درک فضا: گیرنده های بی واسطه

اکثر موفقیت های فرانک لوید رایت (Frank Lloyd Wright) به عنوان یک معمار حاصل شناخت او از روش های مختلف و متعددی است که مردم برای درک فضا بکار می برند. هتل مجلل قدیم توکیو تداوم بصری، متحرک
پنجشنبه، 14 خرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درک فضا: گیرنده های بی واسطه
 درک فضا: گیرنده های بی واسطه

 

نویسنده: ادوارد. تی. هال
ترجمه: دکتر منوچهر طبیبیان



 

اکثر موفقیت های فرانک لوید رایت (Frank Lloyd Wright) به عنوان یک معمار حاصل شناخت او از روش های مختلف و متعددی است که مردم برای درک فضا بکار می برند. هتل مجلل قدیم توکیو (1) تداوم بصری، متحرک (2) و ملموسی را برای غربی ها فراهم می کند که یادآور حضور آنان در یک دنیای دیگر است. تغییر در سطوح، پله های مدور، محصور شده (3) و آگاهی دهنده، تا طبقات بالاتر و مقیاس کوچک آنها همه تجربیات و دریافت های جدیدی هستند. تالارهای طولانی به کمک دیواره بندی ها در فاصله دسترسی مقیاس متناسبی به سالن داده اند. رایت به عنوان یک هنرمند در زمینه استفاده از بافت (4)، آجرهای ضخیمی را به کار برده که با استفاده از ملات نرم و زیبا کننده ای (5) که به فاصله نیم اینچ از کف بالاتر قرار داشت، از هم جدا کرده بود. مهمانان به هنگام قدم زدن در این تالارها اغلب به کشاندن انگشتانشان در طول شیارهایی که بدین طریق ساخته شده، علاقه نشان می دهند. اما قصد رایت این نبود که مردم انگشتانشان را در شیارها فرو برند، آجرها به قدری زبر و برنده بودند که پیروی از این انگیزه ها، خطر بریده شدن انگشت را به دنبال داشت. با این تدبیر رایت می خواست درک فضایی اشخاص را با مجذوب کردن آنها به سطوح ساختمان، بالا ببرد.
ظاهراً طراحان اولیه باغ ژاپن، از رابطه بین تجربه حاصله از حرکت در فضا و تجربه بصری تا اندازه ای شناخت تحصیل کرده بودند. فقدان فضاهای باز و گسترده (6)، و زندگی نزدیک به یکدیگر که معمولاً با هم دارند، باعث شد ژاپنی یاد بگیرند تا از کمترین فضا بیشترین بهره برداری را بکنند. ژاپنی ها مخصوصاً ذکاوت زیادی در گسترش فضای بینایی با بزرگ جلوه دادن جاذبه های حرکتی داشتند. باغ های آنان نه تنها برای مشاهده با چشم طراحی شده بود، بلکه به هنگام قدم زدن در باغ ژاپنی، بطور خارق العاده ای، تجربه تحرکات ماهیچه ای و استفاده بیش از حد معمول از آن در این قدم زدن اضافه می شود. شخص، بطور متناوب، مجبور است مواظب گام های خود در پله های سنگی که بطور نامنظم در درون یک استخر قرار گرفته اند، باشد. بر روی هر سنگ باید مکث کرده و به پایین نگاه کند تا ببیند جای قدم بعدی کجا است. در این نوع حرکت، حتی ماهیچه های گردن بطور سنجیده ای به کار گرفته می شوند. با نگاه کردن به طرف بالا، برای لحظه ای متوجه تصویری می شود و به محض برداشتن قدم و قرار گرفتن در یک موقعیت جدید، این تصویر عوض می شود. ژاپنی ها در زمینه استفاده از فضاهای داخلی، قسمت های کناری اتاق هایشان را همیشه خالی نگه می دارند، چرا که همه چیز در وسط اتاق قرار داده می شود. در عوض اروپایی ها با قرار دادن مبلمان در نزدیکی دیوار یا در مقابل آن تمایل به پر کردن قسمت های کناری اتاق دارند در نتیجه اتاق های غربی اغلب نسبت به اتاق های ژاپنی کمتر از آنچه که به نظر می رسد، شلوغ و درهم هستند.
درک ژاپنی ها و اروپایی ها از فضا متفاوت از شناخت ما (7) است که بسیار بسیار محدودتر است. در آمریکا، تصور مصطلح کارمندان از فضای مورد نیاز محدود می شود به فضای واقعی که آنها برای انجام کار خود بدان نیاز دارند. هر چیزی در ورای حداقل نیاز معمولاً به عنوان تزیین غیر ضروری قلمداد می شود. تصور اینکه ممکن است نیازهای اضافی وجود داشته باشد، لااقل در بخشی به دلیل عدم اعتقاد آمریکایی ها به احساسات ذهنی (8) به عنوان یک منبع اطلاعاتی، مقاومت می شود. ما با استفاده از متری نواری می توانیم امکان رسیدن یا نرسیدن به نقطه ای را توسط یک انسان مورد ارزیابی قرار دهیم، ولی برای قضاوت در مورد درستی احساس یک نفر نیاز به بکارگیری استانداردهای کاملاً متفاوتی داریم.

نواحی پنهان در ادارات آمریکایی (9)

به دلیل وجود اطلاعات بسیار اندک در زمینه عاملی که موجب ایجاد احساسات درونی می شود، یک سری مصاحبه غیر حضوری (10) با افراد ترتیب داده و طی آن واکنش آنان را در مقابل فضای اداره ای که در آن کار می کنند جویا شدیم. این مصاحبه نشان داد که مهمترین و تنها معیار این افراد آن بود که بتوانند کارهایشان را بدون برخورد با سایر چیزها به روال عادی انجام دهند. یکی از افراد مورد مصاحبه، زنی بود که در دفاتر با ابعاد مختلف کار کرده بود. با وجود اینکه شغل واحدی در همه سازمان ها لیکن در دفاتر مختلف به عهده داشت، ولی متوجه شد دریافت های فضایی مختلفی در این دفاتر بدست آورده است. ممکن بود فضای یک دفتر برای او کافی بوده؛ ولی دیگری اینطور نباشد. با مروری مفصل بر این دریافت ها، با وی این واقعیت آشکار شد که، او هم مانند بسیاری از مردم، عادت داشته، از میز خود فاصله گرفته و در صندلی اش به سمت عقب برای کش دادن بازوها، پاها و ستون فقرات خود متمایل شود. متوجه شدم که عرض فاصله در اختیار او از میز کار در همه جا یکسان است، و در صورتی که هنگام خم شدن بر صندلی با دیوار برخورد بکند فضای اداره برای او بسیار کوچک به نظر می آید. ولی اگر تماسی با دیوار نداشته باشد، فضای کافی در نظر او مجسم می شود.
برپایه مصاحبه هایی که با بیش از یکصد آمریکایی داشته ام، روشن شد که سه ناحیه پنهان در دفاتر و ادارات آمریکا وجود دارد:
1. فضای کاری نزدیک مشتمل بر صندلی و روی میز.
2. یکسری از نقاط خارج از ناحیه فوق الذکر در فاصله ای که دست شخص به آن می رسد، قرار دارند.
3. فضاهایی که به عنوان حد دسترسی شناخته می شود و آن فاصله کوتاهی است که شخص از میز خود، بدون اینکه واقعاً از جای خود بلند شود، فاصله می گیرد.
محدوده ای که تنها امکان حرکت در ناحیه اول را فراهم می آورد، یک نوع حالت انقباض و محدودیت را در ذهن تداعی می کند. دفتر کاری که اندازه ای معادل ناحیه دوم دارد به نظر «کوچک» می آید و دفتری که در محدوده فضای ناحیه سوم باشد به نظر دارای فضای کافی بوده و در بعضی موارد خیلی بزرگ به نظر می آید.
فضای حرکتی (11) عامل مهمی در زندگی روزمره در ساختمان هایی است که معماران و طراحان خلق می کنند لحظه ای هتل های آمریکا را در نظر مجسم بکنید. اکثر اطاق های هتل برای من خیلی کوچک به نظر می آیند به دلیل اینکه نمی توانستیم در درون آنها بدون برخورد با اشیاء و لوازم به اطراف حرکت کنم. اگر از آمریکایی ها خواسته شود دو اتاق یکسان را با هم مقایسه کنند. اتاقی که امکان تحرک آزادانه بیشتری در آن وجود دارد، برای آنها معمولاً بزرگتر به نظر خواهد رسید. مسلماً نیاز شدیدی برای بهبودی ترتیب فضاهای داخلی مان وجود دارد، تا اینکه افراد پی در پی با هم برخورد نداشته باشند. یکی از نمونه های مورد مصاحبه من، زن شادابی بود که رفتن به بیرون از خانه را دوست داشت و از کار در آشپزخانه مدرن خود که ترتیب خوبی نداشت در بعضی اوقات دچار عصبانیت می شد.
او چنین می گوید:
«من از برخورد و تماس با دیگران نفرت دارم، حتی اگر آنها افراد نزدیک من باشند به همین دلیل است که محیط آشپزخانه مرا دیوانه می کند، چون وقتی می خواهم غذا درست کنم همیشه یکنفر سر راه من قرار دارد».
با فرض این حقیقت که تفاوت های بسیار زیادی در نیازهای فضایی افراد و فرهنگ ها وجود دارد، با این حال نتیجه گیری های مشخصی هم وجود دارند که می تواند توضیحی بر علت بوجود آمدن این تفاوت ها از فضایی به فضای دیگر باشند. بطور خلاصه، هر آنچه که بتوانید در این فضا انجام دهید، تعیین کننده میزان دریافت شما از آن است. اتاقی که فقط با یک یا دو گام می توان پیمود، دریافت کاملاً متفاوتی نسبت به آن که نیاز به پانزده تا بیست گام دارد ایجاد می کند. همچنین دریافت شما از اتاقی که دستتان به سقف آن می رسد کاملاً متفاوت از اتاقی است که یازده پا ارتفاع دارد. در فضاهای باز و بزرگ بیرون، حس دریافت شده از فضا (12) بستگی به این دارد که آیا شما می توانید به هر طرف که می خواهید بروید یا نه. میدان سن مارکو (13) در ونیز نه تنها به دلیل اندازه و تناسب های موجود در آن جالب و دیدنی است بلکه دلیل دیگر آن، این است که می توان هر اینچ آنرا با پا پیمود.

فضای حرارتی (14)

اطلاعات دریافت شده از گیرنده های فاصله ای (چشم ها، گوش ها و بینی) چنان نقش مهمی در زندگی روزمره ما بازی می کنند که کمتر کسی به پوست، به عنوان یک عضو حسی اساسی می اندیشد. با این حال بدون توانایی درک گرما و سرما موجودات زنده و انسان که عضوی از آنهاست، به زودی نابود می شوند. در این صورت مردم در زمستان منجمد شده و در تابستان مواجه به گرمای شدیدی می شوند. بعضی از کیفیت های حسی (و ارتباطی) ظریف مربوط به پوست معمولاً نادیده گرفته می شوند. اینها کیفیت هایی هستند که با درک انسان از فضا ارتباط دارند.
اعصابی به نام گیرنده های عمقی (15) انسان را از آنچه که به هنگام بکارگیری عضلات اتفاق می افتد، آگاه می سازند. این اعصاب با ایجاد پس خوراندی (16) انسان را قادر می سازد تا بدنش را به نرمی حرکت دهد، موقعیت کلیدی را در درک فضای حرکتی اشغال می کنند. دسته دیگری از اعصاب به نام گیرنده های سطحی یا خارجی (17) که در پوست قرار دارند، احساس از گرما، سرما، لامسه و درد را به سیستم اعصاب مرکزی هدایت می کنند. یک نفر ممکن است انتظار داشته باشد که چون دو سیستم عصبی متفاوت به کار گرفته شده اند، فضای حرکتی، به لحاظ کیفیت، متفاوت از فضای حرارتی باشد. اصل قضیه هم دقیقاً همین است، ولو اینکه دو سیستم با هم کار کرده و اکثر اوقات تأثیرات متقابلی بر روی هم دارند.
تنها در این اواخر است که برخی از ویژگی های چشمگیر حرارتی پوست کشف شده است. ظاهراً، ظرفیت و توانایی پوست برای نشر و هم دریافت تشعشع حرارتی (مادون قرمز) بطور خارق العاده ای بالا می باشد، و انسان ممکن است تصور کند از آنجایی که این ظرفیت خیلی تکامل یافته است و در گذشته برای بقای انسان بسیار مهم بوده در حال حاضر هم می تواند عملکردی در این زمینه داشته باشد. بشر به خوبی قادر است تا براساس حالات حسی و عاطفی خود از طریق تغییر دمای پوست بخش های مختلف بدن، پیام ها را دریافت یا ارسال بکند. حالت عاطفی و حسی (18) همچنین با تغییر مقدار خون موجود در قسمت های مختلف بدن منعکس می شوند. هر کسی سرخ شدن در نتیجه ی احساس شرم را به عنوان یک علامت بصری بخوبی می شناسد. بدیهی است که این سرخ شدن مربوط به تغییر رنگ در پوست بدن نمی باشد. با مشاهده دقیق از سیاه پوستان به هنگام برآشفتگی یا خشم، می توان تورم رگ های خونی را در ناحیه گیجگاه و پیشانی آنها دید. البته این خون اضافه دما را در ناحیه ی سرخ شده بالا می برد.
ابزار جدید امکان مطالعه نشر گرما را امکان پذیر ساخته است، و در واقع منجر به بررسی گسترده از پدیده های دمایی در روابط درونی اشخاص می شود، فضایی که قبلاً دسترسی به مشاهده مستقیم آن وجود نداشت. ادوات جدیدی که به آنها اشاره شد آشکارسازها و دوربین های مادون قرمز (19) (حرارت نگارها) (20) هستند، که در اصل برای نصب در ماهواره ها و موشک های هدف یاب (21) ساخته شده اند. دستگاه های حرارت نگار به طرز شگفت آوری برای ثبت پدیده های نامریی مناسب هستند. آر. دی. بارنز (R. D. Barnes) در نوشته اخیر خود در مجله Science بیان می کند که چطور عکس های گرفته شده در تاریکی با استفاده از تشعشع حرارتی بدن انسان پدیده های قابل توجهی را آشکار می سازد. به عنوان مثال، رنگ پوست بر میزان انتشار حرارت تأثیری ندارد، پوست های تیره گرمای بیشتر یا کمتری نسبت به پوست های روشن از خود نشر نمی کنند. آنچه که مسلماً دارای تأثیر است، میزان خون موجود در منطقه مورد نظر بدن است. این دستگاه ها این حقیقت را که ناحیه ی برافروخته بدن در واقع چند درجه گرم تر از نواحی اطراف آن است تأیید می کند. شرایطی که اکثر ما قادریم با لمس کردن آنرا تشخیص بدهیم. گرفتگی ها (22) بر گردش خون تأثیر گذاشته و بیماری ها (از جمله سرطان سینه در زنان) را می توان با استفاده از تکنیک های دمانگاری (ترموگرافی) تشخیص داد.
افزایش دما در سطح بدن فرد دیگر را می توان به سه روش تشخیص داد: اول، با استفاده از دمانگارها در پوست، در صورتی که فاصله بین دو پوست به اندازه کافی به هم نزدیک باشند. دوم، با تشدید واکنش واکنش بویایی (بوی عطر یا لوسیون های (23) صورت را وقتی که دمای پوست بالا می رود، از فاصله زیاد می توان استشمام کرد.) و سوم با آزمایش بصری.
به هنگام جوانی، اغلب در حال رقصیدن متوجه می شدم که نه تنها بعضی از هم رقص های من گرم تر یا سردتر از حد متعادل بودند، بلکه دمای هم رقص من نیز از زمانی به زمانی دیگر تغییر پیدا می کرد. همیشه در این قبیل مواقع بود که من خودم را در حال ایجاد یک تعادل دمایی مورد علاقه ام می یافتم بدون اینکه علت واقعی آنرا بدانم، در این وضعیت هم رقص های جوان حتماً پیشنهاد می کردند که زمان آن است که «قدری هوا داشته باشیم» (24). برای امتحان مجدد این پدیده در سال های بعد، برای تعدادی از زنان که موضوع مطالعات من بودند تغییرات دمایی را خاطرنشان کردم و بدین ترتیب دانستم که آنان این قبیل پدیده ها را کاملاً می شناسند. یکی از آنان ادعا می کرد که قادر است حالات احساسی و عاطفی دوست پسر خود را حتی از فاصله سه تا شش پایی در تاریکی بیان بکند. او تشریح می کرد که چگونه می تواند لحظه ای را که در آن عصبانیت یا شهوت بر انسان چیره می شود تشخیص دهد. یکی دیگر از آنان عادت داشت بر تغییراتی دمایی سینه ی هم رقص های خود تکیه کرده و واکنش اصلاح کننده ای را قبل از آنکه «‌ اوضاع از کنترل خارج شود» (25) اعمال کند.
اگر گزارش یکی از دانشمندان ما که در زمینه ی مسائل جنسی تحقیق می کرد نبود ممکن بود مشاهداتی از این قبیل مورد تمسخر و استهزاء قرار بگیرد. در گزارشی که در سال 1961 به انجمن انسان شناسان آمریکا (26) ارائه شد، دبلیو. ام. ماسترز (W. M. Masters) با استفاده از اسلاید رنگی نشان داد که افزایش دمای پوست شکم یکی از علائم اولیه هیجان جنسی است. همچنین، سرخ شدن صورت در حالت عصبانیت سرخ شدن ناشی از شرمندگی و خجلت وجود لکه سرخ بین چشم ها که نشان دهنده «علامت خشم» (27) است، عرق کردن کف دست ها و ایجاد «عرق سرد» (28) هنگام ترس و سرخ شدن به هنگام هیجان و شور و شوق، کنجکاوی بیشتری را برمی انگیزد. این قبیل پدیده ها همراه با دانش ما از طرز رفتار در اشکال پست تر حیات، نشانگر آثار چشمگیر جلوه هایی از سنگواره های رفتاری (29) در گذشته می تواند باشد، شما ممکن است بگویید کدام یک از این آثار اساساً در ایجاد آگاهی در افراد از آنچه در اطراف او می گذرد، سودمند بوده است.
اگر ما احتمالات ارائه شده توسط هیند و تینبرگن (Hinde and Tinbergen) را مبنی بر اینکه تظاهرات در پرندگان مانند استفاده از پرها برای محافظت از گرما و سرما که احتمالاً گونه ای تجلی از کنترل سیستم عصبی است، به حساب بیاوریم، این قبیل تحلیل ها و تفسیرها خیلی بیشتر موجه جلوه می کنند. این مکانیزم به ظاهر تاحدودی به صورت زیر عمل می کند: پرنده نر در صورت وجود پرنده نر دیگر خشمگین می شود، و در نتیجه مجموعه پیچیده ای از پیام ها (توسط غدد ترشحی داخلی و اعصاب) را در قسمت های مختلف بدن تحریک می کند، و بدین ترتیب پرنده آماده مبارزه می شود. یکی از تغییراتی که به دنبال این قبیل وقایع می آید، افزایش دما است، که در مقابل باعث پف کردن پرها در پرنده می شود ولو اینکه یک روز گرم تابستانی باشد. این مکانیزم خیلی شبیه عملکرد ترموستات در اتومبیل های اولیه می باشد که به هنگام گرم یا سرد شدن موتور باعث باز یا بسته شدن دریچه روی رادیاتور می شود.
حرارت نقش بسیار زیادی با کیفیت تجربه اشخاص از شلوغی و ازدحام دارد. زمانی که فضای کافی برای کاهش دمای حاصله از طبیعت وجود نداشته باشد، گرما شروع به افزایش می کند، یک نوع واکنش زنجیری به کار می افتد. برای حفظ همان مقدار از راحتی و عدم گرفتاری، یک محیط پر ازدحام و گرم، به فضای بیشتر نیاز دارد تا فضای خنک تر. زمانی که من و خانواده ام در حال مسافرت با هواپیما به اروپا بودیم، شاهد این موضوع بودم. در آن هنگام به دلیل تأخیر در پرواز ماها هم مجبور شدیم در یک صف طولانی به انتظار بایستیم. بالاخره از پایانه ای مجهز به سیستم تهویه مطبوع بود گذشتیم و در خارج از پایانه در گرمای تابستان به صف دیگری پیوستیم. با وجود اینکه مسافران در آن محوطه خیلی به هم نزدیک نبودند، مع الوصف ازدحام جمعیت بسیار قابل توجه و محسوس بود. عامل مهمی که تغییر کرده عامل گرما بود. موقعی که حوزه حرارتی (30) افراد بر روی هم بیفتد و مردم بتوانند بوی همدیگر را احساس بکنند، نه تنها شرایط پیچیده تر می شود، بلکه در صورتی که پدیده ی اثر بروس (Bruce) در مورد انسان مصداق داشته باشد، آنها حتی ممکن است تحت تأثیر اثرات شیمیایی عواطف و احساسات همدیگر قرار بگیرند. تعدادی از افراد مورد مطالعه ی من، وقتی می گفتند که از نشستن بر روی صندلی های مبله بلافاصله بعد از بلند شدن شخص دیگر از روی آنها نفرت دارند، در حقیقت احساسات بسیاری از افراد غیر تماسی (کسانی که از تماس با افراد بیگانه اجتناب می کنند) را بیان می کردند. در زیردریایی ها، شکایت های مکرر خدمه و کارکنان بیشتر مربوط به «خوابگاه گرم» (31)، است. در شیوه استفاده از تختخواب های مشترک، به محض «خارج شدن یک دیده بان کشتی از کیسه خواب خود» (32) دیده بان مرخص شده جای او را می گیرد. ما نمی دانیم چرا انسان نسبت به گرمای خودش اعتراضی ندارد ولی نسبت به گرمای شخص دیگر معترض است. احتمالاً این پدیده ناشی از حساسیت شدید ما نسبت به تغییرات دمایی کم است. به نظر می رسد، افراد نسبت به الگوهای دمایی که با آنها آشنایی ندارند واکنش منفی نشان می دهند.
تفسیر آگاهی (یا عدم آگاهی) از بسیاری از پیام هایی که ما از طریق گیرنده های دمایی بدنمان دریافت می داریم، پاره ای از مسائل را برای دانشمندان مطرح می کند. این فرایند خیلی پیچیده تر از آن است که در ابتدا به نظر می رسد. به عنوان مثال، ترشحات غده ی تیروئید، حساسیت به سرما را تغییر می دهد؛ کم کاری غده ی تیروئید (33) باعث می شود تا بیمار احساس سرما بکند، در حالی پرکاری غده تیروئید (34) اثراتی عکس نتایج بالا را ایجاد می کند. جنسیت، سن، و وضعیت شیمیایی افراد در این مسئله دخیل هستند. از لحاظ عصب شناسی، مراکز تنظیم حرارت بدن کاملاً در مغز قرار داشته و به وسیله هیپوتالاموس (35) کنترل می شود. اما بدیهی است که فرهنگ نیز بر روی رفتارها تأثیر می گذارد. این حقیقت که انسان ها قادر به اعمال کنترل بسیار اندک و ناآگاهانه بر کل سیستم گرمایی بدن خود هستند، شاید دلیلی بر این سؤال باشد که چرا تحقیقات بسیار ناچیزی بر روی این موضوع انجام گرفته است. آن طوری که فروید (Freud) و پیروان او متوجه شده اند، گرایش فرهنگ های ما بر این است که آنچه را می تواند کنترل کند وجود آن را تأکید کرده و آنچه را که نمی تواند منکر آن گردد. گرمای بدن یک پدیده بسیار شخصی بوده، و در اذهان ما همانند تجربیات دوران کودکی، با مفهوم صمیمیت و رابطه نزدیک پیوند خورده است.
زبان انگلیسی سرشار از چنین عباراتی مانند "hot under the collar" [ که کنایه از خشمگین شده است.-م ]، "a cold stare"، [ «نگاه سرد».-م. ] "a heated argument" [ «بحث داغ».-م. ]، "he warmed up to me" [ «او با من گرم گرفت». و غیره.-م ] است. تجربه ی من از هدایت تحقیق پروکسمیک-"Proxemic"-منجر به پیدایش این باور در من شد که این عبارات چیزی بیش از یکسری واژه های خشک در صحبت ها هستند. ظاهراً آگاهی انسان از تغییرات دمایی بدن خودش و دیگران، هم چنین یک تجربه عادی است که با زبان در آمیخته است.
دیگر روش برای کنترل در رابطه با پاسخ انسان نسبت به حالات دمایی خودش و دیگران استفاده از «خودِ شخص» (36) برای اعمال کنترل است. آگاهی افزون شده در من به من آموخت که پوست یک منبع بسیار ثابت و پیوسته ای از اطلاعات در یک فاصله می تواند باشد که من هیچ گاه تصورش را هم نکرده بودم. به عنوان مثال، یکبار که در یک مهمانی شام حضور داشتم، شخصی که مهمانی برای او ترتیب داده شده بود، مشغول سخنرانی و توجه همه به او متمرکز بود. در حالی که به دقت به سخنان او گوش می دادم، به یکباره متوجه شدم که چیزی مرا واداشت تا دستم را با یک بازتاب سریعی از روی میز پس بکشم، من لمس نشده بودم، معهذا یک محرک نامعلوم، حرکتی غیرارادی در دست من پدید آورده بود که مرا متعجب ساخت. از آنجایی که منبع محرکه ناشناخته بود، دوباره دستم را در همان جای قبلی قرار دادم. سپس متوجه دست مهمان پهلوئیم شدم که بر روی میز قرار داشت. تصویر مبهمی از نحوه قرار گرفتن دست مهمان بغل دستم در حالی که به سخنرانی گوش می داد، به یاد دارم. مُشت من در محدوده ی حرارتی او قرار داشت و معلوم شد که این فاصله دو و نیم اینچ بوده است! در نمونه های دیگر، من کاملاً از گرمای صورت افرادی که در فاصله ی یازده تا هیجده اینچی که به طرف من خم شده بودند و در حال نگاه کردن به چیزی در یک عکس یا یک کتاب بودند، آگاه بودم.
خواننده می تواند به راحتی حساسیت خود را امتحان بکند. لب ها و پشت دست مقدار زیادی حرارت تولید می کند. قرار دادن پشت دست در جلو صورت و با حرکت دادن آرام آن به بالا پایین در فواصل مختلف انسان را قادر می سازد نقطه ای را که در آن گرما به راحتی قابل احساس است کشف کند.
نابینایان منبع خوبی از اطلاعات در زمینه حساسیت به پرتو حرارتی می باشند. اما با این حال، این قبیل افراد از لحاظ تکنیکی و فنی از این حساسیت خودشان بی اطلاعند و هیچ گاه در مورد آن صحبت نمی کنند، مگر در لحظه ای که به جستجو در زمینه احساسات دمایی خود می پردازند. این موضوع در طی مصاحبه هایی که توسط همکار روانکاو (دکتر وارن برادی [Dr. Warren Brodey]) و من ترتیب داده شده بود آشکار شد. ما بر روی استفاده اشخاص نابینا از حواسشان تحقیق می کردیم. در جریان مصاحبه ها، آنها به جریان هوا در اطراف پنجره ها اشاره کردند و اهمیت پنجره ها را در حرکت اشخاص کور و در نبود قدرت بینایی (37) متذکر شدند و گفتند که پنجره ها آنها را قادر می سازد تا جایگاه خودشان را درون اطاق یافته و همچنین تماسشان را با محیط بیرون از اتاق حفظ کنند. بدین ترتیب ما دلیلی داشتیم که باور کنیم این حس (پرتو حرارتی) خیلی برتر از حس شنوایی قوی است که این قبیل افراد را قادر ساخته تا با چنان وضع خوب و موفقیت آمیزی در فضا حرکت کنند. در نشست های متوالی که با این گروه داشتیم، نمونه های مکرری تشریح شد که در آنها نه تنها پرتو حرارتی یا تشعشعی (38) حاصله از اشیاء را کشف می کردند، بلکه برای حرکت آنها در فضا به کمک گرفته می شد. دیوار آجری که در قسمت شمالی یکی از خیابان ها قرار داشت، برای یکی از نابینایان به عنوان علامت و نشان به حساب می آمد چرا که حرارت و گرما را بر تمام عرض پیاده رو پخش می کرد.

فضای حس لامسه (39)

دریافت های فضایی مربوط به حواس بینایی و لامسه چنان با هم گره خورده اند که نمی توان آن دو را از هم سوا کرد. لحظه ای به این فکر کنید چه طور بچه های کوچک و نوزادان به طرف هر چیز کشیده می شوند، آن را گرفته، بغل کرده و در دهانشان می گذارند، و چند سال وقت لازم است تا به بچه ها یاد بدهیم که جهان لامسه را تابع جهان بینایی بکنند. در تفسیر درک فضا، هنرمندی به نام براک (Braque) تمایز بین فضایی بینایی و لامسه را این چنین بیان می کنند: فضای «لامسه» ناظر را از اشیاء جدا می کند در حالی که فضای «بینایی» اشیاء را از یکدیگر جدا می کند. با تأکید بر تفاوت بین این دو نوع فضا و ارتباط آنها با دریافت فضایی، اظهار می کند که از دیدگاه «علمی» (40) پرسپکتیو چیزی جز گول زدن چشم (41) نیست-یک تدبیر بد-به هنرمند این امکان را نمی دهد تا تجربه کامل از فضا را انتقال دهد.
جیمز گیبسون (James Gibson) روانشناس هم، بینایی را با لامسه مرتبط می داند. او اظهار می دارد که اگر ما این دو را به عنوان کانال های ارتباطی در نظر بگیریم، در این حالت اشیاء با استفاده از هر دو جنس، بصورت جدی مقطع برداری می شوند و جریان تأثیرات حسی تقویت می شود. گیبسون بین لامسه فعال (لمس کردن) (42) و لامسه غیرفعال (لمس شدن) (43) تمایز قایل می شود. او بیان می کند که لامسه فعال افراد را قادر می سازد تا اشیاء انتزاعی و مطلقی که قبلاً از نظر گذشته بودند، با 95 درصد دقت دو مرتبه به خاطر آورده شوند. در مورد لامسه غیر فعال این امکان تنها به 45 درصد دقت می رسد.
مایکل بالینت (Michael Balint) نویسنده نشریه بین المللی روانکاوی (44) دو جهان ادراکی متفاوت را یکی مرتبط با بینایی و دیگری مرتبط با لامسه است، تشریح می کند. بالینت جهان ادراکی مرتبط با لامسه را در دسترس تر و خیلی مساعدتر از جهان مرتبط با بینایی که فضا در آن مساعد بوده اما پر از موجودات غیرقابل پیشگویی و خطرناکی مانند «انسان» است، می داند.
علیرغم تمام اطلاعات ما در مورد پوست به عنوان یک وسیله جمع آوری کننده اطلاعات طراحان و مهندسین از درک عمیق اهمیت لامسه، مخصوصاً نوع فعال آن درمانده اند. آنها در نیافته اند که حفظ ارتباط شخص با جهانی که در آن زندگی می کنند چقدر اهمیت دارد. اتومبیل های بزرگ کارخانه دیترویت که جاده ها را بند آورده و سد می کنند در نظر بگیرید. اندازه بزرگ آنها، صندلی های وسیع، فنرهای نرم و راحت و وجود انزوا، در مجموع هر سفر را به یک عمل محروم شدن از ارتباط احساسی تبدیل می کند.
اتومبیل ها در آمریکا به گونه ای طراحی می شوند که تا حد امکان شخص کمترین احساس را از جاده دریافت دارد. بیشتر لذت رانندگی با اتومبیل های ورزشی یا حتی اتومبیل های سِدان (45) اروپایی مربوط به احساس تماس با وسیله نقلیه و همچنین با جاده است. یکی از جذابیت های قایق رانی، از دیدگاه بسیاری از علاقه مندان به این ورزش، تجربیاتی است که شخص از کنش ها و واکنش های متقابل بینایی، حرکتی و لامسه دریافت می دارد. یکی از دوستان که قایق رانی می داند اظهار می داشت، تا زمانی که سکان قایق را در دست دارد، از آن چه بر سر قایق می آید کمتر احساسی دارد. هیچ شکی نیست که قایق رانی حس جدیدی از تماس با یک شیئی خارجی را در پیش روی بسیاری از علاقه مندان این ورزش قرار می دهد. حسی که ما با افزایش انزوا و جدایی حاصل از زندگی ماشینی، منکر آن شده ایم.
به هنگام وقوع حوادث ناگوار، ضرورت اجتناب از تماس جسمی می تواند حالت بحرانی به خود بگیرد. سخن من درباره ی آن دسته رویدادهایی که به دنبال خود ازدحام حاد را به همراه داشته و بوجود آورنده بلایای بعدی هستند، نیست؛ مانند کشتی های حامل برده ها (46) که مساحتی برابر با 1/1 تا 0/8 فوت مربع در اختیار هر نفر می باشد، بلکه منظور من شرایط «عادی» در متروها، آسانسورها، پناهگاه های ضد بمباران هوایی (47)، بیمارستان ها، و زندان هاست. اکثر اطلاعات و داده هایی که برای تعیین معیاری برای ازدحام بکار گرفته می شوند بعلت آنکه افراطی هستند نامتناسب می باشند. به علت فقدان شاخص های اندازه گیری قاطع و تعیین کننده ازدحام آنهایی که بر روی این پدیده مطالعه می کنند بارها به حوادث و وقایعی رو می آورند که در آنها ازدحام به قدری گسترده بوده که در نهایت منجر به مرگ یا جنون جامعه مورد مطالعه شده است. هر قدر که اطلاعات ما از هر دو انسان و حیوانات بیشتر و بیشتر می شود، این مسئله نیز آشکارتر می گردد که پوست به خودی خود یک مبدأ اندازه گیری و یا مرز رضایت بخشی برای مسئله ازدحام نیست. همانند مولکول های متحرکی که تمامی ماده را می سازند، موجودات زنده نیز حرکت می کنند و بنابراین کم و بیش نیاز به مقدار ثابتی از فضا دارند. پایین ترین حد قیاس، یعنی صفر مطلق، موقعی حاصل می شود که مردم به قدری تحت فشار شدید قرار گیرند که دیگر امکان هیچ حرکتی وجود نداشته باشد. بالاتر از این نقطه، محیط هایی است که انسان در آن زندگی می کند، محیطی که انسان در آن می تواند آزادانه به هر طرف حرکت بکند یا برعکس کمبود فضا او را به هُل دادن، تنه زدن و فشار دادن وادار می کند. چگونه انسان گرفتار در این وضعیت به این فشارها پاسخ می دهد منوط به احساسی است که او در ارتباط با لمس شدن توسط افراد غریبه دارد.
دو گروه از مردم که من تجربیاتی از آنها داشته ام-ژاپنی ها و عرب ها-در مقابل ازدحام در فضاهای عمومی و در وسایل نقلیه تحمل زیادتری نسبت به آمریکایی ها و مردم اروپای شمالی دارند. با این حال، عرب ها و ژاپنی ها ظاهراً نسبت به نیازهای فضایی که در آن زندگی می کنند توجه بیشتری نسبت به آمریکایی ها از خود نشان می دهند. بخصوص ژاپنی ها، وقت و توجه بیشتری به سازماندهی درست فضای زیستی خود برای درک این فضاها با تمام حواسشان قائلند.
بافت، حتی موقعی هم که به صورت بصری معرفی می شود، به طور عمده بوسیله حس لامسه ارزیابی و احساس می گردد. به غیر از چند استثناء خاطره های حاصله از حس لامسه است که ما را قادر به درک و ارزیابی بافت می کند. تاکنون، تنها تعداد بسیار قلیلی از طراحان نسبت به اهمیت بافت، توجه بیشتری نشان داده اند، و استفاده از آن در معماری عمدتاً برحسب تصادف و بدون قاعده می باشد. به عبارت دیگر بافت های موجود بر روی ساختمان یا داخل آنها بندرت به صورت آگاهانه و با استفاده از دانش انسان شناسی یا اجتماعی بکار گرفته می شود.
ژاپنی ها، آگاهی خیلی بیشتری از مفهوم و اهمیت بافت دارند، همانطور که وسایل و اشیاء ساخته شده توسط آنها بخوبی معرف این مدعا است. کاسه ای که سطح صافی داشته و ارضاکننده حس لامسه است، نه تنها بیانگر این موضوع است که سازنده آن نسبت به جام و مصرف کننده آن، دقت نظر داشته است بلکه معرف شخصیت او نیز است. ابزار چوبی صاف (48) ساخته شده توسط صنعتگران قرون وسطی نیز نشان دهنده اهمیتی است که آنها برای حس لامسه قایل بوده اند. لامسه نسبت به حواس دیگر ادراکی، کاملاً شخصی است. برای بسیاری از مردم، خصوصی ترین لحظات زندگی همراه با تغییرات بافت های پوستی است. حالت سخت شده آن، مقاومت زره مانند در مقابل تماس های ناخواسته، یا تغییر برانگیزنده و مداوم پوست به هنگام معاشقه، و حالت مخمل گون حاکی از ارضاء آن، به تمام معنی همه پیام هایی از بدن یک شخص به بدن شخص دیگر است که مفاهیمی جهانی دارد.
ارتباط انسان با محیط اطراف او تابعی است از مجموعه سیستم حواس چندگانه اش، امروزه، تصویر ناخودآگاهانه ی شخص از خود-حیات شخص، لحظه به لحظه ی فرایند وجود از پس خوراند (49) اجزاء و قطعات حواس در یک محیط ساخته شده وسیع، شکل می گیرد. مروری از گیرنده های مستقیم قبل از هر چیزی این موضوع را آشکار می سازد که آمریکایی هایی که در سکونت گاه های شهری و مناطق تحت نفوذ آن زندگی می کنند، امکان و شانس کمتر و کمتری را برای کمک تجارب جدی از اندام خود با فضاهایی که اشغال می کنند، دارند.
فضاهای شهری ما هیجان و یا تنوع بصری بسیار ناچیزی را ایجاد می کند و به جرأت می توان گفت که هیچگونه امکان برای ایجاد مجموعه هایی با حرکت (50) آزاد در آنها که ناشی از تجربه های فضایی است برای ما فراهم نمی کنند.
پرواضح است که بسیاری از مردم، از فضاهایی که بتوانند آزادانه در آن حرکتی کنند محروم بوده و حتی در محدودیت و فشار قرار دارند. علاوه بر آن، استفاده از اتومبیل، قدم به قدم ما را به سمت فرایند بیگانگی از خودمان و از محیط زیست مان سوق می دهد. این احساس در انسان پدید می آید که اتومبیل در جنگ با شهرها و احتمالاً با خود بشر می باشد. دو توانایی دیگر حسی، حساسیت زیاد پوست به تغییرات دمایی و بافت نه تنها در جهت آگاه ساختن افراد از تغییرات عاطفی دیگران عمل می کنند بلکه اطلاعاتی را مخصوصاً از طبیعت شخصی برگرفته شده از محیط فرد بازگو می کنند.
احساس بشر از فضا ارتباط نزدیکی با دریافت و درک او از حواس خویش (51) دارد، که آن هم در عکس العمل بسیار نزدیک با محیط اطراف او می باشد. بشر می تواند به عنوان موجودی در نظر گرفته شود که دارای جنبه های بصری، حرکتی، دمایی و ملموسی از نفس خویش باشد که ممکن است توسط محیط اطرافش مهار شده و یا تقویت گردد.

پی‌نوشت‌ها:

1. The Imperial Hotel in Tokyo.
2. Kinesthetic.
3. Walled-in.
4. Texture.
5. Giled mortar.
6. Wide-open spaces.
7. در اینجا منظور از «ما» همان آمریکایی هاست.
8. Subjective feelings.
9. Hidden Zones in American Offices.
10. Non-directed.
11. Kinesthetic space.
12. The sense of spaciousness actually experienced.
13. San Marco Square in Venice.
14. Thermal Space.
15. Proprioceptors.
16. Feedback.
17. Exterioceptors.
18. Emotional.
19. Infrared detecting devices and cameras.
20. Thermographic devices.
21. Homing missiles.
22. Blockages.
23. { لوسیون-آب محتوی دارو } Lotion.
24. Get some air.
25. Things went too far.
26. American Anthropological Association.
27. Slow burn.
28. Cold sweat.
29. Behavioral fossils.
30. Thermal spheres.
31. Hot bunking.
32. Crawls out of the sack.
33. Hypothyroidism.
34. Hyperthyroidism.
35. Hypothalmus.
36. Self.
37. Non-visual navigation.
38. The radiant heat.
39. Tactile Space.
40. Scientific.
41. Eye-fooling trick.
42. Tactile scanning.
43. Being touched.
44. The International Journal of Psycoanalysis.
45. European sedan.
46. Slave Ships.
47. Air-raid shelters.
48. The rubbed wood finishes.
49. Feedback.
50. Kinesthetic repertoire.
51. Self.

منبع مقاله :
هال، ادوارد توئیچل؛ (1384)، بُعد پنهان، ترجمه منوچهر طبیبیان، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.