چرخش گفتمانی در فلسفه‌ی مدرن

چنین انگاشته‌ایم که فرهنگ، نه بازتاب دهنده‌ی جهان مدرن، بلکه یکی از سازه‌های آن است، و همان قدر عامل دگرگونی است که فرایندهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی؛علاوه بر این، فرایندهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بیرون از موقعیت فرهنگی و ایدئولوژیک عمل نمی کنند.
شنبه، 2 فروردين 1399
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چرخش گفتمانی در فلسفه‌ی مدرن
«چرخش گفتمانی» نه تنها بر شیوهی نگارش فصل‌های گوناگون، بلکه بر موضوع آن نیز مؤثر بوده است. به نظر می رسد که فرایندهای توسعهی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خصلتی روشن، عینی و مادی دارند. آنها سازمان مادی و اجتماعی را در جهان واقعی» - اینکه مردم عم؟ چگونه رفتار می کردند به نحوی دگرگون کردند که می توان آن را به روشنی بازشناخت و توضیح اش داد. آنها با چیزهایی سر و کار دارند که کمتر محسوس اند معناها، ارزش ها، نمادها، ایده ها، دانش، زبان، ایدئولوژی - و نظریه پردازان فرهنگی آنها را ساحت های نمادین زندگی اجتماعی می‌خوانند. در پایگان علوم اجتماعی، تاکنون (نه فقط در تحلیل های مارکسیستی) برای این امور جایگاهی ثانوی قائل می شدند. ساحت های فرهنگی یا ایدئولوژیک زندگی اجتماعی را ساحتهایی «روبنایی» می شمردند که به جایگا؛ اصلی پایه ی مادی وابسته بود و صرفا آن را منعکس می کرد.
 
چنین انگاشته ایم که فرهنگ، نه بازتاب دهنده ی جهان مدرن، بلکه یکی از سازه های آن است، و همان قدر عامل دگرگونی است که فرایندهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی؛علاوه بر این، فرایندهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بیرون از موقعیت فرهنگی و ایدئولوژیک عمل نمی کنند.
 
به این ترتیب، مشاهده میکنیم که در تحلیل جامعه شناختی، تمایز میان عوامل «مادی» و «ذهنی»، اگر تماما بی اعتبار نشود، به طور چشمگیری سست می شود. زبان پدیده ای مادی انگاشته می شود، چرا که محصول کنش اجتماعی است و تأثیر واقعی در شکل دهی و تنظیم رفتار اجتماعی دارد. به همین قیاس، فرایندهای مادی نظیر اقتصاد یا سیاست - نیز، به لحاظ تأثیرشان، به «معنا» متکی هستند و حالت وجودی فرهنگی و ایدئولوژیکی دارند. مثلا اقتصاد مبتنی بر بازار مدرن مستلزم برداشت های تازه ای از زندگی اقتصادی، وجود یک گفتمان اقتصادی نو، و نیز وجود آشکال سازمانی نو است. احتمالا هیچ فایده ای ندارد که تمایزی سفت و سخت میان این دو جنبه ی تکامل اجتماعی مادی و گفتمانی - ترسیم کنیم.
 
ماکس وبرا معتقد بود که کنش های اجتماعی همیشه «کنش هایی معنادار اند و این عاملی است که آنها را از واکنش های زیستی صرف، مثل پرش پا در اثر ضربه به زانو، متمایز می کند. منظور و بر این نبود که کنش ها فقط یک معنای حقیقی دارند، بلکه این بود که همهی کنش های اجتماعی در معنا خانه کرده اند و از این منظر، پدیده هایی فرهنگی اند. انسانها برای انجام یک کنش اجتماعی باید معنایی به آن بدهند، برداشتی از آن داشته باشند، و بتوانند به طور معناداری درباره ی آن بیندیشند. مارکس هنگامی که میگوید «بدترین معمار بهتر از بهترین زنبور است» چیزی شبیه به این میگوید (و این باعث تعجب بعضی‌ها می‌شود). منظور او این بود که زنبورها از روی غریزه کندو می سازند، حال آن که بدترین معماران باید الگویی ذهنی از آنچه می خواهند بسازند در سر داشته باشند. بنابراین، تولید معناهای اجتماعی شرط ضرور برای عملی شدن یک کنش اجتماعی است. و از آنجا که معناها نمی توانند ثابت باشند بلکه پیوسته در حال دگرگونی و همواره مورد مجادله هستند، به دست داد شرحی از موقعیت های گفتمانی کنش های اجتماعی باید بخشی از تبیین جامعه شناختی در مورد چگونگی عملکرد آنها باشد. این امر توضیح می دهد که چرا صورت بندی‌های مدرنیته، نسبت به آنچه مرسوم است، اهمیت بیشتری برای جنبه ی گفتمانی فرایندهای اجتماعی قائل است.
 
هیچ چیز نمی تواند اهمیت معناهای اجتماعی را بهتر از واژه ی «مدرن»، و هم در تمامی بحث‌های آن به کار رفته توضیح دهد. آیا این واژه همانقدر که به نظر می رسد فاقد جانبداری است یا این که «بار معنایی» بیشتری دارد. ریموند ویلیامز می گوید که در زبان انگلیسی واژهی «مدرن» نخستین بار در سده‌ی شانزدهم به کار رفت و به بحثی اشاره داشت که میان دو مکتب فکری - «قدیمی‌ها» و «مدرنها» - جریان داشت بحثی دراز دامان میان آنها که دنباله رو الگوهای ادبی کلاسیک بودند و آنها که می خواستند این الگوها را با مقتضیات روزگار خود سازگار کنند. او می نویسد «پیش از سده‌ی نوزدهم، این واژه عمدتا در معنایی منفی به کار می رفت». اگر ادعا می شد که چیزی مدرن است - به روز و گسسته از سنت است . اگر به نحوی وجود آن موجه جلوه داده نمی شد، عموما تصور بر این می رفت که با چیزی بد یا اندیشه ای خطرناک مواجه هستیم. فقط در سده‌ی نوزدهم «و به خصوص در سده‌ی بیستم» بود که جنبش نیرومندی در جهت خلاف آن به راه افتاد تا اینکه «مدرن» عملا معنایی معادل «بهتر» پیدا کرد .
 
این امر گویای آن است که گفتمان «امر مدرن» که ما نیندیشیده گرفتار آن شده ایم، هیچگاه به طور خالص توصیفی نبوده است، بلکه تاریخ گفتمانی بحث برانگیزتری دارد. گاه مورخان آن دوره از تاریخ اروپا را که در پایان سده‌ی پانزدهم آغاز شد دورهی «مدرن آغازین» می نامند. آنها از این اصطلاح استفاده می کنند تا به گسست از امر کهن، فروپاشی ساختارها و الگوهای کهن، شیوه های زندگی کهن، و ظهور مفاهیم و ساختارهای جدید اشاره کنند. چنانکه هرولد لاسکی می نویسد:
 
در حدود سال ۱۶۰۰، می توانستیم با قطعیت بگوییم که مردان (کذا) در دنیای اخلاقی نویی زندگی و کار می کنند .. انضباط اجتماعی نوینی وجود دارد که مستقل از آرمان های مذهبی مجاز دانسته می شود. نوعی خودبسندگی وجود دارد؛ ځلق فکری ای وجود دارد که میداند محدودیت تفکر در عین حال محدودیت قدرت مادی نیز هست. جهان فیزیکی نویی وجود دارد، که هم در معنای جغرافیایی و هم در معنای ایدئولوژیکی، جهانی نو است. محتوای تجربه نیز تازه است و در نتیجه تفسیر آن مستلزم مفروضات تازه ای است. ویژگی این مفروضات همان اندازه که در قلمرو علم و فلسفه مشخص شده بود در قلمرو نظریه ی اجتماعی نیز تعیین شده بود. این محتوا محتوایی مادی و این جهانی است و نه روحانی و آن جهانی: محتوایی فراگیر، سودمدار و خودبسنده، که در جست و جوی آسایش و راحتی ای که استیلا بر طبیعت به او ارزانی می دارد، آرمان خود را همین استیلا بر طبیعت قرار می دهد. این نگرش در گوهر خود، نگرش طبقه ی جدیدی است که، با فرض اقتدارش، قانع شده است که می تواند بهتر از گذشته مقدرات انسان را قالب ریزی کند .
 
این لحظه لحظه‌ی آغازین «امر مدرن» است. اما چنانکه گفتیم، مدرنیته تاریخی طولانی و پیچ در پیچ دارد. هر عصر که جانشین عصری دیگر می شود -رنسانس، روشنگری، سده‌ی نوزدهم (عصر انقلاب‌ها)، سده‌ی بیستم - خود را نقطه ی اوج تاریخ دانسته، و کوشیده است تا با به خود گرفتن صفت «مدرن» این فصل از تاریخ را به نام خود سند بزند. اما در هر عصر این ادعا واهی از آب درآمده است. هر عصر در برابر این توهم که «او» فصل الخطاب زندگی پیشرفته، توسعهی مادی، دانش و روشنگری است تاب نیاورده و از پا درآمده است. هر بار چیزی امروزی تر جانشین این «مدرن» شده است. در پایان سده‌ی نوزدهم، هنگامی که صنعتی شدن با سرعت تمام زندگی اجتماعی و اقتصادی را، نه تنها در اروپای غربی، بلکه در هر جای دیگر دگرگون می کرد، و اقتصاد جهانی و شیوه های زندگی غربی عالمگیر می شد و به سرعت به تاریخ جهان سیمایی دیگر می بخشید، اندیشه ی مدرنیته نیروی عظیمی به خود گرفت. این دوره دوره ی جنبش های فکری و هنری آوانگارد در هنرها، ادبیات، معماری، علم و فلسفه است؛ جنبشی که گاه «مدرنیسم» نامیده می شود، جنبشی که جسورانه «امر نو» نو بودن به خاطر نو بودن را پذیرا شد و از مبارزه با آشکال، سنت ها، نظریه ها نهادها و اقتدارهای کهنه و سرنگون کردن آنها لذت می برد.
 
منبع: درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن، کتاب یکم: صورت‌بندی‌های مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص33-30، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط