اي سرد و گرم چرخ کشيده
شاعر : مسعود سعد سلمان
شيرين و تلخ دهر چشيده |
|
اي سرد و گرم چرخ کشيده |
بر تو هزار باد وزيده |
|
اندر هزار باديه گشته |
بيمر لباس صبر دريده |
|
بيحد بناي آز کشفته |
در چند مرغزار چريده |
|
در چند کارزار فتاده |
در دشتها به وهم دويده |
|
اقليمها به نام سپرده |
در دشتها چو باد تنيده |
|
در بحرها چو ابر گذشته |
با حلقههاي بند خميده |
|
در سمجهاي حبس نشسته |
بيباک با سپهر چخيده |
|
بيبيم در حوادث جسته |
انديشه، آتش تو دميده |
|
اندوه، بوتهي تو نهاده |
يک ذره بر تو بار نديده |
|
گردون ترا عيار گرفته |
انصاف کردهي تو گزيده |
|
اعجاز گفتهي تو ستوده |
از تو به گوش حرص شنيده |
|
سحر آمده به رغبت و اشعار |
شاخي است فکرت تو دميده |
|
باغي است خاطر تو شکفته |
هر کس گلي ز باغ تو چيده |
|
هر کس بري ز شاخ تو برده |
رزق تو از تو بازبريده |
|
وين سر بريده خامهي بي حبر |
برتر نميشود ز وليده |
|
افزون نميکند ز لباده |
نابافته است و نيم تنيده |
|
وان کسوتي که بختت رشته است |
در کنج اين خراب خزيده |
|
تا چند بود خواهي بيجرم |
قامت ز رنج بار خميده |
|
چهره ز زخم درد شکسته |
پيچان به جان چو مار گزيده |
|
لرزان به تن چو ديو گرفته |
هوش از دل تو پاک رميده |
|
جان از تن تو چست گسسته |
جسمت به گونه زر کشيده |
|
چشمت ز گريه جوي گشاده |
افلاس بر سر تو رسيده |
|
ادبار در دم تو نشسته |
نه مي به کام خويش مزيده |
|
نه پي به گام راست نهاده |
نار چهار شاخ کفيده |
|
اشک دو ديده روي تو کرده |
زو قطره قطره خون چکيده |
|
گويي که دانه دانهي لعل است |
صد خار انتظار خليده |
|
در چشم تو اميد گلي را |
بر خويشتن چو نال نويده |
|
از بهر خوشهيي را بسيار |
شير عزيمت تو شميده |
|
شمشير سطوت تو زده زنگ |
روز جواني تو پريده |
|
پر طراوت تو شکسته |
اي تجربت به عمر خزيده |
|
بر مايه سود کرد چه داري؟ |
اين سرنگون به چندين ديده؟ |
|
حق تو مينبيند بيني |
مانند ميوهيي است مکيده |
|
حال تو بيحلاوت و بيرنگ |
ايزد بدانچه هست سزيده |
|
هم روزي آخرش برساند |
چه فايده ز ژاژ لييده |
|
مسعود سعد چند ليي ژاژ |
|
مقالات مرتبط