيم که جامعه و « ساختارهايش » سازمان يافته اند آن قدرها هم از عقل به دور نيست. اگر انتظام و سازماني دارند، پس فقط با حدسيات تحليلي پيشيني (36) مي توانيم آنها را بشناسيم که هيچ گاه قطعيتي ندارند يا با شناخت ترکيبي پيشيني (37) که کاملاً غير علمي اند. به همين دليل است که جامعه شناس هميشه ترديد دارد جامعه را به عنوان يک موضوع زنده براي تحليل به شمار آورد. فقط در صورتي ممکن است دست به چنين کاري زند که جامعه را ملغمه اي بي شکل و در حال مبادله اي مدام نشان مي دهد.(38) "
استدلال راک به تصور من استدلالي قوي است و با استدلال خود من در مقدمه ي بخش دوم اين کتاب وفق مي دهد؛ تبيين نظري کم و بيش تخيلي است و با ملاک عقل و برهان مي توانيم از نظري بودنش کم کنيم. امّا راک معتقد نيست که اين کار به شکل مفيدي شدني باشد.
تکليف چيست؟ به نظر من استدلال مخالف با استدلال پل راک را مي توانيم بر مبناي همان چيزي که خود او مدعي است قرار دهيم. او تصديق مي کند که افراد موضوع مطالعه ي ما گاه ممکن است اصطلاح « جامعه » را به کار برند و ما هم مي توانيم درباره ي معنايي که اين اصطلاح براي آنها دارد و نحوه ي تغيير و تحول اين معنا در روابطي که اين افراد با هم دارند، تحقيق کنيم. در فصل مقدماتي اين کتاب گفتم که هرکس در زندگي روزمره ي خود يک نظريه پرداز است و در روابط و تبادل هاي روزمره، عقلاني است که بگوييم مردم درباره ي « جامعه » صحبت مي کنند چون از تأثيرات چيزي که نمي توانند آن را به شکل تجربي و صريحي مشخص کنند، آگاه اند. تصور جامعه به عنوان يک « داستان » و به صورت چيزي فاقد سازمان و سامان و مانند آن، غفلت از تأثيرات جامعه بر کساني است که موضوع مطالعه ي ما هستند. به بيان ديگر، اين تصور درست خلاف همان کاري است که پيروان نظريه ي مبادله ي نمادين مدعي اند که بايد کرد. ما مي توانيم با پل راک همداستان باشيم که شناخت ما از « جامعه » هميشه قدري غير قطعي است و اينکه نبايد فرايندهاي تبادل معنا را در يک نظريه ي ثابت و مشخص جذب و جمع کنيم اما از اين حيث موافق نظر او نيستم که نبايد نظريه هاي درباره ي جامعه داشته باشيم. از مقدمه اي که آوردم، نتيجه مي گيرم که اين نظر انتقادي درباره ي مبادله ي نمادين که ساختارهاي اجتماعي بزرگ را در نظر نمي گيرد شايد درست باشد امّا نحوه ي در نظر گرفتن آنهاست که موضوعي مهم و مشکل است - بر خلاف تصور انتقادگران که آن را موضوعي ساده مي گيرند.
گفتم که شايد درست باشد اما حقيقت اين است که نيست. در رويکرد مبادله ي نمادين گرايش هاي صريحي هست که محور اصلي آنها ساختار و موضوع هاي وابسته به آن نظير قدرت است و نکته ي جالب توجه اينکه به نظر من بر موضوع هايي تکيه و تأکيد مي کنند که مي توانيم آنها را بر طبق نظريه ي پارسنز توصيف و تعريف کنيم. درباره ي موضوع نقش گيري (39) و نقش سازي (40) که شايد « ساختاري » ترين وجه اين رويکرد باشد (41) تعريف هاي دقيقي شده است - ملتزر و هرمن (42) اين رويکرد را به مکتب آيووا متصل مي کنند که ظاهراً بايد آن جنبه از رويکرد را که بيشتر متمايل به رفتارگرايي است، مطرح کنند. بسياري از مطالعات مربوط به زمينه هاي ساختاري (43) که بر نظم مذاکره شده ي روابط اجتماعي در درون اين قبيل زمينه ها تأکيد مي کنند، بيشتر با مکتب شيکاگو وفق مي دهند. مفهوم مذاکره را در مورد بسياري از موقعيت ها مي توان به کار بست و براي مثال مي تواند نشان دهد که روابط مبتني بر قدرت چگونه « درجا » بر جزء جزء زبان مبادله تأثير مي گذارد و نظم اجتماعي - در اين سطح و به هر ميزاني - چگونه به عنوان جزئي از مکالمه ي اجتماعيِ (44) ساري و جاري مورد مذاکره قرار مي گيرد. از حيث ديگري هم مي توانيم اين مفهوم را به صورت مجموعه اي مفاهيم صوري (45) بدانيم که نظريه اي درباره ي مبادله، بر طبق مواضع گليزر و استروس در کشف نظريه ي بنياني (46) در اختيارمان مي گذارد.
نمونه اي از اين قبيل موضع را مي توانيم در مطالعه ي هوستيکا (47) درباره ي روابط وکيل و موکّل ببينيم که نشان مي دهد وکلا با استفاده از چه تمهيداتي مي توانند متوجه شوند که هم چه به سو موکلشان آمده و هم چه چاره اي بايد بکنند؛ قدر مسلم اين است که وکيل در پي کشف درست و دقيق « واقعيت » ماجرا نيست. يک برداشت از اين بررسي اين است که بگوييم نحوه ي ظهور نابرابري هاي مستقر در قدرت را در مبادله ي اجتماعي و باز توليد اين نابرابري ها ( و نظام حقوقي) را توسط خود اين نابربري ها در فرايند مبادله نشان مي دهد. اگر چه اين موضوع بيشتر به مذاکره درباره ي نظم مربوط مي شود ولي نوعي عليت گرايي ساختاري نيز به طور ضمني در پسِ آن هست که بي شباهت به عنصر مورد بحث ما درباره ي نظريه ي انتخاب عقلاني نيست. اگر نظريه پرداز انتخاب عقلاني، ارتباط و تبادل را احتمالاً حاصل انتخاب مفيدترين شيوه ي عمل مي داند، نظريه مبادله ي نمادين آن را از حيث واقعيتِ مذاکره شده (48)مي بيند که در آن يکي از طرفين بيش از ديگري قدرت دارد؛ اما حاصل اين دو تصور ( بنا به فرض) يکي است و در هر يک از دو مورد وجود ساختار پيشاپيش فرض شده است. چون نظريه ي مبادله ي نمادين تاکيدي بر فرد گرايي روش شناختي نظريه ي انتخاب عقلاني ندارد، لذا آسان تر مي تواند در جهت ساختار اجتماعي پيش رود و آثار استرايکر نمونه ي آن است. شايد آسان تر باشد که اين رويکرد را نوعي ريزپژوهي (49) در قالب نظريه و روش پارسنز بدانيم.
در مورد اين انتقاد که نظريه ي مبادله ي نمادين برداشت تمام عياري از شخصيت به دست نمي دهد، کن پلامر (50) در سميناري که به قرار اطلاع بنده به صورت چاپي منتشر نشده، گفته است که انتقادي عجيب براي يک نظريه ي جامعه شناسي است- معمولاً از جامعه شناسي انتظار نداريم که به همان سياق روان شناسي به شخصيت بپردازد. نقد ديگري هم شبيه به نقد بالا به نظريه ي مبادله ي نمادين شده است به اين مضمون که قادر به درک و فهم عواطف نيست ولي در سال هاي اخير معلوم شده است که اين انتقاد نيز درست نيست. بررسي کلاسيک در اين مورد اثر هاچشيلد به نام مديريت دل ها (51) ست که تحقيقي است درباره ي مهار احساسات توسط متصديان پرواز و مأموران وصول صورتحساب. همان طور که عنوان اين تحقيق نشان مي دهد، موضوع اصلي آن استفاده ي آگاهانه از عواطف و احساسات در ارتباط با افراد است؛ اثر ديگري در همين زمينه سعي مي کند که جنبه هاي فيزيولوژيکي يا اجتماعي، يعني قواعد اجتماعي حاکم بر تجربه يا ابزار احساسات افراد و آثار اجتماعي آنها را مشخص کند. رويکرد مبادله ي نمادين، از يک سر ميل به حيطه اي مي کند که اغلب با عنوان تفسيرگري اجتماعي (52) از آن ياد مي کنيم و در اين حيطه است که همراه با رويکرد هاي روش شناسي مردم، نشانه شناسي (53) و پساساختارگرايي تجربه ي ما را به طور کلي حاصل فرايندي اجتماعي مي بيند.
با اين حال، رويکردي کماکان شناختي (54) به شخصيت است به اين معنا که فکر و فرايندهاي فکر همچنان محور اصلي آن را تشکيل مي دهند: ما در صورتي مردم را مي فهميم که بفهميم آنها چه تصوري از آنچه درباره ي جهان مي دانند دارند، يعني در صورتي که بدانيم معاني آنها از جهان و از خودشان کدام است. اگر وجود فرايندهاي ناآگاه (55) را نيز بپذيريم، در اين صورت مي توانيم بگوييم که هر نظريه اي درباره ي اشخاص به لايه هاي مختلف شخصيت و مناسبات بين آنها هم بايد بپردازد؛ به بيان ديگر، به شخصيت بايد ماده يا مايه داد. مي توانيم با گافمن همداستان شويم و بگوييم که ما عمل مي کنيم ولي بيش از يک عمل کننده ايم. حتي زماني که با معاني و نمادها سرو کار داريم، برخي از رويکردهايي که بعداً مورد بحث قرار خواهم داد، نشان مي دهند که رويکرد مبادله ي نمادين بهاي چنداني به پيچيدگي فرايند معناسازي (56) نمي دهند. در فصل بعد خواهيم ديد که نحوه ي پيدايي و تکامل جهان بيني مردم توسط آنها را مي توانيم تابع قوانيني خاص بدانيم، و تشکيل معنا داري فرايندهايي کلي است که رويکرد مبادله، تحقيق و تفحصي درباره ي آنها نکرده است. در بخش سوم کتاب خواهيم ديد که خود معاني يا نمادها را مي توانيم داراي ساختاري بسامان (57)ببينيم، و لو آنکه نوع ديگري از واقعيت را در جهان اجتماع در بر داشته باشند.
پس در مجموع بايد بگوييم که پيروان نظريه ي مبادله ي نمادين ميل دارند بيشتر به تغيير مدام فرايندهاي ارتباط و مبادله و به زبان بسط و تکامل بيشتر نظريه ي خود بپردازند که شايد هم انتخابي ضروري باشد - دست کم با توجه به وضعيت فعلي دانش در اين رشته به طور کلي - ولي اين خطر هم وجود دارد که اين انتخاب در مواردي پَشت به آنها کند و با قول به وجود ساختار اجتماعي، منحصر به کاري توصيفي شود. براي مثال در آراي گافمن اين نظر اساسي درباره ي نمايش خود و به دنبال آن فهرستي از انواع راه هايي که مردم به وسيله ي آنها در زمينه هاي مختلف ابراز وجود مي کنند، هست. اگر بتوانيم نظريه ي پارسنز را به يک دستگاه بايگاني تشبيه کنيم، نظريه ي گافمن شبيه يک مجموعه برگه ي نمايه است که مي توانيم به هر ترتيبي که بخواهيم تنظيمش کنيم. همه ي اعمال را مي توانيم با استفاده از قياس صحنه ي نمايش بازشناسيم و مي توانيم آنها را به هر شکل که بخواهيم فهرست کنيم.
اجمال بحث و نتيجه گيري
پس نتيجه مي گيريم که نظريه ي مبادله ي نمادين، نظريه اي درباره ي اشخاص، درباره ي عمل اجتماعي است که مشخص ترين شکل آن هم سعي نمي کند به صورت نظريه اي درباره ي جامعه در آيد. تبيين آن درباره ي عمل، يعني همان مؤلفه ي نظري آن، کم و بيش ساده است ولي اين را هم مي توانيم انتخابي به عمد و آگاهانه به سود درک و فهم گوشه اي از پيچيدگي وضعيت هاي واقعي بدانيم. وظيفه اي که اين نظريه از لحاظ نظري نصب العين خود قرار مي دهد، بسط و تکامل يک تبيين نظري پيچيده تر است که جنبه هاي بيشتري از اعمال افراد را بدون غفلت از پيچيدگي هاي عالم واقع در بر بگيرد.پينوشتها:
1- Paul Rock,The Making of Symbolic Interactionism,Macmillan,Basing Stoke, 1979.
2- براي آگاهي از اين آثار نگاه کنيد به :
K.Plummer (ed.) Symbolic Interactionism,Edward Elgar,Aldershot,Hants, 1991.
3- Robert Park.
4- W.I Thomas.
5- pragmatism.
6- ecology.
7- organism.
8- field methods.
9- participant observation.
10- George Herbert Mead.
11- Mind,Self and Society.
12- cultural values.
13- egalitarianism.
14- individual liberty.
15- formulation.
16- Herbert Blumer,Symbolic Interactionism:Perspective and Method,Prentice Hall, Englewood Cliffs,NJ,1969.
17- Significant symbol.
18- social interaction.
19- interpretative process.
20- external conversations.
21- spontaneity.
22- internal conversation.
23- generalised other.
24- social conscience.
25- Manfred kuhn.
26- social position.
27- role theory.
28- Ralph Turner.
29- Erving Goffman,Asylums,penguin,Harmondsworth,1968; Stigma: Notes on the management of spoiled identity,Penguin,Harmondsworth,1968; The Presentation of Self in Every day Life,Penguin,Harmond sworth, 1971.
30- dramaturgical approach.
31- shetland.
32- logical deduction.
33- Howard Becker,Outsiders: Studies in the sociology of deviance,Macmillan,Basingstoke, 1963.
34- Paul Rock,The Making of symbolic Interactionism,Macmillan,Basingstoke, 1979.
35- occasional rationality.
36- analytic a priori conjectures.
37- synthetic a priori understanding.
38- اثر ياد شده از پل راک، صص 227- 8.
39- role - taking.
40- role- making.
41- S.Stryker,Symbolic Interactionism,Benjamin Cummings,Menloe,Park,CA,1980; S.Stryker and R.T.Serpe "Commitment,identity,salience and role behaviour"in W.Ickes and E.Knowles,(eds) Personality,Roles and Sociak Behaviour,Springer Vevrlag,New York,pp.199- 218.
42- In L.T.Reynolds,Interactionsm: Exposition and Critique,(2nd edn,),General Hall Inc, New York, 1990.
43- structural contexts.
44- social conversation.
45- formal.
46- B.G.Glaser and A.L.Strauss,The Discovery of Grounded Theory: strategies for qualitative research,Weidenfeld & Nicolson,London, 1967.
47- C.J.Hosticka,"we dont care about what happened,we only care about what is going to happen: Lawyer _ client negotiations of reality"Social. Problems,vol.26,pp.599- 610.
48- negatiated reality.
49- micro- study.
50- Ken Plummer.
51- A.R.Hochschild,The Managed Hear: commmercialisation of human feeling,University of California Press,Berkely. 1983.
52- social constructionism.
53- semiotics.
54- cognitive.
55- unconscious processes.
56- meaning formation.
57- organised.
کرِيب، اِين؛ نظريه هاي مدرن در جامعه شناسي، محبوبه مهاجر، تهران: سروش (انتشارات صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران)، چاپ دوم