شهرها و فرهنگ

انفجار جمعیت در شهرهای دنیا منجر به ایجاد چرخه های رفتاری مخربی شده است که حتی از بمب هیدروژنی هم مهلک تر هستند. انسان با یک واکنش زنجیره ای رو در روست و عملاً هیچ اطلاعی از ساختار اتم های فرهنگی تشکیل
پنجشنبه، 14 خرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شهرها و فرهنگ
 شهرها و فرهنگ

 

نویسنده: ادوارد. تی. هال
ترجمه: دکتر منوچهر طبیبیان



 

انفجار جمعیت در شهرهای دنیا منجر به ایجاد چرخه های رفتاری مخربی شده است که حتی از بمب هیدروژنی هم مهلک تر هستند. انسان با یک واکنش زنجیره ای رو در روست و عملاً هیچ اطلاعی از ساختار اتم های فرهنگی تشکیل دهنده آن ندارد. اگر آنچه درباره ی وضعیت حیواناتی که در شرایط ازدحام قرار می گیرند و یا به یک بیوتوپ ناآشنا منتقل شوند، کلاً در مورد بشر هم مصداق داشته باشد، باید گفت که در حال حاضر با عواقب مهیبی در چرخه های شهری (1) رو در رو هستیم. مطالعه ی رفتار جانوران و روش های مقایسه ای بررسی و تحقیق شاید ما را به خطراتی که با سرازیر شدن جمعیت روستایی به مراکز شهری پیش رویمان است، آگاه سازد. تعدیل و تنظیم این جمعیت تنها از طریق بهبود شرایط اقتصادی امکان پذیر نیست بلکه مستلزم تغییر در کل روش زندگی است. مسائل پیچیده دیگری هم در برخورد با سیستم های ارتباطی ناآشنا، فضاهای ناهمگون؛ و آسیب شناسی مربوط به یک چرخه رفتاری فعال و در حال تورم، به شرایط حاضر اضافه می شود.
طبقه پایین جامعه سیاه پوست در ایالات متحده، برای انطباق خود با زندگی شهری مسایل ویژه ای را بوجود می آورد، که اگر اقدامی برای حل آن صورت نگیرد، ممکن است با غیرقابل سکونت کردن شهرها، بکلی باعث نابودی ما شود. حقیقتی که اغلب توجهی به آن نشده است این که طبقه پایین جامعه سیاه پوست با طبقه متوسط جامعه سفیدپوست از لحاظ فرهنگی کاملاً از هم متمایز هستند. موقعیت یک سیاه آمریکایی از بسیاری جنبه ها همسان با سرخپوستان آمریکایی می باشد. تفاوت بین این گروه های اقلیت و فرهنگ غالب، اساسی بوده و با ارزش های مهمی مانند استفاده و ساخت فضا، زمان و مواد در ارتباط است، تمام چیزهایی که در اوایل زندگی آموخته می شوند. برخی از سخنگویان سیاهپوست از این فراتر رفته، چنین می گویند که هیچ سفیدپوستی قادر به درک سیاهان نیست. این سخن آنها در صورتی درست است که اشاره آنها به فرهنگ سیاهپوستان طبقه پایین جامعه باشد. به هر صورت افراد بسیار معدودی این حقیقت را درک می کنند که وجود تفاوت های فرهنگی از آن نوعی که سیاهپوستان آن را به عنوان انزوا و جدایی (2) از جامعه قلمداد می کنند، در حالی که ممکن است با پیش داوری وخیم تر گردیده، نه پیش داوری هستند و نه ماهیتاً (3) آنها مضر (4) هستند. این تفاوت ها در ذات انسان هستند و قدمتی به اندازه حیات بشر دارند.
نکته ای که باید در اینجا بدان تأکید شود این است که در شهرهای بزرگ و اصلی ایالات متحده آمریکا مردم با فرهنگ های مختلف و تراکم بسیار بالا و خطرناکی در تماس و تقابل مداوم با یکدیگر قرار دارند، یک وضعیتی که مطالعه آسیب شناسی به نام چارلز ساوت ویک (5) را به خاطر می آورد. ساوت ویک دریافت که موش بی بند و بار (6) می تواند تا زمانی که موش خارجی دیگری را وارد قفس نکرده ایم، تراکم بالای قفس را تحمل بکند. اما وقتی موش ناآشنایی را وارد می کنیم، نه تنها جدال بین آنها افزایش پیدا می کند بلکه وزن غده های آدرنال و همین طور تعداد ائوسمفیل های خون (7) (که هر دو مورد به تنش و استرس مربوطند) افزایش می یابد. حال حتی اگر امکان آن وجود داشت که تمام پیشداوری و تبعیض ها را از میان برداشته و تمام زشتی ها را پاک بکنیم، باز هم طبقه پایین سیاه پوست جامعه در شهرهای آمریکایی مواجه با یک سیندروم که قبلاً بسیار تنش زا است، خواهد بود؛ یعنی ظهور چرخه (که عامه آن را «جنگل» (8) می نامند)، وجود تفاوت های عظیم فرهنگی بین آنها و سفیدپوستان طبقه متوسط جامعه آمریکایی، و یک محیط زندگی (9) کاملاً بیگانه.
جامعه شناسانی به نام های گلازر (Glazer) و موی نیهان (Moynihan)، در کتاب جالب خود به نام، آن سوی دیگ ذوب (10)، به روشنی نشان داده اند که در واقع هیچ گونه دیگ ذوبی در شهرهای آمریکایی وجود ندارد. مطالعات آنها بیشتر روی نیویورک متمرکز شده بود اما نتیجه گیری آنها برای بسیاری از شهرهای دیگر نیز می تواند کاربرد داشته باشد. گروه های نژادی عمده شهرهای آمریکا، هویت بارز نسل های متعددی را حفظ می کنند. ولی هنوز برنامه های برنامه ریزی شهری مسکن بندرت این قبیل تفاوت های قومی و نژادی را در نظر می گیرند. حتی موقع نوشتن این فصل، از من درخواست شده بود با یک آژانس برنامه ریز شهری که بر روی مسئله زندگی شهری در سال 1980 در حال مطالعه بود، مشورت کنم. در آن تاریخ کل برنامه تحت بررسی بدون در نظر گرفتن تفاوت های طبقاتی و قومی پیش بینی شده بود. مطالعه در زمینه گذشته بشر نشان نمی دهد که در آینده این تفاوت ها در دوره یک نسل از بین خواهد رفت.

ضرورت کنترل (11)

لوئیس مامفورد (Lewis Mumford) اظهار می دارد که دلیل اصلی استفاده از کدهای حمورابی (12) مبارزه با هرج و مرج و بی قانونی حاکم بر مردم شهرهای اولیه بین النهرین بود. از آن تاریخ به بعد به دفعات در آمریکا نیز ما شاهد این مسئله بودیم که برقراری رابطه بین انسان و شهرها نیاز به اجرای قوانینی دارد که جایگزین رسوم قبیله ای شده باشد. قوانین و مؤسسات اجرایی این قوانین در سراسر شهرهای جهان وجود دارند، اما مجریان بارها دریافته اند که فائق آمدن بر مسائل در پیش روی مشکل بوده و نیاز به کمک دارند. کمک به قانون و نظمی که به کامل ترین وجه آن مورد استفاده قرار نمی گیرد و شاید به دلیل وجود رسوم و عقاید مردمی در حلقه های قومی و نژادی است. این حلقه ها اهداف بسیار مفیدی را اجرا می کنند؛ که یکی از مهمترین آنها این است که آنها به عنوان پذیرشگاه های (13) طول یک عمر عمل می کنند که در آن نسل بعدی می تواند گذر از زندگی قبلی به زندگی شهری را بیاموزد. مسئله اصلی در رابطه با این حلقه ها که امروزه در شهرها موجودند این است که اندازه ی آنها محدود می باشد. زمانی که اعضاء این حلقه به میزانی بیش از ظرفیت تبدیل مردم روستایی به ساکنین شهری (که تعداد آنها برابر عددی است با افرادی که در خارج حلقه ی قومی قرار می گیرند) افزایش پیدا می کنند، تنها دو راه باقی می ماند: رشد سرزمین یا ازدحام بیش از حد.
اگر حلقه قومی توان گسترش نداشته و از حفظ یک تراکم سالم (که بسته به هر گروه قومی فرق می کند) ناتوان باشد، پدیده چرخه معیوب بروز می کند. ظرفیت عادی مؤسسات مجری قوانین توان و ظرفیت رویارویی با این چاهک ها را ندارند. واقعه ای که در شهر نیویورک در مورد جمعیتی پرتوریکویی و سیاهان آن اتفاق افتاده بخوبی نشان دهنده ی این موضوع است. با استناد به گزارش های اخیر روزنامه تایم، در محله هارلم (Harlem) در مسافتی حدود سه و نیم مایل مربع، 232000 نفر گرد آمده اند. گذشته از اینکه این حالت امکان گسترش چرخه معیوب در نتیجه از بین رفتن شهر را فراهم می کند، راه حلی هم برای این موضوع وجود دارد: معرفی عناصر طراحی که در عین حال با اثرات و پیامدهای ناخوشایند چرخه مقابله می کند، باعث نابودی حلقه قومی در عمل نشود. در بین جمعیت های حیوانات این راه حل بسیار ساده است و درست شبیه آن چیزی می باشد که ما در برنامه های بازسازی شهرها و همین طور در حومه های شهری پراکنده مان مشاهده می کنیم. برای افزایش تراکم در بین جمعیتی از موش ها و همین طور حفظ نمونه های سالم می توان آنها را در جعبه هایی گذاشت که نتوانند یکدیگر را ببینند، قفس های آنها را تمیز نگه داشت و غذای کافی به آنها داد. می توانید تعداد قفس را هر چند طبقه که بخواهید اضافه بکنید. بدبختانه، حیواناتی که در قفس نگهداری می شوند، کودن و کندذهن می گردند که این برای یک سیستم برتر هزینه بسیار سنگینی به حساب می آید! سؤالی که باید از خود بکنیم این است که برای جدا کردن جمعیت های انسانی و افراد از یکدیگر تا چه می توانیم در مسیر کاهش محرومیت عاطفی به پیش برویم؟ پس، یکی از مهمترین و حیاتی ترین نیازهای بشر،‌ وضع اصول و قوانینی برای طراحی فضاهایی است که باعث حفظ تراکم سالم، ارتباط متقابل سالم و اندازه متناسبی در برخورد و ادامه حس تداوم هویت قومی بین افراد گردد. خلق چنین اصولی نیاز به تلاش های جمعی و تخصص های مختلفی که همه در ارتباط نزدیک با هم و در یک مقیاس وسیع کار می کنند.
این نکته در سال 1964 در دومین کنفرانس دیلوس (Delos) مورد تأکید قرار گرفت. کنفرانس دلوس که توسط معمار و برنامه ریز شهری و سازنده یونانی به نام سی. ا. دوکسیادیس (C. A. Doxiadis) سازماندهی شد،‌ کنفرانس وی همه ساله پیش کسوتان و مجربینی از سراسر دنیا را گردهم می آورد که اطلاعات و دانش و مهارت آنها می تواند در جهت مطالعه همه جانبه پدیده ای که دوکسیادیس آن را اصطلاح اکیستیکس (14) (مطالعه سکونتگاه ها) بیان می دارد به کار برده شود. نتیجه گیری هایی که توسط این گروه ارائه گردیده به قرار زیر است: 1) برنامه های شهر جدید (15) هم در انگلستان و هم در اسرائیل (فلسطین اشغالی) برپایه اطلاعات و داده های ناقص و یک قرن قدیمی صورت می گیرند. از یک نظر، شهرها بسیار کوچک بودند، اما از نقطه ای نظر دیگر اندازه شهرهای بزرگی هم که اکنون توسط برنامه ریزان انگلیسی پیشنهاد می گردد برپایه تحقیقات بسیار محدودی استوارند. 2) اگرچه مردم از وضعیت آشفته کلان شهرهای در حال رشد کاملاً آگاهند، اما باز هم در این زمینه هیچ عملی صورت نمی پذیرد. 3) ترکیب رشد نابهنجار هر دو، تعداد اتومبیل ها و جمعیت وضعیت آشفته و درهمی بوجود می آورد که هیچ اثری از خودنظمی در آنها وجود ندارد. خواه اتومبیل ها توسط بزرگراه ها به قلب شهرها هدایت شوند (که در نهایت منجر به بروز پدیده ی خفگی (16) در شهرهای لندن و نیویورک می شود) یا شهرک هایی که راه را بر روی اتومبیل ها باز می کنند، در سردرگمی از بزرگراه ها، همان طور که در مورد لُس آنجلس می بینیم، محو می شوند. 4) برای حفظ رشد اقتصادی فعالیت های چندی مانند طیف (17) وسیعی از صنایع، خدمات و مهارت هایی برای بازسازی شهرهای جهان باید ایجاد شوند. 5) برنامه ریزی، آموزش و تحقیق در زمینه اکیستیکس نه تنها باید هماهنگ با هم پیش رود و بر آنها تأکید گردد بلکه باید در بالاترین سطح کار دولت ها و حکومت ها در اولویت قرار بگیرند.

روانشناسی و معماری

برای حل مسائل دشوار (18) شهری، نه تنها وجود گروه خبره ای از متخصصان شامل برنامه ریزان شهری، معماران، مهندسین رشته های مختلف، اقتصاددانان، متخصصین اجرای قوانین، کارشناسان ترافیک و حمل و نقل، آموزشگران، حقوق دانان، کارکنان اجتماعی و دانشمندان علوم سیاسی ضرورت دارد، بلکه نیاز به تعدادی مهارت های جدید نیز می باشد. روانشناسان، انسان شناسان و نژادشناسان بندرت به عنوان اعضاء دائمی سازمان های برنامه ریزی شهری قلمداد می شوند در صورتی که باید این افراد در این گروه چهره غالبی داشته باشند. بودجه های تحقیقاتی نباید از روی هوی و هوس برقرار و یا متوقف شوند. همان طور که در گذشته اتفاق افتاده است، وقتی طرح های خوب و کارآمدی تهیه می شوند، نبایستی اجازه داد تا برنامه ریزان تحت فشار شاهد شکست طرح ها که اغلب در مواقع اجرای برنامه ها، در اثر مصالح و اقتضای سیاسی بوجود می آید، باشند. برنامه ریزی و بازسازی نبایستی از هم جدا گردند؛ بلکه نوسازی باید به عنوان بخش جدا نشدنی از فرایند برنامه ریزی به حساب آید.
با توجه به برنامه خانه سازی (19) عمومی که در شیکاگو برای طبقات کم درآمد جامعه ساخته شد، چنین برمی آید که در ظاهرسازی و مخفی ساختن مسایل جامعه نقش بیشتری داشته است تا حل مسایل اساسی جامعه. در نظر داشته باشید که افراد کم درآمدی که در شیکاگو و سایر شهرهای آمریکا سرازیر می شوند عمدتاً سیاه پوست بوده و از روستاها یا شهرک های کوچک جنوب می آیند. اکثر این افراد هیچ تجربه یا بهره ای از زندگی شهری ندارند. همانند اهالی پرتوریکو (20) و آپالاچی های (21) سفید پوست، بسیاری از سیاه پوستان نیز فاقد تعلیم و تربیت کافی هستند. ردیف های آپارتمانی که یکی بعد از دیگری سر به آسمان کشیده گرچه نسبت به محله های فقیرنشین کمتر باعث آزار چشم و فشار روحی می شود اما زندگی در آنها در مقایسه با چیزی که جایگزین آن شده اند بسیار مخرب و آزاردهنده تر است. سیاه پوستان بخصوص در اعتراض به این قبیل خانه ها بسیار صریح بوده اند. این ساختمان ها بکلی مظهر تسلط سفید پوستان، و یادبود شکست در روابط قومی هستند. سیاه پوستان این رویه انسان سفید پوست را که با استفاه از ساختمان های بلند و چند طبقه را نمی توان راه حل بسیاری از مسایل اساسی انسان دانست. به گفته یکی از مستأجرین این ساختمان ها «جایی برای بزرگ کردن بچه ها وجود ندارد، مادر هرگز نمی تواند مراقب اعمال بچه هایش که پانزده طبقه پایین تر در حال بازی هستند، باشد. بچه هایش به وسیله بچه های خشن کتک زده می شوند، آسانسورها ایمنی نداشته و پر از آشغال هستند، (افرادی به عنوان اعتراض نسبت به این گونه ساختمان ها از آن به عنوان توالت استفاده می کنند) کُند حرکت کرده و درهم شکسته هستند. (وقتی می خواهم به خانه بروم دوبار فکر می کنم زیرا ممکن است نیم ساعت طول بکشد تا به آسانسور برسم.) آیا هرگز مجبور شده اید به علت خراب بودن آسانسور پانزده طبقه پله را بالا بروید؟ بندرت این کار را انجام می دهید...».
خوشبختانه برخی از معماران با در نظر گرفتن ایمنی و سلامت انسان به فکر طرح های توسعه ساختمان های دو-سه یا چهار طبقه افتاده اند. اما با تمام اینها اطلاعات بسیار کمی، در مورد بهترین و مناسب ترین نوع فضاها برای سیاه پوستان وجود دارد. تجربیات خود من در این زمینه به زمان جنگ جهانی دوم برمی گردد. در آن زمان من با یک مهندس سیاه پوست در هنگ خدمات عمومی مشغول خدمت بودم. این هنگ در تگزاس مستقر شده بود، و در تمام پنج نبرد اروپا شرکت داشت. اما وضعیت مناسبی برای این مردان در هنگ مزبور وجود نداشت تا اینکه به فیلیپین رسیدیم، مردان هنگ در آنجا به مقیاسی از زندگی دست یافته بودند که کاملاً مناسب آنها بود. آنها خود را با جامعه و اقتصاد فیلیپین براحتی سازگار می دیدند، به طوری که هر کدام می توانستند در یک دکه که از چوب برپا شده بود و بزرگتر از دو کیوسک تلفن نبود به کار و کسب بپردازند. فضای داد و ستد غیر محصور با تمام فعالیت هایش، ظاهراً برای نیازمندی های سیاه پوستان بسیار مناسب تر از فروشگاه های شلوغ آمریکایی که بوسیله در و دیوار مصور شده اند، بود.
به عبارت دیگر، به نظر من در نهایت به این نتیجه خواهیم رسید که مقیاس (22)، عامل مهمی در برنامه ریزی شهرک ها، محله ها و توسعه های مسکونی است. مهمتر از آن اینکه، مقیاس شهری بایستی با مقیاس قومی سازگاری و توافق داشته باشد، زیرا چنین بنظر می رسد که هر گروه قومی مقیاس مرتبط با خودش را بسط و گسترش می دهد.
بعلاوه، یک سری تفاوت های طبقاتی هم وجود دارد که در یک سری از انتشارات مهم وست اندبوستون (23) در کارهای روانشناسی به نام مارک فراید (24) و جامعه شناسانی به نام های هربرت گانس (25) و پگی گلیچر (26) و چستر هارتمن (27) گزارش شده است.
برنامه های بُستن برای پاکسازی محله های فقیرنشین و نوسازی شهری این حقیقت را در نظر نگرفته بود که محله های طبقات کارگری کاملاً از محله های طبقه متوسط متفاوت و متمایز هستند. ساکنین محله وست اند (West End) ارتباط تنگاتنگ و فشرده ای با هم داشتند؛ راهروها، فروشگاه ها، کلیساها و حتی خیابان ها در نظر آنها به عنوان بخش های ضروری و اساسی زندگی جمعی در یک جامعه به شمار می رفتند. همان طور که هارتمن اشاره می کند در محاسبه تراکم جمعیت در وست اند عملاً دسترسی به فضاهای مسکونی چندین مرتبه بیشتر از آن چه آشکار بوده، می باشد. اگر این حالت با استانداردهای طبقات متوسط که تنها بر پایه واحدهای مسکونی استوار است، سنجیده شود. نکته اصلاحی دیگری هم در مورد پدیده «روستا شهر» (28) (اصطلاح گانس) توسط وی مطرح گردید. طرح بُستن وست اند، تدبیری برای تبدیل روستاییان مهاجر به ساکنین محیط های شهری بود، فرایندی که سه نسل زمان لازم داشت. اگر «تجدید حیات» به عنوان یک ضرورت مطرح باشد، راه حل رضایت بخش تری نظیر نوسازی به جای تخریب کامل محلات که علاوه بر تخریب ساختمانی تخریب سیستم اجتماعی را نیز در بر خواهد داشت، ترجیح داده می شود. وقتی برنامه های بازسازی شهری بر فضاهای مدرن تر اما فاقد یکپارچگی تأکید کرد، تعداد قابل توجهی از ایتالیایی ها دچار اضطراب و افسردگی شده و بیشترین دلبستگی ها در زندگی خود را از دست داده اند. جهان آنها درهم شکسته شده، نه از روی بدخواهی و عمدی بلکه با نیت خیرخواهی، چرا که به گفته فراید: «... خانه صرفاً یک آپارتمان یا یک خانه نیست، بلکه محلی است که مهمترین و پرمعنی ترین جنبه های زندگی در آن تجربه و درک می شود.» ارتباط اهالی وست اند با روستا شهرهایشان علاوه بر هر چیز دیگر مسئله مقیاس را به میان می کشید. «خیابان» هم آشنا و هم صمیمی بود.
در عین حال که اطلاعات و دانش کمی در زمینه چیزی تجریدی به نام مقیاس وجود دارد. من معتقد هستم که مقیاس معرف جلوه ای از نیاز انسانی است که نهایتاً بشر مجبور به درک آن خواهد شد، زیرا این معیار مستقیماً بر قضاوت و داوری در مورد تراکم متناسب جمعیت انسانی تأثیر می گذارد. بعلاوه وضع استانداردهایی برای تراکم متناسب و سالم در شهرها بطور مضاعف مشکل است چرا که قوانین و اصول بنیادی برای تخمین و برآورد اندازه مناسب واحدهای مسکونی خانواده ها هنوز ناشناخته هستند. در چند سال اخیر اندازه واحدهای مسکونی بدون جلب توجه رها شده است و با افزایش فشارهای اقتصادی و غیره یا بندرت فضای کافی داشته و یا بکلی فاقد فضای کافی بوده اند. نه تنها فقرا بلکه حتی ثروتمندان هم خود را تحت فشار سازندگان محتکر ساختمان های بلند مرتبه احساس می کنند، که برای کاهش هزینه ها و افزایش سود خود از هر سوی ساختمان می زنند. ما هرگز نمی توانیم واحدهای فردی را بدون محتوی و زمینه در نظر بگیریم. آپارتمانی که فضای کافی برای زندگی ندارد درست در لحظه ای که آپارتمان در حال ساخت دیگری در نزدیکی آن موجب حذف دید ساکنین این آپارتمان گردید، این آپارتمان دیگر برای بعضی از مردم آن غیرقابل سکونت خواهد بود.

آسیب شناسی و ازدحام شدید (29)

همان طور که بروز سرطان با کشیدن سیگار رابطه مستقیم دارد، اثرات جمعی (30) ازدحام هم معمولاً تا زمانی که ضرر و آسیب ظاهر نشده همچنان بدون توجه باقی می ماند. از آغاز تاکنون بیشتر آگاهی ما از جنبه انسانی شهرها به حقایق آشکاری از جنایات، بی نظمی، آموزش و پرورش ناکافی، و امراض برمی گردد. در حال حاضر ضروری ترین نیاز ما، انجام تحقیقات ذهنی و تصوری در یک مقیاس وسیع و گسترده می باشد. اگرچه مطالعات بی شماری درباره شهرنشینی وجود دارد ولی صحت و درستی آنها وقتی به اثبات خواهد رسید که رابطه چرخه معیوب شهری با آسیب شناسی انسان پذیرفته شده باشد. من تنها یک مورد از این مطالعات را می شناسم که رابطه مستقیمی با پیامدهای ناشی از ناکافی بودن فضا دارد. این تحقیق توسط یک تیم دو نفره (زن و شوهر) فرانسوی به نام شومبار دو لُوِو (31) با ترکیبی از مهارت های جامعه شناسی و روانشناسی انجام شد. آنها اولین داده های آماری را در مورد نتایج و پیامدهای ازدحام در خانه های شهری جمع آوری کردند. تیم شومبار دو لوِو با یک نوع همه جانبه نگری خاص فرانسوی اطلاعات قابل سنجشی از تمام جنبه های قابل تصور زندگی خانوادگی یک نفر کارگر فرانسوی جمع آوری کردند. در ابتدا ازدحام را با توجه به تعداد ساکنین به ازاء هر واحد مسکونی ثبت و محاسبه کردند. این شاخص چیزی را مشخص نکرد و بنابراین شومبار دولوِو تصمیم گرفتند برای سنجش ازدحام شاخص جدیدی را به کار برند. یعنی مترمربع به ازاء هر شخص در واحد مسکونی. حاصل استفاده از این شاخص تکان دهنده بود؛ وقتی فضای در دسترس زیر هشت تا ده متر مربع به ازاء هر نفر باشد، آسیب جسمانی و اجتماعی مضاعف می شود! امراض، جنایات و ازدحام ارتباط و همبستگی مشخصی با هم دارند. وقتی فضای موجود به بیش از چهارده مترمربع به ازاء هر نفر افزایش پیدا بکند، وقوع آسیب از هر نوع نیز افزایش پیدا می کند، اما نه به آن شدت. گروه لُوِو از توضیح و تشریح موضوع اخیر ناتوان بودند و تنها عقیده داشتند که در ازدحام نوع دوم خانواده ها معمولاً تحرک صوری داشته و بیشتر به جای اینکه به بچه ها توجه شود، گرایشی برای جلو زدن از یکدیگر داشتند. در اینجا بایستی به یک نکته مهم توجه کرد. هیچ نیروی عجیب و جادویی در مورد فضای ده تا سیزده متر مربعی وجود ندارد. این رقم از ازدحام تنها در بخش بسیار محدودی از جمعیت فرانسوی و در زمان بخصوصی قابلیت استفاده دارد و در مورد سایر جمعیت های انسانی ارتباطی قابل اثبات ندارد. برای محاسبه ی ازدحام در بین گروه های قومی و نژادی مختلف لازم است برای لحظه ای به فصول قبلی مراجعه کرده، بحث های مربوط به حواس را مرور بکنیم.
درجه ی درگیری و ارتباط نزدیک افراد با یکدیگر، و نحوه ی استفاده آنها از زمان، نه تنها تعیین کننده نقطه ازدحام آنهاست بلکه روش هایی را هم برای رهایی از ازدحام به دست می دهند. اهالی پرتوریکو و سیاه پوستان میزان ارتباط و درگیری بسیار بالاتری با همدیگر نسبت به اهالی نیواینگند و آمریکایی های آلمانی یا اسکاندیناویایی تبار دارند. مردمانی که میزان ارتباط و نزدیکی آنها بالا می باشد ظاهراً به تراکم های بالاتری نسبت به افراد با درجه درگیری و ارتباط کم نیاز دارند، و همچنین ممکن است نیاز به حفاظت یا جدایی بیشتری از افراد بیگانه داشته باشند. درک بیشتر از نحوه محاسبه تراکم های حداکثر، حداقل و بهینه برای گروه های فرهنگی مختلفی که شهرهای ما را تشکیل می دهند مطلقاً ضروری می باشد.

تک زمانی و چند زمانی (32)

زمان و نحوه بکارگیری و استفاده از آن با ساختار فضا ارتباط زیادی دارد. در کتاب زبان خاموش، دو روش متضاد استفاده از زمان یعنی تک زمانی و چند زمانی تشریح شده است. تک زمانی یکی از ویژگی های افرادی می باشد که ارتباط و معاشرت پایینی با دیگران دارند، زمان را تقسیم بندی کرده و در یک زمان فقط برای یک موضوع برنامه زمانی تنظیم می کنند و در صورتی که مجبور باشند کارهای زیادی را در یک زمان انجام دهند دچار آشفتگی می شوند. افراد چند زمانی، احتمالاً به دلیل معاشرت و ارتباط بسیار زیاد با یکدیگر عملیات متعددی را در یک لحظه انجام می دهند، مثل شعبده بازان. بنابراین، افراد تک زمان اغلب اگر بتوانند فعالیت ها را در فضا پخش بکنند، وظایف خود را براحتی انجام می دهند. در حالی که افراد چند زمانی فعالیت ها را در یک جا گردآوری می کنند، اما اگر افراد این دو گروه با یکدیگر ارتباط متقابل داشته باشند، بیشتر مشکلات و نارسایی ها ناشی از این حالت را می توانند با فضاسازی مناسب از میان بردارند. به عنوان مثال، مردم شمال اروپا که افرادی تک زمانی هستند، انقطاع پیوسته در کار اهالی اروپای جنوبی را که افرادی چند زمانی هستند تقریباً غیرقابل تحمل می بینند، چرا که چنین به نظر می رسد که اصلاً کاری انجام نمی شود. از آنجایی که نظم و ترتیب برای اهالی جنوب اروپا اهمیت زیادی ندارد، معمولاً مشتری هایی که فشار بیشتری می آورند حتی اگر دیرتر از همه وارد شده باشند ولی باز زودتر از دیگران خدمات مورد نیازشان در اختیار آنها قرار می گیرد.
برای کاهش اثرات و پیامدهای چند زمانی، بایستی افراد معاشرت و ارتباط خود را با دیگران کمتر بکنند. و این بدان معنی است که تا حد ضرورت فعالیت را از هم جدا بکنند. طرف دیگر سکه آن است که افراد تک زمانی که خدمات در اختیار مشتری های چند زمانی قرار می دهند بایستی طوری جدایی فیزیکی را کاهش داده و یا حذف بکنند که افراد بتوانند با یکدیگر تماس و برخورد داشته باشند، منظور از تماس غالباً تماس فیزیکی است. توالی قرارگیری نیمکت در مقابل میز برای مرد تاجری که به نیازهای روزمره اهالی آمریکای لاتین پاسخ می دهد، مثال خوبی است که می تواند منظور مرا بخوبی منتقل بکند. ما بایستی اصول ساده یکسانی مانند این قبیل موارد را نیز در برنامه ریزی فضاهای شهری مدنظر قرار بدهیم. ناپلی های چند زمانی که معاشرت و ارتباط شدیدی با دیگران دارند. نگارخانه آمبرتو (33) برپا می دارند و برای تجمع از آن استفاده می کنند، زیرا در آن جا هم می توانند به دور هم جمع شوند. میدان های (34) اسپانیایی و ایتالیایی عملکردهای چند زمانی و ارتباط با دیگران را برآورده می کنند، در حالی که شبکه بندی خیابان های اصلی در ایالات متحده نه تنها معرف ساختار زمانی آمریکایی هاست بلکه نشان دهنده فقدان معاشرت و ارتباط زیاد افراد با یکدیگر نیز هست. در بیشتر شهرهای بزرگ ایالات متحده هم اکنون عناصر هماهنگ مهمی برای هر دو نوع افراد یاد شده وجود دارد که ممکن است اثرات سودمندی در برقراری ارتباط بین دو گروه داشته باشد در صورتی که هر دو نوع فضای توصیف شده موجود باشد.
برنامه ریزان شهری در ایجاد و خلق فضاهای سازگاری که موجب ترغیب و تقویت گروه های قومی و فرهنگی شوند، بایستی تلاش بیشتری کنند. این طرز تفکر دو هدف را برآورده می سازد: اول، به افراد شهر و گروه های مختلف که در فرایند تغییر که نسل به نسل صورت می پذیرد و همانطور در مراحل تبدیل اهالی حاشیه نشین شهرها به ساکنین شهرنشین یاری کرده و دوم، موجب تقویت کنترل های اجتماعی می شود که با بی قانونی و هرج و مرج مبارزه می کنند. همانطور که وضعیت حاضر است، با رها کردن این گروه های قومی در چرخه های فساد، ما به دست خود بی قانونی و هرج و مرج را در این قلمروهای بسته بوجود آورده ایم. به گفته باربارا وارد (35) ما باید در جستجوی راه هایی باشیم تا به کمک آنها بتوانیم «محله های فقیرنشین» (36) را به اماکنی مورد احترام تبدیل کنیم. این به این معنی نیست که تنها ایمنی افراد تأمین شده باشد، بلکه مردم باید امکان تحرک و ترقی داشته باشند، وقتی که عملکرد این قلمروهای بسته به مرز اشباع رسیده و برای آنها بسنده نیست.
در جریان برنامه ریزی شهرهای جدید و بازسازی شهرهای قدیمی، ما ممکن است قاطعانه تقویت نیاز مداوم انسان را بواسطه تعلق به یک گروه اجتماعی وابسته به یک محله، جایی که او سرشناس است، مکانی برای خود دارد و بالاخره جایی که نسبت به آن احساس مسئولیت می کند مورد توجه و بررسی قرار دهیم. جدا از قلمروهای قومی بسته، در حقیقت امروز تمام چیزهایی که با شهرهای آمریکایی ارتباط پیدا می کنند اجتماع گریز بوده و باعث جدایی انسانها از هم و بیگانگی آنها از یکدیگر می شوند. نمونه های تکان دهنده اخیر که در آن انسانها مورد آزار قرار گرفته و یا به قتل رسیده اند، در حالی که «همسایه ها» ناظر بر این وقایع بوده بدون اینکه گوشی تلفن را برداشته و جریان را به مقامات مربوطه گزارش دهند، همه بیانگر این موضوع است که گرایش به سمت ناخویشتنی تا چه حد افزایش یافته است.

نشانگان اتومبیل (37)

سؤال این است که چگونه با این وضعیت روبرو شدیم؟ هر کسی فطرتاً می داند که علاوه بر طرح و قالب کلی ساختمان ها و فضاها در شهرها عوامل بی شمار دیگری نیز در این رابطه دخیل هستند. بهر صورت، یک وسیله مصنوع تکنیکی وجود دارد که توسط بشر در فرهنگ اش وارد شده است، چیزی که کاملاً باعث دگرگونی روش زندگی او شده است و بقدری برای ارضاء بسیاری از نیازهای خودمان وابسته به آن هستیم که تصور دست کشیدن از آن بسیار مشکل می باشد. البته موضوع مورد نظر من اتومبیل است. اتومبیل بزرگترین مصرف کننده فضاهای عمومی و شخصی است که تاکنون توسط بشر ساخته شده است. در لُس آنجلس (Los Angeles)، شهر اتومبیل به تمام عیار، باربارا وارد دریافته است که 60 تا 70 درصد فضاها اختصاص به اتومبیل دارد (خیابان ها، پارکینگ ها و آزادراه ها). اتومبیل، فضاهایی را که در آن ممکن است مردم همدیگر را ملاقات کنند با شدت می بلعد. پارک ها، پیاده روها و همه مکان ها به اتومبیل اختصاص داده می شود.
این مرض پیامدهای قابل توجه دیگری نیز به دنبال دارد که ارزش بررسی دارند. مردم نه تنها دیگر انگیزه ی پیاده روی خود را از دست داده اند، بلکه آنها هم که می خواهند مسیر خود را پیاده بروند، مکانی برای این کار پیدا نمی کنند. این مسئله نه تنها باعث چاقی و به هم خوردن توازن بدن افراد می شود بلکه آنها را هرچه بیشتر از هم جدا می کند. وقتی مردم پیاده قدم می زنند، شروع به درک یکدیگر حتی از طریق نگاه می کنند. عکس موضوع در مورد اتومبیل صادق است. کثافت، سر و صدا، دود اگزوز، اتومبیل های پارک شده و دود محیط خارجی شهرها را بسیار زشت و ناخوشایند ساخته است. بعلاوه، اکثر صاحب نظران معتقدند که ماهیچه های چاق و پرچربی و کاهش گردش خون ناشی از فقدان تمرین بدنی منظم و معمول انسان را هرچه بیشتر مستعد حمله ی قلبی می کند.
با تمام اینها ناسازگاری تفکیک ناپذیر بین انسان های شهرنشین و اتومبیل ها وجود ندارد. بلکه مشکل مسئله برنامه ریزی صحیح و ویژگی های طراحی داخلی است که بتواند اتومبیل ها را به طرز درستی از انسان ها و افراد جدا بکند. نکته ای که معماری به نام ویکتور گروئن (38) در کتاب «قلب شهرهای ما» (39) آنرا مورد تأکید قرار داده است. قبلاً مثال های متعددی از نحوه ی انجام این عمل با استفاده از برنامه ریزی تخیلی (40) ارائه شده است.
پاریس به عنوان شهری شناخته می شود که در آن فضاهای بیرونی به شکل بسیار جذابی برای مردم ساخته شده اند، جایی که نه تنها امکان آن وجود دارد بلکه قدم زدن، دراز کشیدن، نفس کشیدن، استشمام هوا و درک شهر و مردم شهر، در آن لذت بخش است. پیاده روهای خیابان شانزه لیزه احساس جامع عالی را با یک جدایی یک صد پایی بین انسان از تردد در خیابان ها بوجود می آورد. قابل توجه اینکه خیابان ها و کوچه های کوچک موجود در شهر بقدری باریک هستند که امکان راه یابی اکثر اتومبیل ها به آنها وجود ندارد و نه تنها ایجاد تنوعی می کنند بلکه خاطره به یاد ماندنی را در ذهن بیننده القاء می کنند که پاریس شهری متعلق به مردم است. و نیز بدون تردید یکی از شگفت انگیزترین شهرهای جهان است، با یک جاذبه تقریباً جهانی. از چشمگیرترین جلوه های شهر عدم وجود تردد وسایل نقلیه، تنوع فضاها و فروشگاه های جالب توجه را می توان برشمرد. میدان سن مارکو (41) را با اتومبیل هایی که در وسط آن پارک شده اند، شاید بتوان مصیبتی دانست که بکلی غیرقابل تصور است!
فلورانس (42)، در عین حال که متفاوت از پاریس و یا ونیز است، اما برای عابرین و مسافرین شهری برانگیزنده به شمار می رود. پیاده روهای موجود در بخش مرکزی شهر بقدری باریک هستند که با قدم زدن از پونت وکیو (Ponte Vecchio) به پیاتزا دلا سینیوریا (Piazza della Signoria)، بصورت چهره به چهره با آدم های زیادی روبرو می شوید که در بعضی موارد مجبورید یا خود را کنار کشیده یا از اطراف آنها عبور کنید. اتومبیل ها با طرح شهر فلورانس متناسب نیستند و اگر مردم رفت و آمد وسایل نقلیه به مرکز شهر را ممنوع کنند، این دگرگونی در چهره شهر می تواند شگفت انگیز باشد.
اتومبیل نه تنها سرنشینان خود را در پیله ای از آهن و شیشه مسدود کرده و رابطه آنها را از جهان خارج قطع می کند بلکه عملاً باعث کاهش حس حرکت در داخل فضا می شود. فقدان حس حرکت در افراد، هم ناشی از جدایی از سطح جاده و سر و صدا بوده و هم جنبه بصری دارد. راننده در بزرگراه در جریانی از تردد وسایل نقلیه حرکت می نماید و جزییات دید در فواصل نزدیک در اثر سرعت زیاد تار می شود.
ارگانیزم کلی بدن انسان طوری طراحی شده است که بتواند با سرعت کمتر از 5 مایل در ساعت در محیط اطراف خود حرکت بکند. چند نفر می توانند خاطرات خود را در طول یک هفته، دو هفته یا یک ماه گردش پیاده در یک ناحیه روستایی در مورد آنچه توانسته اند از نزدیک با وضوح تمام ببینند، به یاد بیاورند؟ در سرعت قدم زدن حتی یک فرد نزدیک بین هم قادر است درختان، بوته ها، برگ ها، علف ها، سطح سنگ ها و صخره ها، دانه های شن، مورچه ها، سوسک ها، کرم های پروانه، حتی پشه ها و مگس ها را بخوبی ببیند چه برسد به پرنده ها یا سایر حیوانات. اما در حین گردش با سرعت اتومبیل نه تنها دید فواصل نزدیک تار و کدر می شود بلکه ارتباط شخص با محیط اطراف هم به شدت تغییر می یابد. این موضوع را وقتی درک کردم که روزی با اسب از سانتافه، نیومکزیکو (Santa Fe, New Mexico) به محل اسکان قبایل سرخپوستان در شمال آریزونا رفتم. مسیر جاده مرا به شمال مونت تایلور (Mt. Taylor) که به خوبی آنجا را می شناختم کشاند زیرا قبلاً پنجاه مرتبه از حاشیه جنوبی این منظر از طریق آزادراه از آلبوکرک (Albuquerque) به گالوپ (Gallup)، عبور کرده بودم. در طول رانندگی به سمت غرب با سرعت اتومبیل، شخص کوهی در حال چرخش را مشاهده می کند که جلوه های مختلفی را پیش رو قرار می دهد. بعد از یک یا دو ساعت، چشم انداز تمام می شود و با رسیدن به صخره های سنگی دیوار سرخ ناواجو (Navajo) در خارج از (Gallup) به انتهای خود می رسد. در گردش با پای پیاده (فاصله ای که بهتر است شخص با یک اسب انجام دهد)، بنظر نمی رسد که کوه حرکت و یا چرخش می کند. فضا و فاصله و خود زمین معانی زیادی دارند. با افزایش سرعت، ارتباط و برخورد حسی کاهش پیدا می کند تا اینکه نهایتاً شخص احساس محرومیت حسی واقعی را تجربه می کند. در اتومبیل های مدرن آمریکایی حس حرکتی فضا (43) وجود ندارد. فضای حرکتی و فضای بصری از همدیگر مجزا شده و دیگر باعث تقویت و تشدید متقابل همدیگر نمی شود. فنرهای نرم، صندلی های راحت، تایرهای نرم، قدرت و توان بالا، و جاده های صاف و یکنواخت تجربه و درک غیر واقعی از زمین را در شخص بوجود می آورند. یکی از تولیدکنندگان اتومبیل حتی از این هم فراتر رفته بود و در تبلیغ محصولات خود اتومبیلی پر از مردمی خوشحال را نشان می دهد که بر روی لکه ابری در روی جاده شناور هستند.
اتومبیل ها نه تنها باعث جدایی بشر از محیط پیرامونش می شوند، بلکه او را از تماس با دیگران نیز محروم می کنند. اتومبیل ها تنها محدودترین نوع روابط متقابل را که معمولاً به صورت رقابت، پرخاشگری و تخریب ظاهر می شود، باعث می گردند. اگر قرار باشد مردم دوباره به گرد هم جمع شوند و این شانس را پیدا بکنند که با هم آشنا شده و با طبیعت ارتباط پیدا بکنند، بایستی در جستجوی راه حل های اساسی و بنیادی برای مسائلی که توسط ماشین مطرح شده، باشند.

ساختمان های خودکفا (44)

علاوه بر اتومبیل عوامل بسیار دیگری نیز در ترکیب با یکدیگر بتدریج باعث بروز اختناق و خفقان در قلب شهرهای ما می شوند. در این برهه از زمان امکان ندارد که بگوییم آیا امکان برگرداندن طبقات متوسط جامعه که از شهر گریخته اند وجود دارد یا نه، یا اگر این تغییر در رفتار صورت بپذیرد نهایتاً با چه پیامدهایی روبرو خواهیم شد. اما در افق آینده نقاط امید بسیار کوچکی هم وجود دارد که ارزش مشاهده و تدقیق نظر را دارند. یکی از این قبیل نقاط، شهر مارینا (Marina City)، و برج های آپارتمانی مدور برتراند گلدبرک (Bertrand Goldberg) در شهر شیکاگو است. این برج ها قطعه ای از بخش مرکز شهر را در حاشیه رودخانه شیکاگو اشغال می کنند. طبقات پایین برج به صورت مارپیچ به سمت بالا شکل گرفته و برای ساکنین آپارتمان، فضای باز و آزاد و تسهیلات پارکینگ غیر خیابانی فراهم شده است. شهر مارینا ساختارهای بسیار زیاد دیگری نیز دارد که پاسخگوی نیازهای ساکنین شهر می باشد، مانند: رستوران ها، بارها و میخانه ها، سوپر مارکت، نوشابه فروشی ها، تئاتر، زمین اسکی روی یخ، بانک، استخرهای بزرگ قایقرانی و حتی نمایشگاه هنری. شهر ایمن است، و از خطر تغییرات آب و هوا و خشونت احتمالی شهری بخوبی حفاظت می شود. (و همه چیز در شهر فراهم بوده و نیازی به خارج شدن از آن نیست.) اگرچه جابه جایی مستأجرین عملاً ممکن است تلاشی در شناخت یکدیگر نموده، و از این طریق یک حس گروهی در مجموعه بوجود بیاورند. منظره شهر، مخصوصاً در شب هنگام، لذت بخش است و یکی از عالی ترین جلوه های آن به شمار می رود. با این حال چه تعداد کمی از مردم قدر آن را می دانند؟ طرح شهر مارینا از لحاظ دید بسیار عالی است. اگر از فاصله دوری به آن نگاه کنیم، برج ها شبیه درختان کاجی است که بر ارتفاعات اطراف خلیج سان فرانسیسکو مشاهده می کنیم؛ بالکن ها باعث تحریک منطقه فووِای چشم می شوند و ناظر را هر چه بیشتر به نزدیک فرامی خوانند؛ با هر تغییر در میدان بینایی جلوه های جالب تازه ای ظاهر می شود. رهیافت امیدبخش دیگر در زمینه طراحی شهری روشی است که توسط معماری در واشنگتن D. C. به نام کلوتیئل اسمیت (Chloethiel Smith) ارائه شده است. خانم اسمیت، همواره به جنبه های انسانی معماری توجه خاصی داشته است. او سعی کرده است برای پاسخگویی به بازسازی و احیای شهرها راه حل های جالب، از لحاظ زیباشناسی ارضاء کننده، اصولی و موافق با جنبه های انسانی ارائه نماید. اتومبیل ها تا حد ممکن به دور از دید کنترل شده و از مردم دور نگه داشته می شوند.
برنامه ریزان شهری و معماران باید از موقعیت هایی که برای چالش با اشکال نوین و یکپارچه طراحی در اختیار آنها قرار می گیرد و مسائل مجموعه یک جامعه شهری می شود، استقبال کنند. یکی از محاسن شهر مارینا، سوای انگیزه ای که از لحاظ بصری در انسان ایجاد می کند، این است که مقادیر معین و خوب ترسیم شده ای از فضاهای خودکفا را بدون از بین بردن اثر راهروهای طویل در پیش رو قرار می دهد. در آنجا هیچ گونه ریخت و پاش و پخش شدگی و انحراف از این ساختار وجود نخواهد داشت. عیب عمده آن به هم فشرده بودن فضاهای زیستی است، و تعدادی از مستأجرینی که من با آنها صحبت کرده ام این فضاها را بدون علت بسیار محدود کننده تلقی می کنند. در قلب شهر معمولاً انسان در خانه نیاز به فضای بیشتری دارد، نه کمتر. خانه در مقابل فشارها و تنش های شهری بایستی یک پادزهر باشد.
همانطور که بوجود آمده، شهرهای آمریکایی، در حال حاضر فوق العاده اسراف گر شده اند و هر شب و هر آخر هفته بکلی خالی از سکنه می شوند. یک نفر می تواند این طور فکر کند، چرا آمریکایی هایی که در فکر بازده و کارایی هستند، راه حل بهتری عرضه نمی کنند. نتیجه حومه نشینی در شهرها این است که باقیمانده ساکنین آن مرکب از گروه های فقیر بسیار پرجمعیت و یا بسیار ثروتمند، همراه با معدودی از افراد رانده شده از طبقات متوسط خواهند بود، در نتیجه شهر بسیار ناپایدار می گردد.

چشم اندازی به برنامه ریزی شهری در آینده (45)

شهر از حدود پنج هزار سال پیش به اشکال مختلف وجود داشته است و غیر محتمل به نظر می رسد که در آینده جایگزینی مناسبی برای آن باشد. برای من جای تردیدی نیست که شهر علاوه بر هر مسئله دیگری مبین فرهنگ مردمی است که آن را بوجود آورده اند، گسترشی از جامعه ای است که بسیاری از عملکردهای پیچیده و به هم پیوسته آن را، که ما از بسیاری از آنها بی اطلاعیم، اجرا می کند. از نظر انسان شناسی، نگرش فرد به شهر با درجاتی از ترس و دانشی صورت می پذیرد که ما به قدر کافی برای برنامه ریزی معقول و آگاهانه برای شهرهای آینده در آنها آگاهی نداریم با اینهمه بایستی اقدام به برنامه ریزی بکنیم چرا که آینده به هر حال فراخواهد رسید. نکات متعددی وجود دارد که برای حل بسیاری از مسایلی که امروز ما با آن روبرو هستیم حیاتی و ضروری است.
1. یافتن روش های مناسب برای محاسبه و سنجش مقیاس انسانی در تمام ابعاد از جمله ابعاد پنهان فرهنگی سازگارسازی متناسب مقیاس انسانی با مقیاس تحمیل شده توسط اتومبیل ما را به مبارزه ای عظیم فرامی خواند.
2. استفاده سازنده از گروه های قومی. تا حدود زیادی تمایز مشخصی بین تصور انسان از خودش و فضایی که در آن زندگی می کند وجود دارد. بیشتر ادبیات مردمی که امروز به تحقیق در مورد هویت مربوط می شود این روابط را منعکس می کند. بایستی یک تلاش واقعی در کشف و ارضاء نیازهای آمریکایی های اسپانیایی تبار، سیاهان، و سایر گروه های نژادی صورت بگیرد تا اینکه فضاهایی که این قبیل گروه ها در آنها ساکنند نه تنها با نیازهایشان سازگار باشند بلکه عناصر مثبتی از فرهنگ آنها که برای احراز هویت و قدرت آنها مؤثر خواهد بود، تقویت شوند.
3. حفظ فضاهای باز بزرگ بیرونی در دسترس، لندن، پاریس و استکهلم نمونه هایی هستند که اگر بطور متناسبی جرح و تعدیل شوند، می تواند برای برنامه ریزان شهری آمریکایی بسیار مفید به فایده باشند. امروز خطر بزرگتری در ایالات متحده آمریکا تخریب مدام فضاهای باز است که می تواند برای کل کشور اگر نگوییم نابود کننده ولی فوق العاده جدی و مخرب باشد. حل مشکل فضاهای باز و نیاز بشر به تماس با طبیعت با افزایش وقوع جنایات و تجاوزات مرتبط با چرخه های نامناسب شهری پیچیده تر می گردد. پارک ها و سواحل روزبروز خطرناک تر می شوند. این فقط مسئله حس ازدحامی را که ساکنین شهرها در اثر محرومیت از تسهیلات تفریحی تجربه می کنند تشدید می کند. علاوه بر مناطق تفریحی در شهرها و کمربندهای سبز، کنار گذاشتن بخش های بزرگی از فضاهای باز قدیمی اولیه از عمده ترین نیازهای ما به شمار می رود. کوتاهی در برداشتن این قدم در حال حاضر را می توان به معنای فاجعه ای برای نسل های آینده قلمداد کرد.
4. حفظ ساختمان های مفید و ارضاء کننده و محلات در مقابل «بمب» و نوسازی شهری. تمام چیزهای جدید ضرورتاً خوب نیستند و همین طور همه چیزهای قدیمی و کهنه هم بد نیستند. در شهرهای ما مکان های بسیاری وجود دارد-گاه تنها معدودی از خانه ها یا مجموعه ای از خانه ها هستند-که ارزش نگهداری دارند، آنها پیوندهایی با توانایی و ارزش های گذشته دارند و تنوع به مناظری شهری ما می دهند.
در این بازنگری مختصر چیزی درباره جهش بسیار عظیمی که انگلیسی ها در نوسازی شهری تحت عنوان طرح لندن و برای اولین بار توسط سِر پاتریک اِبرکرومبی (Sir Patrick Abercrombie) و مِستر جی. اچ. فورشا (Mr. J. H. Foreshaw) در سال 1943 طرح ریزی شده، گفته نشد. با احداث شهرهای جدید که توسط آنها طراحی شده بود، انگلیسی ها نشان دادند که ترسی از برنامه ریزی ندارند. همچنین با حفظ حصارهای بازی در اطراف شهر (کمربندهای سبز) که مراکز عمده را از هم جدا می کرد، نسل های آینده را در مقابل الگوهای کلان شهری که ما عملاً با ظهور شهرها در ایالات متحده شاهد آنها بوده ایم، بیمه کردند. البته اشتباهاتی هم وجود داشته است، اما مسئولین دولتی شهرهای ما می توانند به میزان زیادی از انگلیسی ها یاد بگیرند که برنامه ریزی همواره باید به طور هماهنگ و با جرأت به کار برده شود. اما باید تأکید کرد که استفاده از برنامه های انگلیسی ها به عنوان یک مدل در تدوین خط مشی ها کاربرد خواهد داشت نه در عمل، برای اینکه برنامه های آنها شاید به هیچ وجه در مورد آمریکا کاربرد نداشته باشد. فرهنگ ما بسیار متفاوت از فرهنگ آنها می باشد.
هیچ برنامه ای کامل و صحیح نیست، با وجود این اگر بخواهیم جلو هرج و مرج و آشفتگی ها را بگیریم، بایستی برنامه ریزی داشته باشیم. از آنجایی که محیط بوجود آورنده روابط بوده و برنامه ریزان قادر نیستند همزمان به همه چیز فکر بکنند، بنابراین جنبه های مهمی از قضیه به طور اجتناب ناپذیری حذف خواهد شد. برای کاهش پیامدها و اثرات جدی ناشی از خطاهای انسان در برنامه ریزی، باید برنامه های تحقیقاتی واقعی که دارای کارکنان و پشتوانه مالی کافی باشد، پایه ریزی شود. چنین تحقیقاتی مسلماً در نظر ابزار و سنجنده های موجود در جایگاه خلبان در هواپیما، جنبه تفننی نخواهند داشت.

پی‌نوشت‌ها:

1. urban sinks
[مجموعه هایی از شهر فاقد ارزش های کالبدی و غیرکالبدی که می تواند خیلی از ناهنجاری ها را موجب شود. -م]
2. Isolating.
3. Inherently.
4. Prejudical.
5. Charles Southwick.
6. Promiscuous.
7. Blood eoismphil.
8. The jungle.
9. Biotope.
10. Beyond the Melting Pot.
11. The Need for Controls.
12. Hammurabi"s Code حمورابی پادشاه بابل در قرن هیجدهم قبل از میلاد، ناشر یکی از کدهای اولیه مشهور به کدهای حمورابی.
13. Reception areas.
14. Ekistics.
15. New Town Programs.
16. Chocked-up effect.
17. Spectrum.
18. Formidable.
19. Public housing.
20. Puerto Ricans.
21. Appalachian.
22. Scale.
23. Boston"s West End.
24. Marc Fried.
25. Herbert Gans.
26. Peggy Gleicher.
27. Chester Hartman.
28. Urban village.
29. Pathology and Overcrowding.
30. Cumulative.
31. Chombart de Lauwes.
32. Monochronic and Polychronic Time.
33. Galeria Umberto.
34. Plaza.
35. Barbara Ward.
36. Ghetto.
37. The Automobole Syndrome.
38. Victor Gruen.
39. The Heart of Our Cities.
40. Imaginative planning.
41. San Marco.
42. Florence.
43. Kinesthetic sense of space
احساسی که بوسیله آن، موقعیت بدن، سنگینی آن، کشیدگی ماهیچه و حرکت شناخته می شود.
44. Contained Community Buildings.
45. Prospectus For City Planning of the Future.

منبع مقاله :
هال، ادوارد توئیچل؛ (1384)، بُعد پنهان، ترجمه منوچهر طبیبیان، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.