جامعه شناسي و نظريه ي نظام هاي مدرن

يکي از مسائل مهمي که باکلي به آن اشاره کرده، اين است که جامعه شناسي چه بهره اي از نظريه ي نظام ها مي تواند دشت کند. نخست اين که، چون نظريه ي نظام ها از علوم دقيق سرچشمه گرفته و دست کم از ديد هوادارانش قابل
پنجشنبه، 13 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جامعه شناسي و نظريه ي نظام هاي مدرن
 جامعه شناسي و نظريه ي نظام هاي مدرن

 

نويسندگان: جورج ريتزر
داگلاس گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي
عبّاس لطفي زاده

 

فوايد نظريه ي نظام ها

يکي از مسائل مهمي که باکلي به آن اشاره کرده، اين است که جامعه شناسي چه بهره اي از نظريه ي نظام ها مي تواند دشت کند. نخست اين که، چون نظريه ي نظام ها از علوم دقيق سرچشمه گرفته و دست کم از ديد هوادارانش قابل کاربرد در همه ي علوم رفتاري و اجتماعي است، زبان مشترکي را براي وحدت اين رشته ها نويد مي دهد. دوم آنکه، نظريه ي نظام ها چندسطحي است و مي تواند در مورد کلان مقياس ترين و خردمقياس ترين، و عيني ترين و ذهني ترين جنبه هاي جهان اجتماعي به يکسان به کار برده شود. سوم اين که، نظريه ي نظام ها به بررسي انواع روابط موجود در ميان بسياري از جنبه هاي جهان اجتماعي علاقمند است و از اين رو در نقطه ي مقابل تحليل هاي خرده پاره ي جهان اجتماعي قرار مي گيرد. استدلال نظريه ي نظام ها اين است که روابط پيچيده ي بين اجزاي يک پديده را نمي توان خارج از بافت کلي آن پديده بررسي کرد. نظريه پردازان نظام ها اين ايده را رد مي کنند که جامعه يا ديگر مولفه هاي کلان مقياس جامعه را بايد به عنوان واقعيت هاي اجتماعي يکپارچه مورد بررسي قرار داد. در عوض، آنها توجه خود را بر روابط يا فرايندهاي سطوح مختلف درون نظام اجتماعي متمرکز مي کنند. باکلي اين تأکيد را چنين توصيف مي کند:
آن نوع نظامي که مورد توجه ماست، ممکن است عموماً به عنوان مجموعه اي از عناصر يا اجزا توصيف شود که به طور مستقيم يا غيرمستقيم در نوعي شبکه ي علي با هم ارتباط دارند، به گونه اي که هر جزيي دست کم با برخي اجزاي ديگر در چهارچوب يک دوره ي زماني مشخص ارتباط کم و بيش پايداري دارد.
( باکلي، 1967: 41 )
ريچارد اي. بال مفهوم روشني از جهت گيري رابطه اي نظريه نظام ها يا به تعبير خودش، نظريه ي عمومي نظام ها (1) ارائه مي دهد:
نظريه ي عمومي نظام ها کارش را با مفهوم فرايندي واقعيت آغاز مي کند و واقعيت را به عنوان چيزي در نظر مي گيرد که اساساً متشکل از روابط ميان روابط است، درست مانند مفهوم « گرانش » (2) [ يا جاذبه ] که در فيزيک نوين به کار برده مي شود. اصطلاح « گرانش » به هيچ وجه موجوديت چيزي را توصيف نمي کند. چيزي به عنوان « گرانش » وجود خارجي ندارد. در واقع، گرانش مجموعه اي از روابط است. تصور اين روابط در مقام موجوديت ها، افتادن در دام شي انگاري است... نظريه ي عمومي نظام ها از جامعه شناسان مي خواهد که منطق روابط را توسعه دهند و واقعيت اجتماعي را برحسب مفاهيم رابطه اي مجسم سازند.
( بال، 1978: 66 )
چهارم آنکه، رويکرد نظام ها معمولاً همه ي جنبه هاي نظام هاي اجتماعي- فرهنگي را برحسب فرآيند و بويژه به عنوان شبکه هاي اطلاعات و ارتباطات در نظر مي گيرد. پنجم و شايد مهمتر از همه اين که، نظريه ي نظام ها ذاتاً تلفيقي است. باکلي در تعريفش از اين ديدگاه، آن را شامل تلفيق ساختارهاي عيني کلان مقياس، نظام هاي نمادين، کنش و کنش متقابل و « آگاهي و خودآگاهي » مي داند. بال نيز ايده ي تلفيق سطوح را مي پذيرد: « فرد و جامعه را بايد به طور برابر مورد توجه قرار داد، نبايد آنها را به عنوان موجوديت هاي جداگانه بلکه به مثابه ي حوزه هاي متقابلاً سازنده اي در نظر گرفت که از طريق فرايندهاي بازخوردي گوناگون با يکديگر در ارتباط هستند ». ( 1978: 68 ). در واقع نظريه ي نظام ها چنان با تلفيق خو گرفته است که باکلي تمايل جامعه شناسان ديگر را براي ايجاد تمايزهاي تحليلي بين سطوح مختلف مورد استفاده قرار مي دهد:
ما مي دانيم که بخش زيادي از جامعه شناسي بر آن چيزي پافشاري دارد که « تمايز تحليلي » بين « شخصيت » ( احتمالاً درون جمجمه اي )، (3) نظام هاي نمادين ( فرهنگ ) و ماتريس هاي روابط اجتماعي ( نظام هاي اجتماعي ) ناميده مي شود؛ اين تأکيد حتي با وجود آنکه کار عملي هواداران اين تمايزها نشان مي دهد که اين تمايز در عمل گمراه کننده و غالباً غيرقابل دفاع است، همچنان وجود دارد. ( باکلي، 1967: 101 )
( قضاوت باکلي در اين جا تا حدي غيرمنصفانه است، چرا که خودش نيز در سراسر آثارش همين کار را انجام داده است. در واقع، تمايزهاي تحليلي براي نظريه پردازان نظام ها ظاهراً تا جايي قابل قبول است که يک چنين تمايزهايي براي درک بهتر روابط متقابل بين جنبه هاي گوناگون زندگي اجتماعي صورت گيرد ). سرانجام اينکه نظريه ي نظام ها معمولاً جهان اجتماعي را به صورتي پويا و با علاقه اي شديد نسبت به « رخداد اجتماعي- فرهنگي و به طور کلي پويش » در نظر مي گيرد. ( باکلي، 1967: 39 ).

برخي از اصول کلي

باکلي رابطه ي بين نظام هاي اجتماعي- فرهنگي، نظام هاي مکانيکي و نظام هاي ارگانيک را به بحث کشيده است. او توجه اصلي اش را بر ترسيم تفاوت هاي اساسي ميان اين نظام ها معطوف ساخته است. به نظر او از برخي جهات، خط پيوستاري از نظام هاي مکانيکي تا نظام هاي ارگانيک و از آن تا نظام هاي اجتماعي- فرهنگي از کمترين ميزان پيچيدگي اجزاء گرفته تا بيشترين آن، از کمترين تا بيشترين بي ثباتي اجزاء و از پايين ترين تا بالاترين درجه ي انتساب اجزا به کل نظام کشيده شده است.
اما از جهات ديگر، نظام ها نه صرفاً از نظر کمي بلکه به لحاظ کيفي نيز با يکديگر تفاوت دارند. در نظام هاي مکانيکي، روابط متقابل اجزاء بر انتقال انرژي مبتني است. در نظام هاي ارگانيک روابط متقابل اجزاء بيشتر بر تبادل اطلاعات استوار است تا مبادله ي انرژي. و در نظام هاي اجتماعي- فرهنگي اين روابط متقابل حتي با شدت بيشتري بر تبادل اطلاعات مبتني است.
اين سه نوع نظام از نظر درجه ي باز يا بسته بودن، يعني از نظر ميزان تبادل با جنبه هاي محيط بزرگتر نيز با يکديگر تفاوت دارند. يک نظام بارزتر بهتر مي تواند در برابر ريزه کاري ها و تنوع بي پايان محيط به صورت گزينشي از خود واکنش نشان دهد. از اين حيث، نظام هاي مکانيکي به بسته بودن گرايش دارند، نظام هاي ارگانيکي بازترند و نظام هاي اجتماعي- فرهنگي در ميان اين سه نظام از همه بازترند ( در ادامه خواهيم ديد که لومان با نکته ي آخر موافق نيست ). درجه ي باز بودن يک نظام با دو مفهوم بسيار مهم در نظريه ي نظام ها ارتباط دارد: آنتروپي (4) يا گرايش نظام ها به انقباض و نگانتروپي (5) يا گرايش نظام ها به انبساط ساختارها ( بيلي، 1990 ). نظام هاي بسته به انقباض گرايش دارند، در حالي که نظام هاي باز متمايل به انبساط هستند. نظام هاي اجتماعي- فرهنگي بيشتر از دو نظام ديگر قابليت انبساطي دارند. سرانجام اين که نظام هاي اجتماعي- فرهنگي مي توانند هدف مند و هدف جو باشند، زيرا بازخوردهايي از جانب محيط دريافت مي کنند که به آنها امکان مي دهد در راستاي هدف هاي شان گام بردارند.
بازخورد (6) يکي از جنبه هاي اساسي رويکرد سيبرنتيک (7) است که نظريه پردازان نظام ها آن را در مورد نظام اجتماعي به کار بسته اند. اين امر با رويکرد توازن (8) مغايرت دارد، رويکردي که مشخصه ي بسياري از جامعه شناساني است ( براي نمونه، پارسونز ) که ظاهراً در چهارچوب رويکرد نظام ها فعاليت مي کنند. کاربرد مفهوم بازخورد اين توانايي را به نظريه پردازان نظام هاي سيبرنتيک مي دهد که به بررسي اصطکاک، (9) رشد، تکامل و دگرگوني هاي ناگهاني بپردازند. موضوع باز بودن يک نظام اجتماعي در برابر محيطش و تأثير عوامل محيطي بر نظام، از علايق مهم نظريه پردازان نظام ها به شمار مي آيند. ( بيلي، 2001 ).
انواع فرايندهاي دروني نيز بر نظام هاي اجتماعي تأثير مي گذارند. دو مفهوم ديگر در اينجا اهميت حياتي دارند. مفهوم ابقاي شکل (10) به فرايندهايي گفته مي شود که به حفظ نظام کمک مي کنند در حالي که مفهوم تکوين شکل (11) به فرايندهايي اطلاق مي شود که به دگرگوني، رشد و پيچيدگي نظام ياري مي رسانند. نظام هاي اجتماعي « نظام هاي ميانجي » بيش از پيش پيچيده اي را مي پروارنند که بين نيروهاي بيروني و کنش نظام مداخله مي کنند. برخي از اين نظام هاي ميانجي به حفظ نظام کمک مي کنند، و برخي ديگر به دگرگوني آن ياري مي رسانند. اين نظام هاي ميانجي رفته رفته مستقل، خودمختار و تعيين کننده براي کنش هاي نظام مي شوند. به عبارت ديگر، اين نظام هاي ميانجي به نظام اجتماعي امکان مي دهند که کمتر به محيط وابسته باشند.
اين نظام هاي ميانجي پيچيده، انواع کارکردها را در نظام اجتماعي انجام مي دهند. براي مثال، آنها به نظام امکان مي دهند که خود را به طور موقتي با شرايط بيروني وفق دهد. آنها مي توانند نظام اجتماعي را از محيط هاي نامطلوب به محيط هاي مطلوب تر سوق دهند. آنها همچنين به نظام امکان مي دهند که اجزايش را تجديد سازمان دهد تا بهتر بتوانند با محيط روبرو شوند.

کاربردهايي براي جهان اجتماعي

باکلي ( 1967 ) پس از بحث درباره ي اصول کلي نظريه ي نظام ها به توصيف جزئيات جهان اجتماعي روي آورد تا کاربردپذيري نظريه ي نظام ها را نشان دهد. او که شديداً تحت تأثير کارهاي ميد بود، کارش را از سطح فردي- که در آن، آگاهي و کنش درهم تنيده مي شوند- آغاز کرد. در واقع، باکلي مسائل موردنظر ميد را با زبان نظريه ي نظام ها بازنويسي کرد. کنش با سيگنالي (12) که از محيط به کنشگر انتقال مي يابد آغاز مي شود. اين انتقال ممکن است به خاطر پارازيت (13) موجود در محيط دچار مشکل شود. زماني که اين انتقال به انجام مي رسد علامت مذکور کنشگر را مطلع مي سازد و کنشگر بر پايه ي اين اطلاع مي تواند پاسخي را براي خود انتخاب کند. نکته ي کليدي در اين جا اين است که کنشگر از نوعي ساز و کار ميانجي- يعني خودآگاهي- برخوردار است. باکلي خودآگاهي را با اصطلاحات نظريه ي نظامها بيان کرده است:
به زبان سيبرنتيک، يک چنين خودآگاهي بيانگر ساز و کاري از بازخورد دروني حالت هاي مختص به خود نظام است که مي تواند با اطلاعات ديگري که از آن وضعيت يا از حافظه سرچشمه مي گيرند، مقايسه و ترسيم شود؛ اين خودآگاهي به کنشگر اجازه مي دهد که به طور هدف مندانه گزينشي را از خزانه ي کنش ها انتخاب کند که با شخصيت و رفتار خاص او تناسب داشته باشد.
( باکلي، 1967: 100 )
به نظر ميد و نظريه پردازان کنش متقابل نمادين و نيز از ديد نظريه پردازان نظريه ي نظام ها، آگاهي از کنش و کنش متقابل جدا نيست و جزء لاينفک هر دوي آنها به شمار مي آيد.
باکلي به رغم اين ديدگاهش که آگاهي و کنش متقابل با هم در ارتباط اند و اينکه سطح ها را نبايد جدا از هم در نظر گرفت، از آگاهي به عرصه ي کنش متقابل گام مي نهد. به نظر او، الگوهاي کنش متقابل- مثلاً تقليد و واکنش- با ديدگاه نظام مند درباره ي جهان آشکارا همخواني دارند. مهمتر از آن اين که باکلي قلمرو ميان فردي را يکسره به نظام شخصيتي مرتبط مي سازد؛ در واقع، او اين دو را به صورت متقابلاً تعيين کننده در نظر مي گيرد. سرانجام آنکه باکلي به سازمان کلان مقياس جامعه بويژه نقش ها و نهادها روي مي آورد؛ نقش ها و نهادهايي که او آنها را به صورت نظام مند و در ارتباط با سطوح ديگر واقعيت اجتماعي، اگر نه غيرقابل تفکيک از آنها، در نظر مي گيرد.
باکلي تحليلش را با بحث از برخي اصول کلي نظريه ي نظام ها و کاربرد آنها براي قلمرو اجتماعي- فرهنگي به پايان مي رساند. نخست آنکه نظريه پرداز نظام ها اين ايده را مي پذيرد که تنش (14) يک واقعيت بهنجار، هميشه حاضر و ضروري براي نظام اجتماعي است. دوم آنکه نظريه ي نظامها بر ماهيت و منابع تنوع در نظام اجتماعي توجه دارد. تأکيد ديدگاه نظام ها بر تنش و تنوع، اين نظريه را به نظريه ي پويايي تبديل کرده است. سوم آنکه، اين نظريه به فرايند گزينش در هر دو سطح فردي و ميان فردي علاقه نشان مي دهد؛ از طريق اين فرايند گزينشي، شقوق گوناگوني که فراروي نظام قرار دارند، دسته بندي و غربال مي شوند. اين امر به پويايي هرچه بيشتر اين نظريه انجاميده است. چهارم آنکه، اين نظريه سطح ميان فردي را به عنوان مبناي توسعه ي ساختارهاي گسترده تر در نظر مي گيرد. فرايندهاي تبادل آميزي چون مبادله، مذاکره و چانه زني فرايندهايي هستند که ساختارهاي اجتماعي و فرهنگي نسبتاً استواري از ميان آنها برمي خيزند. سرانجام اين که رويکرد نظام ها به رغم پويايي ذاتي اش فرايندهاي استمرار (15) و انتقال را نيز مي پذيرد. به گفته ي باکلي « همسازي ها و سازگاري هاي نسبتاً استواري از خلال تعاملات مستمر ظهور مي يابند ». ( 1967: 160 ).
يک نکته ي جالب: هر چند که نظريه ي نظامها و رويکرد ديالکتيکي از منابع بسيار متفاوتي سرچشمه گرفته اند ( يکي علمي و ديگر فلسفي ) و اصطلاحات بسيار متفاوتي را به کار مي گيرند، اما همانندي هاي چشمگيري ميان آنها وجود دارد. ( بال، 1978 ). همانندي هاي بين اين دو رويکرد در تأکيد آنها بر روابط، فرايند، خلاقيت و تنش نمود پيدا مي کند.

پي‌نوشت‌ها:

1. General system theory
2. gravity
3. Intracranial
4. Entropy
5. Negentropy
6. Feedback
7. Cybernetic approach
8. Equilibrium approach
9. Friction
10. Morphostasis
11. Morphogenesis
12. Signal
13. Noise
14.Tension
15. Perpetuation

منبع مقاله :
ريتزر، جورج؛ گودمن، داگلاس جي. (1390) نظريه جامعه شناسي مدرن، ترجمه: خليل ميرزايي و عباس لطفي زاده، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط