جنگ در نظام حقوقی اسلام

جنگ یکی از دیرپاترین پدیده های جامعه انسانی است ، از دیرباز تاکنون ، جامعه ای را نمی توان یافت که به گونه ای درگیر جنگ نبوده باشد .نه تنها جنگاوران دو جبهه ، که چه بسیار انسانهای بی گناه ، کودکان مظلوم و پیران بی پناه کشته می شوند یا آواره کوه و دشت می گردند .
شنبه، 20 شهريور 1400
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جنگ در نظام حقوقی اسلام

مقدمه

جنگ یکی از دیرپاترین پدیده های جامعه انسانی است ، از دیرباز تاکنون ، جامعه ای را نمی توان یافت که به گونه ای درگیر جنگ نبوده باشد . از سوی دیگر جنگ تقریبا همواره توأم با ضایعات فراوان انسانی ، مادی و طبیعی بوده است و در جریان آن ، نه تنها جنگاوران دو جبهه ، که چه بسیار انسانهای بی گناه ، کودکان مظلوم و پیران بی پناه کشته می شوند یا آواره کوه و دشت می گردند ، و چه بسیار اموال و دارائیهای افراد و مهمتر از آن ، دارایی جوامع انسانی دستخوش نهب و غارت و نابودی قرار می گیرد . بویژه پس از رشد تکنولوژی و پیدایش سلاحهای پیشرفته که آثار مخرب جنگ ، دیگر به میدانهای نبرد محدود نگشته و اقصی نقاط گیتی و بی طرف ترین ملتها را نیز آماج اهداف خود قرار می دهد . جنگهای جهانی اول و دوم نمونه ای آشکار از این واقعیت است . همین واقعیت تلخ ، و ترس از پیدایش جنگ جهانی سوم و بکارگیری سلاحهایی که قدرت تخریبی آن بسیار فراوان و هراس انگیز است و حیات گیاهی ، حیوانی و انسانی را در معرض تهدید و نابودی قرار می دهد موجب گشت که جامعه ی بشری - و حتی خود آتش افروزان جنگ - در اندیشه ی مقابله ی جدی با این پدیده ی خطرناک برآیند . در همین راستا و به موجب منشور ملل متحد - بجز دفاع مشروع - جنگ را به طور کلی ، نامشروع اعلام نمایند ؛ و راههایی چند را ، به عنوان طرق حل مسالمت آمیز اختلافات مطرح نموده و به رسمیت شناسند . به هر حال ، اصل عدم مشروعیت اقدام به جنگ - بجز دفاع مشروع - یک اصل پذیرفته شده بین المللی است .

از سوی دیگر ، وجود عنصر جهاد در اسلام ، بویژه جهاد ابتدایی ، موجب پیدایش این سؤال و یا توهم می شود که در نظام حقوقی اسلام ، به طور کلی جنگ یک امر مشروع به حساب آمده و طرق حل مسالمت آمیز اختلافات مورد پذیرش نیست و بر این اساس ، نظام حقوقی اسلام معارض و مخالف با حقوق بین الملل خواهد بود که عده ای از حقوقدانان بر اساس مبانی فکری خویش به آن خرده گرفته اند .

از دیگر سوی ، با توجه به جنگهای صدر اسلام ، برخی مغرضین ، اسلام را آیین جنگ معرفی کرده که مردم را با قدرت نظامی به اسلام در آورد و در نتیجه از این جهت نیز اسلام را مخالف حقوق بشر معرفی می کنند ، چرا که در اعلامیه جهانی حقوقی بشر ، به آزادی عقیده و مذهب تصریح شده است .

پرداختن به این بحث که اسلام ، پیش از توسل به جنگ ، چه راه حل های مسالمت آمیزی را به رسمیت شناخته و به آن عمل می کند از موضوع این سلسله دروس خارج است . اما به موضوع جنگ ( و جهاد ) از هر دو زاویه باید نگریست که :

اولا : آیا جهاد اسلامی ، به معنای مخالفت با حقوق بین الملل است ؟ ( موضوع اصلی بحث ) .

ثانیا : آیا جهاد اسلامی به معنای تحمیل عقیده و عدم آزادی مذهبی است ؟ ( موضوع فرعی ) .

برای روشن شدن مسئله ، منطقی آن است که در آغاز ، نظریات مختلف دانشمندان و نیز نظریه اسلام را نسبت به اصل پدیده جنگ مورد بررسی قرار دهیم و سپس با توجه به ماهیت ، اهداف و انواع جهاد در اسلام و قوانین حاکم برجنگ و نیز مطالعه تاریخی جنگهای صدر اسلام پاسخ پرسشهای فوق را دریافت کنیم . در پرتو چنین مطالعه ای روشن خواهد شد که در نظام معتدل ، واقع بین و آرمانگرای اسلام ، جنگ نه به طور کلی محکوم و ممنوع است و نه به طور کلی مجاز و مشروع ، و همان جنگ مشروع نیز با شیوه ی انسانی و جوانمردانه و نه ظالمانه و خانمانسوز انجام می شود و در هر حال جنگ اسلامی جنگ برای تحمیل عقیده نیست که برای آزادسازی انسانها از زنجیرهای ستم اجتماعی و بردگی فکری است تا قدرت اندیشه و فرصت انتخاب حق را پیدا کنند .
 

نظریات جنگ

تاریخ زندگی انسان ، آنچنان مشحون از نزاع ؛ درگیری و جنگ است که در کمتر مقطعی از تاریخ یک ملت می توان ، اثری از جنگ را مشاهده نکرد . از پگاه ظهور انسان در زمین ، و نزاع هابیل و قابیل ، تاکنون زمانی را نمی توان یافت که سایه ی شوم جنگ بر سر ملتها نیفتاده باشد . این واقعیت تلخ باعث آن شده است که برخی از دانشمندان و فیلسوفان سیاسی ، اجتماعی و حقوق ، از دیرباز تا زمان معاصر ، جنگ را نه به عنوان یک پدیده اجتماعی محض ، که به عنوان ، یک قانون جبری و اجتناب ناپذیر ، و یا به عنوان یک اصالت و ارزش مطرح کنند . اما در مقابل و بخصوص پس از جنگهای جهانی اول و دوم ، بسیاری از شخصیتها ، مجامع و سازمانهای سیاسی و بین المللی با توجه به آثار زیانبار و خانمانسوز و تمدن برافکن جنگ ، به آن به عنوان یک پدیده ی کاملا غیر انسانی و لازم الاجتناب نگریسته و تقریبا مخالف هر گونه جنگی می باشند .
 

نظریه طرفداران جنگ

طرفداران جنگ ، به گونه های مختلف به توجیه مشروعیت و بلکه تقدیس جنگ پرداخته اند . پیروان مکتب حقوق طبیعی ، از ارسطو گرفته تا نژاد پرستان معاصر جنگ را حق طبیعی گروهها و ملتهای فرهمند و والا می دانند . اینان هر چند جنگ را جبری و اجتناب ناپذیر نمی دیدند ولی ، اقدام به آن را به عنوان حقی برای نژادهای برتر - که تکامل جامعه ی بشری وابسته به آن است - لازم می دانستند . با پیدایش مکتب داروینیسم اجتماعی - که بر مبنای داروینیسم طبیعی استوار بود- و با توسعه نظریه تنازع بقاء و انتخاب اصلح از پهنه طبیعت به صحنه ی اجتماع ، جنگ دیگر نه به عنوان یک حق که به عنوان یک اصل اجتناب ناپذیر مطرح گردید . هرچند پیش از ظهور داروینیسم اجتماعی هم بودند دانشمندانی که با ارائه انسان شناسی خاصی به این اصل رسیده بودند سخن معروف توماس هابز ( 1588-1679 ) که می گفت : « انسان ، گرگ انسان است » شاهد خوبی بر این مدعی است . با پیدایش مکاتب فلسفی دیالکتیکی ، اصل جبری و قاعده ی اجتناب ناپذیر جنگ ، از صورت زیست شناختی داروینی بدر آمده ، و رنگی فلسفی به خود گرفت ، و بخصوص پس از پیدایش مکتب مارکسیسم و توسعه دیالکتیک در صحنه اجتماع و ظهور اندیشه « ماتریالیسم تاریخی » جنگ از یک اصل و قاعده جبری بالاتر رفته و به صورت یک اصالت و ارزش بشری مطرح شد ، به گونه ای که انسان فارغ از خودآگاهی طبقاتی و غیر مبارز در راه منافع طبقه خویش ، انسان از «خودبیگانه» و تهی از جوهر انسانیت معرفی گردید . ( هر چند مارکسیسم بر هیچ یک از دو پایه ماتریالیسم فلسفی و ماتریالیسم تاریخی خود منطقا نمی تواند چنین ارزشگرایی ای داشته باشد . و این خود حاکی از وجود تناقض در مکتب مارکسیسم است . ) هگل ، پدر دیالکتیک فلسفی جدید ، در مقام بیان مذمت صلح و مدح جنگ می گفت « بهنگام صلح ... انسانها بتدریج دچار ضعف قوای روحی می شوند و ویژگیهای آنان بیش از پیش ثابت و دچار تحجر می شود . و وقتی اعضاء وبافتها در درون خود دچار تصلب شدند ، مرگ در چنین هنگامی حتمی است ... به خاطر جنگ نه تنها خلقها قوی تر می شوند بلکه ملتهایی نیز که دچار تفرقه داخلی بودند ، بر اثر جنگ برونی ، آرامش درونی را باز می یابند » (1)

مارکسیستها ، که فلسفه خود را ، به عنوان « فلسفه علمی » مطرح می ساختند ، برای علمی نشان دادن نظریات خویش بیشترین بهره برداری را از نظریه « داروینیسم طبیعی » نموده و آن را به مسائل اجتماعی و سیاسی ... نیز کشانیده ، وقوع جنگهای خونین را در میان انسانها ، کاملا طبیعی و بر طبق اصل تنازع بقاء که از اصول چهارگانه داروینیسم بوده [ و با اندیشه دیالکتیک قابل جمع بود ] دانسته و به این ترتیب ... صلح و زندگی مسالمت آمیز را که امروز همه آن را آرزو می کنند ، مطلبی موهوم و بر خلاف قوانین مسلم طبیعی پنداشته اند و جنگ طبقاتی و نزاع کارگر و سرمایه دار را بر اصول داروینیسم تطبیق کردند . به همین جهت است که مائو می گفت : « جنگ بالاترین شکل مبارزه برای حل تضادهای بین طبقات ، ملتها ، دولتها و گروههای سیاسی است که به مرحله تکامل معین رسیده اند . » و می افزود : « هر کمونیست باید این حقیقت را به خوبی درک کند که قدرت سیاسی از لوله ی تفنگ بیرون می آید . » (2)

دانشمندان دیگری نیز هستند که بر مبنای نظریات روان شناختی خویش ، جزو طرفداران جنگ قرار می گیرند ، و به دلیل عدم مجال و اهمیت آنان ، از پرداختن به سخنان آنان خودداری می کنیم .
 

نقد نظریه طرفداران جنگ

پر واضح است که با نقد مکتب حقوق طبیعی - که قبلا گذشت - و نیز با توجه به غیر علمی بودن داروینیسم طبیعی ، تا چه رسد به داروینیسم اجتماعی و نیز ابطال اندیشه های فلسفی ، اجتماعی و تاریخی مارکسیسم در هر دو حوزه تئوری و واقعیت خارجی ، نیازی به نقد نظریات یاد شده نیست . فقط نکته ای که ذکر آن خالی از فایده نیست آن است که همان طور که از فرازی از سخن هگل بر می آمد ، برخی از طرفداران جنگ ، به دلیل حرکت آفرینی ، تکامل بخشی و سایر فواید مترتب بر جنگ ، در صف طرفداران جنگ قرار گرفته اند . اما حقیقت این است که این سخن هر چند فی الجمله درست می نماید اما استنتاج کلی و افراطی آنان صحیح به نظر نمی رسد . زیرا درست است که رکود جوامع موجب سستی و انحطاط آنها است اما تنها راه حرکت در جوامع انسانی درگیری و جنگ نیست . آنچه موجب تعالی جوامع است تحرک و رقابت سالم و سازنده در زمینه های مختلف اعم از صنعتی ، فرهنگی و علمی و ... می باشد و جنگ - چنانکه در بیان مخالفین بدان اشاره شده است - در بسیاری از موارد موجب انحطاط و ضعف دولتها و ملتها از جهات مختلف اخلاقی ، اقتصادی و سیاسی می گردد . چنانکه در برخی از موارد ، جنگ بجای آن که وحدت بخش یک ملت باشد ، چه بسا موجب اختلافات داخلی بوده و یا آن را تشدید کرده است . تا آن جا که اینک ، پس از وقوع دو جنگ جهانی ، تصور جنگ جهانی سوم ، جای اندیشه هیچ منفعتی را برای جنگ باقی نگذاشته است .
 

نظریه مخالفین جنگ

ناصحیح و غیر عملی بودن نظریات طرفداران جنگ از یک سو ، و مصائب و ویرانیها و خسارات طبیعی و انسانی ناشی از جنگ های جهانی از سوی دیگر موجب شد تا جامعه بشری و مجامع بین المللی به محکومیت تقریبا کامل جنگ فتوا داده و جز در مواردی اندک تحت عنوان « دفاع مشروع » آنهم با تعریفی بسیار محدود از تجاوز و دفاع مشروع جایی برای جنگ باقی نگذارند ، به گونه ای که از این دیدگاه ، جنگ نه تنها یک اصالت و ارزش نیست و نیز یک اصل و قاعده جبری نبوده ، بلکه تنها به عنوان یک استثنای نادراللزوم مطرح می گردد ، ندرتی که تقریبا در حکم عدم و هیچ است . بدین ترتیب ، اصل خوش ظاهر و فریبای صلح و امنیت را جایگزین اصل جنگ ساختند .

این عبارت که در اعلامیه کنفرانسهای مسکو و تهران آمده است « ما کاملا بر مسؤولیت خطیری که بر دوش ما و کلیه ملل متحد برای به وجود آوردن صلحی که بر حس نیت توده های عظیم ملتهای جهان استوار باشد و بلا و وحشت جنگ را برای چندین نسل برطرف سازد ، واقف هستیم » و نیز این عبارت « با تصمیم به محفوظ داشتن نسلهای آینده از بلای جنگ » که در آغاز منشور ملل متحد آمده است بخوبی حاکی از جنگ ستیزی مجامع بین المللی حداقل در مقام شعار و یا آرزو - می باشد . گذشته از آن که مجمع عمومی سازمان ملل نیز در نشستهای مختلف خود توصیه های فراوانی بر پرهیز از جنگ و حفظ صلح و امنیت و حل مسالمت آمیز اختلافات داشته و اصولا نهاد شورای امنیت با توجه به همین هدف در منشور ملل متحد پیش بینی شده است .
 

نقد نظریه مخالفین جنگ

کوشش در راه جایگزین ساختن اصل صلح و امنیت بجای اصل جنگ ، هر چند تلاشی ارزشمند ، پسندیده و مفید است ، اما گذشته از نقد انگیزه ی اخلاقی فعالان عرصه این تلاش ، یعنی همانان که افروزنده ی آتش جنگهای جهانی اول و دوم بوده اند ، و گذشته از نقد عملکرد سازمانها و مجامع بین المللی در این زمینه - که خارج از موضوع بحث است - به لحاظ فلسفی ، سیاسی و حقوقی ، افراطی غیر قابل دفاع در نظریه مخالفین جنگ دیده می شود . چرا که در این نظریه ، بر اساس حرمت فوق العاده به حیات طبیعی انسان ، دفاع مشروع را منحصر به تجاوز به چنین حیاتی دانسته و جایی برای دفاع از ارزشها و حیات معقول و معنوی انسان باقی نگذاشته ، و در تعارض این دو حیات ، یکسره حق تقدم را به حیات طبیعی داده است . انتقادی اگر بر این نظریه است ، نه بر اصل آن ، که بر مبنا و نیز قلمرو افراطی آن است که در ضمن مباحث آینده روشن تر خواهد شد .
 

نظریه اسلام

اسلام ، از آ ن جهت با نظریه مارکسیستی جنگ مخالف است که در این مکتب جنگ به عنوان یک پدیده جبری اجتناب ناپذیر و دارای ارزش ذاتی معرفی شده است در حالی که پدیده جنگ نه یک امر جبری خارج از اراده انسان است و نه یک پدیده ای ذاتا ارزشمند می باشد.

و از آن جهت با نظریه مکتب حقوق طبیعی مخالف است ، که از نظر این مکتب - بدون توجه به ارزشهای متعالی معنوی و انسانی - آنچنان ارتباطی وثیق بین «هست» ( به پندار خودشان ) و «باید» برقرار گردیده است که جنگ ، اگر چه نه به عنوان یک پدیده جبری ، اما به عنوان یک حق و ضرورت لازم التحصیل ، که تنها راه تکامل بشری است معرفی شده است . بنابراین ، اگرچه اسلام در این جهت با مکتب حقوقی طبیعی موافق است که جنگ یک پدیده جبری نیست ، اما از این جهت مخالف است که منشأ لزوم جنگ را - در هنگامه های لزوم - نه در دل طبیعت کور ، بلکه در مصالح و مفاسد واقعی و نفس الامری ، که فقط خداوند متعال به آن آگاه است ، جستجو می کند . و از آن جهت با نظریات جدید مخالفت مطلق با جنگ ، مخالف است ، که در این نظریات ، درست بر عکس نظریات گذشته ، بی توجه به واقعیتها و «هست» ها ، جنگ ، بجز در مورد دفاع مشروع ، آنهم با تعریف محدود آن - محکوم گشته و نامشروع اعلام شده است ، در حالی که عوامل متعددی هستند که بی توجه به این تحریمها و محدودیتها ، جنگ را در نزد حداقل یکی از طرفهای جنگ مشروع جلوه داده و باعث پیدایش جنگ می شود . به هر حال در این قسمت می بایست به اختصار ، نخست به هستی شناسی و توصیف جنگ و سپس به مشروعیت و ارزش جنگ از دیدگاه اسلام بپردازیم تا راه برای مباحث بعدی هموار گردد .
بیشتر بخوانیدآثار و کارکردهاى معنویت در جنگ هاى صدر اسلام​​​​​​​»

هستی شناسی و توصیف جنگ

آیا اسلام به پدیده جنگ ، به عنوان یک اصل جبری و اجتناب ناپذیر می نگرد یا به عنوان یک ضرورت اختیاری ؟ برای دریافت پاسخ این سؤال ، باید به دیدگاه اسلام نسبت به انسان و جامعه توجه کنیم . از این دیدگاه و بر اساس جهان بینی توحیدی اسلام ، هدف از آفرینش انسان ، استکمال وجودی او است ( و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون ) (3) و در این مقام تا آن جا بالا رود که به مقام خلافه اللهی برسد ( انی جاعل فی الأرض خلیفه ) (4) و روشن است که این مقام جز با آزادی اراده و رفتار اختیاری انسان امکان پذیر نیست . به همین جهت خداوند انسان را با سرشتی دوگانه که منشأ ارزش او است بیافرید و او را بر این آگاه ساخت ( و نفس و ما سویها فألهمها فجورها و تقویها ) و به او گفت که سعادت جاوید و فلاح درپیروی از تقوا و اجتناب از فجور است ( قد أفلح من زکیها و قد خاب من دسیها ) (5) و در عین حال با هدایت و نشان دادن راه ، او را در انتخاب راه از بیراهه مختار ساخت ( انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا ). (6) این واقعیت و وجود عنصر آزادی و اختیار در انسان موجود از یک سو ، و وجود تزاحم در عالم ماده و طبیعت ، که لازمه لاینفک آن است ، از سوی دیگر ، چه بسا موجب آن شود ، که دو گروه از انسانها با سوء اختیار خود به بیراهه کشیده شوند و به حمله و ستیز متقابل دست بزنند و در نتیجه جنگ دو گروه باطل را پدید آورند ، و یا گروهی متجاوز به گروه دیگر حمله کنند و با دفاع آنان از خود جنگ حق و باطل را پدیدار سازند . بدین صورت است که جنگ ، نه به صورت یک اصل جبری غیر قابل اجتناب ، بلکه در ظرف واقعیت و انسان موجود به عنوان « لازمه وجودی انسان خاکی و زندگی اجتماعی » مطرح می گردد ، هر چند انسان و جامعه مطلوب می تواند برای همیشه خود را از بلای جنگ رها سازد و چنین هم هست .

این واقعیت تلخ یعنی وجود جنگ و ستیز ، بخصوص بین دو گروه باطل ، به عنوان لازمه وجودی انسان خاکی ، آنچنان مشهود بوده است که ملائکه الهی هم با زبان ادب با آهنگی اعتراض گونه پس از آفرینش آدم ، به خداوند عرض می کنند که :

« أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء ونحن نسبح بحمدک و نقدس لک » (7)

[ ملائکه گفتند ] پروردگارا می خواهی کسانی را بگماری که فساد کنند در زمین و خونها بریزند و حال آن که ما خود تو را تسبیح و تقدیس می کنیم ؟

و خداوند متعال در پاسخ با عبارت « انی أعلم مالا تعلمون » اشاره می فرماید که در دفاع اختیاری جبهه حق در برابر تجاوز جبهه باطل - و غیر آن - کمالی است که در تسبیح و تقدیس غیر اختیاری شما نیست .

بنابراین ، شاید بتوان نظریه اسلام را نسبت به جنگ چنین خلاصه و تعبیر کرد که ، جنگ در زندگی انسان موجود ، نه به عنوان یک اصل جبری ، بلکه به عنوان یک بیماری مزمن یا یک عارضه گسترده و غالب وجود داشته و خواهد داشت . تا وقتی که نوع انسان به رشد و کمال والایی برسد و همه به حق خود قانع و در برابر حق ، تابع باشند .

از سوی دیگر ، و بر اساس حکمت الهی ، که نظام آفرینش را نظام احسن قرار داده است ، اولا جنگها صرفا زیانبار و ویرانگر نیستند ، بلکه در کنار ویرانی که ایجاد می کنند چه بسا منافعی را هم در بر دارند . و ثانیا ، در پایان تاریخ و نهایت این جنگ و ستیزها ، غلبه از آن گروه حق خواهد بود و آنان وارث زمین خواهند گشت :

« و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أن الأرض یرثها عبادی الصالحون » . (8)
 
جنگ در نظام حقوقی اسلام
 

و ما بعد از تورات در زبور داوود نوشتیم که بندگان نیکوکار من ملک زمین را وارث و متصرف خواهند شد .

توضیح آن که اسلام از یک طرف بر خلاف طرفداران جنگ ، فقط به منافع جنگ توجه نکرده به آثار منفی آن نیز التفات دارد و جنگ را از طرف جبهه باطل ، فساد در زمین و عامل هلاک حیات دانسته است ، آن جا که می فرماید :

« و اذا تولی سعی فی الأرض لیفسد فیها و یهلک الحرث والنسل والله لا یحب الفساد « (9)

چون از حضور تو دور شود کارش افساد است بکوشد تا حاصل خلق به باد فنا دهد و نسل بشر را قطع کند و خداوند مفسدان را دوست ندارد .

و یا آن که در مقام مذمت جنگ افروزی یهودیان می فرماید :

« کلما أوقدوا نارا للحرب أطفأها الله و یسعون فی الأرض فسادا والله لا یحب المفسدین » (10)

هرگاه برای جنگ با مسلمانان آتشی برافروزند خدا آن آتش را خاموش سازد و آنها در روی زمین به فسادکاری می کوشند و خدا هرگز مردم ستمکار مفسد را دوست نمی دارد .

از طرف دیگر ، اسلام در برابر نظریه مخالفین جنگ فقط به پیامدهای منفی جنگ توجه نکرده است ، بلکه منافع مترتب بر جنگ را نه تنها برای جبهه غالب ، بلکه برای گروههای بی طرف و حتی جبهه مغلوب نیز اشاره می کند . چرا که چه بسا جنگ دو گروه باطل با یکدیگر موجب تضعیف آنان شده تا بیش از این قدرت فساد در زمین را نداشته باشند « و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض » (11) و در نتیجه گروه حق سلامت و قوت یابند ( اللهم اشغل الظالمین بالظالمین و اجعلنا بینهم سالمین غانمین ) .

نیز چه بسا جنگها ، که موجب حفظ ارزشهای متعالی می شود :

« و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوت و مساجد یذکر فیها اسم الله » . (12)

و اگر خدا رخصت جنگ ندهد و دفع شر بعضی از مردم را به بعض دیگر نکند همانا صومعه ها و دیر کشت ها و مساجدی که در آنها نماز و ذکر خدا بسیار می شود همه خراب و ویران می شد .

از دیگر آثار و فواید مترتب بر جنگ جبهه حق و باطل ، امتحان و تمحیص نیروی مجاهد جبهه حق و استکمال و ارتقای مقام قرب آنان تا یافتن حیات جاوید و مقام « عند الرب » ی است و ... از این هستی شناسی دو نتیجه حاصل می شود :

1- جنگها ، نه همه مفیدند ، تا طبق نظریه طرفداران جنگ به طور کلی لازم التحصیل باشند ، و نه همه مضرند تا طبق نظریه مخالفین جنگ لازم الاجتناب باشند .
2- تا انسان ، انسان موجود ، طبیعی و خاکی است و به انسان مطلوب ، عالی و آسمانی ارتقا نیافته است جنگ هست و قوانین تحریم جنگ عملا ره به جایی نخواهد برد .
 

مشروعیت و ارزش جنگ

در مکاتب حقوق طبیعی و مارکسیسم ، که جنگ به عنوان تنها و یا طبیعی ترین عامل جبری و یا اختیاری تکامل انسان مطرح می شد ، جنگ از ارزشی ذاتی و یا حداقل اقتضایی برخوردار است و متقابلا در نظریه مخالفین جنگ ، به دلیل وجود آثار منفی مترتب بر جنگ و مهمتر از همه از بین رفتن حیات طبیعی انسان - که از این دیدگاه تقریبا اصلی ترین حق و بالاترین ارزش است - ذاتا یا اقتضاء از ارزش تهی ، و بلکه ضد ارزش است . اما از دیدگاه اسلام - با توجه به توضیحاتی که در باب هستی شناسی جنگ داده شد - ر وشن می شود که اسلام برای جنگ نه ارزش ذاتی و نه اقتضایی قابل است و نه آن را بدینگونه ضد ارزش می داند . بلکه ارزشمند بودن یا ضد ارزش بودن جنگ ، یک امر عرضی است . اگر جنگ در مسیر استکمال انسان ، بسط عدالت و قرب او به حضرت حق باشد ، جنگی ارزشمند است ، وگرنه ضد ارزش خواهد بود . این است که خداوند متعال در یک تقسیم کلی جنگاوران را به دو گروه «الهی» و «طاغوتی» تقسیم می فرماید .

« والذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله والذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت » . (13)

[ اهل ایمان در راه خدا و کافران در راه شیطان جهاد می کنند . ]

و به همین جهت ممکن است جنگی واحد ، نسبت به یک طرف ارزشمند و نسبت به طرف دیگر ضد ارزش باشد .

جنگ مشروع ، ممدوح و ارزشمند جنگی است که از اهداف ، ماهیت و شیوه هایی خداپسندانه برخوردار باشد که بتواند مصداق « فی سبیل الله » قرار گیرد ، و جنگ نامشروع ، قبیح و ضد ارزش جنگی است که از هدف ، ماهیت و شیوه خداپسندانه تهی بوده بلکه طاغوت پسند باشد .

پس جنگ ، اگرچه از نظر توصیف و هستی شناسی به صورت لازمه وجودی انسان خاکی و یا یک امر غالب مطرح است ، اما از نظر تکلیفی و ارزشی هرگز به صورت یک ارزش و اصالت مطرح نیست ، بلکه تنها به عنوان ابزاری خالی از ارزش مطرح می گردد و بسته به این که «الهی» و یا «طاغوتی» باشد به جنگ مشروع و ارزشمند و یا نامشروع و ضد ارزش توصیف شده و متعلق «باید» و «نباید» قرار می گیرد .

تعابیری که در قرآن کریم نسبت به پدیده جنگ بکار رفته است ، گویای این حقیقت است . قرآن ، آنگاه که مطلق جنگ را بدون بار ارزشی مثبت و یا منفی ، مورد توجه قرار می دهد ، از واژه های «قتال» و «حرب» که نسبت به هر دو جبهه صادق است استفاده می کند و آن گاه که به جبهه باطل و بعد ضد ارزشی جنگ نظر دارد با تعبیر « سفک دماء » از آن یاد می کند ؛ ولی آن موقع که به نبرد جبهه حق و ارزش پیکار آنها می پردازد از واژه «جهاد» استفاده می کند . اینک باید دید که جهاد یا جنگ مشروع و ارزشمند از چه ویژگی هایی برخوردار است که مشروع و ارزشمند محسوب شده و بدین دلیل جایز و یا واجب دانسته شده است .

قبلا اشاره کردیم که الهی یا طاغوتی بودن قتال را در پرتو اهداف ، ماهیت و شیوه های جنگ می توان شناخت . بنابراین جهاد ، یا جنگ مقدس ، یا جنگ مشروع را از همین زوایا مورد مطالعه قرار می دهیم .
 

پی نوشت :

1. مارکس و مارکسیسم ، آندره پی یر ، ص 234 .
2. مائوتسه تنگ ، کتاب سرخ ، ص 64 و 68 .
3. الذاریات / 56 .
4. بقره / 30 .
5. شمس / 7-10 .
6. انسان / 3 .
7. بقره / 30 .
8. انبیاء / 105 .
9. بقره / 205 .
10. مائده / 64 .
11. بقره / 251 .
12. حج / 40 .
13. نساء / 76.


منبع:

کتاب فلسفه ی حقوق



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط