مروری بر آرای غرب شناسانه ی رضا داوری

غرب؛ از آغاز تا پایان

مسئله ی دیگرشناسی مسئله ی هویت شناسی است. مسئله ی شناخت دیگری با آنچه هویت خودی را شکل می دهد رابطه ی تنگاتنگ دارد؛ دغدغه ای سترگ که از پیشینه ای دور و دیر در ایران برخوردار است. رضا داوری اردکانی از
شنبه، 20 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
غرب؛ از آغاز تا پایان
غرب؛ از آغاز تا پایان

 

نویسنده: محمود زمانی




 
مروری بر آرای غرب شناسانه ی رضا داوری
مسئله ی دیگرشناسی مسئله ی هویت شناسی است. مسئله ی شناخت دیگری با آنچه هویت خودی را شکل می دهد رابطه ی تنگاتنگ دارد؛ دغدغه ای سترگ که از پیشینه ای دور و دیر در ایران برخوردار است. رضا داوری اردکانی از جمله دغدغه داران این مسئله است که سیر مطالعاتش حول دیگربود غرب شکل گرفته و پیش رفته است. وی که برآمده از جریان های اندیشگی پس از انقلاب اسلامی ایران به شمار می رود، متأثر از اندیشه های سید احمد فردید، رویکرد فلسفی خود را شکل داده است؛ رویکردی انتقادی که بارزترین ویژگی آن غرب ستیزی اش است؛ آنچه در پیوستی منطقی با غرب شناسی وی قرار می گیرد و از آن استنتاج می گردد، چرا که چگونگی شناخت دیگری به عنوان غیریت، کیفیت رابطه با آن را نیز تعریف و تبیین خواهد کرد. نوشتار حاضر چنته ای است مختصر در راستای واکاوی و تبیین غرب شناسی داوری.

غرب در نگاه داوری

غرب شناسی محور اصلی بحث های نظری داوری را شکل می دهد؛ چرا که او حتی هنگام تحلیل مباحث توسعه، هویت و مسائل ایران، بر فهم خود از غرب تکیه دارد. دیدگاه وی در بررسی غرب، انتقادی است و بر میراثی از فیلسوف آلمانی مارتین هایدگر و احمد فردید بنا شده و به تدریج مبنای ارائه ی نظریه ی بحران افول و پایان غرب از سوی داوری را شکل داده است.
رویکرد انتقادی داوری به غرب، انسان مداری (اومانیسم) و تجدد را، که مهم ترین میراث غرب است، نشانه می گیرد و بدین ترتیب، مفاهیم محوری که به تدریج با غرب آمیخته شده است از سوی وی به چالش کشیده می شود تا در نهایت، غرب را از معنا تهی نماید. وی پس از همسانی غرب و تجدد، تجدد را شرایطی می نامد که در آن، بشر خود را لایق تصرف در موجودات یافته و به نظرش رسیده است که می تواند با فکر و رأی خود، همه ی امور را چنان که باید سروسامان دهد. از این منظر، غرب را یک نسبت می نامد: «نسبتی که بشر در آن خود را مرجع علم و عقل و قدرت و ملاک خیر و زیبایی دانسته است. طبق این رأی، علم و خردمندی و قدرت ... غرب، همه فرع این نسبت است و فرع را با معلول و نتیجه ی مادی و حتی منطقی نباید اشتباه کرد.»(1)
این ترتیبی است که داوری برمی گزیند تا بدین ترتیب، تجدد را با همه ی نمودها و نمادهایش بی اعتبار سازد. در این سیر تجددستیز، وی اومانیسم، یعنی همان «اصل قرار گرفتن نفسانیت بشر امروز» را ماهیت واحد غرب می نامد. در نظرگاه داوری، حتی اثبات خداوند در غرب حول این اصل صورت می پذیرد که «اگر خدا اثبات شود، برای اثبات خود است، خدای رخنه پوش است، نه خدای قادر متعال غرب».(2)وی این انسان مداری را طرحی نوین برای انسان دیگر نامید(3)؛ اصلی واحد که هنگام تکثر در حوزه ی اقتصاد کاپیتالیسم، در سیاست لیبرالیسم و درنهایت خود امپریالیسم را شکل می دهد(4). در این چارچوب، علم، ادب، هنر و سیاست و تکنیک تنها با نحوه ی تلقی غربی پدید آمده و بسط یافته اند(5). به همین دلیل، به پیروی از هایدگر، تکنیک را نه مجموعه ای از اشیا و ابزار، بلکه یک ذات و شیوه ی تفکر چیره شده بر جهان غرب می داند که مردم را فرمان بردار خود ساخته و از ابزار آزادی به ابزار اسارت بدل شده است.(6)
علاوه بر این دیدگاه انتقادی، وی رویکردی کل نگر به غرب دارد و غرب را یک کلیت و مجموعه ای یکه می داند؛ کلیتی که نمی توان اجزای آن را از هم جدا کرد. از نظر داوری، غرب مجموعه ی اتم ها و اجزایی نیست که در کنار هم قرار گرفته باشند، بلکه کل واحدی است که اجزای آن را نمی توان به دلخواه در هر ترکیب تازه ای وارد کرد(7). به همین دلیل، در نگاه وی، غرب یک منطقه ی جغرافیایی خاص یا مکانی برای حاکمیت سیاست و ایدئولوژی خاص یا همچنین مجموعه ی علم، عقل، تکنیک،‌ سیاست، ادبیات جدید و متجدد نیست، بلکه غرب شرط پدید آمدن علم، تکنیک جدید، سیاست، ادب کشورها و مردمی بوده است که غرب و غربی شناخته می شوند(8).
علاوه بر این ها، داوری غرب را یک موجود متعین نمی داند که در جای معین قرار گرفته باشد و بتوان به آن اشاره کرد؛ بلکه با تأکید بر نظر برخی مورخان، غرب را رویدادی می داند که با ظهور فلسفه آغاز شده است. وی در این باره به تاریخ فلسفه ی ادوار اشاره می کند و می نویسد: «ما اکنون در مرحله ی بسط تام و تمام غرب هستیم. غرب در این مرحله به صورت تجدد ظاهر شده است.»(9)
از نظر داوری، پی بردن به عهد بنیان گذشته در غرب، در شناخت از فلسفه ی غربی و مخصوصاً تفکر دکارت، کانت، هگل و نیچه و مظاهر نوین غرب ریشه دارد. وی به پیروی از هوسرل چنین می انگارد که عصر روشنگری، به نام علم، با زیرکی و شیطنت، فلسفه را اسیر ساخته و به شیوه ی دکارتی، آن را تابع روش و علم کرده است(10). اما وی غرب را فلسفه و هنر غربی معنی می کند و هر چیزی را که از علم، تکنیک، معادلات، مناسبات، قوانین، سیاست ها و ایدئولوژی ها در غرب وجود دارد، فرع فلسفه و هنر برمی شمرد.(11) بدین ترتیب در نگاه داوری، همه ی مناسبات و مظاهر غربی روبناهای تفکر غربی ارزیابی می شوند؛ تفکری که فلسفه است و فلسفه ای که باطن غرب نام می گیرد و تا شناخته نشود شناخت ظواهر ناممکن می گردد(12)؛ چنان که تأکید بر فلسفه ی غرب در ایجاد ظواهر غربی را حتی به پیدایش امپریالیسم غربی نیز گسترش می دهد و آن را «ضامن پیدایش امپریالیسم غربی» معرفی می کند و حتی می گوید در نبود این فلسفه،‌ امپریالیسم در غرب هویدا نمی شد. بنابراین در طرز تلقی داوری از غرب، ردپای فلسفه را از پس ظواهر و نظام ها در حیات و زندگی روزمره ی مردم می توان یافت.(13)

افول غرب؛ گسست فلسفه و سیاست

چنان که پیش تر آمد، فلسفه ی داوری و به خصوص فلسفه ی سیاسی وی، بدون توجه به غرب چیستی نمی یابد. بازخوانی و نقد فلسفی غرب،‌ تمدن غربی و تجدد و هرچه از غرب برآمده محور مطالعه ی وی است؛ امری که با شرح جوهر و ماهیت غرب آغاز می شود و بر بازنمایاندن رابطه ی قدرت و اندیشه در غرب پیش می رود. وی در سیر مطالعه ی خود، رشته ای محکم و پیوستی ناگسستنی میان سیاست غرب و میراث فلسفی آن می یابد؛ پیوندی که از نگاه وی، تنها با پیدایش افول فلسفی غرب متزلزل خواهد شد؛ رویدادی که به باور داوری، به تدریج در حال ظهور و بروز است و در بحران تنیده در علم و جامعه ی غربی، نمود یافته است. این آن چیزی است که از سوی داوری، سرآغاز انحطاط و سقوط غرب نام می گیرد(14). وی بحران وهم انگیز جامعه ی غربی را چنین ترسیم می کند: « اتوپیا از شئون لازم تمدن غربی است و چنان با فکر و عمل مردم زمانه آمیخته شده است که هرچه می بیند و هرچه می گویند در حدود چیزها و اقوال مناسب با مدینه و اتوپی است»(15).
آغاز این بحران از سوی وی به زمانی باز می گردد که بررسی انسان به مثابه ی یک وجود ذهنی و مرجعیت وجود در فلسفه ی غرب موجب ایجاد علم انسان مدار شد؛ آنچه در غرب قدیم و جدید، نمودهای متعینی یافت که نشانه های تغییر نگرش انسان به خود بود. روایت وی از این تغییر به یونان باستان باز می گردد. پرومته، انسانِ تنهای اساطیری یونان را با بخشش آتش خرد از آسمان جدا کرد و عقل بشر در قالب فلسفه، یگانه یاور انسان در مقابل آسمان شد. از این پس، «اوتوپی» دنیای زمینی انسان در تقابل این شهر آسمانی، ‌زاده شد و اساس فلسفه و تمدن غرب گشت. «اوتوپی» در مسیر تعالی غرب، در«تجدد» تحقق یافت و مظهر حکومت عقل خودبنیاد بشر شد؛ آنچه داوری، نمودهایش را در لویاتان هابز، دمکراسی روسو، دولت مطلق هگل و در دولت های جدید غرب و جمهوری جهانی کانت متجلی می داند.(16) به همین دلیل است که وی، تاریخ غرب را عصر بیهودگی و بی مایگی می داند؛ چرا که عصر دچار شدن بشر به غفلت بوده و خبری از حضور و تجلی در آن وجود نداشته است.(17)
نگاه نقادانه ی وی به تاریخ غرب، امروز غرب را نیز دربرمی گیرد و آن را گرفتار بحران می بیند.(18)نشانه های بیماری غرب، که حجم وسیع شناخت داوری از غرب را شامل می شود، دلایل وی برای اثبات افول غرب هستند. داوری راه حل غرب را برای رهایی از این بحران، اجتناب از خودخواهی و انسان مداری و رها ساختن شک آوری می داند. وی غرب را نیازمند یک انقلاب می داند تا آن را از این بیماری رها سازد؛ چرا که مبادله ی فرهنگی نمی تواند آنچه را که غرب برای رهایی نیاز دارد به وی عطا کند. انقلابی که راه برون رفت از بحران را در ستیزه با اصل اومانیسم غربی و جایگزین ساختن اصل ولایت و نبوت قرار می دهد.(19)
او با رد سکولاریسم و اومانیسم به آرایش یک خرد برتر و ویژه، ورای خِرد غربی، به مثابه ی درمان غرب می اندیشد. خردی که به از ریشه افکندن تجدد یاری می رساند. او الگوهای نوین حکومتی غربی، یعنی دمکراسی را نفی می نماید و جامعه ی فاضله ی خویش را بر مبنای عقل مبتنی بر نبوت و ولایت ترسیم می نماید. آنچه میراث مطالعات وی از ابونصر فارابی است، در تجویز نسخه ی درمانی غرب تجلی می یابد(20) و داوری بر مبنای آموزه های فلسفی-اسلامی خود که از فارابی وام گرفته است، اهل سیاست و رئیس مدینه فاضله را برخوردار از حکمت برمی شمارد.
بنابراین داوری با گسست پیوند فلسفه ی غرب با سیاست و جایگزین ساختن پیوند دین و سیاست، الگوی نوینی را پیش روی غرب قرار می دهد که گویی بی تأثیر از انقلاب اسلامی ایران نیست.

فرجام سخن

غرب شناسی داوری از رویکرد فلسفی و مذهبی وی نشئت می گیرد. او با رویکردی انتقادی، غرب را به دلیل دوری از متافیزیک و معنویات به چالش می کشد و آن را نفی می نماید و این موضوع مبنای نظریه ی افول و پایان غرب از سوی وی می شود. ستیزه ی داوری با غرب تنها از ابعاد سلبی برخوردار نیست. بلکه بُعد ایجابی نظریه ی وی تجویز راه برون رفت از بحران و ایجاد خرد مذهبی و حکومتی مبتنی بر مذهب را دربرمی گیرد. در مجموع، ستیزه ی داوری با غرب، هرچند از آموزه های فیلسوفان غربی بهره می برد،‌ اما غرب گرایی وی به غرب شناسی تبدیل می شود و در یک سطح نمی ماند.

پی‌نوشت‌ها:

1.رضا داوری، درباره ی غرب، تهران، انتشارات هرمس، 1379، ص 60.
2.همان، ص 62.
3.همان،‌ص 55 و 56.
4.همان، ص 62.
5.همان، ص 52 و رضا داوری، فرهنگ خرد و آزادی، تهران، نشر ساقی، 1378، ص 180.
6.مهرزاد بروجردی، روشن فکران ایرانی و غرب، ترجمه ی جمشید شیرازی، تهران، انتشارات فرزان، 1384، ص 240.
7.رضا داوری، شاعران در زمانه ی عسرت، تهران، انتشارات گروس، 1373، ص 17.
8.رضا داوری، درباره ی غرب، ص 33.
9.همان، ص 62.
10.مهرزاد بروجردی، همان،‌ص 239.
11.رضا داوری، شاعران در زمانه ی عسرت، ص 57.
12.رضا داوری، فلسفه چیست،‌ تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ چهارم، 1374، ص 16.
13.رضا داوری، درباره ی علم، تهران، انتشارات هرمس،‌1379، ص 56.
14.همان.
15.همان، ص 33 و 34.
16.رضا داوری، فارابی مؤسس فلسفه ی اسلامی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1377، ص 95، 97 و 107.
17.رضا داوری، اتوپی و عصر تجدد، تهران، ساقی،‌1379، ص 7.
18.رضا داوری، درباره ی غرب،‌ص 61.
19.رضا داوری، انقلاب اسلامی و وضع کنونی عالم، تهران، انتشارات مرکز فرهنگی علامه طباطبایی، 1361،‌ص 85.
20.همان، ص 85.

منبع مقاله: نشریه همشهری خردنامه، شماره 111.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط