افسانه های عامیانه ژاپن (1)

افسانه اوراشیما را نخستین بار بازل هال چمبرلن برگرداننده کتاب کوجیکی به انگلیسی و لاتین از یکی از اشعار کلاسیک ژاپن ترجمه و به مردمان انگلیسی زبان معرفی نمود. و.ح.استون مترجم نیهونگی نیز این افسانه را بازگو کرد، [ در
سه‌شنبه، 22 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
افسانه های عامیانه ژاپن (1)
افسانه های عامیانه ژاپن (1)

نویسنده: ژولیت پیگوت
مترجم: باجلان فرّخی



 

اوراشیما

افسانه اوراشیما را نخستین بار بازل هال چمبرلن برگرداننده کتاب کوجیکی به انگلیسی و لاتین از یکی از اشعار کلاسیک ژاپن ترجمه و به مردمان انگلیسی زبان معرفی نمود. و.ح.استون مترجم نیهونگی نیز این افسانه را بازگو کرد، [ در ایران نخستین بار برترین نویسنده ایرانی زنده یاد صادق هدایت این افسانه را در مجله سخن ترجمه و معرفی نمود ] و از آن زمان تا به حال این افسانه ها بارها و به روایات مختلف بازگو شده [ و در ایران نیز مانلی نیما یوشیج شاعر بزرگ ایرانی از این افسانه تأثیر جسته است].
می گویند اوراشیما تارو (1) ماهیگیر جوان لاک پشتی ( یا به روایتی قمری کوچکی) را در ساحل از دام رهانید؛ و به روایتی دیگر لاک پشت خردسالی را که در دریا به قلاب او گرفتار شد آزاد ساخت. لاک پشت در اساطیر ژاپن [ و بسیاری از سرزمین های دیگر] نماد طول عمر و در افسانه اوراشیما نیز با دیرسالی پیوند دارد.
لاک پشت رها شده از قلاب اوراشیما دیگر بار در ساحل، یا دریا، به هیأت دختری زیبا بر ماهیگیر جوان نمایان و اوراشیما را به قلمرو فرمانروایی شاه اژدها در اعماق آب ها فراخواند. اوراشیما و دختر زیبا به کاخ شاه اژدها رفتند، به یکدیگر دل بستند و با موافقت شاه اژدها زن و شوهر شدند. چندی بر این ماجرا گذشت و یاد شهر و دیار و پدر و مادر در دل اوراشیما زنده شد. اوراشیما از همسر زیبای خود، که بسیار دوستش می داشت، خواست او را برای دیدار زادگاه و آگاه نمودن پدر و مادر از نیکبختی خویش و سر و سامان دادن به زندگانی آنان به ساحل بازگرداند. همسر اوراشیما، اگر چه اندوهگین، خواست اوراشیما را برآورده ساخت. پیش از آن که اوراشیما به ساحل راه یابد زن جعبه ای عتیق و چوبین را که با نواری بسته شده بود به همسر خویش داد و از او خواست برای بازگشت به قلمرو دریا آن را نزد خود نگه دارد و از گشودن در جعبه دوری جوید، و اوراشیما قول داد چنان کند.
پس شاهدخت به هیأت لاک پشتی درآمد و اوراشیما را به ساحل بازگردانید. اوراشیما به زادگاه خود بازگشت و جز تپه های پیرامون روستای خویش همه چیز را دیگرگون یافت. نه کسی را می شناخت و نه کسی او را به جای می آورد. هیچ کس از اوراشیما و پدر و مادر او خبری نداشت. پیری بسیار کهن سال و گوژپشت به یاری اوراشیما آمد و اوراشیما را گفت: پدرم از پدر خویش و او نیز از دیگران شنیده بود که اوراشیما چهارصد سال پیش در دریا غرق شد و پدر و مادر او سال ها بعد بی آن که از پسر نشانی باز یابند مردند.
اوراشیما غمگین و پریشان به ساحل بازگشت و اندیشید « بی شک گذر زمان در قلمرو دریا و ساحل یکی نیست». هنوز جعبه ای را که همسرش به او داده بود در دست داشت. اندیشید: « شاید با گشودن این جعبه عتیق معمای بی پاسخ چگونگی گذر سال ها حل شود». اوراشیما نوار جعبه را گشود و در جعبه را باز کرد و سال ها و قرن ها و زمان به هیأت غباری اثیری چون دود از جعبه برخاست و بر باد رفت. موی اوراشیمای جوان خاکستری شد و به سپیدی گرائید. پشتش دوتا شد و چهره او را شیار و چین و چروک عبور سال ها فرو پوشید. چشمانش تیره و کم سو و نابینا و دلش از تپیدن بازماند. گذشت سال ها و قرن ها در دمی جریان یافت و اوراشیما را بر زمین نقش کرد. روستانشینان و ساحل نشینان آن روز پیری بسیار فرتوت و ناشناس را بر ساحل دریا مرده یافتند و اوراشیما را در زادگاهش به خاک سپردند.
هرن به نقل از روایات و افسانه های ژاپنی زمان رفتن اوراشیما به دریا را سال 447 میلادی و سال بازگشت او به زادگاه را 825 میلادی ذکر کرده است. در نیهونگی سال رفتن اوراشیما به قلمرو شاه اژدها 478 است و در اسطوره ای بدین قدمت تفاوت یک سال مهم نیست. افسانه اوراشیما قرن ها است که از نسلی به نسل دیگر بازگو می شود و محتوای آن همچنان دست ناخورده باقی مانده است.

هیزم شکن و چشمه جوانی

در افسانه هیزم شکن و چشمه جوانی نیز موضوع اصلی داستان گذر زمان و فرا رسیدن پیری است. می گویند به روزگار کهن پیرمردی هیزم شکن در روزی گرم برای رفع عطش در جنگل به جستجوی آب برآمد. پیرمرد در جستجوی خویش برکه ای را یافت که آب آن از چشمه ای همجوار تأمین می شد و آب زلال و شفاف به خاستگاه خود بازمی گشت. هیزم شکن خسته و تشنه دستان خود را در آب فرو برد و چند کف از آب گوارا و خنک چشمه نوشید و بهتر آن دید که خود را از این آب خنک و گوارا سیراب سازد. دست ها را بر زمین نهاد و سر را به برکه نزدیک کرد و از چهره ای که در آینه برکه نمایان شد سخت متعجب شد. پیرمرد دیگر بار جوان شده و به روزگار جوانی بازگشته بود. هیزم شکن شادمان از دست یافتن به چشمه جوانی چالاک و شتابان به خانه بازگشت تا همسر پیر خود را از ماجرا آگاه سازد. پیرزن نخست شوهر را نشناخت و پس از شنیدن حرف های جوان و به یاد آوردن سیمای شوهر به روزگار جوانی سرانجام حرف او را در دستیابی به چشمه جوانی پذیرفت.
پیرزن بامداد روز دیگر، با یاد نشانی هایی که شوهر به او گفته بود، به جانب چشمه جوانی شتافت. هیزم شکن جوان پس از بیدار شدن از خواب به جستجوی زن به جانب چشمه رفت. هیزم شکن به چشمه جوانی رسید و از همسر خود نشانی نیافت. در کنار برکه چشمه که زمزمه آن در گوش می نشست از زن اثری دیده نمی شد. صدایی که از درون بوته های کنار برکه شنیده شد جوان را بدان سوی کشانید و در میان بوته ها نوزادی را یافت که با چشمانی آشنا بدو می نگریست. جوان وحشت زده به راز ماجرا پی برد. پیرزن حریص چندان از آب چشمه جوانی نوشیده بود که از جوانی و نوجوانی دورتر رفته و به دوره نوزادی بازگشته بود. جوان نوزاد را در آغوش گرفت و اندیشید چندین و چند سال باید به تنهایی از نوزاد پرستاری کند و منتظر روزی بماند که نوزاد زن شود.

درخت جینگ کو

اگر افسانه هیزم شکن و چشمه جوانی ادامه می یافت شاید کامی درخت جینگ کو (2) [ از درختان زینتی و دارویی بومزاد چین موسوم یین شینگ (3) یا زردآلوی نقره ای] به یاری هیزم شکن جوانی بازیافته می شتافت؛ که می گویند روح درخت جینگ کو حافظ و زیاد کننده شیر مادران و در نبود مادر جانشین اوست. یا شاید هیزم شکن، زن نوزاد شده خویش را همانند روح مادر مرده ای که نوزاد خویش را با میدزو- امه شیر می داد از میدزو – اومه بهره می جست. می گویند درخت جینگ کو کهن سالی در پارک توکیو به خشکی گرائید. پیرزنی گفت جینگ کو درخت شیر است و بیماری او را با شیر گاو باید درمان کرد؛ چنان کردند و درخت شادابی خویش را بازیافت.
دودمان شوگونی یوریتومو که عمری کوتاه داشت در 1219 در زیر درخت جینگ کو چند هزار ساله ای، در معبد هاچیمان در کاماکورا، پایان گرفت. می گویند وقتی پسر یوریتومو موسوم به سانه تومو (4) به شوگونی دست یافت علیه او توطئه ای تنظیم یافت و خادمان او را از رفتن به جلسه ای که در معبد هاچیمان تشکیل می شد منع کردند. سانه تومو بی آن که در زیر ردای خود سلاحی پنهان کند به معبد رفت و پسر عموی او در هیأت کاهنی به جانب او یورش آورد و سر او را در زیر درخت جینگ کو معبد از تن جدا کرد. پسر عموی سانه تومو گرفتار و نابود شد اما شگفت آن که سر شوگون را نیافتند و موئی از سر او را که پیش از رفتن به معبد به خادمی وفادار سپرده بود به جای سر او دفن کردند. از آن روزگار درخت جینگ کو یاد آور پایان دودمان میناموتو و آغاز فرمانروایی هوجو است.
می گویند جینگ کو درختی است وفادار و گاه بعد از مرگ صاحب خویش می میرد. در 1923 در شیمو نیبان چو، کوجی ماچی – کو واقع در توکیو آتش سوزی عظیمی همه چیز را به کام خود کشید و جز یک خانه همه خانه ها در آتش سوختند. در خانه ای که از آتش سوزی نجات یافت درخت جینگ کویی قرار داشت که به اعتقاد مردم کامی درخت خانه را پاسداری کرد و اگر چه خود بر اثر حرارت آتش خشکید اما خانه را نجات داد. درخت آلویی که از فراز دریاها گذشت و نزد صاحب خود تن جین شتافت تا در تبعیدگاه همدم او باشد نیز نزد مردم ژاپن در شمار درخت های وفادار است.

مرد پیر و درخت گیلاس

در افسانه ای سخن از پیرمردی است که درختان گیلاس را بسیار دوست می داشت و می توانست آنان را در فصل سرد نیز شکوفا کند. این افسانه ترکیبی است از افسانه حیوانات و درختان. می گویند پیرمردی سگی داشت که آن را بسیار دوست می داشت و با وجود فقر از سگ خود بیش از خویش و زنش مواظبت می کرد. تنها سرگرمی این زوج فقیر مواظبت از سگ خویش و تماشای گل های گیلاس به هنگام شکوفا شدن بود. روزی وقتی زن و مرد همراه سگ خویش به تماشای بیشه ای از گیلاس های شکوفا رفته بودند سگ خود را از دست مرد رها کرد و با کندن زمین گودالی پدید آورد. زن و مرد به بالای گودال رفتند و با یافتن کوزه ای پر از سکه های طلا از فقر رهایی یافتند. پیرزن همسایه، همانند پیرزن حسود افسانه گنجشک زبان بریده، سگ را از آنان به امانت گرفت. پیرزن حسود سگ را به کندن گودالی واداشت و در آن گودال جز سنگ و خاک چیزی نیافت و سگ را کشت.
پیرمرد و زن، سگ را در پای درخت گیلاس خانه خویش دفن کردند و کامی سگ به تن درخت راه یافت. پیرمرد یکی از شاخه های گیلاس را برید و از آن دسته هاونی برای برنج کوبی فراهم ساخت. آردی که با کاربرد این دسته هاون تهیه می شد پایانی نداشت و همیشه هاون پر از آرد برنج بود. پیرمرد و زن مهربان او آن سال روستائیان را که از خشکسالی و قحطی رنج می بردند با توزیع آرد برنج از گرسنگی نجات دادند. پیرزن حسود همسایه بار دیگر از ماجرا آگاه و از آنان خواست دسته هاون برنج کوبی خود را به او امانت دهند و آنان چنان کردند. از هاون پیرزن حسود چیزی جز انبوهی از حشرات بیرون نیامد و زن حسود و خشمگین دسته هاون را سوزانید.
افسانه دیگر درختان گیلاس با زندگانی دایه ای به نام ئو – سوده (5) پیوند می یابد: می گویند ئو – سوده زنی مهربان بود که در خانه اربابی به دایگی دختر نوزاد آنان پرداخت. دایه مهربان دخترک زیبا را شیر داد و با دقت پرستاری کرد و دختر پانزده ماهه شد. دخترک در پانزده ماهگی به سختی بیمار و روز به روز بیماری او شدت یافت. دایه مهربان سه هفته پیاپی شب و روز و گاه و بی گاه به معبد می رفت و برای شفای دختر دعا می کرد. سرانجام دعاهای دایه نیکوکار برآورده شد و دختر از مرگ نجات یافت.
پدر و مادر دخترک به شکرانه بهبود دختر جشنی بر پا ساختند و ئو – سوده در آن ضیافت بیمار شد. روز به روز بیماری دایه شدت گرفت و پدر و مادر پی بردند که دایه مهربان سه هفته پیاپی از خدای معبد خواسته بود او را به جای دخترک بیمار سازد. دایه از پدر و مادر دختر خواست پس از مرگ او را در معبد به خاک سپارند و بر گور او درخت گیلاسی غرس کنند و پدر و مادر غمگین در پاسخ به محبت های ئو – سوده درخت گیلاس زیبایی بر گور او غرس کردند. هر سال در سالگرد مرگ ئو – سوده درخت گیلاس شکوفا می شد. درخت گیلاس ئو – سوده که مردم آن را درخت دایه می نامیدند صد و پنجاه سال عمر کرد و پس از صد و پنجاه سال درخت گیلاسی که شکوفه های آن به رنگ شیر بود بر خاک افتاد.
پیش از این گفتیم کاپا خیار را بسیار دوست می دارد و نزد عامه ژاپن یکی از راه های گریز از آزار کاپا فدیه دادن خیار است. نباتات را در افسانه ها هر یک ویژگی هایی است. می گویند دودمانی که خود را مورد حمایت کامی خیار می پنداشت اجداد آنان با خیار پیمان بسته بود خیار نخورد و در تمام عمر به پیمان خود وفادار بود. می گویند پزشکی که از کیفری می گریخت بر ساقه خیاری پا نهاد و کامی خیار با افکندن او به زمین او را کشت و از او انتقام گرفت. روح پزشک پس از مرگ روحی انتقامجو و به آفتی مبدل شد که شیوان (6) نام دارد و از خیار تغذیه می کند. در این روایت از رابطه خیار و کاپا سخنی نیست اما عجیب آن که کاپاها به گونه ای با پزشکی و طبابت سر و کار دارند.

روح تایرا

در افسانه ای یوریتومو مردی از دودمان تایرا را به نام شیگه هیرا (7) گردن زد و ششصد سال بعد مرد جوانی به نام ایتو (8) به شبح دختر شیگه هیرا دل بست. می گویند ایتو به هنگام عبور از جنگل به راهنمایی ندیمه دختر شیگه هیرا، که از زمان زندگانی پیشین ایتو دل باخته او بود، نزد دختر راه یافت و او نیز عاشق دختر شیگه هیرا شد. ایتو شب را در کلبه ای متروک با معشوق سپری کرد و تمام شب را احساس می کرد موجوداتی غریب او و همسرش را زیر نظر دارند. آن شب ایتو سرانجام از زبان دختر به هویت او پی برد و بامداد دختر شیگه هیرا با شوهر خود بدرود و زمان دیدار بعدی را به ده سال بعد موکول کرد. داماد دودمان تایرا پس از این ماجرا با کسی سخنی نگفت اما به تدریج بیمار و ناتوان شد.
پائیز ده سال بعد شبح ندیمه دختر شیگه هیرا بر ایتو نمایان و او را از نزدیکی زمان وصل آگاه کرد. ایتو که به شدت بیمار بود پس دیدار شبح ندیمه روز به روز بدتر شد. ایتو مادر خود را از ماجرا آگاه کرد و هدیه ای را که از عروس خود دریافت کرده بود به مادر نشان داد. زمستان و زمان وصل فرا رسید. ایتو مرد و به همسر خود پیوست [ لافکادیو هرن از این افسانه با نام افسانه ایتونوریس اوگه یاد کرده است].
در نیایشگاهی درخت کاج و در جوار آن و در نزدیکی چشمه ای درخت سروی است که آن را مأمن تنگویی می دانند. می گویند در بعضی شب ها شیئی نورانی از درختی به درخت دیگر می رود و هر چند گاه تنگو در یکی از این درخت ها سکونت می گزیند. می گویند کاج مأمن تنگو همان کاجی است که یاماتوداته جنگجوی اسطوره ای [ سده دوم میلادی] همراه با پدر امپراتور و پسر امپراتور روزی در پای آن نشستند و یاماتوداته کلاه خود را بر کاج آویخت.

غده های هیزم شکن

در داستانی [ شبیه قصه قوز بالا قوز ایرانی ] سخن از دو هیزم شکن و برخورد آن ها در جنگل با ئونی ها یا تنگو است. می گویند دو هیزم شکن همسایه و هر یک بر گونه خود غده ای زشت داشت که از وجود آن رنج می برد. دو هیزم شکن غده ای مشابه داشتند اما یکی از آنان مردی خوش خوی، مهربان و با گذشت و دیگری بدخوی، نامهربان و حسود بود. هیزم شکن خوشخوی غده ای بر جانب راست گونه و هیزم شکن بدخو در جانب چپ چهره غده داشت. روزی کار هیزم شکن خوش خوی تا شامگاه به طول انجامید و شامگاه به هنگام بازگشت به خانه از باران و توفان به تنه درختی که بر چمنزاری مسلط بود پناه برد. پس از پایان یافتن توفان و باران گروهی از تنگوها، یا ئونی ها، بر چمنزار پدیدار و به رقص و پایکوبی پرداختند. هیزم شکن خوشخوی با اوج گرفتن رقص و پایکوبی به جمع پیوست و با خوی خوش و رقص زیبا و تند خویش حاضرات را مجذوب کرد. با پایان گرفتن رقص سرکرده تنگوها غده صورت هیزم شکن را، بی آن که هیزم شکن دردی را احساس کند، از جای کند و او را گفت آن را به رسم امانت نگاه می دارد تا فردا شب دیگر بار در رقص آنان شرکت کند و هیزم شکن خوشخوی شادمان به روستا بازگشت.
بامداد روز دیگر هیزم شکن بدخوی به خانه همسایه خود یعنی هیزم شکن خوشخوی آمد و از او چیزی به امانت خواست. هیزم شکن بدخوی و حسود از دیدار چهره بی غده هیزم شکن خوشخوی اظهار شگفتی کرد و هیزم شکن خوشخوی آن چه را شب گذشته بر او رفته بود به او بازگفت.
شامگاه آن روز هیزم شکن بدخوی خود را با شکاف همان درخت رسانید و با تکرار ماجرا در رقص تنگوها شرکت جست. هیزم شکن بدخوی و مردم گریز رقصیدن نمی دانست و با حرکات مضحک و رقص کند خویش شرکت کنندگان در آن بزم را خسته و آزرده ساخت. سرکرده تنگوها ملول از نیامدن مرد پیشین غده ای را که به امانت نگه داشته بود از جیب خود بیرون آورد و با نهادن آن بر جانب راست چهره هیزم شکن از او خواست آن را به صاحبش بازگرداند؛ و هیزم شکن بدخوی با دو غده یکی بر جانب راست چهره و دیگری در سمت چپ چهره به روستا بازگشت.

پی نوشت ها :

1. Urashima Taro
2. Gingko
3. Yin Shing
4. Sanetomo
5. O-sode
6. Shiwan
7. Shigehira
8. Ito

منبع مقاله: پیگوت، ژولیت؛ (1373) شناخت اساطیر ژاپن، ترجمه باجلان فرخّی، تهران: اساطیر، چاپ دوم

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط