بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش

بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش شاعر : عطار داني که کجا شد دل در زلف نگونسارش بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش در نافه‌ي زلف او دل گشت جگرخوارش از بس که سر زلفش در خون دل من شد ناک از چه دهد آخر خاکي شده عطارش چون مشک و جگر ديد او در ناک دهي آمد چون بار دهد دل را چون دل ندهد بارش اي کاش چو دل برد او بارش دهدي باري بگذار در آن دردش وز دست بمگدازش جانا چو دلم دارد درد از سر زلف تو دل باز نمي‌خواهم اما تو نکو دارش بردي دلم و پايش بستي به...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش
بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش
بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش

شاعر : عطار

داني که کجا شد دل در زلف نگونسارشبنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش
در نافه‌ي زلف او دل گشت جگرخوارشاز بس که سر زلفش در خون دل من شد
ناک از چه دهد آخر خاکي شده عطارشچون مشک و جگر ديد او در ناک دهي آمد
چون بار دهد دل را چون دل ندهد بارشاي کاش چو دل برد او بارش دهدي باري
بگذار در آن دردش وز دست بمگدازشجانا چو دلم دارد درد از سر زلف تو
دل باز نمي‌خواهم اما تو نکو دارشبردي دلم و پايش بستي به سر زلفت
جان مي‌بفروشم من کس نيست خريدارشتا بو که به دست آرم يک ذره وصال تو
عطار کجا افتد يک ذره سزاوارشچون نيست وصالت را در کون خريداري


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط