نظریه مبادله ریچارد امرسون (1)

گرچه ريچارد امرسون در سال 1962 مقاله مهمي را درباره روابط قدرت- وابستگي منتشر کرده بود، اما يک دهه بعد از آن بود که دو مقاله مرتبط به هم (امرسون، a1972، b1972) «آغاز مرحله اي جديد در تحول
شنبه، 4 شهريور 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نظریه مبادله ریچارد امرسون (1)
  نظریه مبادله ریچارد امرسون (1)

نويسنده: زینب مقتدایی
منبع: راسخون

رویکرد شبکه مبادله

گرچه ريچارد امرسون در سال 1962 مقاله مهمي را درباره روابط قدرت- وابستگي منتشر کرده بود، اما يک دهه بعد از آن بود که دو مقاله مرتبط به هم (امرسون، a1972، b1972) «آغاز مرحله اي جديد در تحول نظريه مبادله اجتماعي را اعلام کرد.» مالم و کوک سه عامل بنيادي را به عنوان نيروي محرکه اين رشته کارهاي جديد مي انگارند:
نخست اينکه، امرسون به نظريه مبادله به اين خاطر علاقمند بود که چهارچوب گسترده تري را براي علاقه پيشين خود به وابستگي- قدرت به دست مي داد. ظاهراً امرسون قدرت را براي ديدگاه نظريه مبادله اساسي مي انگاشت.
دوم آنکه، او احساس مي کرد که مي تواند از رفتارگرايي (روان شناسي عامل) به عنوان بنياني براي نظريه مبادله اش استفاده کند و در عين حال، از مسائلي که هومنز را تحت تأثير قرار داده بود، اجتناب ورزد. يک دليلش آن که، هومنز و ديگر نظريه پردازان مبادله به اين قضيه متهم شده بودند که از انسان ها تصويري بيش از اندازه عقلاني ارائه داده اند، اما امرسون احساس مي کرد که حتي بدون تصور کنشگر عقلاني هم مي تواند از رفتار گرايي سود ببرد. دليل ديگرش اين که او بر اين باور بود که مي تواند از دام همان گويي که هومنز در آن گرفتار شده بود، دوري گزيند:
هومنز رفتار فردي تبادلي را از روي تقويت ارائه شده از سوي کنشگر ديگر پيش بيني مي کرد، اما در روان شناسي عامل نه پاسخ هاي رفتاري و نه تقويت هيچ کدام معاني مستقلي ندارند. بنا به تعريف، يک تقويت کننده عبارت از نوعي پيامد انگيزشي است که فراواني پاسخ را افزايش داده يا حفظ مي کند.گذشته از اين، امرسون احساس مي کرد که مي تواند به واسطه پروراندن يک ديدگاه مبادله اي که توانايي تبيين پديده هاي سطح کلان را داشته باشد، از اتهام تقليل گرايي ( آن نوع تقليل گرايي که مورد استقبال هومنز بود) اجتناب کند.
سوم اينکه، برخلاف بلاو که به نوعي تبيين وابسته به پديده هاي هنجاري متوسل شده بود، امرسون بر آن شد تا با تلقي «روابط اجتماعي و شبکه هاي اجتماعي به عنوان عناصر سازنده اي که سطوح گوناگون تحليل را به هم متصل مي سازند» به ساختار اجتماعي و دگرگوني اجتماعي بپردازد. وانگهي، کنشگران در نظام نظري امرسون مي توانند افراد يا ساختارهاي جمعي بزرگتر (هر چند که ساختارها توسط عاملان انساني به کار مي افتند) باشند. بدين سان، امرسون اصول روان شناسي عامل را براي توسعه نوعي نظريه درباره ساختار اجتماعي به کار برد.
بنابراین، امرسون ديدگاه هومنز را به لحاظ گرايش خرد آن مورد نقد قرار داده است. او در مقابل، در پي ايجاد ديدگاه جديدي در چارچوب مرجعي مبادله، تحت عنوان «تحليل شبکه اي» بوده و سعي کرده است نظريه را در سطح کلان مطرح کند. امرسون ديدگاه هومنز را به چند دليل در سطح خرد تلقي کرده است: 1- به لحاظ اين که توجه اصلي به جاي نهاد به فرد مي باشد، 2- فرد به طور مستقل، جدا از گروه و جريان اجتماعي در نظر گرفته شده است، 3- در نهايت به رابطه ي دوتايی به جاي مطالعه ساخت و شبکه توجه شده است.
امرسون سعي در توسعه ديدگاه مبادله از حد رابطه ي دوتايي به ساخت هاي بزرگ اجتماعي دارد که آن را براساس انتخاب مفهوم مبادله توليدي در محدوده تقسيم کار اجتماعي و گروه هاي همکار توسعه داده است. مفهوم ديگر انتخاب شده توسط او ارتباط ميان روابط مبادله اي که به تحليل شبکه مبادله راهنمايي مي شود، مي باشد.
امرسون (1976) مدعي است که در علم جامعه شناسي و روان شناسي اجتماعي، برداشت خاص اجتماعي تحت عنوان نظريه مبادله اجتماعي ناميده شده است، که از 1951 تاکنون رشد کرده و در سال هاي اخير اشکال گوناگوني پيدا کرده است.
از نظر امرسون چهار جامعه شناس در شکل دهي نظريه مبادله اجتماعي مؤثر بوده اند. اين چهار تن عبارتند از: جورج هومنز، جان ثيبوت، هارولدکلي و پيتر بلاو. امرسون در معرفي افرادي که ساخت نظريه مبادله را جهت داده اند، به چهار جامعه شناس فوق اشاره کرده است. در حالي که قبل از هومنز، تعدادي از جامعه شناسان و متفکران اجتماعي از قبيل کولي، اسکينر و بعضي از اقتصاددانان زمينه ساز اصلي نظريه مبادله بوده و افرادي چون امرسون و کوک در توسعه نظريه مبادله در دهه هاي اخير مؤثر بوده اند.
هر يک از جامعه شناسان نظريه مبادله، توجه خاصي به وجهي از آن نظريه مبادله داشته اند. مثلاً هومنز تأکيد بيشتري بر روان شناسي رفتار ابزاري داشته، در حالي که پيتر بلاو، تأکيد بيشتري بر تحليل اقتصادي تکنيکي کرده است.کلي و همکارانش بر مفاهيم روان شناختي، مطالعه ي روابط بين دو نفر (دوتايي) تأکيد کرده و سپس به مطالعه گروه هاي کوچک پرداخته اند. در اين صورت اساس مطالعه را بر شناخت رابطه بين دو فرد قرار داده و سپس به توسعه آن در حد گروه هاي کوچک- در حد چند نفر- پرداخته اند. در مقابل، هومنز برخلاف کلي و همکارانش عمل کرده است. زيرا او از مطالعه گروه هاي کوچک براساس ديدگاه روان شناختي شروع کرده و سپس به تبيين قضايا و سپس پاداش و مجازات مرتبط به عمل مي پردازد. در مقابل اين دو ديدگاه به شکلي متوجه روابط افراد و گروه هاي کوچک است و اعتقادي به ايجاد منظر جامعه شناسي (مبادله اجتماعي ) براساس روان شناسي ندارد.
امرسون در دو مقاله اي که به سال 1972 منتشر شدند، بنيان نظريه مبادله تلفيقي اش را بنا نهاد. او در مقاله نخست (a1972 ) به بنيان روش شناختي مبادله اجتماعي پرداخت و در مقاله دوم (b1972 ) به سطح کلان و روابط مبادله اي و ساختارهاي شبکه اي روي آورد. امرسون بعدها پيوند خرد- کلان را به صورت آشکارتري دنبال کرد: «من تلاش مي کنم تا از طريق بررسي ساختارهاي شبکه اي مبادله، تحقيق و نظريه ي مبادله را از سطوح تحليل خرد به سطوح تحليل کلان تر بسط دهم.» همان گونه که کارن کوک، برجسته ترين شاگرد امرسون مطرح مي کند، ايده ساختارهاي شبکه اي مبادله براي پيوند خرد- کلان اهميتي اساسي دارد: «کاربرد مفهوم شبکه هاي مبادله به توسعه ي نظريه اي مي انجامد که شکاف مفهومي بين افراد جداگانه يا گروه هاي دو نفره از يک سو و جمع ها يا توده هاي گسترده تر افراد (مثلاً گروه ها يا انجمن هاي رسمي، سازمان ها، همسايگان، احزاب سياسي و غيره ) از سوي ديگر را از بين برمي دارد.»
امرسون و کوک قضاياي بنيادي سطح خرد نظريه مبادله را مي پذيرند و کار خود را با همين قضايا آغاز مي کنند. براي مثال امرسون مي گويد: «نخستين کانون تمرکز رويکرد مبادله منافعي است که انسان ها ضمن مشارکت در فرآيند کنش متقابل اجتماعي به دست مي آورند.» به بياني دقيق تر، او اصول رفتارگرايانه را به عنوان نقطه آغاز خود بر مي گزيند. امرسون سه فرض اساسي را براي نظريه مبادله برمي شمارد:
1- انسان ها نسبت به رويدادهايي که از آن ها نفع مي برند، معمولاً در راستاي رخداد آن ها «به صورت عقلاني» عمل مي کنند.
2- از آنجا که انسان ها نهايتاً از رويدادهاي رفتاري اشباع مي شوند، چنين رويدادهايي مطلوبيت نزولي پيدا مي کنند. به بیان دیگر؛ چنانکه مردم با پاداش هایی که در موقعیت ها به دست می آورند اشباع شده باشند، آن موقعیت ها اهمیتشان را برای آن ها از دست می دهند.
3- منافعي که انسان ها از خلال فرآيندهاي اجتماعي کسب مي کنند به منافعي وابسته اند که خود آن ها مي توانند در مبادله عرضه کنند. اين فرض، نظريه مبادله را به «توجه بر گردش منافع از طريق کنش متقابل اجتماعي» رهنمون مي شود.
امرسون از این پیش فرض ها شروع کرده و سپس ساخت اجتماعی را وارد مبادله کرده و به سمت روابط مبادله اجتماعی و شبکه مبادله تغییر جهت می دهد. از این رو او بیشتر نگران شکل رابطه ها در بین عامل ها بود تا ویژگی ها و خصوصیات خود عامل ها. نقطه عزیمت بسیار مهم از نظریه اولیه مبادله این علاقه بود که اولاً چرا ارزش ها و ترجیهات عامل هایی که در یک رابطه مبادله وارد شده اند با تأکیدی بر رابطه مبادله حاضر (در جریان) جایگزین شده است و ثانیاً احتمالا ً چه چیزی در این ارتباط در آینده روی می دهد.
امرسون اعتقاد دارد که اگر یک رابطه مبادله وجود دارد بدین معنی است که عامل ها به مبادله منابع ارزشمند راغب هستند و هدف نظریه این نیست که بفهمد که این ارتباط در اصل چگونه اتفاق می افتد بلکه به جای آن به این می پردازد که در طول زمان در آن چه اتفاقی روی خواهد داد. بنا براین رابطه مبادله موجود بین عامل ها واحد تحلیل جامعه شناختی می شوند نه خود عامل ها.
بنابراین می توان گفت؛ همه اين قضايا براي ما آشنا هستند، اما امرسون در پايان نخستين مقاله (1972) خرد محورش اعلام کرد که مي خواهد نظريه مبادله رفتارگرايانه را به مسير متفاوتي سوق دهد: «هدف عمده ما در اين مقاله قرار دادن اصول روان شناسي عامل در چهارچوبي است که بتواند به وضعيت هاي پيچيده تري از وضعيت هايي که روان شناسي عامل با آن روبرو است، بپردازد.»
اين درون مايه در مقاله دوم 1972 گشايش يافت: «هدف اين مقاله آغاز ساخت بندي نوعي نظريه درباره دگرگوني اجتماعي است که در آن ساختار اجتماعي به عنوان متغير وابسته در نظر گرفته شده است.» امرسون در مقاله نخست 1972 به رابطه مبادله اي کنشگر منفرد با محيطش توجه داشت (براي مثال، شخصي که در يک درياچه در حال ماهيگيري است )، اما در مقاله دومش به روابط مبادله اي اجتماعي و نيز شبکه هاي مبادله روي آورد.

فرایندهای اصلی مبادله

بنابراین در طرح امرسون، تحلیل با ارتباط موجود در بین حداقل دو عامل شروع می شود. این ارتباط از:1) فرصتهای ادراک شده توسط حد اقل یک عامل، 2) آشنا سازی رفتارها و 3) تکمیل تبادل بین عاملها و تقویت دو سویه همدیگر تشکیل می شود. اگر این آشنا سازی ها غیرتقویت کننده باشند یک رابطه مبادله رشد نخواهد کرد. و از نظر تئوریک جالب توجه نخواهد بود مگر اینکه داد و ستد مبادله بین عاملها حد اقل یک دوره زمانی کوتاه ادامه داشته باشد.
بنابراین رویکرد امرسون با یک رابطه مبادله ایجاد شده شروع شده و این سوال را مطرح می سازد: موضوع این ارتباط چه فرایندهای اصلی و اساسی است؟، پاسخ او : 1) کاربرد قدرت و 2) تعادل است. اگر رابطه مبادله وابستگی بالای یک عامل، ب، بر یک عامل دیگر،الف، برای تقویت را آشکار سازد در این صورت الف آنچه که امرسون برتری قدرت power advantage می نامد بر ب دارد. داشتن یک برتری قدرت به کاربردن آن است، با این نتیجه که عامل الف در درون ارتباط مبادله هزینه های بیشتری را بر عامل ب تحمیل می کند.
از نظر امرسون برتری قدرت یک رابطه مبادله نامتعادل را نشان می دهد. یک گزاره اصلی در طرح امرسون این است که روابط مبادله نامتعادل در طول زمان به سمت تعادل متمایل می شوند. در موقعیتی که عامل الف از برتری قدرت بر ب بهره مند می شود (در حالی که ب بر منابع تهیه شده به وسیله الف وابستگی بیشتری دارد نه برعکس) عمل تعادل می شود:
1) عامل ب می تواند ارزش تقویت یا پاداش تهیه شده به وسیله عامل الف را کاهش دهد، بدین وسیله وابستگی ب بر الف کاهش می یابد.
2) عامل ب می تواند تعداد منابع بدیل تقویت کننده ها یا پاداش های تهیه شده به وسیله عامل الف را افزایش دهد، بدین وسیله وابستگی ب بر الف کاهش می یابد.
3) عامل ب می تواند تلاش کند ارزش تقویت کننده هایی را که برای الف تدارک می بیند افزایش دهد، بدین وسیله وابستگی الف بر ب افزایش می یابد.
4) عامل ب می تواند تلاش کند تا منابع بدیل تقویت کننده های الف را که به وسیله ب تهیه می شود، کاهش دهد، از این طریق عامل الف بیشتر بر عامل ب وابسته می شود.
امرسون تأکید می کند که به واسطه حداقل یکی از این چهار عمل متعادل کننده، وابستگی ب و الف بر همدیگر در پاداش ها به یک تعادل منجر خواهد شد. بنابراین مبادله تفاوت در قدرت را آشکار می سازد که به تعادل متمایل است. طبیعتاً روابط مبادله پیچیده که عامل های زیادی( الف، ب، ج،... ) در آن درگیر اند، فرایندهای اصلی وابستگی، قدرت، و تعادل، در تتیجه عامل های جدید و تقویت کننده ها یا منابع جدید داخل در روابط مبادله افزایش و کاهش می یابند.

قضایای اصلی

قضیه 1: هر چقدر ارزش پاداش ها برای عامل ب در یک موقعیت بیشتر باشد، آغازگری initiation بیشتر به وسیله ب الگوی منحنی شکلی را می سازد، با افزایش آغازگری در تبادلات اولیه و کاهش آن در طول زمان.
قضیه 2: هر چقدر وابستگی ب بر یک مجموعه روابط مبادله ای بیشتر باشد، بیشتر احتمال دارد که ب رفتارهایی را در این مجموعه از روابط آغاز کند.
قضیه 3: هر چقدر بلاتکلیفی uncertainity ب در یک مجموعه بیشتر باشد، وابستگی ب در آن موقعیت بیشتر می شود و برعکس.
قضیه 4: هر چقدر وابستگی ب بر الف در یک ارتباط مبادله ای بیشتر باشد، قدرت الف بر ب بیشتر می شود و عدم تعادل در رابطه بین الف و ب بیشتر می شود.
قضیه 5: هر چقدر عدم تعادل در رابطه مبادله ای الف و ب در یک نقطه از زمان بیشتر باشد، بیشتر احتمال دارد که آن رابطه مبادله ای در نقطه بعدی متعادل شده باشد.

ساختار شبکه و مبادله

در نظريه مبادله سطح کلان امرسون کنشگران مي توانند افراد يا جمع ها باشند. موضوع مورد توجه امرسون رابطه مبادله اي بين کنشگران است. هر شبکه مبادله از عناصر زير برخوردار است:
1- مجموعه اي از کنشگران فردي و يا جمعي وجود دارد.
2- منابع ارزشمند بين اين کنشگران توزيع شده اند.
3- يک رشته فرصت هاي مبادله اي در بين همه کنشگران حاضر در شبکه وجود دارد.
4- برخي از فرصت هاي مبادله اي روابط مبادله اي قبلاً برقرار شده را نيز در برمي گيرند.
5- روابط مبادله اي در قالب يک ساختار شبکه اي منفرد با يکديگر پيوند مي خورند.
به طور خلاصه: «يک شبکه ي مبادله عبارت از ساختار اجتماعي خاصي است که به واسطه دو يا چند رابطه مبادله اي مرتبط به هم در بين کنشگران شکل مي گيرد.»
ايده شبکه مبادله، تبادل بين دو کنشگر (مبادله دو نفره) را به پديده هاي سطح کلان تر پيوند مي زند.
هرگونه رابطه ي مبادله اي در قالب شبکه مبادله گسترده تري جاي مي گيرد که از يک رشته روابط مبادله اي مرتبط به هم تشکيل مي شود. روابط مبادله اي مرتبط به هم به اين معنا است که مبادله در يک رابطه ي معين بر مبادله در رابطه ديگر تأثير مي گذارد.
بنابراين مي توان گفت که دو رابطه ي مبادله اي دو نفره، الف- ب و ج زماني يک شبکه کوچک ( الف- ب-ج) را تشکيل مي دهند که مبادله در يکي از آن ها، مبادله در ديگري را تحت تأثير قرار دهد. عضويت مشترک الف، ب و ج در يک گروه براي ايجاد يک شبکه ي مبادله اي کفايت نمي کند؛ بلکه بايستي بين مبادله هاي جاري در الف- ب و ب- ج رابطه اي وجود داشته باشد. براي مثال، ممکن است علی در مورد سياست هاي اداري با رضا به مبادله اطلاعات بپردازد و رضا نيز احتمالاً با سامان به مبادله خدمات بپردازد. اما اين قضيه به تنهايي نمي تواند روابط آن ها را به صورت يک شبکه ي مبادله اي در بياورد، مگر آنکه اطلاعات علی به طور مثبت يا منفي بر مبادله خدمات بين رضا و سامان تأثير بگذارد.
تمايز مهمي بين پيوندهاي تبادلي مثبت و منفي وجود دارد. پيوندهاي تبادلي را مثبت گويند هرگاه مبادله در يک رابطه بر مبادله در رابطه ي ديگر تأثير مثبتي داشته باشد ( براي مثال، اطلاعاتي که علی به رضا مي دهد، اين امکان را به وجود مي آورد که رضا براي سامان خدمات ارائه دهد)؛ اما هرگاه يکي از روابط از رابطه ديگر ممانعت به عمل آورد ( ممکن است علی حرف هاي بدي را در مورد سامان به رضا بگويد و مانع رابطه رضا و سامان شود) پيوندهاي تبادلي منفي خوانده مي شوند.
تجسم امرسون از شبکه های اجتماعی را به طور خلاصه می آوریم:
عامل ها: نقاط الف، ب، ج، د،... در یک شبکه از روابط. حروف مختلف عامل هایی با منابع مختلف برای مبادله را نشان می دهد. حروف یکسان- مانند الف1، الف2، الف3، و...... - عامل های متفاوتی را نشان می دهد که منابع مشابهی را مبادله می کنند.
روابط مبادله: الف- ب، الف- ب- ج، الف1- الف2 و الگوهای دیگری از روابط که می تواند عامل های مختلف را به همدیگر متصل کند، یک شبکه از روابط را شکل می دهد.
کار مفهومی بعدی تجسم اشکالی از شبکه ها می باشد که بتوان با این دو تعریف نشان داد. امرسون برای هر شکل اصلی، استنباط ها و قضیه های جدیدی اضافه می کند تا روشی را که فرایند های اصلی وابستگی، قدرت، و تعادل عمل می کنند اثبات کند. مباحثه امرسون هر چند مقدماتی است اما قدرت بالقوه آن را نشان می دهد.

ادامه دارد...
 


مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.