بر اساس اصطلاح شناسی فلسفه کانت می توان گفت از نظر هایدگر دریافت وجود شرط استعلایی و ماتقدم هر گونه تجربه و ادراکی است، بی آنکه خود وجود، متعلق تجربه و ادراک مستقیم ما قرار گیرد. به بیان ساده تر، از نظر هایدگر مواجهه ما با وجود، بدوأ در مرحله ای ماقبل شناختی و ماقبل مفهومی صورت می پذیرد.
لذا، آنچه در تفکر هایدگر «گشودگی» داز این به وجود خوانده می شود یعنی همان چیزی که کانت از آن به «شهود محض» و هوسرل به «شهود مطلق » تعبیر می کند امری اساسا متفاوت با آن چیزی است که در سنت فلسفی و عرفانی ما به منزله شهود یا علم حضوری خوانده می شود. علم حضوری در سنت حکمی و عرفانی ما از اقسام علم است و در مقابل علم حصولی قرار دارد، لیکن گشودگی دازاین به وجود در تفکر هایدگر اساس امرى ماقبل علمی و ماقبل معرفتی است که اصولا هر گونه علم و معرفتی را امکان پذیر می سازد. گشودگی دازاین به وجود نه نوعی علم، بلکه از اوصاف وجودشناختی و اگزیستانسیال (وجودی / غیرمقولی) نحوه هستی آدمی و شرط ماتقدم تکوین هرگونه علم و معرفتی است. این در حالی است که در عرفان ما مواجهه با وجود، نه در بدایت ادراک بلکه در غایت سیر و سلوک سالک، یعنی در مرحله ای مابعد معرفتی، و نه ماقبل معرفتی، میسر می گردد. البته ممکن است در متون عرفانی ما پاره ای عبارات و قراین یافت شود که بر اساس آنها بتوان معرفت شناسی عرفای ما را به پدیدارشناسی ادراک از منظر هایدگر نزدیک ساخت، لیکن باید توجه داشت، به هر تقدیر، مرکز ثقل این دو نحوه تفکر کاملا یکی نیست؛ و در اندیشه های عرفانی ما، برخلاف هایدگر، هیچ گونه تلاش نظری، جز پاره ای بیانات استعاری و مجازی، به منظور نشان دادن دریافت وجود به منزله شرط استعلایی و ماتقدم هر گونه معرفت و ادراک صورت نگرفته است.
اختلاف مذکور را شاید بتوان بدین نحو نیز صورت بندی کرد: هایدگر به پدیدارشناسی ادراک آدمی می پردازد و با بحث در حوزه ماقبل ادراکی و ماقبل معرفتی (بحث از شرایط استعلایی معرفت به تعبیر کانت می کوشد امکان گذر از سوبژکتیویسم و ثنویت سوبژمابژه متافیزیکی را نشان دهد و ساحتی از وحدت آگاهی با وجود موجودات را نمایان سازد و بدین نحو استعلای آدمی به سوی وجود را، به منزله یکی از اساسی ترین ساختارهای وجودشناختی وجودی انسان، اثبات کند. اما در عرفان اسلامی، از شهودی عرفانی و مواجهه با وجود فی نفسه/ خداوند در مرحله معرفتی و مرحله مابعد معرفتی (یعنی مرحله ای فراتر از سپهر آگاهی و معرفت طبیعی) و رها شدن از همه تعلقات و زشتیهای روحی و معنوی در مرحله ادراک و معرفت، و نه مرحلة ما قبل ادراکی سخن می رود.
آن گاه فاهمه از تألیف تصورات، حکم را شکل می دهد و از تألیف احکام، استنتاجها را برقرار می کند. اما از نظر کانت، هم پذیرندگی شهود و هم فعالیت فاهمه مبتنی بر پاره ای عناصر ماتقدم و استعلایی استدر اینجا، صرفا به منظور هر چه بیشتر روشن شدن بحث، می توانیم از الگوی فلسفه استعلایی کانت برای تبیین موضوع بهره گیریم، بی آن که به هیچ وجه بخواهیم هایدگر را متفکری کانتی قلمداد کنیم. از نظر کانت، ما دارای دو منبع اصلی معرفت هستیم: شهود حسی و فاهمه. شهود وصف پذیرندگی و انفعال قوه شناسایی ما و فاهمه وصف فعالیت و خودانگیختگی ذهن ماست. ما به واسطه شهودهای حسی (قوای بینایی، لامسه، شنوایی، چشایی و بویایی به نحو انفعالی انطباعات حسی همچون رنگها، آشکال، مزهها، سردی و گرمی را دریافت می کنیم. لیکن این انطباعات به خودی خود معرفت ایجاد نمی کنند، بلکه فاهمه است که با فعالیت تألیف و وحدت بخشی خود به کثرات انطباعات حسی وحدت می بخشد و فرضا از تألیف انطباعات کروی شکل بودن، ترش بودن، نارنجی بودن و ... تصور پرتقال را میسازد. آن گاه فاهمه از تألیف تصورات، حکم را شکل می دهد و از تألیف احکام، استنتاجها را برقرار می کند. اما از نظر کانت، هم پذیرندگی شهود و هم فعالیت فاهمه مبتنی بر پاره ای عناصر ماتقدم و استعلایی است، عناصری که حاصل شهود حسی (تجربه حسی) و نیز فعالیت فاهمه نبوده، بلکه شرط و بنیاد کارکرد آن دو هستند. از نظر کانت، زمان و مکان صور شهود، یعنی عناصر و شرایط ماتقدم( استعلایی) شهود، و مقولات فاهمه صور تفکر، یعنی عناصر و شرایط ماتقدم استعلایی) تفکر، هستند.
البته کانت در مسیر پژوهش خویش، در نقد عقل محض، دریافت، که از یک سو، میان عناصر ماتقدم و حس و فاهمه و از سوی دیگر، میان خود شهود و فاهمه آنچنان وحدت بنیادینی وجود دارد که تفکیک آنها از یکدیگر امکان پذیر نیست. ورود قوه خیال استعلایی، به منزله منبع سوم شناسایی در کنار حس و فاهمه، و به مثابه ریشه مشترک آن دو، در واقع به منظور پر کردن شکافی بود که میان شهود و فاهمه شکل گرفته بود. همچنین، کانت عناصر ماتقدم معرفت، یعنی زمان و مکان و مقولات فاهمه را در نهایت در ارتباط با قوه خیال استعلایی دانست. ناگفته نماند که آنچه هایدگر از آن به استعلا یا گشودگی آدمی به سوی وجود و مواجهه ضروری و اجتناب ناپذیر انسان با وجود فی نفسه، به منزله بنیادی ترین وصف وجودشناختی وجودی وی، تعبیر می کند، مطابق با نظام فلسفه استعلایی کانت چیزی جز همان وحدت ذاتی شهود و فاهمه نیست، وحدتی که حاصل کارکرد قوه خیال استعلایی است. قوه خیال استعلایی در کانت همان چیزی است که هایدگر از آن به دازاین یا اگزیستانس تعبیر کرده، در زبان اسطوره ای افلاطونی از آن با عنوان روح انسان یاد می شود.
ادامه دارد
منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394
لذا، آنچه در تفکر هایدگر «گشودگی» داز این به وجود خوانده می شود یعنی همان چیزی که کانت از آن به «شهود محض» و هوسرل به «شهود مطلق » تعبیر می کند امری اساسا متفاوت با آن چیزی است که در سنت فلسفی و عرفانی ما به منزله شهود یا علم حضوری خوانده می شود. علم حضوری در سنت حکمی و عرفانی ما از اقسام علم است و در مقابل علم حصولی قرار دارد، لیکن گشودگی دازاین به وجود در تفکر هایدگر اساس امرى ماقبل علمی و ماقبل معرفتی است که اصولا هر گونه علم و معرفتی را امکان پذیر می سازد. گشودگی دازاین به وجود نه نوعی علم، بلکه از اوصاف وجودشناختی و اگزیستانسیال (وجودی / غیرمقولی) نحوه هستی آدمی و شرط ماتقدم تکوین هرگونه علم و معرفتی است. این در حالی است که در عرفان ما مواجهه با وجود، نه در بدایت ادراک بلکه در غایت سیر و سلوک سالک، یعنی در مرحله ای مابعد معرفتی، و نه ماقبل معرفتی، میسر می گردد. البته ممکن است در متون عرفانی ما پاره ای عبارات و قراین یافت شود که بر اساس آنها بتوان معرفت شناسی عرفای ما را به پدیدارشناسی ادراک از منظر هایدگر نزدیک ساخت، لیکن باید توجه داشت، به هر تقدیر، مرکز ثقل این دو نحوه تفکر کاملا یکی نیست؛ و در اندیشه های عرفانی ما، برخلاف هایدگر، هیچ گونه تلاش نظری، جز پاره ای بیانات استعاری و مجازی، به منظور نشان دادن دریافت وجود به منزله شرط استعلایی و ماتقدم هر گونه معرفت و ادراک صورت نگرفته است.
اختلاف مذکور را شاید بتوان بدین نحو نیز صورت بندی کرد: هایدگر به پدیدارشناسی ادراک آدمی می پردازد و با بحث در حوزه ماقبل ادراکی و ماقبل معرفتی (بحث از شرایط استعلایی معرفت به تعبیر کانت می کوشد امکان گذر از سوبژکتیویسم و ثنویت سوبژمابژه متافیزیکی را نشان دهد و ساحتی از وحدت آگاهی با وجود موجودات را نمایان سازد و بدین نحو استعلای آدمی به سوی وجود را، به منزله یکی از اساسی ترین ساختارهای وجودشناختی وجودی انسان، اثبات کند. اما در عرفان اسلامی، از شهودی عرفانی و مواجهه با وجود فی نفسه/ خداوند در مرحله معرفتی و مرحله مابعد معرفتی (یعنی مرحله ای فراتر از سپهر آگاهی و معرفت طبیعی) و رها شدن از همه تعلقات و زشتیهای روحی و معنوی در مرحله ادراک و معرفت، و نه مرحلة ما قبل ادراکی سخن می رود.
آن گاه فاهمه از تألیف تصورات، حکم را شکل می دهد و از تألیف احکام، استنتاجها را برقرار می کند. اما از نظر کانت، هم پذیرندگی شهود و هم فعالیت فاهمه مبتنی بر پاره ای عناصر ماتقدم و استعلایی استدر اینجا، صرفا به منظور هر چه بیشتر روشن شدن بحث، می توانیم از الگوی فلسفه استعلایی کانت برای تبیین موضوع بهره گیریم، بی آن که به هیچ وجه بخواهیم هایدگر را متفکری کانتی قلمداد کنیم. از نظر کانت، ما دارای دو منبع اصلی معرفت هستیم: شهود حسی و فاهمه. شهود وصف پذیرندگی و انفعال قوه شناسایی ما و فاهمه وصف فعالیت و خودانگیختگی ذهن ماست. ما به واسطه شهودهای حسی (قوای بینایی، لامسه، شنوایی، چشایی و بویایی به نحو انفعالی انطباعات حسی همچون رنگها، آشکال، مزهها، سردی و گرمی را دریافت می کنیم. لیکن این انطباعات به خودی خود معرفت ایجاد نمی کنند، بلکه فاهمه است که با فعالیت تألیف و وحدت بخشی خود به کثرات انطباعات حسی وحدت می بخشد و فرضا از تألیف انطباعات کروی شکل بودن، ترش بودن، نارنجی بودن و ... تصور پرتقال را میسازد. آن گاه فاهمه از تألیف تصورات، حکم را شکل می دهد و از تألیف احکام، استنتاجها را برقرار می کند. اما از نظر کانت، هم پذیرندگی شهود و هم فعالیت فاهمه مبتنی بر پاره ای عناصر ماتقدم و استعلایی است، عناصری که حاصل شهود حسی (تجربه حسی) و نیز فعالیت فاهمه نبوده، بلکه شرط و بنیاد کارکرد آن دو هستند. از نظر کانت، زمان و مکان صور شهود، یعنی عناصر و شرایط ماتقدم( استعلایی) شهود، و مقولات فاهمه صور تفکر، یعنی عناصر و شرایط ماتقدم استعلایی) تفکر، هستند.
البته کانت در مسیر پژوهش خویش، در نقد عقل محض، دریافت، که از یک سو، میان عناصر ماتقدم و حس و فاهمه و از سوی دیگر، میان خود شهود و فاهمه آنچنان وحدت بنیادینی وجود دارد که تفکیک آنها از یکدیگر امکان پذیر نیست. ورود قوه خیال استعلایی، به منزله منبع سوم شناسایی در کنار حس و فاهمه، و به مثابه ریشه مشترک آن دو، در واقع به منظور پر کردن شکافی بود که میان شهود و فاهمه شکل گرفته بود. همچنین، کانت عناصر ماتقدم معرفت، یعنی زمان و مکان و مقولات فاهمه را در نهایت در ارتباط با قوه خیال استعلایی دانست. ناگفته نماند که آنچه هایدگر از آن به استعلا یا گشودگی آدمی به سوی وجود و مواجهه ضروری و اجتناب ناپذیر انسان با وجود فی نفسه، به منزله بنیادی ترین وصف وجودشناختی وجودی وی، تعبیر می کند، مطابق با نظام فلسفه استعلایی کانت چیزی جز همان وحدت ذاتی شهود و فاهمه نیست، وحدتی که حاصل کارکرد قوه خیال استعلایی است. قوه خیال استعلایی در کانت همان چیزی است که هایدگر از آن به دازاین یا اگزیستانس تعبیر کرده، در زبان اسطوره ای افلاطونی از آن با عنوان روح انسان یاد می شود.
ادامه دارد
منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394