نویسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
عواملی مؤثر در تحول نظریه های جامعه شناسی
1- انقلاب های سیاسی (انقلاب فرانسه در سال 1789 بعنوان مهمترین عامل و همچنین دیگر تحولات انقلابی که در کشورای مختلف در توالی زمانی اتفاق افتاد، بر توجه محققین به علوم اجتماعی نقش بسزایی داشته است. انقلاب 1917 شوروی سابق، انقلاب چین، کوبا، ایران و کشورهای آمریکای لاتین... از آن جملهاند. بنابراین یک رشته طولانی انقلاب های سیاسی که به دنبال انقلاب فرانسه در 1789 پدیدار شد و در سراسر سده ی 19 ادامه داشتند، مهمترین عامل در پیدایی نظریه پردازی جامعه شناسی به شمار می رود.تأثیر این انقلاب ها بر بسیاری از جوامع بس سترگ بوده و پیامدهای مثبت بسیاری داشته است. اما به هر روی، آنچه که توجه نخستین نظریه پردازان جامعه شناسی را به خود جلب کرد، نه پیامدهای مثبت بلکه نتایج منفی این دگرگونی ها بود. این نویسندگان از آشوب و بی سامانی ناشی از این انقلاب ها به ویژه در فرانسه، بسیار متأثر شده بودند. آرزوی باز گرداندن نظم به جامعه، مایه وحدت همه این نویسندگان بود. تلاش عمده برخی از جامعه شناسان اولیه ای که از روحیه ای محافظه کارانه برخوردار بودند در صدد یافتن پایه های نظم نوین جوامعی که در قرون 18 و 19 دستخوش تحولات انقلابی شده بودند.)
2- انقلاب صنعتی و پیدایش نظام سرمایه داری (انقلاب صنعتی یک رویداد واحد نبود بلکه تحولات همبسته گوناگونی را در بر می گیرد که سرانجام، جهان غربی را از یک نظام غالباً کشاورزی به یک نظام کاملاً صنعتی دگرگون ساخته اند. شمار انبوهی از مردم مزارع و کار کشاورزی را ترک گفته و به کارهای صنعتی در کارخانه های نو پدید روی آوردند و همچنین کارخانه ها بر اثر بهبودهای فن شناختی دگرگون شده بودند . دیوانسالاری های اقتصادی وسیعی پیدا شده بود و آرمان این نظام اقتصادی (بازار آزاد) بود . این نظام صنعتی و سرمایه داری منجر به جنبش های کارگری و جنبش های تندروی دیگری انجامید که هدفشان سرنگونی نظام سرمایه داری بود.
این انقلاب با تغییر شیوه های تولیدی و دستیابی بشر به منابع انرژی- زغال سنگ، ماشین بخار و فراورده های نوین سوختی- در قرن 19 در بریتانیا و کشورهای اروپای غربی و شرقی و آمریکای شمالی آغاز گردید و نظام تولیدی و فرایند انباشت سرمایه و با ایجاد الگویی جدید از تولید، مواد، ماشین، بازار، تجارت، منابع انسانی و مالکیت را متحول ساخت.)
3- پیدایش سوسیالیسم (یک رشته دگرگونی را که هدفش تصحیح زیاده روی های نظام صنعتی و سرمایه داری است، می توان تحت عنوان سوسیالیسم مطرح کرد. این تفکر بر ایجاد عدالت و از بین بردن سلطه استثماری برآمده از سرمایه داری را مایه انقیاد طبقات کارگر و تحت سلطه می دانست. بنیاد نظری این مکتب فکری از هگل، مارکس، فوئر باخ، لنین ... ساخته شد. در یک سو کارل مارکس را داریم که پشتیبان فعال نظام سرمایه داری وجایگزینی نظام سوسیالیستی بود،گرچه خودش نظریه ای درباره ی سوسیالیسم مطرح نکرد، اما وقت زیادی را صرف انتقاد از جامعه ی سرمایه داری کرده ودر راه بر پایی یک جامعه ی سوسیالیستی در انواع فعالیت های سیاسی درگیر شده بود. بیشتر نظریه پردازان، مانند دورکیم و وبر، با سوسیالیسم (دست کم به همان صورت مورد نظر مارکس) مخالف بودند. گرچه آن ها نیز مسائل نظام سرمایه داری را تشخیص می دادند، اما بیشتر به دنبال اصلاح این نظام بودند تا انقلاب اجتماعی مورد نظر مارکس. آن ها از سوسیالیسم بیشتر از سرمایه داری هراسان بودند. همین هراس، در شکل گیری نظریه جامعه شناسی بسیار بیشتر از پشتیبانی مارکس از جایگزینی سوسیالیسم به جای سرمایه داری، نقش بازی کرد. بدیهی است بسیاری از نظریات جامعه شناسی به عنوان واکنشی در برابر نظریه مارکسیستی به طور خاص و نظریه سوسیالیستی به طور عام ساخته و پرداخته شد.)
