روش شناسي مردمي

اصطلاح اتنومتدولوژي ( روش شناسي مردمي ) با توجه به ريشه هاي يوناني اش، در لغت به معناي « روش هايي » است که انسانها به منظور انجام زندگي هاي روزانه ي شان به کار مي گيرند. به سخني ديگر، جهان چيزي جز
پنجشنبه، 13 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روش شناسي مردمي
روش شناسي مردمي

 

نويسندگان: جورج ريتزر
داگلاس گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي
عبّاس لطفي زاده

 

اصطلاح اتنومتدولوژي (1) ( روش شناسي مردمي ) با توجه به ريشه هاي يوناني اش، در لغت به معناي « روش هايي » است که انسانها به منظور انجام زندگي هاي روزانه ي شان به کار مي گيرند. به سخني ديگر، جهان چيزي جز دستاورد عملي و پيوسته جاري افراد نيست. انسانها به عنوان موجوداتي معقول تصور مي شوند، اما آنها در خلال انجام زندگي هاي روزانه ي شان از « استدلال عملي » (2) استفاده مي کنند نه منطق صوري. (3)

تعريف روش شناسي مردمي

بحث خود را با تعريف روش شناسي مردمي، آغاز مي کنيم: بررسي « مجموعه ي دانش و شناخت مبتني بر درک متعارف (4) و يک رشته رويه ها و ملاحظاتي که اعضاي عادي جامعه به کار مي گيرند تا شرايطي را که خود را در آن مي يابند قابل فهم ساخته، شيوه هاي مقتضي را پيدا کرده و مطابق با آن شرايط دست به عمل بزنند ». ( هريتيج، 1984: 4 ).
با بررسي کارهاي هارولد گارفينکل ( 1988، 1991 ) بنيان گذار روش شناسي مردمي، به بينش بهتري درباره ماهيت اين رويکرد و تعريف آن مي توانيم دست پيدا کنيم. گارفينکل مانند دورکيم « واقعيت هاي اجتماعي » را به عنوان پديده هاي جامعه شناختي بنيادي در نظر مي گرفت. با وجود اين، واقعيت هاي اجتماعي گارفينکل بسيار متفاوت از واقعيت هاي اجتماعي دورکيم است. از ديدگاه دورکيم واقعيت هاي ا جتماعي براي افراد، خارجي و الزام آورند. آنهايي که يک چنين تأکيدي را مي پذيرند کنشگران را تحت الزام و تعيين شده ي نهادها و ساختارهاي اجتماعي تصور مي کنند و کمتر آنها را داراي استقلال و قدرت عمل مي پندارند. به تعبير نيش دار روش شناسان مردمي، يک چنين جامعه شناساني کنشگران را مانند « هالوهاي ناتوان از قضاوت » (5) قلمداد مي کنند.
برعکس، روش شناسي مردمي عينيت واقعيت هاي اجتماعي را به عنوان دستاورد اعضا ( در ادامه به تعريف « اعضاء » خواهيم پرداخت ) و در واقع به عنوان محصول فعاليت هاي روش شناختي اعضا تلقي مي کند. گارفينکل مسئله ي موضوعي روش شناسي مردمي را به سبک خاص و تقريباً فهم ناپذير خود اينگونه تعريف مي کند:
پديده ي بنيادي جامعه شناسي براي روش شناسي مردمي، واقع بودگي عيني (6) واقعيت هاي اجتماعي است؛ از اين لحاظ که- و دقيقاً اينکه چگونه- آن توليد شده ي درون زادي و موقعيتي هر جامعه (7) است، به طور طبيعي سازمان يافته است، به نحو بازانديشانه توضيح پذير (8) است، دستاورد پيوسته جاري افراد است، در همه جا و هميشه حاضر است، کار اعضاء منحصراً يکسره و تماماً بدون وقفه و بدون امکان شانه خالي کردن، امکان اختفاء امکان بازنشستگي، امکان به تعويق انداختن يا امکان بازخريد است، و به همين خاطر پديده ي بنيادي جامعه شناسي است.
( گارفينکل، 1991: 11 )
به بياني ديگر، موضوع مورد توجه روش شناسي مردمي سازمان زندگي روزمره يا به تعبير گارفينکل ( 1988: 104 ) « جامعه ي عادي ناميرا » (9) است. به بيان پولنر، اين همان « سازمان غيرعادي امور عادي » است. ( 1987: xvii ).
بي گمان روش شناسي مردمي نوعي جامعه شناسي کلان، به آن معنا که دورکيم با مفهوم واقعيت هاي اجتماعي اش در نظر داشت نيست، اما هواداران روش شناسي مردم آن را نوعي جامعه شناسي خرد نيز تلقي نمي کنند. بدين سان، گرچه روش شناسان مردمي هالو بودن کنشگران را نمي پذيرند، اما معتقد نيستند که انسان ها « بي نهايت باز انديش، خودآگاه و حسابگر » هستند ( هريتيج، 1984: 118 ). آنها مطابق با ديدگاه آلفرد شوتس اذعان مي کنند که بيشتر کنش هاي انسان ها از روي عادت و نسبتاً غيرفکورانه است. هيلبرت ( 1992) استدلال مي کند که روش شناسان مردمي نه بر کنشگران يا افراد، بلکه بيشتر بر « اعضاء » تأکيد مي ورزند. با وجود اين اعضاء به عنوان افراد در نظر گرفته نمي شوند، بلکه کنش هاي آنها « منحصراً و صرفاً [ به عنوان ] فعاليت هاي مبتني بر عضويت لحاظ مي شود؛ يعني عملکردهاي ماهرانه اي که اعضا از طريق آنها مي توانند آنچه را که به نظرشان ساختار سازماني کلان سنجه و ساختار کنش متقابلي يا شخصي با مقياس خرد است به وجود آورند » ( هيلبرت، 1992: 193 ) . کوتاه سخن اينکه، روش شناسان مردمي نه به ساختارهاي خرد توجه دارند و نه به ساختارهاي کلان؛ مسئله ي مورد توجه آنها عملکردهاي ماهرانه اي است که هر دو نوع ساختارهاي خرد و کلان را به وجود مي آورند. بدين سان، آنچه گارفينکل و روش شناسان مردمي در پي آن هستند شيوه ي جديدي براي پرداختن به تعلق سنتي جامعه شناسي به ساختارهاي عيني- هم خرد و هم کلان- است. ( مينرد، و کلايمن، 1991 ).
يکي از نکات اساسي بحث گارفينکل درباره ي روش هاي مردمي اين است که انسانها « به طور بازانديشانه توضيح پذير » هستند. توضيح ها (10) شيوه هايي هستند که کنشگران از طريق آنها وضعيت هاي خاص را تبيين مي کنند ( توصيف مي کنند، مورد انتقاد قرار مي دهند و صورت آرماني به آنها مي دهند ) ( بيتنر، 1973: اوربوچ، 1997 ). توضيح دادن فرايندي است که انسانها به واسطه ي آن توضيح هاي خود را به منظور ادراک جهان ابراز مي کنند. روش شناسان مردمي توجه زيادي را به تحليل توضيح هاي افراد و شيوه هايي که اين توضيح هاي از طريق آنها ارائه شده و از سوي ديگران پذيرفته ( يا رد ) مي شوند اختصاص مي دهند. اين قضيه يکي از دلايلي است که روش شناسان مردمي ذهن خود را به تحليل گفتگوها معطوف مي کنند. به عنوان نمونه، هنگامي که يک دانشجو براي استاد خود شرح مي دهد که چرا او در آزمون معيني نمره ي قبولي نگرفته است، در واقع نوعي توضيح ارائه مي دهد. دانشجو مي کوشد تا وقوع يک حادثه را به اطلاع استادش برساند. روش شناسان مردمي به بررسي ماهيت چنين توضيح هايي يا به بياني کلي تر، به بررسي عملکردهاي توضيح گرانه اي (11) علاقمندند ( شاروک و اندرسون، 1986 ) که دانشجو از طريق آنها توضيح معيني را ارائه مي دهد و استاد آن را پذيرفته يا رد مي کند. روش شناسان مردمي در تحليل توضيح ها، نوعي موضع « بي تفاوتي مبتني بر روش شناسي مردمي » را اتخاذ مي کنند. بدين معنا که درباره ي ماهيت توضيح ها قضاوت نمي کنند، بلکه چگونگي کاربرد آنها را از سوي افراد در کنش عملي تحليل مي کنند. بدين سان، موضوع مورد علاقه ي روش شناسان مردمي توضيح ها و نيز روش هاي مورد نياز گوينده و شنونده براي ارائه، فهم و پذيرش يا رد آن توضيح ها است ( براي بحث بيشتر در اين زمينه نگ. يانگ، 1997 ).
روش شناسان مردمي با بسط ايده ي توضيح ها کوشش هاي بسياري به خرج دادند تا نشان دهند که جامعه شناسان نيز مانند هر کس ديگري توضيح هايي از خود ارائه مي کنند. بدين معنا که گزارش هاي برآمده از بررسي هاي جامعه شناختي را نيز مي توان به منزله ي انواعي از توضيح ها در نظر گرفت و در قالب همان روشي که توضيح هاي ديگر مورد ارزيابي قرار مي گيرند به بررسي کشيد. يک چنين چشم اندازي درباره ي جامعه شناسي به سرخوردگي جامعه شناسان و به راستي همه ي دانشمندان مي انجامد. در واقع بر مبناي اين ديدگاه، بخش عظيمي از جامعه شناسي ( و به راستي همه ي علوم ) شامل تفسيرهاي مبتني بر درک متعارف مي شود. روش شناسان مردمي توضيح هايي يک جامعه شناس را با همان روشي مورد بررسي مي دهند که براي بررسي توضيح هاي يک شخص عادي به کار مي گيرند. بدين سان، عملکردهاي روزمره ي جامعه شناسان و همه ي دانشمندان به زير ذره بين روش شناسان مردمي کشيده مي شوند.
مي توان گفت که توضيح ها بازتابشانه هستند؛ زيرا آنها در تشکيل وضعيت اموري که خودشان آنها را مشاهده پذير مي سازند دخالت دارند و در جهت بررسي آنها ساخته و پرداخته مي شوند. بنابراين ما انسانها براي توصيف آنچه که ديگران انجام مي دهند، ماهيت آن را تغيير مي دهيم. اين قضيه در مورد جامعه شناسان نيز به اندازه ي افراد عادي صدق مي کند. جامعه شناسان نيز در بررسي و گزارش زندگي اجتماعي، آنچه را که بررسي مي کنند در حين مطالعه تغيير مي دهند. بدين معنا که شناساهاي انساني رفتار خود را به اين خاطر که زير ذره بين قرار گرفته اند و همچنين در واکنش به توصيف هاي آن رفتار تغيير مي دهند.

گوناگوني روش شناسي مردمي

اصطلاح روش شناسي مردمي در اواخر دهه ي 1940 توسط گارفينکل « ابداع » شد، اما نظريه ي مذکور تا زمان انتشار کتاب او با عنوان بررسي ها در روش شناسي مردم در 1967 به طور نظام مند مطرح نشد. از آن زمان تاکنون، روش شناسي مردمي بسيار رشد و گسترش يافته و در چندين مسير متفاوت حرکت کرده است.
***

خلاصه اي از زندگي نامه هارولد گارفينکل

هارولدگارفينکل مانند بسياري ديگر در طول رکود اقتصادي دهه ي 1930 و در دوران پس از جنگ جهاني دوم بزرگ شد. و بنابراين مسير پر پيچ و خمي را به سوي جامعه شناسي در پيش گرفت. گارفينکل در 29 اکتبر 1917 در نيوارک نيوجرسي به دنيا آمد. پدرش تاجر خرده پايي بود که اسباب و اثاثيه ي خانه اش را در ازاي خريد اقساطي خانواده هاي مهاجر فروخت. گرچه پدر هارولد اشتياق بسياري به تاجر شدن او داشت، اما هارولد دوست داشت به کالج برود. بنابراين او هر چند که وارد کسب و کار پدرش شد، اما درس هايي را نيز در دانشگاه نه چندان معتبر نيوارک گذراند. از آن جا که اين کلاس ها به وسيله ي دانشجويان فوق ليسانس دانشگاه کلمبيا برگزار مي شدند، از کيفيت بالايي برخوردار بودند. جهت گيري نظري بعدي و جهت گيري خاص او درباره ي « توضيح ها » دست کم تا حدي به اين کلاس ها و بويژه به درسي درباره ي حسابداري با عنوان « نظريه ي توضيح ها » مربوط مي شود. « پرسش اصلي گارفينکل اين بود که شما چگونه ستونها و ارقام را به نحوي توضيح پذير [ به ستون ها و ارقام قبلي ] اضافه مي کنيد؟ » ( راولز، 2000 ). گذشته از اين، اين قضيه نيز که گارفينکل با دانشجويان يهودي ديگر در دانشگاه نيوارک روبرو شد، نقش مهمي در جهت گيري گارفينکل بازي کرد، دانشجوياني که در کلاس هاي جامعه شناسي شرکت مي کردند و بعدها دانشمندان اجتماعي مهمي شدند.
گارفينکل پس از فارغ التحصيلي اش در 1939، يک تابستان کامل را در اردوگاه کاري کواکر در روستاي جورجيا سپري کرد. در اين جا بود که او از وجود يک برنامه ي جامعه شناسي در دانشگاه کاروليناي شمالي مطلع شد، برنامه اي که در راستاي پيشبرد طرح هاي مربوط به کارهاي همگاني مانند همان برنامه اي که پيش تر در آن شرکت جسته بود، ترتيب داده شده بود. از آن جا که براي عضويت دراين برنامه، همکاري يک استاد ضرورت داشت، گارفينکل گي جانسون را به عنوان استاد مشاور رساله ي خود برگزيد و علاقه ي جانسون به روابط نژادي، گارفينکل را به رساله ي ماهرانه اش درباره ي قتل هاي ميان نژادي رهنمون شد. وانگهي، او با طيف وسيعي از نظريه هاي اجتماعي رو به رو شد که مهمترين آنها آثار پديده شناسان و اثر تازه منتشر شده تالکوت پارسونز با عنوان ساختار کنش اجتماعي ( در 1937 ) بود. هر چند اکثريت غالب دانشجويان فوق ليسانس دانشگاه کاروليناي شمالي در آن زمان به سمت آمار و « جامعه شناسي علمي » کشيده شده بودند، اما گارفينکل به نظريه و به ويژه کار تقريباً فراموش شده ي فلورين زنانيکي در باره ي کنش اجتماعي و اهميت ديدگاه کنشگر علاقمند بود.
گارفينکل در 1942 براي خدمت سربازي فرا خوانده شد و بدين ترتيب، وارد نيروي هوايي گشت. او نهايتاً وظيفه ي آموزش جنگ با تانک را براي سربازان، بر روي يک زمين گلف در ساحل ميامي و در غياب کامل تانک ها بر عهده گرفت. گارفينکل فقط عکس هاي تانک را از مجله ي زندگي در آورده بود. تانک هاي واقعي همه درگير جنگ جهاني دوم بودند. مردي که به بررسي هاي تجربي دقيق به جاي توضيح هاي نظري اصرار مي ورزيد، براي آموزش سربازاني که مي بايست وارد جنگ هاي زنده مي شدند و با تانک هاي واقعي نبرد مي کردند، تنها از تانک هاي فرضي و خيالي استفاده مي کرد؛ در حالي که دوري يا نزديکي سربازان به تانک هاي فرضي مي توانست مرگ يا زندگي آنها را تعيين کند. تأثير اين قضيه بر تحول ديدگاه هاي او صرفاً مي تواند به صورت تخيلي مجسم شود. او مجبور بود به سربازان آموزش دهد که مواد منفجره را به سمت زنجيرهاي تانک هاي فرضي پرتاب کنند و براي اين که خود را از ديد و شليک مستقيم تانک هاي فرضي دور نگه دارند، در سمت چپ اين تانک ها مستقر شوند. اين کار شيوه ي جديد و بسيار دقيقي را براي توصيف مسائل کنش و قابليت توضيح آشکار ساخت و گارفينکل در کاروليناي شمالي آن را در قالب مباحث نظري ادامه داد.
( راولز، 2000 )
هنگامي که جنگ به پايان رسيد. گارفينکل به هاروارد رفت و با تالکوت پارسونز به فعاليت و مطالعه پرداخت. اما در حالي که پارسونز بر اهميت تعميم ها و مقوله هاي انتزاعي تأکيد مي کرد، گارفينکل به توصيف هاي تفصيلي علاقه مند بود. زماني که گارفينکل در حوزه ي جامعه شناسي آوازه اي به هم رساند، اين علاقه ي او به توصيف تفصيلي به بحث مهمي در اين رشته تبديل شد. با وجود اين، او به جاي آن که به صورت انتزاعي به اين قضيه بپردازد، خيلي زود به سمت توضيح و اثبات تجربي اهميت رويکرد نظري اش علاقه مند شد. گارفينکل با وجودآن که دانشجوي هاروارد بود، به مدت دو سال در پرينستون تدريس کرد؛ او پس از اخذ دکترا به دانشگاه ايالتي اوهايو نقل مکان کرد و يک سمت دو ساله را در طرح پژوهشي « پول نرم » بر عهده گرفت، طرحي که درباره ي نحوه ي هدايت هواپيماها و زير دريايي ها تحقيق مي کرد. اين پژوهش به خاطر کمبود بودجه متوقف شد و گارفينکل به طرح ديگري پيوست که قوانين قضايي در ويچيتاي کانزاس را بررسي مي کرد. او در تدارک براي ايراد يک سخنراني درباره ي اين طرح در اجلاس 1954 انجمن جامعه شناسي آمريکا، اصطلاح روش شناسي مردمي را براي توصيف چيزي که او را شيفته ي خود کرده بود، يعني مشورت هاي قضاوتي و به طور کلي زندگي اجتماعي مطرح کرد.
گارفينکل در پاييز 1954 سمتي را در يوسي اِل آ به دست آورد و آن را تا زمان بازنشستگي اش به سال 1987 حفظ کرد. او از همان آغاز اصطلاح روش شناسي مردمي را در سمينارهايش به کار مي برد. شمار قابل توجهي از دانشجويان به رويکرد گارفينکل روي آورده و آن را در ايالات متحده و نهايتاً در سراسر جهان رواج دادند. برجسته ترين آنها گروهي از جامعه شناسان به ويژه هاروي ساکس، امانوئل شگلاف و جيل جفرسون بودند که رويکرد گارفينکل را گرفته و مهمترين گونه ي روش شناسي مردمي، دست کم در آن زمان، - يعني تحليل گفتگو - را توسعه دادند. (12)
***
دان زيمرمن تنها يک دهه بعد از انتشار کتاب بررسي ها در روش شناسي مردمي به اين نتيجه رسيد که گونه هاي متعددي از روش شناسي مردمي وجود دارد. همان گونه که زيمرمن مطرح مي کند اين مکتب « يک رشته خطوط تحقيقي کم و بيش متمايز و گاهاً ناسازگار » را در برمي گيرد ( 1978: 6 ). ده سال بعد پل اتکينسون ( 1988) بر عدم انسجام در روش شناسي مردمي تأکيد کرده و استدلال نمود که دست کم برخي از روش شناسان مردمي از اصول بنيادي اين رويکرد بسيار فاصله گرفته اند. بدين سان، گرچه روش شناسي مردمي گونه ي بسيار مهيجي از نظريه جامعه شناختي است، اما در سالهاي اخير « رنج هاي روزافزوني را براي قد کشيدن » متحمل شده است. دور از واقع نيست اگر بگوييم که گوناگوني و مشکلات روش شناسي مردمي حتي در سالهاي آتي افزون تر هم خواهد شد. گذشته از همه ي اينها، مسئله ي موضوعي روش شناسي مردمي گونه هاي بي شمار زندگي روزمره است. در نتيجه، اين نظريه در آينده با بررسي ها، گوناگوني ها و « دردهاي قد کشيدن » (13) افزون تري روبرو خواهد شد.

بررسي محيط هاي نهادي

مينارد و کلايمن (1991) انواع متعددي از کارهاي انجام گرفته در حوزه ي روش شناسي مردمي را توصيف مي کنند، اما ما در اينجا فقط دو نوع از آنها را مطرح مي کنيم. (14)
گونه اي اول بررسي هاي اوليه ي روش شناسي مردمي که توسط گارفينکل و همکارانش ادامه يافتند ( و در ادامه مطرح خواهد شد ) در مورد موقعيت هاي نهادينه نشده ي غيررسمي مانند خانه انجام مي گرفتند. اما بعدها اينگونه بررسي هاي عملکردي روزمره به سمت طيف وسيعي از محيط هاي نهادي مانند صحن دادگاه ها، مراکز درماني ( تن هَو، 1995 ) و ادارات پليس حرکت کردند. هدف اينگونه مطالعات فهم شيوه هايي است که افراد از طريق آنها وظايف رسمي شان را انجام مي دهند و در عين حال، نهادي را که وظايف مذکور در درون آن انجام مي گيرند، مي آفرينند.
بررسي هاي جامعه شناختي متعارف درباره ي يک چنين محيط هاي نهادي بر ساختار، قواعد رسمي و رويه هاي ظاهري آنها تمرکز مي کنند تا آنچه را که افراد در اين محيط ها انجام مي دهند تبيين کنند. به نظر روش شناسان مردمي اين الزامات خارجي براي تبيين آنچه که در درون اين نهادها واقعاً اتفاق مي افتد کافي نيستند. در واقع، انسانها تعيين شده ي اين نيروهاي خارجي نيستند؛ بلکه آنها اين نيروها را براي انجام وظايف شان به کار مي گيرند و نهادي را که خود جزوي از آن هستند مي آفرينند. انسانها رويه هاي عملي شان را نه تنها براي ايجاد زندگي هاي روزمره شان، بلکه همچنين براي توليد فرآورده هاي نهادهاي شان به کار مي گيرند. براي مثال، ميزان جرم و جنايتي که توسط پليس اعلام مي شود، صرفاً نتيجه ي پيروي مأموران از قواعد آشکار تعريف شده در مورد اين جرم ها نيست؛ بلکه مأموران پليس طيف وسيعي از رويه هاي مبتني بر درک متعارف را براي تصميمات خود به کار مي گيرند؛ براي نمونه، تصميم گيري در مورد اين که آيا قرباني ها مي بايست در رديف قتل ها قرار گيرند يا نه. بدين سان، يک چنين ميزان هايي بر مبناي تفسيرهاي متخصصان مربوطه اعلام مي شوند و اين نوع ثبت سوابق نوعي فعاليت عملي است که بايستي به صورت مستقل بررسي شود.

تحليل گفتگو

گونه ي دوم روش شناسي مردمي تحليل گفتگو (15) است ( شگلاف، 2001 ) (16). هدف تحليل گفتگو « فهم تفصيلي ساختارهاي بنيادي کنش متقابل مبتني بر گفتگو » است ( زيمرمن، 1988: 429 ). در اينجا گفتگو برحسب اصطلاحات و عناصر اساسي روش شناسي مردمي تعريف مي شود: « گفتگو نوعي فعاليت کنش متقابلي است که خصوصيات نظام مند و پايداري از خود نشان مي دهد؛ خصوصياتي که دستاوردهاي تحليل پذير خود گفتگوگران مي باشد » ( زيمرمن، 1988: 406 ) . گرچه قواعد و رويه هاي خاصي براي گفتگوها وجود دارد، اما آنها تعيين کننده ي ماهيت گفتگو نيستند، بلکه اين قواعد و رويه ها براي « انجام » گفتگوها توسط افراد به کار گرفته مي شوند. تمرکز تحليل گفتگو بر الزامات موجود بر روي گفته ها است؛ اين الزامات از بطن گفتگو حادث مي شوند و به مثابه ي نيروهاي خارجي تعيين کننده ي گفتار نيستند. گفتگوها به طور دروني و ناخودآگاه تنظيم مي شوند و از پي هم مي آيند.
زيمرمن پنج اصل بنيادي تحليل گفتگو را بيان مي کند: نخست اينکه، تحليل گفتگو مستلزم جمع آوري و تحليل داده هاي بسيار مفصل درباره ي گفتگوها است. اين داده ها نه تنها واژه ها بلکه همچنين « مکث کردن ها، تو حرف پريدن ها، از سر گرفتن ها، سکوت ها، نفس نفس زدن ها، گلو صاف کردن ها، مس مس کردن ها، خنده ها و نظاير آنها را گذشته از رفتارهاي"غيرکلامي" که از طريق دستگاههاي ويديويي قابل دسترس هستند و معمولاً با اعمال ضبط شده بر روي نوارهاي صوتي ترکيب مي شوند، در بر مي گيرند » ( زيمرمن، 1988: 413 ) . اين موارد بخش زيادي از گفتگوها را به خود اختصاص مي دهند و به عنوان ترفندهايي قاعده مند قلمداد مي شوند که کنشگران براي ايجاد گفتگوها به کار مي گيرند. ( لينچ، 1999 ).
دوم آنکه، حتي در مورد ظريف ترين جزئيات گفتگو بايستي فرض بر اين باشد که به طور قاعده مند آشکار مي شوند. اين جنبه هاي ريز گفتگو فقط توسط روش شناسي مردمي به نظم در نمي آيند؛ بلکه ابتدا « از طريق اعمال روشمند خود کنشگران اجتماعي تنظيم مي شوند » ( زيمرمن، 1988: 415 ) .
سوم اينکه، کنش متقابل به طور عام و گفتگو به طور خاص خصوصيات نظام مند پايداري دارند که دستاوردهاي کنشگران درگير را شامل مي شوند. روش شناسان مردمي در بررسي گفتگوها طوري با آنها برخورد مي کنند که گويي گفتگوها پديده هايي خودمختار و جدا از فرايندهاي شناختي کنشگران و نيز جدا از زمينه ي گسترده تري هستند که در آن اتفاق مي افتند.
چهارم آنکه، « چهارچوب بنيادي گفتگو سازماندهي پي در پي (17) است » ( زيمرمن، 1988: 422 ). سرانجام و مرتبط با اصل قبلي اين که « جريان کنش متقابل مبتني بر گفتگو بر اساس نوعي بنيان نوبتي يا موقعيتي (18) اداره مي شود » ( زيمرمن، 1988: 423 ) . در اينجا زيمرمن به تمايز هريتيج (1984) ميان گفتگوي « شکل گرفته در بافت » (19) و گفتگوي « تجديدکننده ي بافت » (20) استناد مي کند. گفتگوها از اين حيث شکل گرفته در بافت هستند که هر آنچه در هر لحظه ي معيني گفته مي شود، به وسيله ي بافت قبلي زنجيره ي گفتگو شکل مي گيرد. اما گفتگوها از اين نظر که آنچه در حال حاضر گفته مي شود، به بخشي از بافت گفته هاي بعدي تبديل مي شود، تجديدکننده ي بافت هستند.
از لحاظ روش شناختي، تحليلگران گفتگو به بررسي گفتگوها در موقعيت هاي طبيعي پرداخته و اغلب از نوارهاي صوتي و تصويري استفاده مي کنند. اين روش اجازه مي دهد که اطلاعات از جهان روزمره گرفته شوند نه آنکه توسط پژوهشگر بر جهان تحميل گردند. بدين سان، پژوهشگر مي تواند گفتگوهاي واقعي را به دفعات مورد آزمون و بازآزمون قرار دهد و صرفاً به يادداشت هايش متکي نباشد. اين فن همچنين به محقق امکان مي دهد که تحليل بسيار ريزبينانه تري از گفتگوها به عمل آورد.
تحليل گفتگو بر اين فرض استوار است که گفتگوها سنگ بناي صورت هاي ديگر روابط ميان فردي هستند ( گيبسون، 2000 ) . آنها فراگيرترين صورت کنش متقابل اند و يک گفتگو « کامل ترين ماتريس رويه ها و عملکردهاي ارتباطي از نظر اجتماعي سازمان يافته را تشکيل مي دهد ». ( هريتيج و اتکينسون، 1984: 13)
در بخش هاي پيشين کوشيديم تا مفهومي کلي از روش شناسي مردمي ارائه دهيم. اما جان کلام روش شناسي مردمي نه در گزاره هاي نظري آن، بلکه در بررسي هاي تجربي اش قرار دارد. چيزي که ما به صورت نظري دريافت مي کنيم، در واقع از همين بررسي ها مشتق مي شود. بنابراين، اکنون به يک سري از اين بررسي ها مي پردازيم. به اين اميد که خواننده احساس بهتري از روش شناسي مردمي به دست آورد.

برخي از نمونه هاي اوليه

بحث خود را با برخي از پژوهش هاي اوليه ي روش شناسي مردمي آغاز مي کنيم که بدنامي بسياري را براي اين مکتب به بار آورده اند. گرچه برخي از اين روش هاي اوليه، امروزه کمتر به کار برده مي شوند، اما حتي اگر مورد استفاده هم قرار نگيرند، چيزهاي زيادي درباره ي ماهيت پژوهش هاي روش شناسي مردمي به ما مي گويند.

آزمايش هاي نقض کننده

در آزمايش هاي نقض کننده (21) واقعيت اجتماعي زير پا گذاشته مي شود تا روش هايي که انسانها از طريق آنها واقعيت اجتماعي را مي سازند روشن تر شود. پيش فرض اين پژوهش نه تنها اين است که توليد روشمند زندگي اجتماعي پيوسته در جريان است، بلکه اين نکته را نيز در برمي گيرد که مشارکت کنندگان در اين جريان نمي دانند که در چنين کنش هايي دخالت دارند. هدف آزمايش نقض کننده ايجاد اختلال در رويه هاي عادي جامعه است تا از اين طريق بتوان آن فرايندي را که جهان روزمره در طي آن ساخته و يا بازسازي مي شود مورد مشاهده و بررسي قرار داد. گارفينکل (1967) نمونه هايي از آزمايش هاي نقض کننده را در کار خود نشان داده است که توسط دانشجويانش در محيط هاي غيررسمي انجام گرفته بود تا اصول اساسي روش شناسي مردمي به تصوير کشيده شود.
** توضيح شکل:
شکل 7-1
نقض قاعده در بازي ايکس -اُ

(منبع: ميشل لينچ، 1991. « آيا تصاوير هيچ هستند؟ مفاهيم تصويري در نظريه ي اجتماعي ». نظريه ي جامعه شناختي، 9:15. )
لينچ (1991: 15 ) مثال زيرا را ( شکل 7-1 ) درباره ي آزمايش هاي نقض کننده ارائه مي دهد که از کار اوليه ي گارفينکل (1963) نشأت گرفته است: البته اين نوعي بازي ايکس-اٌ (22) است. قواعد اين بازي به بازيگران اجازه مي دهد که در داخل هر يک از خانه ها علامتي بگذارند؛ اما در اين مثال، قواعد مذکور نقض شده و يکي از علامت ها در بين دو خانه قرار گرفته است. اگر در يک بازي واقعي ايکس- اُ چنين عمل نقض کننده اي صورت گيرد، احتمال دارد که بازيگر ديگر ( بازيگر2 ) بر جايگذاري درست علامت پافشاري کند. اگر باز هم يک چنين جايگزيني درستي اتفاق نيفتد، ممکن است بازگير 2 تلاش کند تا اين مسئله را که چرا بازيگر 1 اين کنش غيرعادي را از خود بروز داده است، علت يابي کند. روش شناسي مردمي کنش هاي بازيگر 2 را بررسي مي کند تا دريابد که چگونه جهان روزمره ي بازي ايکس-اٌ بازسازي مي شود.
مثال ديگر اينکه، گارفينکل از دانشجويانش خواست که به مدت پنجاه الي شصت دقيقه در خانه هاي شان طوري رفتار کنند که انگار يک دانشجوي شبانه روزي هستند. « از آنها خواسته شده بود که با ملاحظه و ادب رفتار کنند. از تماس شخصي بپرهيزند، از القاب رسمي استفاده کنند و فقط زماني که مورد خطاب واقع مي شوند صحبت کنند » ( گارفينکل، 1967: 47 ) . در اکثر موارد اعضاي خانواده از چنين رفتاري متحير شده بودند: « گزارش ها سرشار از توصيف حيرت، سردرگمي، سراسيمگي، اضطراب، دستپاچگي، خشم و اين اتهامات از سوي اعضاي خانواده هاي مختلف بود که دانشجوي موردنظر شرور، بي ملاحظه، خودخواه، ناسازگاري و بي ادب است » ( گارفينکل، 1967: 47 ) . اين واکنش ها نشان مي دهند که چقدر مهم است که انسانها در خصوص رفتاري که از آنها انتظار مي رود، مطابق با فرض هاي درک متعارف عمل کنند.
آنچه که بيشتر از هم توجه گارفينکل را به خود جلب کرد، اين نکته بود که چگونه اعضاي خانواده با استفاده از شيوه هاي مبتني بر درک متعارف مي کوشيدند با چنين رفتارهاي ناقضي کنار بيايند. آنها از دانشجويان مي خواستند که براي رفتارشان توضيح دهند. پرسش هاي آنها غالباً بر توجيه چنين رفتارهاي نابه جايي اشاره داشت:
« نکنه اخراجت کردند؟ »
« نکنه مريضي؟ »
« عقل از سرت پريده يا پاک ديوانه شدي؟ »
( گارفينکل، 1967: 47 )
اعضاي خانواده همچنين کوشيده بودند تا برحسب اتفاقاتي که احتمالاً پيش از آن روي داده بودند، رفتار آنها را براي خودشان تبيين کنند. براي مثال، در مورد يک دانشجو تصور شده بود که رفتار عجيب و غريب او به خاطر کار زياد و يا مشاجره با نامزدش بوده است. چنين تبيين هايي براي مشارکت کنندگان- در اين مورد، اعضاي ديگر خانواده- مهمند، زيرا به آنها کمک مي کنند تا احساس نمايند که در شرايط عادي، کنش متقابل به حالت معمول خود باز خواهد گشت.
اگر دانشجوي موردنظر چنين تبيين هايي را نمي پذيرفت، ممکن بود که اعضاي خانواده او را به حال خود رها کرده، تقبيح و طردش کنند و يا اين که با او مقابله به مثل نمايند. در اين حالت، احساسات اعضاي خانواده به شدت جريحه دار مي شد، زيرا تلاش هاي شان براي ترميم وضعيت از طريق آن تبيين ها توسط دانشجو رد شده بود. اعضاي خانواده احساس مي کردند که واکنش ها و اعمال شديدتري براي بازگرداندن آرامش به خانواده ضرورت دارد:
« ولش کن، باز قاطي کرده ».
« چرا هميشه بايد آرامش خانواده را به هم بزني؟ »
« ديگه نمي خوام بيش از اين اينطوري ببينمت، اگه نمي توني با مادرت درست رفتار کني بهتره که از اين خونه بري! »
( گارفينکل، 1967: 48 )
در پايان، دانشجويان طرح آزمايشي شان را براي خانواده هاي شان توضيح دادند و در بيشتر موارد اوضاع به حال عادي بازگشت. اما در برخي نمونه ها، ترميم اوضاع خيلي زود حاصل نشد.
آزمايش هاي نقض کننده براي به تصوير کشيدن شيوه هايي اجرا مي شوند که مردم از طريق آنها زندگي روزمره ي شان را به نظم در مي آورند. اين آزمايش ها ترميم پذيري (23) واقعيت اجتماعي را آشکار مي سازند، بدين صورت که آزمودني ها ( يا قرباني ها ) سريعاً در جهت عادي سازي رفتارهاي نقض کننده گام بر مي دارند. فرض بر اين است که شيوه ي برخورد مردم با چنين نقض قواعدي چيزهاي زيادي درباره ي نحوه برخورد انسانها در زندگي روزمره ي شان به ما مي آموزد ( هندل، 1982 ) . گرچه اين آزمايش ها ممکن است در ظاهر بي ضرر به نظر آيند، اما غالباً به واکنش هاي احساسي شديدي منجر مي شوند. اين واکنش هاي تند اين واقعيت را منعکس مي سازند که چقدر براي انسانها مهم است که در فعاليتهاي روزمره مبتني بر درک متعارف شان اختلالي ايجاد نشود. واکنش ها در برابر اين رفتارهاي نقض کننده گاهاً آن چنان شديد است که هيو مهان و هيوستون وود در مورد کاربرد چنين آزمايش هايي هشدار داده اند: « به اشخاص علاقه مند شديداً توصيه مي شود که به هيچ وجه بررسي هاي نقض کننده ي جديدي را به کار نگيرند » ( 1975: 113 ) .

تحقق جنسيت (24)

ظاهراً در اين قضيه جاي هيچ بحثي وجود ندارد که جنسيت فرد- مذکر يا مونث بودن- مبنايي زيست شناختي دارد. گمان مي رود که انسان ها صرفاً رفتارهايي را از خود بروز مي دهند که برآيندي از ساختمان زيست شناختي آنهاست. معمولاً تصور نمي شود که انسانها جنسيت شان را محقق مي سازند. برعکس، جاذبه هاي جنسي (25) آشکارا يک دستاورد (26) به حساب مي آيد؛ آدم ها براي آن که سکسي جلوه کنند، بايد به شيوه هاي معيني صحبت و عمل نمايند. اما در مورد جنسيت عموماً چنين تصور مي شود که براي آن که يک فرد به صورت يک مرد يا يک زن جلوه کند، به هيچ نوع گفتار يا کردار خاصي نياز ندارد. روش شناسي مردمي قضيه ي جنسيت را مورد بررسي قرار داده و گاهاً به نتايج بسيار غيرمتعارفي رسيده است.
ديدگاه روش شناسي مردمي در اين مورد با يکي از نمونه هاي تجربي و اينک کلاسيک هارولد گارفينکل (1967) درباره ي سودمندي اين جهت گيري ارتباط پيدا مي کند. در دهه ي 1950 گارفينکل با شخصي به نام آگِنس آشنا شد که بي چون و چرا يک زن به نظر مي رسيد (27) . او نه تنها هيکل زنانه اي داشت، بلکه از اندامي « عالي » و مناسب ترين سايزهاي بدن يک زن نيز بهره مند بود. او همچنين از صورتي زيبا، پوستي لطيف، چهره اي بي مو و ابروهايي کشيده برخوردار بود و رژ لب هم زده بود. او آشکارا يک زن به نظر مي رسيد، آيا واقعاً چنين بود؟ گارفينکل کشف کرد که اگنس هميشه به صورت يک زن در اجتماع ظاهر نمي شده است. در حقيقت، زماني که گارفينکل با او آشنا شد، او تلاش مي کرد تا پزشکان را متقاعد سازد که به يک عمل جراحي براي تغيير آلات تناسلي اش از حالت مردانه به زنانه نياز دارد، تلاشي که سرانجام به نتيجه نشست.
اگنس به هنگام تولد به عنوان يک مذکر تعريف شده بود، در واقع، او تا سن شانزده سالگي از هر حيث يک پسر بود. اما وقتي به اين سن رسيد، احساس بدي به او دست داد؛ احساسي که باعث شد از خانه فرار کند و لباس پوشيدن دخترانه را آغاز نمايد. اگنس خيلي زود متوجه شد که لباس پوشيدن مانند يک زن کافي نيست و اگر مي خواهد به عنوان زن پذيرفته شود، بايد ياد بگيرد که مانند يک زن عمل کند. او رفتارهاي مقبول زنانه را ياد گرفت و در نتيجه براي خودش و ديگران به عنوان يک زن معرفي شد. گارفينکل به بررسي شيوه هايي توجه داشت که به اگنس امکان مي داد تا مانند يک زن در جامعه عمل کند. نکته ي تکميلي تر در اينجا اين است که ما صرفاً به صورت يک زن يا يک مرد به دنيا نمي آييم؛ بلکه همه ي ما بايد رفتارهاي معمول زنانه يا مردانه را ياد بگيريم و پيوسته آن را به کار ببنديم تا به عنوان يک زن يا يک مرد مورد قبول واقع شويم. تنها از طريق يادگيري اين رفتارهاست که زن يا مرد به معناي جامعه شناختي آن مي شويم. بدين سان، حتي مقوله اي مانند جنسيت نيز که به عنوان پايگاهي انتسابي پنداشته مي شود مي تواند به عنوان دستاوردي از يک رشته اعمال مبتني بر موقعيت قلمداد گردد.

پي‌نوشت‌ها:

1. Ethnomethodology
2. Practical reasoning
3. Formal logic
4. Common-sense
5. Judgmental dopes
6. Objective reality
7. Every society's locally, endogenously produced
8. Reflexively accountable
9. Immortal ordinary society
10. Accounts
11. Accounting practices
12. اين زندگي نامه ي چکيده وار بر پايه ي کار آن راولز با عنوان « هارولد گارفينکل »، در کتاب نظريه پردازان عمده ي اجتماعي جورج ريترز نوشته شده است.
13. Growing pains
14- مجموعه ي ديگري از کارهاي مبتني بر روش شناسي مردمي به بررسي علوم، بويژه در زمينه هايي مانند رياضيات، نجوم، زيست شناسي و نورشناسي مي پردازد ( به عنوان نمونه، لينچ، 1985، 1993 ) . مطالعات رايج در اين قلمرو همانند بقيه ي کارهاي روش شناسي مردمي بر رويه هاي مبتني بر درک متعارف يا به عبارت ديگر بر استدلال عملي دانشمندان، حتي در مورد برخي از بزرگترين اکتشافات موجود در تاريخ رياضيات و علم تمرکز مي کنند. در واقع آنها بر اين نکته تأکيد مي ورزند که دانشمندان در بررسي هاي علمي همان کاري را انجام مي دهند که در گفتگوهاي عادي شان. بدين سان، روش شناسان مردمي به « عملکردهاي جاري بر روي ميز کار » دانشمندان توجه دارد، اما به نظر آنها اين عملکردها بر پايه ي يک بنيان روزمره به کار بسته مي شوند.
15. Conversation analysis
16- گرچه من تحليل گفتگو را به عنوان گونه اي از رهيافت مردم روش در اينجا مطرح مي کنم، اما بايستي به خاطر داشت که تحليل گفتگو ريشه هاي متمايزي در کار هاروي ساکس دارد ( کسي که دانشجوي اروينگ گافمن بود و نه هارولد گارفينکل ) و طي سالهاي متمادي مجموعه ي علايق متمايزي را توسعه داده است.
17. Sequential organization
18. turn-by-turn or local
19. Context-shaped
20. Context-renewing
21. Breaching experiments
22. Tic-tac-toe
23. Resilience
24. Accomplishing gender
25. Sexiness
26. Accomplishment
27- براي آشنايي با بحثي جالب درباره ي تفسير گارفينکل در مورد اگنس، نگ. دنزين، a1990، 1991؛ هيلبرت، 1991؛ لينچ و بوجن، 1991؛ و مينرد، 1991.

منبع مقاله :
ريتزر، جورج؛ گودمن، داگلاس جي. (1390) نظريه جامعه شناسي مدرن، ترجمه: خليل ميرزايي و عباس لطفي زاده، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.