ترجمه: دکتر منوچهر طبیبیان
بینایی در جریان تکامل آخرین حسی است که تکامل یافته و به مراتب پیچیده ترین حس می باشد. از طریق چشم ها اطلاعات بسیار بیشتری به سیستم عصبی فرستاده می شود و میزان آن نسبت به اطلاعاتی که از طریق شنوایی و لامسه دریافت می شود بسیار بالاتر است.
اطلاعات جمع آوری شده توسط یک شخص نابینا در فضای باز محدود به دایره ای به شعاع بیست تا یک صد پا می شود. با داشتن بینایی، همین شخص می توانست ستاره ها را ببیند. فرد نابینای با استعداد در منطقه ای که برای او آشناست، میانگین حداکثر سرعتش محدود به دو یا سه مایل در ساعت می شود. با داشتن حس بینایی انسان ناچار است سریعتر از صوت پرواز کند و قبل از آنکه برای جلوگیری از برخورد با اشیاء از کسی کمک بخواهد، (در شرایطی که سرعت هواپیما کمی بیش از Mach 1 (1) است، خلبانان قبل از آنکه همدیگر را ببینند باید از وضعیت همدیگر باخبر باشند. اگر دو هواپیما با این سرعت در حال برخورد با هم قرار گیرند، مجالی برای گریز از آن ندارند.
چشم ها برای انسان وظیفه های بسیار زیادی انجام می دهند، این توانایی ها به او امکان می دهند تا:
1. غذاها، دوستان، و وضعیت جسمی بسیاری از مواد را از یک فاصله تشخیص دهد.
2. در هر مکان قابل تصور حرکت کند و از موانع و خطرات دوری جوید.
3. در ساختن ابزار، آراستن خود و دیگران، ارزیابی تظاهرات خارجی، و جمع آوری اطلاعات نسبت به حالات عاطفی دیگران کمک کند.
چشم ها معمولاً به عنوان وسیله اصلی جمع آوری اطلاعات مورد توجه قرار می گیرد. با این حال با توجه به اهمیت نقش آنها به عنوان «جمع آوری کننده های اطلاعات»، نباید فایده و کارایی آنها را به عنوان حاملین اطلاعات نادیده گرفت. به عنوان مثال، یک نگاه می تواند نقش تنبیه کننده، تشویق کننده و یا حالت غلبه و تسلط را داشته باشد. اندازه مردمک چشم می تواند معرف علاقه و یا بی رغبتی باشد.
بینایی به عنوان عاملی هم نشست (ترکیب کننده) (2)
یک رمز اصلی در حوزه ادراک آدمی (3)، تصدیق این وضعیت است که انسان در مواقع بحرانی خاصی به ترکیب دریافت های خود می پردازد. راه دیگر در بیان این مطلب این است که انسان از طریق مشاهده یاد می گیرد و آنچه یاد می گیرد بر آنچه می بیند تأثیر می گذارد. این توانایی سازگاری زیادی در انسان ایجاد کرده و او را قادر می سازد از دریافت ها و تجربیات خود در گذشته بهره برداری کند. اگر حاصل مشاهده در انسان موجب یادگیری نشود، برای مثال بهره برداری از محیط اطراف، همیشه مؤثر بوده و بشر در این صورت در مقابل موجوداتی که قدرت بهره برداری بهتری از محیط اطراف دارند بی دفاع می ماند. توانایی انسان در تشخیص میزان بهره وری از محیط اطراف نشان می دهد که انسان ادراک خود را در نتیجه یادگیری تغییر می دهد.در تمام بحث های مربوط به بینایی لازم است تا تمایزی بین تصویر شبکه ای چشم و آنچه بشر مشاهده و ادراک می کند برقرار ساخت. روانشناس مشهور دانشگاه کورنل (Cornell) جیمز گیبسون (James Gibson)، که در این فصل بارها به نام وی اشاره خواهیم کرد، به صورت تکنیکی، تصویر شبکیه ای را «میدان بینایی» (4) و مشاهده بشر را «جهان دیداری» (5) طبقه بندی کرده است. میدان بینایی از الگوهای نوری انتقالی ثابتی (6)، که توسط شبکه ثبت می شود تشکیل می یابد که انسان برای ایجاد جهان دیداری خود در آن استفاده می کند: این حقیقت که بشر (بدون اطلاع از آنچه که انجام می دهد) مابین تأثیرات حسی که شبکیه را تحریک می کنند و آنچه او می بیند تفاوت هایی قائل می شود نشان دهنده آن است که اطلاعات حسی از سایر منابع برای تصحیح میدان بینایی به کار گرفته می شود. برای توصیف جزئیات تفاوت های اساسی بین میدان بینایی و جهان بینایی، بهتر است خواننده به کار اصلی گیبسون، یعنی درک جهان بینایی (7) مراجعه بکند.
انسان در حرکت خود در فضا، برای تثبیت جهان دیداری خود وابسته به پیام های دریافت شده از طریق بدنش می باشد. بدون چنین پس خورند بدنی بسیاری از افراد تماس خود را با واقعیت از دست داده و دچار توهم می شوند. اهمیت توانایی ترکیب دریافت های حرکتی و بصری توسط دو روانشناس به نام های هِلْد و هایم (Held and Heim) نشان داده شده است، این مسئله زمانی کشف شده که آنها تعدادی بچه گربه را از یک مسیر پرپیچ و خم (8) و از همان مسیری که بچه گربه های دیگری اجازه یافته بودند در آن راه بروند، عبور داده شدند. این بچه گربه ها از تکامل «توانایی های فضایی بصری طبیعی» بازماندند. چرا که این مسیر مورد بحث را از نزدیک و نظیر سایر بچه گربه ها نیاموخته بودند. اهمیت احساس در حرکت (9) به عنوان عامل تصحیح کننده عملکرد بینایی به صورت تجربه ای در یک زمان و بعدها توسط آدلبرت اِیمز (Adelbert Ames) فقید و سایر روانشناسان تعاملی (10) به نمایش گذارده شد. در یک اتاق به شکل نامنظم که در ظاهر به نظر چهارگوش می آمد، به چند نفر تکه چوبی داده شد و به آنها گفته شد تا چوب را به نقطه ای در کنار پنجره بزنند. در تلاش های اولیه مطلقاً علامت را گم می کردند. بتدریج که آموختند هدف گیری هایشان را تصحیح کنند و توانستند با نوک چوب به هدف بزنند، اتاق را هم نه به صورت یک مکعب بلکه به شکل واقعی یعنی کج و معوج می دیدند. یک تفاوت، و مثال خیلی شخصی تر این موضوع را می توان در مورد کوهی عنوان کرد که با یک بار صعود به آن، به هیچ وجه شبیه به آنچه در اول به نظر می رسید نخواهد بود.
بسیاری از ایده هایی که در اینجا مطرح شد جدید نیستند. دویست و پنجاه سال پیش بیشاپ برکلی (Bishop Berkeley) یکسری از پایه های ذهنی تئوری های نوین بینایی را بنیاد نهاد. اگرچه بسیاری از تئوری های برکلی توسط معاصرینش رد شد، اما این تئوری ها مخصوصاً با توجه به وضعیت عمومی علم در آن زمان بسیار قابل توجه بودند. برکلی چنین عنوان می کرد که در حقیقت قضاوت واقعی انسان از فاصله حاصل کنش ها و روابط متقابل حواس با همدیگر و با تجربیات و دریافت های قبلی او می باشد. او ادعا می کرد که «ما با دیدن چیزی بلافاصله غیر از نور و رنگ و اشکال، و یا با شنیدن چیزی غیر از صداها درک نمی کنیم». با شنیدن صدای یک واگن راه آهن که دیده نمی شود وجه تشابهی نظیر بالا در ذهن ما ترسیم می شود. به بیان دقیق تر، بر طبق گفته برکلی، اگر بخواهیم دقیق شویم، شخص صدای آن واگن مورد نظر را نمی شنود بلکه صداهایی را می شوند که در ذهن وی برای تمام واگن ها تداعی شده اند. توانایی انسان برای تکمیل کردن جزئیات بینایی براساس روش های شنیداری، در تئاتر با استفاده از صداهای مؤثر بر روی انسان به کار گرفته می شود. همین طور، برکلی این موضوع را که فاصله بلافاصله قابل مشاهده است رد می کند. کلماتی مانند «بلند»، «کوتاه»، «چپ» و «راست» در وهله اول برای تجربه های حسی و حرکتی بکار گرفته می شوند.
فرض کنید من با استفاده از بینایی تصویری تیره و مبهم از یک شیء که در مورد انسان یا درخت یا برج بودن آن شک دارم، برداشت می کنم، اما می توانم تشخیص دهم که شیئی مثلاً در فاصله حدود یک مایلی می باشد، روشن است که من نمی توانم در نظر بگیرم که آیا آنچه من می بینم واقعاً از من یک مایل فاصله دارد، و یا اینکه یک تصویر یا چیزی شبیه آن است که از من یک مایل فاصله دارد؛ از آنجا که با هر قدم که به سمت آن برمی دارم، ظاهر آن تغییر می کند بنابراین آن حالت ابهام، کوچکی و ضعیف به یک حالت بزرگی، وضوح و قوت تبدیل می شود. موقعی که به انتهای یک مایل فاصله می رسم، آنچه که من در ابتدا دیده ام کاملاً از بین می رود، و نه اینکه چیزی به شباهت آن پیدا می کنم.
برکلی به توصیف زمینه بینایی خودآگاهانه قوی دانشمندان و هنرمندان می پردازد. آنهایی هم که انتقاد کرده اند، قضاوت های خود را براساس «جهان های بصری» خودشان که از مسایل فرهنگی الگو گرفته اند، پایه ریزی کرده اند. پیاژه (Piaget) نیز مانند برکلی، اما خیلی بعد از او، رابطه ی بدن را با بینایی مورد تأکید قرار داده و چنین بیان کرد که «تصورات و مفاهیم مربوط به فضا فعالیتی درونی و ذهنی می باشد.» اما، آن طور که جیمز گیبسون (James Gibson) روانشناس خاطرنشان کرده است، رابطه ای متقابل بین بینایی و زبان حرکات بدن (Kinesthesia) برقرار است که توسط برکلی شناخته نشده بود. بطور کلی یکسری روش های بصری برای درک فضا مانند این حقیقت که میدان بینایی با حرکت به سمت اشیاء گسترش یافته و با دور شدن از آن محدوده می شود، وجود دارد. یکی از کارهای مهم گیبسون (Gibson) در این زمینه مرتبط با توانایی او در روشن ساختن این نکته بود.
نیاز به کسب آگاهی بیشتر درباره فرآیندهای اساسی که دریافت ها و تجربیات «ذهنی» (11) انسان را مدنظر قرار می دهد اخیراً توسط دانشمندان در زمینه های بسیار متباینی مورد توجه قرار گرفته است. کشفیات درباره داده های حسی نشان می دهند که این داده ها نمی تواند تأثیراتی را که در غیاب ترکیب و تلفیق های سطوح برتر مغز ایجاد می کنند، بوجود آورند. یک در، یک خانه، یا یک میز همواره علی رغم تغییرات زیادی که از زوایای دید مختلف به خود می گیرند، از لحاظ شکل و رنگ به نظر یکسان می آید. با انجام آزمایش بر روی حرکات چشم، روشن می شود که تصویر و قالب شکل گرفته در شبکیه هیچ گاه نمی تواند یکسان باشد چرا که چشم همواره در حرکت است. با تشخیص این موضوع، کشف و جستجوی فرایندهایی که انسان را قادر می سازد تا شکل اشیایی را بر روی شبکیه دائماً در حال حرکت به صورت ثابت ببیند، ضرورت می یابد. این کار برجسته (12)، توسط عوامل پیوند دهنده مغز کامل شده و وقتی که شخص به صحبت افراد گوش می کند، این کار دو برابر می شود.
زبانشناسان ادعا می کنند که به هنگام تجزیه و تحلیل و ثبت دقیق و هماهنگ جزئیات صدای افراد، اغلب نشان دادن تمایز بین صداهای بعضی از افراد بسیار مشکل می شود. برای مسافرانی که در ساحل یک کشور خارجی پیاده می شوند، تجربه ای معمولی است وقتی دریابند زبان آنانی را که در کشور خود یاد گرفته اند، نمی توانند بفهمند. صدای مردم آن کشور هیچ شباهتی به صدای معلم آنها ندارد! و این موضوع می تواند باعث تشویش خاطر آنها شود. هر کسی که خودش را در بین افرادی که به زبان کاملاً ناآشنای دیگری صحبت می کند ببیند، بخوبی می داند که در ابتدا تنها صداهای گنگ و غیر مجزا و غیرقابل تشخیص به گوش او می رسد. و تنها بعد از مدت زمان معین اولین خطوط اصلی خام شروع به ظاهر شدن می کنند. و زمانی که زبان بیگانه بخوبی یاد گرفته شد، قدرت تفسیر گسترده ای از وقایع و پیشامدها برای شخص ایجاد می شود و بسیاری از سخنان که قبلاً نامفهوم بودند اکنون قابل فهم می شوند.
قبول این نظریه که صحبت و درک سخنان یک فرایند ترکیبی است، سهل تر از قبول این عقیده می باشد که بینایی یک حس ترکیب کننده است، چرا که آگاهی ما از عملکرد یک دید فعال بسیار کمتر از نقش صحبت کردن فعال می باشد. هیچ کس در مورد اینکه چگونه بایستی «ببیند» نمی اندیشد. بنابراین اگر این نظریه را قبول کنیم، بسیاری از پدیده ها بیشتر از آنچه در لوای یک اندیشه قدیمی ممکن بود، تشریح پذیر شوند؛ تصور گسترده تری از یک «واقعیت» پایدار و یکسان بر روی یک سیستم بینایی دریافت کننده پذیرا ثبت می شود، به طوری که آنچه که مشاهده می گردد، برای تمام افراد یکسان بوده و بنابراین می تواند به عنوان یک نقطه مرجع جهانی مورد استفاده قرار گیرد.
تصور اینکه در جهان هیچ دو نفری را نمی توان یافت که به هنگام استفاده فعال از چشمهایشان در شرایط عادی دارای قدرت دید دقیقاً برابری باشند، برای برخی از افراد تکان دهنده و حیرت آور می نماید، چرا که این موضوع بیانگر این حقیقت است که تمام افراد به یک صورت با جهان اطراف خود ارتباط برقرار نمی کنند. اما بهر حال بدون تشخیص این تفاوت ها، فرایند انتقال از یک جهان ادراکی به جهان ادراکی دیگر امکانپذیر نمی باشد. مسلماً فاصله بین جهان های ادراکی دو فرد دارای فرهنگ یکسان مسلماً بسیار کمتر از فاصله بین جهان های ادراکی دو فرد دارای فرهنگ های متفاوت است، اما با تمام اینها این فاصله اندک هم مشکل ایجاد می کند. به هنگام جوانی، با تعدادی از دانشجویان، به منظور تحقیقات باستان شناسی، چندین تابستان در صحراهای شمال آریزونا و جنوب یوتا مشغول مطالعه و تحقیق بودیم. در این مسافرت های تحقیقی، هر کدام از ما بیشتر مشتاق یافتن ابزار سنگی قدیمی و مخصوصاً سرنیزه بودیم. برای این کار، در حالی که سرهایمان پایین بود و تمام بخش های قطعه زمین مورد نظر را با نگاه ثابت جستجو می کردیم، به طور منظم و پشت سر هم و در یک خط حرکت می کردیم و علی رغم انگیزه قوی که دانشجویان برای یافتن اشیاء عتیقه داشتند، اما مکرراً بدون توجه به سر نیزه هایی که روی زمین افتاده بودند از روی آنها می گذشتند. من صرفاً به این دلیل یاد گرفته بودم تا به بعضی چیزها توجه کرده و برخی چیزهای دیگر را نادیده بگیرم، خم می شدم و اشیایی را که دانشجویان نتوانسته بودند آنها را ببینند، جمع می کردم. من مدت های مدیدی را صرف این کار کرده بودم، و می دانستم که بدنبال چه باید بگردم، اما با این حال نمی توانم، نشانه هایی را که باعث می شدند تا تخیل سرنیزه ها با چنان وضوحی نمایان شوند، مشخص کنم.
شاید من قدرت تشخیص سرنیزه را در یک صحرا داشته باشم اما در عوض برای من یک یخچال بسان جنگل انبوهی باشد که به راحتی در آن گم می شود. اما، همسرم، براحتی قادر می باشد مثلاً پنیر یا نانی که از دید من پنهان می ماند، تشخیص بدهد. صدها تجربه مانند این مرا متقاعد می کند که غالباً، مردان و زنان به جهان های بصری کاملاً متفاوتی عادت می کنند. اینها تفاوت ها و اختلافاتی هستند که نمی توان آنها را به وجود تفاوت در دقت حس بینایی افراد گوناگون نسبت داد. افراد اعم از زن یا مرد معمولاً یاد می گیرند تا چشم هایشان را به صورت های کاملاً متفاوتی به کار گیرند.
گواه بارز این مدعا این است که افرادی که در فرهنگ های مختلف بار می آیند و رشد می کنند، در جهان های ادراکی و حسی کاملاً متفاوتی زندگی می کنند و این موضوع را می توان با توجه به شیوه ی جهت گیری آنها در فضا، و چگونگی حرکت آنها از یک مکان به مکان دیگر، دریافت. یک بار در بیروت، من این موضوع را بدین صورت تجربه کردم که می خواستم کوتاه ترین مسیری را که به ساختمان مورد نظر من می رسید، بیابم. عربی که من از او درباره مسیر سؤال کردم محل ساختمان را به من گفت و با ایماء و اشاره مسیری را که بایستی بپیمایم به من فهماند. با توجه به رفتار او می توانم بگویم او فکر کرد در حال مشخص کردن محل ساختمان است، اما با تمام تلاشی که کردم نتوانستم بفهمم که او به کدام ساختمان اشاره می کند یا حتی در کدام یک از سه خیابانی است که از محل ایستادن ما قابل رؤیت بودند. واضح بود که تا آن زمان ما از دو سیستم جهت یابی کاملاً متفاوت استفاده می کردیم.
مکانیزم بینایی (13)
چگونگی وجود تفاوت های فاحش در جهان های بصری افراد مختلف وقتی روشن تر می شود، اگر ما از این مسئله آگاه باشیم که شبکیه (بخش روشن و حساس چشم) از سه ناحیه متفاوت از هم یعنی: فووِا (14)، ماکولا (15)، و ناحیه جایی که دید محیطی در آن صورت می گیرد، تشکیل شده است. هر ناحیه عملکرد و وظیفه متفاوتی را در فرایند بینایی اجرا می کند و انسان را قادر می سازند تا به سه طریق کاملاً در همدیگر ادغام می شوند، در حالت عادی مجزا از هم به نظر نمی رسند. فووآ حفره ی مدور کوچکی در مرکز شبکیه است که تقریباً از 25000 مخروط حساس به رنگ کاملاً چسبیده به هم تشکیل می شود که هر کدام دارای رشته عصبی مخصوص به خود هستند. سلول های فووآ، تراکمی باور نکردنی برابر با 160000 سلول بر میلیمتر مربع (مساحتی معادل با سر یک سوزن) دارند. فووِآ فرد را قادر می سازد تا دایره کوچکی را به اندازه ی در یک اینچ تا از یک اینچ (تخمین ها متفاوت هستند) در یک فاصله ی 12 اینچی از چشم با وضوح تمام ببیند. فووِآ در پرندگان و میمون های انسان نما نیز یافت می شود و یک پدیده ای کاملاً جدید در روند تکامل محسوب می گردد. به نظر می رسد، عملکرد آن در میمون ها با دو فرآیند عملکردی دیگر ارتباط داشته باشد که یکی تمیز کردن پوست و مو و دیگری دید روشن از فاصله که لازمه ی زندگی بر بالای درخت می باشد، است. در مورد انسان، نخ کردن سوزن، برگرفتن تراشه ها و کنده کاری، برخی از فعالیت های بیشماری هستند که با کمک فووِآ امکانپذیر می گردند. بدون وجود فووِآ، هیچ وسیله ماشینی، میکروسکوپ یا تلسکوپی وجود نداشت. خلاصه اینکه هیچ علم و تکنولوژی بوجود نمی آید.با یک نمایش ساده می توان کوچکی اندازه منطقه فوویا را مشخص کرد. شیئی نوک تیز و درختان مانند سوزن را برداشته و آن را محکم در فاصله طول بازو نگه می داریم، در همان زمان شیء نوک تیز مشابهی را با دست دیگر برداشته و به آرامی به سمت شیء اولی حرکت می دهیم تا زمانی که هر دو نقطه در منطقه ای قرار بگیرند که واضح ترین دید را از آنها داشته باشیم و بتوانیم بدون حرکت چشمها تصویر روشنی از هر دو داشته باشیم. دو نقطه قبل از اینکه به روشنی قابل دید باشند، بر روی هم می افتند. قسمت مشکل این کار اجتناب از حرکت دادن چشمها از نقطه ثابت به سوی نقطه متحرک است.
در اطراف فووِآ، ماکولا قرار دارد، جسمی بیضوی شکل و زرد رنگ که از سلول های حساس به رنگ تشکیل گردیده است. زاویه دیدی تا 3 درجه عمودی و 12 تا 15 درجه ی افقی را پوشش می دهد. دید ماکولا هم روشن بوده ولی وضوح آن به حد دید فووِآ نیست چرا که سلول های موجود در آن از پیوستگی زیادی که در فووِآ وجود دارد برخوردار نیستند. انسان علاوه بر ابزارهای دیگر از ماکولا برای مطالعه استفاده می کند.
شخصی که حرکات را از گوشه خارجی چشمهایش تشخیص می دهد در حقیقت برخوردار از دید برونی است. هر قدر از بخش مرکزی شبکیه دورتر شویم، ویژگی و کیفیت بینایی اساساً تغییر می کند. توانایی دیدن رنگ ها به دلیل پراکنده تر شدن مخروط های حساس کاهش می یابد. دید ظریف و دقیقی که مربوط به اتصال و پیوستگی زیاد سلول های بینایی گیرنده (مخروط ها) می شود، تبدیل به دید بسیار خشن می شود که در آن درک حرکت افزایش می یابد. ارتباط دویست سلول استوانه ای یا حتی بیشتر به یک عصب واحد، اثر افزایش بر درک حرکت داشته در حالیکه باعث کاهش درک جزئیات می شود. دید محیطی را می توان به صورت زاویه ای، حدود 90 درجه، بیان کرد که خطوط آن از هر طرف از مرکز جمجمه عبور می کنند. زاویه دید و توانایی تشخیص حرکت هر دو می تواند به نمایش گذارده شود، اگر خواننده مایل باشد آزمایش زیر را انجام دهد. دستهایتان را به صورت مشت بطوری که انگشت اشاره تان باز باشد بگیرید. آنها را در نقطه ای نزدیک گوش، اما کمی پشت آن، ببرید. مستقیم به جلو نگاه بکنید، انگشت هایتان را حرکت داده، به آرامی هر دو دست را جلو بیاورید تا اینکه حرکت انگشت هایتان قابل تشخیص شوند. بدین ترتیب اگرچه فرد قادر به واضح دیدن دایره ای با زاویه کمتر از یک درجه باشد، اما چشم ها بقدری سریع حرکت می کنند که به محض قرار گرفتن آنها در تصویر جزئیات یک جهان بصری، شخص دچار این احساس می شود که می تواند منطقه بسیار گسترده تری را نسبت به آنچه واقعاً در میدان بینایی قرار دارد به طور واضح ببینید. حقیقت این که تمرکز توجه به جابجایی های هماهنگ فووِآ و ماکولا با حرکت چشمها باعث می شود که توهم موجود در مورد قدرت آشکارا و گسترده بینایی کماکان باقی بماند.
اجازه بدهید برای نشان دادن انواع اطلاعاتی که یک فرد از مناطق مختلف شبکیه دریافت می دارد، از یک چهارچوب محدود استفاده کنیم. در فرهنگ و سنن آمریکایی خیره شدن به دیگران منع شده است. اما با این حال، یک فرد با دید طبیعی که در یک رستوران نشسته و حدود دوازده تا پانزده پا با میز دیگری که سایر افراد به دور آن نشسته اند فاصله دارد، قادر است از طریق گوشه چشم خود موارد زیر را ببینید. او می تواند بگوید که میز اشغال است و احتمالاً می تواند تعداد افراد دور میز را مخصوصاً اگر حرکتی هم موجود باشد بشمارد. از یک زاویه 45 درجه می تواند رنگ موی یک زن، همین طور رنگ لباس های او را بگوید، اگرچه قادر به تشخیص جنس لباس نباشد. می تواند بگوید که مثلاً زن در حال نگاه کردن و یا صحبت با دوستش می باشد اما نمی تواند بگوید که آیا انگشتری بر دست دارد یا نه. او می تواند حرکات مشخص افراد همراه او را تشخیص بدهد اما نمی تواند ساعت او را بر روی مچش ببیند. می تواند جنس اشخاص، ساختمان و فرم بدن آنها و سن آنها را به طور تقریبی بگوید، اما قادر به شناختن آنها نیست.
ساختمان چشم مفاهیم و الزامات بسیاری را در طراحی فضایی بوجود می آورد. تا آنجا که من اطلاع دارم، این نکات تدوین نشده و یا به صورت یک سری از قوانین و اصول بیان نشده اند. با درک این موضوع که طراحی پایه ی اطلاعات مربوط به ساخت و عملکرد چشم، هنوز در مراحل اولیه خود قرار دارد، بنابراین مطلب زیادی در این مورد نمی توان عرضه کرد. به عنوان مثال، حرکات در بخش محیطی چشم اغراق آمیز جلوه می کنند. لبه های راست و نوارهای یک در میان سفید و سیاه به خصوص قابل توجه هستند. این بدان معنی است که هر قدر دیوارهای یک تونل یا یک بزرگراه بهم دیگر نزدیک تر باشند، حرکات وضوح بیشتری پیدا می کنند. به همین صورت، درختان و یا ستون های منظم باعث تشدید احساس حرکت در افراد می شوند. این خصوصیت چشم باعث می شود در کشورهایی مانند فرانسه وقتی رانندگان از یک بزرگراه وارد جاده ای می گردند که دو طرف آن درختکاری شده است، از سرعت خود بکاهند. برای افزایش سرعت وسایل نقلیه موتوری در تونل ها، بایستی تعداد اثرات و نشانزدهای بصری (16) را که از مقابل چشم ها در یک لحظه عبور می کند کاهش بدهیم. در رستوران ها، کتابخانه ها و اماکن عمومی، با کاهش حرکات در میدان دید پیرامونی شاید بتوان تا حدودی، میزان احساس شلوغی محیط را در فرد کاهش داد، در حالی که اگر میزان تحریک دید پیرامونی به حداکثر برسد ممکن است حس ازدحام به حالت انفجاری خود برسد.
دید سه بعدی (17)
شاید خواننده تعجب بکند که چرا هیچ مطلبی در مورد دید سه بعدی از شروع تاکنون گفته نشده است. گذشته از اینها، این سئوال مطرح می شود که آیا حس دید فضایی و فاصله ای به این علت نیست که انسان دارای دید سه بعدی است؟ پاسخ به این سؤال هم آری است و هم نه؛ پاسخ آری، تنها تحت شرایط بسیار محدودی مطرح می شود. چرا که افراد یک چشم قدرت دید عمیق و بسیار خوبی دارند و بزرگترین ضعف آنها از بین رفتن دید پیرامونی چشم آسیب دیده آنهاست. هر کس که تاکنون به یک استریوسکوپ نگاه کرده باشد می تواند در لحظه ای متوجه محدودیت های آن شود و در همان زمان هم به نارسایی توضیح های علمی عمق شناخت که صرفاً برمبنای خصوصیت بصری انسان پی ریزی شده، پی ببرد. معمولاً، بعد از چند ثانیه نگاه کردن به استریوسکوپ، انگیزه ای قوی انسان را وامی دارد تا سرش را حرکت داده و دیدش را تغییر بدهد و به حرکات پیش زمینه توجه کند در حالی که پس زمینه همین طور ثابت باقی می ماند. با وجود اینکه دید در این حالت سه بعدی است اما در واقع تصویر همچنان ثابت و پایدار بوده و توهمی بیش نیست.گیبسون، در کتاب خود به نام «درک جهان بصری» (18) دیدگاه جدیدی را در مقابل نظریه رایج که معتقد است درک عمق (ژرفا) قبل از هر چیز ناشی از عملکرد اثرات سه بعدی خاص از همپوشانی میدان های بینایی است، ارائه می دهد.
سالها عقیده عموم بر این بود که مبنای اساسی درک عمق (19) در جهان بصری، اثر سه بعدی حاصل از دید دو چشمی است. این عقیده در مطالعات پزشکی و فیزیولوژیکی بینایی یعنی چشم پزشکی (20) یک نظریه پذیرفته ای شده است. این عقیده عکاسان، هنرمندان، محققین تصاویر متحرک و مدرسین مباحث بصری است که تصور می کنند نمایش واقعی یک منظره در عمیق واقعی تنها با کمک تکنیک های سه بعدی امکان پذیر می باشد. نویسندگان و کسانی که با علم هوانوردی سروکار دارند بر این باورند که تنها امتحانی که یک خلبان برای آزمایش درک عمق بایستی بگذراند، آزمایش دقت دید سه بعدی او است. این عقیده بر پایه تئوری روش های ذاتی برای عمق قرار داشته و ریشه در این فرضیه دارد که در انسان یک سری تجربیات به نام احساسات ذاتی (21) وجود دارد. با افزایش گرایش به خرده گیری نسبت به این فرضیه در روانشناسی نوین، این عقیده بدون هیچ گونه اساس و شالوده ای کنار گذاشته شد. عمقی که ما از آن بحث کردیم، خارج از حواس ما متمرکز نشده، بلکه صرفاً یکی از ابعاد دریافت های بصری ما به حساب می آید.
ضرورتی برای تأکید بیشتر بر روی این نکته وجود ندارد. اگر موضوع دیگری به جای آن قرار دهیم، دیدگاه ما را تا حدود زیادی وسعت می بخشد و به فهم و درک از فرایندهای عجیبی که بشر برای درک حس جهان بینایی بکار می برد اضافه خواهد شد. در حالی که آگاهی ما از این نکته که دید سه بعدی عامل مهمی در دریافت عمق فواصل در مسافت های کوتاه (مثلاً شانزده پا یا کمتر) می باشد مفید است. روش های بسیار زیاد دیگری نیز وجود دارند که بشر با استفاده از آنها تصویر سه بعدی از جهان را می سازد. گیبسون تلاش زیادی کرد تا عناصر را که در تشکیل دید سه بعدی دخالت دارند مشخص بکند. مطالعات او به زمان جنگ جهانی دوم برمی گردد، زمانی که خلبانان دریافتند که در شرایط بحرانی تفسیر و تبدیل علائم موجود بر روی صفحه دستگاه نشانگر به یک جهان متحرک سه بعدی واقعی بسیار زمان بر بوده و می تواند باعث بروز خطرات و مرگ خلبان گردد. به گیبسون این وظیفه محول شد تا دستگاه هایی را اختراع کند که قادر به تولید یک جهان بصری مصنوعی بوده و انعکاسی از دنیای واقعی باشد، و بدین ترتیب هوانوردان قادر باشند در طول یک بزرگراه الکترونیکی در آسمان پرواز کنند. گیبسون با جستجوی سیستم های مختلف درک عمق توسط انسان به هنگام حرکت در فضا، نه یکی، بلکه تعداد سیزده عدد از آنها را شناسایی کرد! به دلیل پیچیدگی موضوع، خواننده به منابعی که در ضمیمه گردآوری شده ارجاع داده می شود. مطالعه این منابع برای تمام دانشجویان معماری و برنامه ریزی شهری ضروری می باشد.
با توجه به کارهای انجام شده توسط گیبسون و مطالعات گسترده روانشناسان، آشکار می گردد که درک بصری فاصله به زمان های دور و به قوانین مشهور پرسپکتیو خطی زمان رنسانس برمی گردد. درک اشکال بسیار متنوع پرسپکتیو برای ما این امکان را بوجود می آورد تا آنچه را، صدها سال پیش هنرمندان سعی کرده اند به ما بگویند، درک کنیم. آن چه از هنر انسان از فرهنگ های گذشته آن شناخته می شود، دلالت بر وجود اختلافات بسیار عظیمی دارند که باعث تعالی سبک های رایج می شوند. پرسپکتیو خطی در آمریکا هنوز به عنوان محبوب ترین سبک هنری برای عموم مردم مطرح می باشد. از طرف دیگر، هنرمندان چینی و ژاپنی، روش کاملاً متفاوتی در نمادین جلوه دادن (22) عمق فواصل دارند. در هنر مشرق زمین نقطه ی دید تغییر می کند، در حالی که منظره ثابت است. بسیاری از هنرهای غربی درست در نقطه مقابل آن قرار می گیرند. هرچند در حقیقت، مهمترین تفاوت بین شرق و غرب در هنر آنها است که فراتر از تعالی هنر انعکاس پیدا می کند. درک فضا، به صورت کاملاً متفاوتی صورت می گیرد. در غرب انسان اشیاء را درک می کند اما دریافتی از فضاهای بین آنها ندارد. ژاپنی ها فضا را درک کرده، و آنرا به نام «ما» (23) یا فاصله بینابینی (24) نامیده و به آن احترام می گذارند.
علم و هنر تنها در موارد بسیار نادری درهم ادغام می شوند. در طول دوره رنسانس و بعدها در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم با مطالعاتی که امپرسیونیست های فرانسوی بر روی فیزیک نور انجام دادند این پدیده اتفاق افتاد. شاید ما در حال حاضر در حال رسیدن به چنین دوره ای باشیم. برخلاف عقیده عموم، تعدادی از روانشناسان و جامعه شناسان که بیشتر گرایش به آزمایش و تجربه دارند، کارهای هنرمندان و نویسندگان را بیانگر بستری از اطلاعات غنی و فراموش شده در مورد کیفیت دریافت ها و ادراکات انسانی می دانند. توانایی استخراج و تعیین متغیرهای اصلی یک تجربه و دریافت، جوهر هنر و مهارت یک هنرمند به شمار می رود.
پینوشتها:
1. زمانی که سرعت هواپیما نسبت به سرعت صوت پیامون آن برابر یک باشد = Mach 1
2. Vision as Synthesis.
3. The key stone in the arch of human understanding.
4. Visual field.
5. Visual world.
6. Constantly shifting ligh patterns.
7. The Perception of the Visual World.
8. Maze = Labyrinth.
9. Kinesthesia.
10. Transactional psychologists.
11. Subjective.
12. Feat.
13. The Seeing Mechanism.
14. [ حفره مدور کوچکی در مرکز شبکیه-م. ] Fovea.
15. [ طب-لکه ته چشم، جسمی بیضی شکل و زردرنگ-م. ] Macula.
16. Visual impacts.
17. Stereoscopic Vision.
18. The Perception of the Visual World.
19. Depth.
20. Opthalmology.
21. Innate sensatios.
22. Symbolize.
23. [ فاصله تداخل – م. ] Ma.
24. Intervening interval.
هال، ادوارد توئیچل؛ (1384)، بُعد پنهان، ترجمه منوچهر طبیبیان، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم