در رهت حيران شدم اي جان من شاعر : عطار بي سر و سامان شدم اي جان من در رهت حيران شدم اي جان من در تو سرگردان شدم اي جان من چون نديدم از تو گردي پس چرا ذرهي حيران شدم اي جان من در فروغ آفتاب روي تو از ميان جان شدم اي جان من در هواي روي تو جان بر ميان با دلي بريان شدم اي جان من خويش را چون خام تو ديدم ز شرم بي دل و بي جان شدم اي جان من تا تو را جان و دل خود خواندهام بي سر و بن زان شدم اي جان من چون سر زلف توام از بن بکند از پي...