اسطوره شناسي گز

جنبه ي اساطيري و رمزآميز اين گياه در فرهنگ و تاريخ کهن ايران، به شاهنامه ي فردوسي و داستان رستم و اسفنديار و نحوه ي کشته شدن اسفنديار مربوط مي شود. در اين داستان هنگامي که رستم از مقابله با اسفنديار رويين تن درمي
چهارشنبه، 23 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسطوره شناسي گز
 اسطوره شناسي گز

 

نويسنده: احمد ضابطي جهرمي





 


جنبه ي اساطيري و رمزآميز اين گياه در فرهنگ و تاريخ کهن ايران، به شاهنامه ي فردوسي و داستان رستم و اسفنديار و نحوه ي کشته شدن اسفنديار مربوط مي شود. در اين داستان هنگامي که رستم از مقابله با اسفنديار رويين تن درمي ماند، از زال چاره جويي مي کند. و زال نيز به سيمرغ(1) متوسل مي شود. بر اساس شاهنامه ي فردوسي، سيمرغ به درخواست زال بر ساحل دريا حاضر مي شود و بر درخت گز مي نشيند و به راهنمايي او رستم از شاخه اي از آن درخت، پيکاني آغشته به شيره ي تاک آب داده مي سازد و براي کشتن اسفنديار به کار مي برد.
از لحاظ اسطوره شناسي تطبيقي، نقش درخت گز ( شاخه ي گز ) در اسطوره ي ايراني اسفنديار مشابه با نقش درخت ( شاخه ) دِبق در اسطوره ي بالدر در اساطير اسکانديناوي است، در اين جا به ضرورت شرح مختصري درباره ي اين اسطوره مي آوريم:
در اساطير اسکانديناوي، اودين خداي خدايان ( مثل زئوس يوناني ) است و پسري به نام بالدر دارد. بالدر شبي در خواب مي بيند که مرگش نزديک شده است. الهه فريگا از همه ي موجودات روي زمين پيمان مي ستاند که به بالدر آسيبي نرسانند. پس از اين پيمان، بالدر، روئين تن و گزند ناپذير مي شود. در اين ميان فقط يک تن به نام لوکي، که ايزد بدي هاست، از روئين تني بالدر ناخشنود است. از روزي در هيئت پيرزني از فريگا مي پرسد که آيا همه ي آفريدگان و اشياي جهان سوگند خورده اند که مصونيت بالدر را محترم شمارند؟ الهه فريگا مي گويد که همه به جز گياهي به نام « دِبق »(2). آن گاه لوکي با کمک ايزدي به نام هونر که ايزدي نابيناست، تيري از شاخه ي دبق را به سوي بالدر رها مي کند و او را مي کشد.
فرايزر درباره ي مرگ بالدر و رابطه اش با شاخه ي دبق بحثي دارد که چون به روشن شدن مرگ اسفنديار با استفاده از چوب گز کمک مي کند، در اين جا به اختصار به ذکر آن مي پردازيم: « در نزد بعضي اقوام ابتدايي اين اعتقاد بوده که روح شخص مي تواند در خارج از تن او، در قالب ديگري جاي بگيرد؛ مثلاً در يک گياه، يا حيوان يا يک شيء. از جمله، اين قصه ي سيامي ( از اصل هندي ) که يکي از پادشاهان سرنديب ( سريلانکا ) هنگامي که مي خواست به جنگ برود، روح خود را در جاي محفوظي پنهان مي کرد، بعد روانه ي ميدان مي شد. در افسانه هاي ايراني نيز محبوس کردن جان ديو در شيشه آمده که چون مي خواستند ديو را بکشند، مي بايست شيشيه را به دست آورده و بشکنند. فرايزر همچنين اعتقادي قوي ياد مي کند که روز تولد طفل، درختي مي کاشتند و تصور مي کردند که اين درخت همزاد کودک است و زندگي اين دو به هم وابسته بوده است.(3) به نظر او، اين نيز رابطه پيدا مي کند به همان اعتقادي که جان کسي درگرو شاخه ي درخت معيني باشد. اما کسي که روحش در گياهي نهفته است، چرا بايد همان گياه قاتل جانش شود؟ پاسخ اين است که وقتي حيات شخصي به چيزي وابسته بود، مرگ او نيز به همان وابسته مي گردد و چون جان در يک شئ جاي داشت، طبيعي است که مرگ او بر اثر ضربه اي از همان شيء عارض گردد. »(4)
توضيحي که فرايزر درباره ي دبق بالدر دارد آن است که شاخه ي دبق در زمستان سبز مي ماند، در حالي که خود بلوط خزان زده و خشک مي شود. از اين رو تصور مي رفته که اين شاخه ي سبز، جان بلوط را در خود نهفته دارد و اين جان در جايي ( دهانه ي درخت ) نهاده شده است که از آسيب مصون بماند.
« اين گونه گياهان از دو خاصيت متضاد مرگباري و شفابخشي برخوردار بوده اند. چنين تصور مي رفته که دِبق خاصيت مرهمي براي همه ي جراحات دارد. حتي بعضي از اقوام آن را طلسم ضدسحر مي شناخته و با خود به جنگ مي برده اند. علاوه بر آن چون مي ديده اند که دبق بي آن که ريشه اي در زمين داشته باشد، روييده و سبز مي شود، آن را نهالي مي شناخته اند که از آسمان فرود آمده، و هديه ي الوهيت است. اين پندار نيز بوده که شاخه اي که بين زمين و آسمان برويد، از بلاياي زميني و اسماني درامان است. بنابراين مي توان مصونيت خويش را به همزاد خويش نيز تسري دهد. »(5)
گز در داستان رستم و اسفنديار، شبيه به شاخه ي دبق بالدر مي شود. اما چرا گز و نه شاخه ي درخت ديگري، درست روشن نيست، با اين حال بايد به چند نکته اشاره شود:

1. محلي بودن:

گز که دو زير گونه ي اصلي دارد ( گز شور و کوره گز ) بوته ي محلي سيستان است و هم اکنون نيز در آن منطقه به صورت گز زارهاي نسبتاً وسيع ديده مي شود. مي دانيم که افسانه ها نيز از خصوصيات طبيعي محيط و جنبه هاي بومي استفاده مي کنند. ( نبرد رستم با اسفنديار در محلي نزديک به درياچه ي هامون روي داده است: رستم در ساحل رود هيرمند به پيشواز اسفنديار مي رود، هم چنين شاخه ي گزي را به راهنمايي سيمرغ براي زدن چشم اسفنديار گززارهاي ساحل دريا انتخاب مي کند. اين دريا، درياچه ي هامون است. رستم و نياکانش ( خاندان سام و زال ) ساکنان هميشگي و بومي سيستان در زابل بوده اند.
« درخت گز در سراسر جنوب ايران از خوزستان گرفته تا سيستان و بلوچستان مي رويد، درختي بومي و سخت پرطاقت و بادوام و در بيش تر لهجه هاي جنوب ايران گِز ( Gez ) گويند. اين درخت هميشه سبز، پرعمر و پردوام که از خانواده ي سرو و کاج است، در ايران باستان از گونه اي قداست و کهانت برخوردار بوده است و کهن باوران خيال پرست در همه ي روستاها و آبادي هاي جنوب ايران، هنوز اين درخت را مانند درخت کُنار ( نوعي سدر ) محترم و مقدس مي شمرند و پرده اي از اسرار و مرموزات بر آن سايه افکنده است. شايد سيمرغ از اسرار اين مرموزات آگاه بود و يا به سبب فرموده ي سيمرغ بوده است که اين درخت در اين مناطق مقدس و فرتوت و اسرارآميز بازمانده است. گويي خون چشم اسفنديار بر بن اين درخت در همه ي بيابان هاي جنوب ايران جوشيده است و مردمان آن را مي بينند و لمس مي کنند و بر ياد اسفنديار بدان درخت احترام مي گذارند. »(6)

2. بلندي و باريکي:

در شاهنامه بر اين خاصيت گز تأکيد شده است: « گزي ديد بر خاک سر بر هوا » و سيمرغ به رستم توصيه مي کند که از ميان شاخه ها، بلندترين و باريک ترين آن ها را برگزيند: « سرش برترين و تنش کاست تر » گفته شده که گاهي بلندي شاخه ي گز به شانزده گز مي رسد. بلندي مي تواند نشانه ي پيوند با آسمان شناخته شود. پلوتارک نوشته: نهال خاصي ( Methide Plant ) به سبب بلندي اش، در مصر قديم بر سر گور اوزيريس سايه مي افکنده است.

3. بي بار بودن آن:

گز گرچه ميوه هايي دارد، ولي در ادبيات فارسي به بي ثمري و بي ارزشي شهرت يافته است. آيا اين معني دار نيست که شاخه ي درختي بي قابليت، مطرود و دورافتاده، به کاري به اين مهمي، يعني کشتن اسفنديار گمارده شود؟ سيمرغ بر اين نکته توجه دارد که به رستم مي گويد: « تو اين چوب را خوارمايه مدار! » تعارض بين حقارت چوب و عظمت خاصيتي که در درونش نهفته است، مبين قدرت نهاني و بازيگري روزگار تواند بود، البته چوب گز ( تنه ) علاوه بر اين که در گذشته براي پوشش سقف برخي از خانه هاي جنوب ايران مناسب بوده( به علت استحکام، دوام و اين که موريانه آن را نمي خورد )، امروز نيز در تهيه ي شيريني گز از شيره ي برگ هاي آن استفاده مي شود که چکيده اي شيرين است و انگبين ( گز انگبين ) نام دارد.

4. خاصيت مرموز الهي:

به روايت فرايزر، گز در مصر قديم يکي از درخت هاي مقدس اوزيريس، خداي باروري و برکت، شناخته مي شده است. ( درختان ديگر اوزيريس که در مصر باستان مقدس شناخته مي شدند، سرو، کاج و سيکامور يا چنار بوده اند. ) در ميان تصاويري که بر مقابر او در معبد ايزيس کشف شده، تصويري از درخت گز نيز ديده مي شود که دو مرد بر آن آب مي افشانند. عبارت بالاي تصوير ياداور اين نکته است که سرسبزي اين درخت را ضامن سرسبزي و باروي زمين مي دانسته اند.
مورد ديگر، سرودي است که از ادبيات سوم به جاي مانده و در آن ايزد تموز را به بوته ي گز تشبيه کرده اند که در زمستان مي پژمرد و بهاران به زندگي باز مي گردد. ( تموز که يکي از ايزدان کهن اساطيري سومري است به معني « پسر راستين آب هاي ژرف » است. )

5. سخت جاني و خاصيت طبي گز:

در کتاب هاي قديم، به سختي چوب گز اشاره شده است و آن را يکي از چوب هايي دانسته اند که براي ساختن تير کمان مناسب بوده است. از لحاظ طبي نيز خواصي براي آن مي شناخته اند. برهان قاطع مي نويسد: « بارَش امراض چشم و زهر رتيل را درمان مي کند. » در هر حال مرگ اسفنديار رويين تن به همين چوب گز بستگي داشت و رستم با راهنمايي سيمرغ تيري دو شاخه از چوب اين درخت بسازد و بر چشم او- که تنها عضو آسيب پذيرش بوده- بزند و اسفنديار را از پاي درآورد. بهتر است براي توصيف لحظه ي رها کردن تير گز دو شاخه از کمان رستم، به شاهنامه مراجعه کنيم و. جزئيات را از زبان حماسه سراي بزرگ، حکيم ابوالقاسم فردوسي، بشنويم.
رستم به سوي محلي که سيمرغ نشاني درخت گز را داده، اسب مي راند:

 

همي راند تا پيش دريا رسيد *** ز سيمرغ روي هوا تيره ديد

چو آمد به نزديک دريا فرزا *** فرود آمد آن مرغ گردن فراز

به رستم نمود آن زمان راه خشک *** همي آمد از باد او بوي مشک

بماليد بر تارکش پر خويش *** بفرمود تا رستم آمد به پيش

گزي ديد بر خاک، سر بر هوا *** نشست از برش، مرغ فرمانروا

بدو گفت شاخي گزين راست تر *** سرش برترين و تنش کاست تر

بدان گز بود هوش اسفنديار *** تو اين چوب را خوارمايه مدار

بر آتش برين چوب را راست کن *** نگه کن يکي نغز پيکان کُهُن

بِنه پرّ و پيکان برو بر نشان *** نمودم تو را از گزندش نشان

به زه کن کمان را و اين چوب گز *** بدين گونه پرورده در آب رز

ابر چشم او راست کم هر دو دست *** چنان چون بودم مردم گزپرست(7)

چو ببريد رستم تن شاخ گز *** بيامد ز دريا به ايوان و زر...

بدانست رستم که لابه به کار *** نبايد همي پيش اسفنديار

کمان را به زه کرد و آن تيز گز *** که پيکانش را داده بود آب زر

همي راند تير گز اندر کمان *** سر خويش کرده سوي آسمان

تهمتن گز اندر کمان راند زود *** بدان سان که سيمرغ فرموده بود

بزد تير بر چشم اسفنديار*** سيه شد جهان پيش آن نام دار ( شاهنامه، ج6، صص 298، 299 و 304 )

امتياز تير از چوب گز، به خصوص با توجه به داستان رستم و اسفنديار، در شعر ساير شعراي ايران نيز مطرح بوده است و بارها بدان اشاره شده است:

تو را سيمرغ و تير گز نبايد *** نه رخش جادو و زال فسونگر ( دقيقي )

و سنايي با تعجب اشاره مي کند:

از خرد بس نادر افتد کز بُن يک چوب گز *** عزريائيلي برآيد از پي اسفنديار

و خاقاني سروده:

قوت مرغ جان به بال در است *** قيمت شاخ گز به زال زر است

پي‌نوشت‌ها:

1- در اوستا، سيمرغ بر درخت شگفت اور اساطيري، ويسپوبيش Wispobish ( درخت همه را درمانگر ) که در ميان درياي فراخ کرت است، آشيانه دارد و آن درختي است که بذر همه ي نهال ها در اوست. در مينوخِرَد آمده که اين درخت ضد گزند است، هر وقت سيمرغ از روي آن بر مي خيزد، هزار شاخه از آن مي رويد، هر وقت که به روي آن فرو مي آيد، هزار شاخه از آن مي شکند و تخم هاي آن پاشيده و پراکنده مي گردد. اين تخم ها با باران فرو مي ريزد و گياهان گوناگون از آن مي رويد. ( ندوشن، داستان داستان ها، ص 150، نقل از دايرة المعارف اسلامي، ماده ي سيمرغ ).
حدس زده شده که خاصيت درمانگري و دانش پزشکي سيمرغ ( در مورد تولد رستم با شکافتن پهلوي رودابه و تجويز داروهاي خاص ) از همين رابطه ي او با درخت ضد گزند گرفته شده است. ( اين درخت در ايران بعد از اسلام، به درخت طوبي تبديل شده است که درختي در بهشت است. )
2- دبق را به انگليسي Mistletoc مي نامند. اين گياه بر ساقه و کنده ي برخي از درختان، از جمله بلوط مي رويد.
3- در شهرهاي جنوب ايران که اغلب داراي نخل و نخلستان اند، از جمله در جنوب فارس، تا همين نيم قرن پيش رسم بود که با تولد فرزند پسر، در حياط خانه يا در باغ، نهال نخل مي کاشتند و آن را همزاد پسر مي خواندند. بعدها زماني که امکان تشخيص سن درخت وجود نداشت، سن آن را با سن آن پسر برآورد مي کردند. مردم غالباً تصور مي کردند که زندگي آن دو به هم وابسته است. اين عقيده، يعني جان گرايي گياهي ( Plant- Animism ) در داستان هاي اساطير ساير ملل، از جمله چيني ها نيز مطرح است. ( رجوع کنيد به آيين ها و افسانه هاي ايران و چين باستان، ص 11 به بعد ).
4- داستان داستان ها، ص 145.
5- داستان داستان ها، ص 146.
6- شاهنامه شناسي، ج1، مقاله ي احمد اقتداري، صص 13-14.
7- فردوسي طريقه ي استفاده از چوب گز را به شيوه ي مردم گزپرست از زبان سيمرغ بيان مي کند و تاکنون معلوم نشده که دقيقاً مراد از مردم گزپرست چه بوده است. فقط مي توان حدس زد که قبيله يا قومي در سيستان يا جايي ديگر بوده اند که درخت گز را مي پرستيده اند، و مقدس مي داشته اند، با اين که توتم آن ها درخت گز بوده است! اهالي سيستان به درخت گز بسيار احترام مي گذاشته اند و گاهي گزهاي کهن سال و تناور را تا سر حد پرستش دوست مي داشته اند.

منبع مقاله :
ضابطي جهرمي، احمد؛ (1389)، پژوهش هايي در شناخت هنر ايران، تهران: نشر ني، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط