جرمي که کنم بر اين و آن بندم |
|
تا کي دل خسته در گمان بندم |
بر گردش چرخ و بر زمان بندم |
|
بدها که ز من همي رسد بر من |
گر آب در اصل خاکدان بندم |
|
ممکن نشود که بوستان گردد |
بر قامت سرو بوستان بندم |
|
افتاده خسم چرا هوس چندين |
اندر دم رفته کاروان بندم |
|
وين لاشه خر ضعيف بدره را |
در قوت خاطر جوان بندم |
|
وين سستي بخت پير هر ساعت |
وهم از پي سود در زيان بندم |
|
چند از غم وصل در فراق افتم |
تا روز همي بر آسمان بندم |
|
وين ديدهي پرستاره را هر شب |
در نعره و بانگ پاسبان بندم |
|
وز عجز دو گوش تا سپيده دم |
هر تير يقين که در گمان بندم |
|
هرگز نبرد هواي مقصودم |
بر چهرهي زرد پرنيان بندم |
|
کز هر نظري طويلهي لل |
باران بهار در خزان بندم |
|
چون ابر ز ديده بر دو رخ بارم |
اندر تن زار ناتوان بندم |
|
خوني که ز سرخ لاله بگشايم |
چون سيل سرشک ناردان بندم |
|
بر چهرهي چين گرفته از ديده |
بر چرم درفش کاويان بندم |
|
گويي که همي گزيده گوهرها |
اميد درين تن از چه سان بندم |
|
از کالبد تن استخوان ماندم |
چون کلک کمر بر استخوان بندم |
|
زين پس کمري اگر به چنگ آرم |
ز اندام گره چو خيزران بندم |
|
از ضعف چنان شدم که گر خواهم |
چون نيزه ميان به رايگان بندم |
|
در طعن چو نيزهام که پيوسته |
دل در سخنان ناروان بندم |
|
کار از سخن است ناروان تا کي |
مانند قرابه در دهان بندم |
|
در خور بودم اگر دهان بندي |
تا کي زه جنگ بر کمان بندم |
|
يک تير نماند چون کمان گشتم |
هرگاه که در غم گران بندم |
|
نه دل سبکم شود ز انديشه |
در مدح يگانهي جهان بندم |
|
شايد که دل از همه بپردازم |
بر گردن عقل و طبع و جان بندم |
|
منصور که حرز مدح او دايم |
بر باد جهندهي بزان بندم |
|
اي آنکه ستايش ترا خامه |
بندي که ز فکرت نهان بندم |
|
بر درج من آشکار بگشايد |
وز نعت تو نقش بهرمان بندم |
|
در وصف تو شکل بهرمان سازم |
بر نظم عنان چو در عنان بندم |
|
در سبق، دوندگان فکرت را |
بر مرکب تيزتک روان بندم |
|
از ساز، مرصع مديحت را |
زود از مدحت بر او نشان بندم |
|
هرگاه که بکر معنييي يابم |
بر کشتي بحر بيکران بندم |
|
پيوسته شراع صيت جاهت را |
در گوهر قيمتي کان بندم |
|
تا در گرانبهاي دريا را |
چون همت خويش در بيان بندم |
|
گردون همه مبهمات بگشايد |
چون خاطر و دل در امتحان بندم |
|
بس خاطر و دل که ممتحن گردد |
چون آتش کلک دردخان بندم |
|
صد آتش با دخان برانگيزم |
سدي ز سلامت و امان بندم، |
|
در گرد و حوش، من به پيش آن |
بر بازوي شرزهي ژيان بندم |
|
گر من ز مناقب تو تعويذي |
در خدمت تو همي ميان بندم |
|
من گوهرم و چو جزع پيوسته |
کردهست هواي تو زبانبندم |
|
دارم گلهها و راست پنداري |
در گنبد گجرو کيان بندم |
|
ناچار اميد کج رود چون من |
در صنع خداي غيبدان بندم |
|
آن به که به راستي همه نهمت |