4- شهرگرایی (در نتیجه انقلاب صنعتی، شمار فراوانی از مردم در سده های نوزدهم و بیستم از خانه های روستایی شان کنده شده و به محیط های شهری سرازیر شدند. مهاجرت ازروستا به شهر برای یافتن کار و تامین نیروی انسانی واحدهای تولیدی و صنعتی، افزایش مشکلات شهری از ناحیه تراکم جمعیتی، آلودگی ها، حمل و نقل و گژرفتاری ها و ... نظر بسیاری از محققین مکتب شیکاکو را به خود جلب کرده بود. گئورک زیمل، لوئیس ورث و رابرت پارک از این گروه هستند. در واقع شاخص نخستین مکتب عمده جامعه شناسی آمریکایی، یعنی مکتب شیکاگو، بیشترین نگرانی درباره زندگی شهری و علاقه به این امر بود که از شهر شیکاگو به عنوان آزمایشگاهی برای بررسی شهرگرایی و مسائل آن استفاده شود.)
5- دگرگونی های مذهبی (دگرگونی های اجتماعی ناشی از انقلاب های سیاسی، انقلاب صنعتی و شهرگرایی، اثر عمیقی بر اعتقاد مذهبی گذاشته بود. بسیاری از جامعه شناسان اولیه در محیط مذهبی پرورش یافته بودند و فعالانه و در برخی موارد به گونه حرفه ای، درگیر مذهب بودند. آن ها همان هدف هایی را که در زندگی مذهبی شان داشتند، برای جامعه شناسی نیز به ارمغان آورده بودند. آنان در آرزوی بهبود زندگی مردم بودند. تحولاتی که در نظام ایدئولوژیکی و باورهای مذهبی در پی رنسانس علمی و تکنولوژیکی رخ داده بود. برای برخی از آن ها (مانند کنت) جامعه شناسی تبدیل به یک مذهب شده بود. دورکیم و وبر نیز توجه خاصی به ادیان داشتند. مارکس نیز به اعتقاد مذهبی بی علاقه نبود ولی جهتگیری اش انتقادی تر از بقیه بود.کتاب دورکیم در باره اخلاق پروتستان و روحیه سرمایه داری و دیدگاه مارتین لوترراهب آلمانی و عقاید سکولاریسم و انشعابات بوجود آمده در آئین مسیحیت، پیدایش شاخه پروتستانیزم، کاتولیک و ارتودوکس مسیحی از نمونه های دیگر آن می باشند.)
6- رشد علم (در همان هنگام که نظریه جامعه شناسی توسعه می یافت، علم نه تنها در دانشگاه ها بلکه در کل جامعه نیز بیش از پیش مورد تأکید قرار می گرفت. فرآورده های فن شناختی علم در هر بخشی از زندگی انسان رخنه کرده و علم در جامعه از حیثیت والایی برخوردار شده بود. جامعه شناسان (به ویژه کنت و دورکیم) از همان آغاز به علم می اندیشیدند و بسیاری از آن ها می خواستند جامعه شناسی را با الگوی علم موفق فیزیکی و زیست شناختی تطبیق دهند. موفقیت هایی که در بسیاری از علوم بویژه فیزیک، زیست شناسی و شیمی بوجود آمد اخذ الگوهای علمی و مطالعه پدیده های اجتماعی به روش علوم تجربی نظیر؛ مشاهده، آزمایش، مقایسه و تجربه در کانون توجه قرار می گیرد. روشن اندیشی در آراء و افکار منتسکیو 1750، ژان ژاک روسو 1770 و همچنین فلسفه قرن 17 در آثار اندیشمندانی چون؛ رنه دکارت، تامس هابز و جان لاک.)
نقش نیروهای فکری در پیدایش نظریه جامعه شناسی
- روشن اندیشی و بنیان گذاری جامعه شناسی درفرانسه
روشن اندیشی دوره تحول فکری و دگرگونی چشمگیری در اندیشه فلسفی بود. اما تأثیر روشن اندیشی درنظریه جامعه شناسی، بیشتر غیرمستقیم و منفی بود تا مستقیم ومثبت. به گفته ایروینگ زایتلین،«جامعه شناسی به عنوان واکنشی در برابر روشن اندیشی تحول یافت.» اندیشمندان وابسته به روشن اندیشی تحت تأثیر دو جریان :1-فلسفه 2- علم سده هفده بودند.
فلسفه سده هفده تحت تأثیر اندیشمندانی چون رنه دکارت،تامس هابز وجان لاک شکل گرفته بود که تأکید بر ایجاد نظام های فکری بزرگ وعام بود که ادراک معقول را امکان پذیر می سازند.
اندیشمندان روشن اندیش کوشش می کردند تا افکارشان را از جهان واقعی استخراج کنند و در همین جهان آن ها را بیازمایند. الگوی آن ها علم و بویژه فیزیک نیوتونی بودکه به کاربرد روش علمی در قضایای اجتماعی می انجامد.
ویژگی روشن اندیشی این اعتقاد بود که مردم می توانند بوسیله خرد و تحقیق تجربی جهان را ادراک کنند و تحت نظارت در بیاورند و این امر بر عهده فیلسوفان بود که با کاربرد خرد و تحقیق تجربی قوانین اجتماعی را کشف کنند.
هدف اندیشمندان روشن اندیش ایجاد یک جهان "بهتر" و"خردمندانه تر" است.هر گاه این اندیشمندان ارزش ها و نهادهای سنتی را بررسی می کردند غالباً آن ها را نابخردانه و بازدارنده رشد و تحول انسانی می دانستند.
- واکنش های محافظه کارانه در برابر روشن اندیشی
افراطی ترین صورت مخالفت با افکار روشن اندیشی فلسفه کاتولیکی ضد انقلابی فرانسه بودکه با افکار لویی دوبونالد و ژوزف دومیستر مشخص می شود، این دو نه تنها با روشن اندیشی بلکه با انقلاب فرانسه نیز مخالفت می کردند وآن را دست پرورده نوعی تفکر روشن اندیشی می انگاشتند. برای مثال دوبونالد از دگرگونی های انقلابی رمیده بود و آرزوی بازگشت به دوران قرون وسطی را داشت. او خداوند را سرچشمه جامعه می انگاشت.
محافظه کاران جنبه نابخردانه زندگی اجتماعی را تشخیص داده بودند و برای آن ارزش مثبتی نیز قائل بودند،آن ها از آنجایی که از هرگونه اغتشاش بیزار بودند و در پی حفظ نظم موجود بودند، تحولاتی چون انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی را به عنوان نیروهای مخل در نظر می گرفتند.
زایتلین ده قضیه ی عمده را بر می شمارد که به نظر او از واکنش محافظه کارانه سرچشمه می گیرد:
1- برخلاف تأکید روشن اندیشان بر فرد، واکنش محافظه کاری، بر جامعه و سایر پدیده های وسیع اجتماعی تأکید داشت.
2- از نظر محافظه کاران جامعه مهمترین واحد تحلیلی و تعیین کننده رفتار فرد است.
3- افراد تنها مهره هایی شمرده می شوندکه بخش های سازنده ای چون نقش ها، مقام ها، رابطه ها و ساختارها را پر می کنند.
4- در جامعه بخش های اصلی با یکدیگر ارتباط و وابستگی متقابل دارند که همین بنیاد اصلی جامعه به شمار می رود.
5- دگرگونی را تهدیدی برای جامعه و حتی افرادش می انگاشتند.
6- فقط عملکردهای مثبت نهاده و ساختارهای بزرگ را در نظر می گرفتند.
7- واحدهای کوچکی مانند خانواده، محله،گروه های مذهبی وشغلی را نیز مفید و اساسی می دانستند.
8- دگرگونی های نوین اجتماعی همچون صنعتی شدن، شهرگرایی و دیوانسالاری را پیامدهای مختل کننده می شناختند.
9- تأکید همواره، بر اهمیت عوامل غیر تعقلی همچون مناسک و تشریفات داشتند.
10- از وجود یک سلسله مراتب در جامعه پشتیبانی می کردند.
چگونگی پیدایش و توسعه یک نظریه
هر نظریه اجتماعی بالاخص نظریه جامعهشناختی با سه عنصر واقعیت اجتماعی، نظریات گذشته و شخصیت نظریهپرداز رابطه دارد. این سه عنصر منبع اساسی شکلگیری نظریه میباشند. اثر خانواده، سیستم آموزشی، نظام سیاسی، بحرانهای سیاسی و اجتماعی و دیگر وقایع اجتماعی تحت عنوان واقعیت اجتماعی تلقی گردیدهاند. این وقایع به خودی خود زمینهساز شکلگیری نظریه نیستند بلکه مطالعه شناخت و درگیری با آنهاست که به پیدایش نظریه کمک میکند.
روحیات، خلقیات و علائق فرد تحت عنوان شخصیت نظریهپرداز در نظر گرفته شده و در نهایت افکار، دیدگاهها، نظریات، مفاهیم و فرهنگ موجود در جامعه تحت عنوان افکار و نظریات گذشته مورد توجه قرار داده شدهاند.
میان این سه عنصر و نظریه جدید نمودار زیر تحت عنوان زمینههای شکلگیری نظریات جدید جامعهشناسی قابل طراحی است.
توسعه و رشد نظریه بستگی به تأثیر عوامل سهگانه مذکور و دو عامل دیگر دارد:
1- توسعه نظریه بر اساس شخصیت مؤسس (یا مؤسسین)؛ به عنوان مثال توسعه نظریه کارکردها، پس از اینکه پارسونز آن را مطرح نمود به واسطه شخصیت خود او و شرایط جدید توسعه یافت.
2- توسعه نظریه در اثر ارتباط با واقعیت اجتماعی؛ اگر نظریه جدید بیشتر اتکاء بر شناخت و مطالعه واقعیتهای اجتماعی داشته باشد تا اینکه متکی بر مطالعه نظریات پیشین باشد، در صورت توقف در شناخت واقعیت اجتماعی، نظریه دچار ثبات و عدم تحرک خواهد گردید.
ارزیابی نظریهها
داشتن مجموعهای از معیارها (برای نظریهها) در جهت ارزیابی آنها لازم است. مهمترین این معیارها عبارتاند از:
1) آزمونپذیری (Testability)؛ یک نظریه باید آزمونپذیر باشد و اساساً باید در چارچوب مفاهیم و متغیرهایی که قابل اندازهگیری میباشند بیان شود.
2) ابطالپذیری (Falsifiability)؛ از نظر کارل پوپر، ابطال هر نظریه گامی است که ما را به حقیقت نزدیکتر میکند. به نظر استینچکومب (Stinchcomb) یک نظریه مفید باید به اندازه کافی روشن و واضح باشد که امکان رد شدن آن نیز وجود داشته باشد.
3) ایجاز (Parsimony)؛ سادهترین نظریه، بهترین نظریه است. اگر دو یا چند نظریه قدرت تبیینکنندگی و قدرت پیشبینی یکسانی دارند آنکه از بقیه سادهتر است ارجح است.
4) قدرت تبیینکنندگی (Explanatory Power)؛ هدف عمده نظریه فراهم نمودن تبیین است. هر چه این تبیین بهتر باشد نظریه نیز به همان نسبت بهتر خواهد بود. قدرت تبیینکنندگی رابطه نزدیکی با ایجاز دارد.
5) قدرت پیشبینی (Predictive Power)؛ هدف مهم علم پیشبینی است. عموماً هر چه پیشبینی دقیقتر باشد نظریه بهتر خواهد بود.
6) گستره (Scope)؛ هر چه یک نظریه به ما در درک پدیدههای بیشتری کمک کند نظریه بهتری خواهد بود.
7) ماهیت تراکمی علم (Cumulative Nature of Science)؛ نظریه، شناختی ایستا نیست بلکه در حال تغییر و گسترش است. این ویژگی نظریه اشاره به این دارد که نظریه هر چه بیشتر بر مبنای مطالعات قبلی و پژوهشهای مکرر مورد تجدید نظر قرار گرفته و رشد پیدا کرده باشد بهتر است.
8) درجه توسعه رسمی (Degree of Formal Development)؛ منظور این است که یک نظریه از نظر داشتن عناصر و مؤلفههای ضروری (مفاهیم، تعاریف نظری، تعاریف عملیاتی، فرضیهها، پیوندهای نظری و عملیاتی، محدودهها و انگارشها) کاملتر و جامعتر باشد. از این نظر میتوانیم پیوستاری از درجه توسعه رسمی ترسیم کنیم.
9) ارزش اکتشافی (Heuristic Value)؛ یک نظریه هنگامی ارزشمند است که به ما کمک کند ایدههایی را برای پژوهش خلق کنیم و منجر به خلق ایدههای نظری دیگری شود. هر چه فرضیههای جدیدی که از یک نظریه حاصل میشوند بیشتر باشد آن نظریه بهتر است.
10) زیباییشناسی (Aesthetics )؛ گر چه این امر شاید یک ملاک ضروری نباشد اما برخی نویسندگان پیشنهاد میکنند که برای ارزیابی نظریهها از اصل زیباییشناسی نیز بهره بگیریم.
البته به نظر میرسد که تمام این معیارها به طور همزمان نمیتوانند در یک نظریه حضور داشته باشند.
دیدگاههای (انتظارات) ناهمساز درباره نظریه اجتماعی
از عصر روشنگری به این سو خود معنای نظریه اجتماعی مورد بحث بوده است. سه نگرش نسبت به نظریه در مرکز این مجادلهها جای داشتهاند: نظریه اجتماعی به منزله نظریه علمی، فلسفی و اخلاقی.
1. رویکرد علمی (Scientific Approach)؛ در این نظریه (رویکرد) فرض میشود که علم تنها روشی است که میتواند دانش اجتماعی قابل اعتماد به دست آورد. هدف نظریههای علمی کشف قوانین یا اصول مرتبط با رفتار آدمی در تمامی جوامع گذشته و حال است. اگوست کنت، مارکس و اخیرا رندل کالینز و پیتر بلاو را میتوان در این دسته جای داد.
2. رویکرد فلسفی (Philosophical Approach)؛ نظریهپردازان واجد رویکرد فلسفی علاوه بر اینکه به دنبال کشف حقایق علمی هستند، سودای تدوین نظریههایی جامع و فراگیر درباره رفتار بشر و تحول اجتماعی را در سر دارند. احتمالاً تالکوت پارسونز و یورگن هابرماس مهمترین صاحبنظران این سنتاند.
3. منش اخلاقی (Ethical Approach)؛ در این دیدگاه، دانش اجتماعی به این دلیل ارزشمند است که توان آن را دارد جهان را تبدیل به محل بهتری برای زندگی کند و هدف نظریهای که از اخلاق الهام میگیرد آگاه کردن عموم مردم از خطرات اجتماعی است تا بدین وسیله فعالیتهای اجتماعی- سیاسی را راهاندازی یا رهبری کند. مثلاً افشاگری مارکس درباره سرمایهداری به منزله جامعه طبقاتی و استثماری و یا نظریههای فمینیستی از آنگونهاند.
البته متفکران اغلب اوقات این سبکها را با یکدیگر تلفیق میکنند. مثلاً مارکس در آن واحد هم دستی در تحلیل فلسفی داشت و هم منتقد سرسخت جوامع سرمایهداری بود.
کاربرد نظریه جامعه شناختی در پیشرفت جوامع
پیشگامان جامعه شناسی در نظریه های اجتماعی نوآورانه خویش، مسائل، فرضیه ها، یافته ها و توصیه هایی در چهار مقوله در هم تنیده: اقتصاد، سیاست، جامعه و فرهنگ را تحلیل و ترکیب نموده و به نظریه نسبتاً یکپارچه ای در فهم کلیت زندگی اجتماعی دست یافته اند.آشنایی با چنین نظریه های اجتماعی ما را به درک کلیت اجتماعی از منظر هر یک از پیشتازان سازنده و بنیانگذار علم جامعه شناسی نائل می گرداند.
هر یک از پیشاهنگ های جامعه شناسی مجموعه مفاهیمی خاص و نوین و یا نگاهی نو به مفاهیم کهنه را در قالب نظریه اجتماعی منسوب به خود مطرح نموده است. تلفیق نظریه های اجتماعی در درجه نخست، فلسفه علم جامعه شناسی را بنیاد گذاشته است. مطالعات جامعه شناسانه منجر به خلق نظریه های جامعه شناسی و نهایتاً تولید دانشی تحت عنوان جامعه شناسی شده است. از متراکم شدن این دانش، نظریه جامعه شناختی حاصل آمده است.
اشاعه این دانش و نظریه توسط معلمان، استادان و پژوهشگران منجر به تربیت جامعه شناسانی شده است که وقتی در مقام سیاستگذاری، مشاوره و یا اجرا قرار گرفته اند- از جمله در کشور عزیز خودمان ایران- منشأ خدماتی در راستای پیشرفت جوامع بوده و هستند.
آشنایی با نظریه های اجتماعی توانایی ذهنی دانشجویان را گسترش داده و عمق می بخشد. تعمق در نظریه های اجتماعی و نیز نظریه های جامعه شناسی و به طور کلی نظریه جامعه شناختی، مهارت مساله یابی، خلق مفاهیم و نیز فرضیه سازی را تقویت می نماید. مفاهیم علوم اجتماعی، مفاهیمی تجدید شونده هستند. برخی از اندیشمندان بر این پندارند که علوم انسانی و اجتماعی، چندان علمیتی ندارند!! دلیل این ادعا را هم از جمله بی ثباتی در تعاریف مفاهیم مطرح در این علوم عنوان می نمایند. اما این بی ثباتی و ارائه تعاریف جدید شاخصی برای پیشرفته و پیچیده تر بودن علوم اجتماعی نسبت به سایر علوم است و نه عقب افتادگی و نه دلیل و ادعای قابل قبولی برای عدم علمیت آن !!
البته بعضی از تعریف های نو ممکن است شخصی بماند و مورد تأیید اهالی علوم انسانی و اجتماعی قرار نگیرد و یا حتی در مواردی برخی پندارها نیز به مثابه نظریه در این حیطه مطرح گردد. اما سوای از این ها، مفاهیمی که در اجتماعات علمی بر روی آن ها توافق بین الذهانی شکل می گیرد- مانند مجموعه مفاهیمی که پیشتازان جامعه شناسی همچون :کنت، دورکیم، مارکس، وبر و دیگران مطرح نمودند- چنین مفاهیمی پرورش یافتند و تجدید شدند!! و این نشان از پیشرفت و پیچیدگی علوم اجتماعی است. از سوی دیگر آشنایی با نظریه های اجتماعی در شکل گیری فهم جدیدی از زندگی روزمره و واقعیات اجتماعی مورد مشاهده روزانه انسان ها دخالت دارد و کاربرد نظریه جامعه شناختی صرفاً به فعالیت های علمی – پژوهشی محدود نمی گردد.
منابع:
- ریتزر، جورج؛ مبانی نظریه جامعهشناختی معاصر و ریشههای کلاسیک آن، ترجمه: خلیل میرزایی و علی بقایی سرابی، تهران: جامعهشناسان،1390.
- ریتزر، جورج؛ نظریة جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه: محسن ثلاثی، تهران: علمی،1379.
- توسلی، غلامعباس؛ نظریههای جامعهشناسی، تهران: سمت، 1388، چاپ پانزدهم.
- تنهایی، حسین ابوالحسن؛ نظریههای جامعهشناسی (ویژه دورههای کارشناسی)، مشهد: مرندیز، 1386.
- آزاد ارمکی، تقی؛ نظریههای جامعهشناسی، تهران: سروش، 1376، چاپ اول.
- ترنر، جاناتان؛ پیدایش نظریة جامعه شناختی، ترجمه: عبدالعلی لهسائی زاده، شیراز: نوید، 1384.
- كوزر، لوئیس؛ نظریه های بنیادی جامعه شناختی، ترجمه: فرهنگ ارشاد، تهران: نی، 1378.