شيخ نوقاني بنيشابور شد

شيخ نوقاني بنيشابور شد شاعر : عطار رنج راه آمد برو رنجور شد شيخ نوقاني بنيشابور شد گرسنه افتاده بد بي‌توشه‌اي هفته‌اي باژنده در گوشه گرده‌ي نان مرا کن سر به راه چون برآمد هفته‌اي گفت اي اله جمله‌ي ميدان نيشابور خاک هاتفي گفتش برو اين لحظه پاک نيم جو زر يابي، نان خر تو بخور چون برو بي‌خاک ميدان سر به سر وجه ناني را چه اشکالم بدي گفت اگر جاروب و غربالم بدي بي‌جگر نانيم ده خونم مخور چون ندارم هيچ آبي برجگر خاک روبي کن اگر نان بايدت...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شيخ نوقاني بنيشابور شد
شيخ نوقاني بنيشابور شد
شيخ نوقاني بنيشابور شد

شاعر : عطار

رنج راه آمد برو رنجور شدشيخ نوقاني بنيشابور شد
گرسنه افتاده بد بي‌توشه‌ايهفته‌اي باژنده در گوشه
گرده‌ي نان مرا کن سر به راهچون برآمد هفته‌اي گفت اي اله
جمله‌ي ميدان نيشابور خاکهاتفي گفتش برو اين لحظه پاک
نيم جو زر يابي، نان خر تو بخورچون برو بي‌خاک ميدان سر به سر
وجه ناني را چه اشکالم بديگفت اگر جاروب و غربالم بدي
بي‌جگر نانيم ده خونم مخورچون ندارم هيچ آبي برجگر
خاک روبي کن اگر نان بايدتهاتفي گفتا که آسان بايدت
تا ستد جاروب و غربال از کسيپير رفت و کرد زاريها بسي
آخرين غربال، آن زر باز يافتخاک مي‌رفت و پياپي مي‌شتافت
رفت سوي نانوا و نان خريدشادمان شد نفس او کان زر بديد
شد همي جاروب و غربالش بيادتا که مرد نانوا نانش بداد
در تگ استاد و برآمد زو نفيرآتشي افتاد اندر جان پير
زر ندارم چون دهم تاوان کنونگفت چون من نيست سرگردان کنون
خويش را افکند در ويرانه‌ايعاقبت مي‌رفت چون ديوانه‌اي
ديد با جاروب خود غربال همچون در آن ويرانه شد خوار و دژم
اين چراکردي جهان بر من سياهشادمان شد پير و پس گفت اي اله
گو برو جان بازگير اين نان منزهر کردي نان خوش بر جان من
خوش نه آيد هيچ‌نان بي‌نان خورشهاتفش گفتا که‌اي ناخوش منش
درفزودم نان خورش، منت بدارچون نهادي نان تنها در کنار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط