نالم ز دل چو ناي من اندر حصار ناي

پستي گرفت همت من زين بلندجاي نالم ز دل چو ناي من اندر حصار ناي جز ناله‌هاي زار چه آرد هواي ناي؟ آرد هواي ناي مرا ناله‌هاي زار پيوند عمر من نشدي نظم جانفزاي گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر
پنجشنبه، 1 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نالم ز دل چو ناي من اندر حصار ناي
نالم ز دل چو ناي من اندر حصار ناي
نالم ز دل چو ناي من اندر حصار ناي

شاعر : مسعود سعد سلمان

پستي گرفت همت من زين بلندجاي نالم ز دل چو ناي من اندر حصار ناي
جز ناله‌هاي زار چه آرد هواي ناي؟ آرد هواي ناي مرا ناله‌هاي زار
پيوند عمر من نشدي نظم جانفزاي گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر
داند جهان که مادر ملک است حصن ناي ني ني ز حصن ناي بيفزود جاه من
زي زهره برده دست و به مه برنهاده پاي من چون ملوک سر ز فلک بر گذاشته
وز طبع گه خرامم در باغ دلگشاي از ديد گاه پاشم درهاي قيمتي
خطي به دستم اندر چون زلف دل‌رباي نظمي به کامم اندر چون باده‌ي لطيف
وي پخته ناشده به خرد خام کم دراي اي از زمانه راست نگشته مگوي کژ
زنگار غم گرفت مرا طبع غم زداي امروز پست گشت مرا همت بلند
وز درد دل تمام نيارم کشيد واي از رنج تن تمام نيارم نهاد پي
گويم برسم باشم، هموار نيست راي گويم صبور گردم، بر جاي نيست دل
سودم نداشت دانش جام جهان نماي عونم نکرد حکمت دور فلک نگار
چون يک سخن نيوش نباشد سخن سراي بر من سخن نبست نبندد بلي سخن
از رمح آب داده و از تيغ سر گراي کاري ترست بر دل و جانم بلا و غم
ممکن بود که سايه کند بر سرم هماي؟ چون پشت بينم از همه مرغان برين حصار
گيتي چه خواهد از من درمانده‌ي گداي گردون چه خواهد از من بيچاره‌ي ضعيف
ور مار گرزه نيستي اي عقل کم گزاي گر شير شرزه نيستي اي فضل کم شکر
وي دولت ار نه باد شدي لحظه‌يي بپاي اي محنت ار نه کوه شدي ساعتي برو
وي دل غمين مشو که سپنجي است اين سراي اي تن جزع مکن که مجازي است اين جهان
جز صبر و جز قناعت دستور و رهنماي ور عز و ملک خواهي اندر جهان مدار
وي کور دل سپهر مرا نيک برگراي اي بي‌هنر زمانه مرا پاک در نورد
ده چه ز محتنم کن و ده در ز غم گشاي اي روزگار هر شب و هر روز در بلا
بر سنگ امتحانم چون زر بيازماي در آتش شکيبم چون گل فرو چکان
وز بهر حبس گاه چو مارم همي فساي از بهر زخم گاه چو سيمم همي گداز
وي آسياي نحس تنم نيک‌تر بساي اي اژدهاي چرخ دلم بيشتر بخور
و اي مادر اميد سترون شو و مزاي اي ديده‌ي سعادت تاري شو و مبين
از عفو شاه عادل و از رحمت خداي زين جمله باک نيست چو نوميد نيستم
اين روزگار شيفته را فضل کم نماي مسعود سعد دشمن فضل است روزگار
کاندر جهان نيابد چون من ملک ستاي شايد که باطلم نکند بي‌گنه فلک


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط