دیگرریختی حیوانات در اسطوره های ژاپن

در برخی از افسانه های ژاپنی حیوانات به هیأت انسان در می آیند: می گویند روباه، اژدها و کفتار از چنین توانایی برخوردارند. می گویند مردی شبی با دیدن دم روباهی که از زیر کیمونوی زن او بیرون زده بود دریافت که زنی که سال
سه‌شنبه، 22 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دیگرریختی حیوانات در اسطوره های ژاپن
 دیگرریختی حیوانات در اسطوره های ژاپن

نویسنده: ژولیت پیگوت
مترجم: باجلان فرّخی



 

در برخی از افسانه های ژاپنی حیوانات به هیأت انسان در می آیند: می گویند روباه، اژدها و کفتار از چنین توانایی برخوردارند. می گویند مردی شبی با دیدن دم روباهی که از زیر کیمونوی زن او بیرون زده بود دریافت که زنی که سال ها است با او زندگی می کند روباه است. زن شوهر را در همه کارها کمک می کرد و با ایجاد شالیزارهای جادویی و کشت شالی او را از پرداخت مالیات معاف می کرد. زن مادری خوب برای فرزندان مرد بود و در سلامت و بیماری از شوهر و فرزندان پرستاری می کرد. بیش از نیمی از کارهای مزرعه را انجام می داد و مرد بیشتر اوقات خود را به فراغت می گذرانید. مرد از دیدن دم روباه با زن سخنی نگفت و همه عمر را به شادمانی زیست. در این افسانه روباه زن احتمالاً پیک ایناری خدای برنج است.
نمونه های دیگرریختی حیوانات و به هیأت انسان درآمدن در افسانه های ژاپنی بسیار و این گونه از افسانه ها دارای گونه های مختلفی است. می گویند اژدهایی به هیأت جوانی زیبا درآمد و به خواستگاری دختری ثروتمند رفت. جوان به ظاهر از خانواده ای مرفه بود اما تا آن روز نه کسی او را دیده بود و نه از زادگاه و پدر و مادر او خبری داشت. دختر و ندیمه او پس از جستجوی بسیار راه به جایی نبردند و سرانجام شبی ندیمه دختر سوزنی را در لباس جوان فرو کرد و دختر و ندیمه به دنبال نخی که از لباس اژدها آویخته شده بود رفتند تا خانه او را از نزدیک ببینند. جوان رفت و رفت و از روستا خارج شد و ندیمه و دختر به دنبال او رفتند و رفتند تا به غاری در دامنه کوهی رسیدند. جوان به درون غار رفته بود و صداهایی هولناک و همراه با زاری از درون غار به گوش می رسید. ندیمه فانوسی را که همراه آورده بود روشن کرد و با دختر به درون غار رفت و با شگفتی دیدند که از جوان خبری نیست. سوزن در گلوی اژدها فرو رفته است. دختر از غار گریخت. ندیمه از وحشت مرد و اژدها نیز جان داد.
در افسانه ای دیگر می گویند: دو اژدها در شکارگاهی گرفتار آدمیان و اژدهایی کشته و اژدهای دیگر از مهلکه گریخت. پس از این ماجرا مزارع و خرمن دهقانان آن ناحیه هر زمان به بلایی گرفتار و بر اثر یورش حیوانی غول آسا ویران می شد. از این تهاجم تنها ردپایی برجای می ماند و گه گاه مردمان اژدهایی تنها را در مزارع می دیدند که از چنگ آنان می گریخت. مردم کمین کردند و اژدها را مجروح ساختند اما این بار نیز اژدها از چنگ آنان گریخت و به کوهساران رفت و مردمان را بیمناک و هراسان بر جای نهاد.
پس از چند روز طبیب محلی را به بالین زنی بیمار بردند. زن از زخم هایی عمیق که آن را ناشی از زخم تبر به هنگام هیزم شکستن می دانست رنج می برد. طبیب زخم های زن را مرهم نهاد و پس از چندین بار عیادت زن بهبود یافت. زن که پولی برای پرداختن به طبیب نداشت از او تشکر و او را از زلزله ای هولناک که فرا می رسید آگاه کرد. طبیب بی آن که با دیگران سخنی بگوید از آن روستا دور شد و زلزله ای هولناک پدید آمد و خانه های بسیاری ویران و مردم بی شماری نابود شدند. می گویند این داستان در ناحیه شیمبارا اتفاق افتاد. سال ها از آن ماجرا می گذرد و مردمان این ناحیه در برخی از شب های تاریک در امتداد دریا جرقه ها و گلوله هایی از آتش را می بینند که به آسمان می روند. می گویند حرقه ها و گلوله های آتش ارواح سرگردان کودکان و بزرگسالانی است که در ماجرای آن زلزله دهشتناک جان خود را از دست دادند. می گویند زنی که طبیب او را معالجه کرد همان اژدهایی بود که پیش از وقوع زلزله در شکارگاه جفت او کشته شد و از این طریق از مردمان آن ناحیه انتقام گرفت.
داستان گربه جزیره سادو در شمار افسانه حیواناتی است که به هیأت انسان در می آیند: می گویند در جزیره سادو زن و مردی پیر و فقیر می زیستند که از تهیه حیوان خاص قربانی آخر سال نیز عاجز بودند. زن و مرد از مال دنیا گربه ای زیبا داشتند. گربه وقتی صاحبان خود را پیر و ناتوان دید به هیأت گیشائی درآمد و خود را ئوکیزا (1) نام نهاد. ئوکیزا به گیشائی روی آورد و با رقص و آواز و سرگرم کردن مسافران و مردمان محلی پولی فراهم آورد و زن و مرد را از فقر و تنگدستی رهایی بخشید. زورقبانی از این ماجرا آگاه شد و روزی وقتی چند مسافر را به هوکائیدو می برد نتوانست از وسوسه گفتن این ماجرای برای مسافران خودداری کند. زورقبان به مسافران گفت ئوکیزای گیشا و زیبا گربه زن و مرد پیری است که او آن ها را می شناسد. هنوز زورقبان قصه خود را به پایان نبرده بود که ابری سیاه بر آسمان نمایان شد. گربه ای غول آسا از درون ابر فرود آمد و زورقبان را ربود و با خود برد و از آن پس کسی زورقبان را ندید. مسافران که تنها به این ماجرا گوش داده و سخنی نگفته بود از این ماجرا به سلامت جستند. در بازارهای سادو و شهرهای دیگر ژاپن مسافران عروسک کوکی زیبا و رقاصی را خریداری می کنند که ئوکیزا نام دارد و دیدار آن یادآور افسانه گربه ای است که گیشا شد.

پی نوشت ها :

1. Okesa

منبع مقاله: پیگوت، ژولیت؛ (1373) شناخت اساطیر ژاپن، ترجمه باجلان فرخّی، تهران: اساطیر، چاپ دوم

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.