تحليل گفتگو

مهمترين گونه ي پژوهش هاي روش شناسي مردمي، يعني تحليل گفتگو، بررسي شيوه هاي عموماً پذيرفته شده اي است که گفتگوها از طريق آنها سازمان مي يابند. تحليلگران گفتگو به بررسي روابط ميان يک گفتگو مي پردازند نه به
پنجشنبه، 13 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحليل گفتگو
 تحليل گفتگو

 

نويسندگان: جورج ريتزر
داگلاس گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي
عبّاس لطفي زاده

 

مهمترين گونه ي پژوهش هاي روش شناسي مردمي، يعني تحليل گفتگو، بررسي شيوه هاي عموماً پذيرفته شده اي است که گفتگوها از طريق آنها سازمان مي يابند. تحليلگران گفتگو به بررسي روابط ميان يک گفتگو مي پردازند نه به روابط ميان گوينده و شنونده. ( شاروک و اندرسون، 1986: 68 ).

مکالمه هاي تلفني: شناسايي و به جا آوردن

امانوئل اِي. شگلاف (1979) بررسي اش درباره ي شيوه ي آغاز گفتگوهاي تلفني را به عنوان بخشي از يک کوشش گسترده تر براي فهم ويژگي نظام مند کنش متقابل اجتماعي در نظر گرفته است:
کاري که من و همکارانم انجام داده ايم، به سازمان کنش متقابل اجتماعي مربوط مي شود. مصالحي را که ما با آنها کار مي کنيم- نوارهاي صوتي و تصويري راجع به کنش متقابلي که به صورت طبيعي رخ مي دهد، و يادداشت برداري از روي آن نوارها- به اين خاطر تهيه مي نماييم که پديده هاي منتظمي را که گفتگو و کنش متقابل از آنها تشکيل مي شوند، کشف و توصيف کنيم و سازمان هاي نظام مندي را که اين پديده ها از خلال آنها به وجود مي آيند، ترسيم نماييم.
(شگلاف، 1979: 24)
اين علاقه به بررسي سازمان کنش متقابل به بررسي پديده هاي منتظم گوناگون ديگري همچون نوبتي صحبت کردن در گفتگوها و شيوه هايي که انسانها براي ترميم قاعده شکني هاي احتمالي در روند عادي گفتگوها به کار مي گيرند، بسط يافت. بعلاوه، شگلاف و همکارانش به بررسي ساختار کلي يک گفتگو از جمله سرآغازها، پايان دادن ها و تکرار قاعده مند توالي گفتگوها نيز علاقه نشان مي دادند.
در چنين چهارچوبي بود که شگلاف سرآغاز يک گفتگوي تلفني را مورد بررسي قرار داد؛ او گفتگوي تلفني را به عنوان عرصه اي تعريف مي کرد که طرفين مي توانند « نوع گفتگويي را که در آن آغاز مي شود، پيشنهاد کنند، ابراز نمايند، بپذيرند، رد کنند و تغيير دهند؛ کوتاه سخن آن که شگلاف بر اين باور بود که طرفين گفتگو در آغاز مکالمه نوع گفتگو را تعيين مي کنند » (1979: 25). گرچه صحبتي که از طريق تلفن اتفاق مي افتاد با گفتگوي رودر رو تفاوتي ندارد، اما در مکالمه ي تلفني طرفين فاقد تماس بصري هستند. شگلاف بر عنصري از مکالمات تلفني توجه داشت که در گفتگوهاي رو در رو يافت نمي شود: اين همان عنصر توالي (1) است که طي آن طرفين گفتگو همديگر را شناسايي کرده و به جا مي آورند.
شگلاف در تحقيق خود به اين نتيجه رسيد که سرآغازهاي تلفني غالباً صريح و يک شکل هستند:
الف- الو؟
ب- بفرماييد؟
الف- سلام!
(شگلاف، 1979: 52)
اما برخي از سرآغازها « به صورتي منحصر به فرد- و تقريباً ابتکاري- بيان و ادا مي شوند ». (شگلاف، 1979: 68):
الف- سلام.
ب- مارگارت تويي؟
الف- آره.
ب- هه هه هه، داريم رنگ آميزي مي کنيم، مي خواهيم عتيقه درست کنيم،
الف- کار خوبيه.
ب- پس چي، هه هه... هه هه هه
الف- هاهاها، هاهاها، هاهاها
ب- هاها، هاهاها، هاهاها! هه هه
الف- هه هه
ب- و وسايل شخصي مردم را پس نمي ديم.
الف- عجب ( با خنده ) ! هاهاها، هاهاها
ب- از اين بابت متأسفم؛ پاک فراموشش کرده بودم.
( برگرفته از شگلاف، 1979: 68 )
هر چند که اين نوع سرآغازها ممکن است با سرآغازهاي معمول تفاوت داشته باشند، اما آنها هم بدون سازمان نيستند. اين گونه سرآغازها « با نوعي سازمان بندي متوالي و نظام مند به وجود مي آيند که طرفين گفتگو آن را براي شرايط خاصي پذيرفته و به کار بسته اند » ( شگلاف، 1979: 68 ). براي مثال، در مورد مکالمه ي اخير، تا زماني که ندانيم فرد ب براي عذرخواهي به خاطر نگه داري بيش از حد يک وسيله ي برقي تلفن کرده است، گفتگوي شان تقريباً غيرقابل فهم خواهد بود. فرد ب لطيفه اي مي گويد و قضيه ي اصلي را در قالب آن مي گنجاند، و تنها در پايان مکالمه است، يعني زماني که هر دو مي زنند زير خنده، قضيه ي عذرخواهي آشکار مي شود.
نتيجه گيري شگلاف اين بود که حتي در موارد بسيار منحصر به فرد نيز بايد به کشف و بررسي الگوي سازمان يافته ي آنها پرداخت:
بنابراين، موارد خاص را هم مي توان از حيث مکاني، کنش متقابلي، زندگي نامه اي، مردم شناختي و يا ديگر جنبه هاي منحصر به فرد مورد بررسي قرار داد. با بررسي چنين مواردي مي توان از خلال خصوصيات موقعيتي آنها به سازمان بندي صوري حاکم بر اين خصوصيات دست يافت. همين سازمان بندي ها هستند که در کانون توجه دانش پژوهان کنش متقابل جاي مي گيرند، سازمان بندي هايي که زندگي اجتماعي بر پايه ي آنها تحقق مي يابد.
( شگلاف، 1979: 71 )

ترغيب به خنده

جيل جفرسون ( 1979؛ همچنين نگ. جفرسون، 1984 ) اين قضيه را مورد بررسي قرار داده است که يک فرد چگونه مي فهمد که طي يک گفتگو چه زماني بايد بخندد. ديدگاه عاميانه بر اين است که خنديدن در خلال يک گفتگو يا کنش متقابل، رخدادي کاملاً آزادانه است. اما جفرسون به اين نتيجه رسيد که هر يک از طرفين گفتگو براي ترغيب طرف مقابل به خنديدن چندين ويژگي ساختاري و اساسي را در خلال يک گفته به کار مي گيرند. نخستين ويژگي انضمام (2) است که طي آن گوينده خنده اي را چاشني آخر گفته اش مي کند:
دانيل- فکر مي کردم خيلي خوشگله. مي دوني بهش گفتم تو يه معتادي!؟... هه هه، هه هه
دالي- هه هه، هه هه، هه هه.
( برگرفته از جفرسون، 1979: 80 )
تمهيد دوم که جفرسون به آن اشاره دارد، خنديدن در حين صحبت است؛ براي مثال در وسط جمله:
الف- خودت مي دوني که من نبودم... تو مي دوني
ب- به دَرَک، تو هم مي دوني که من ديگه خيس شدم ( هاها )؛
الف- خوب آره. ها ها.
( برگرفته از جفرسون، 1979: 83 )
جفرسون از اين مثال ها نتيجه مي گيرد که رخداد خنده سازمان يافته تر از آن است که ما تصور مي کنيم:
بدين سان، به نظر مي رسد که نظم واکنش هاي متناوب در برابر يک موضوع خنده دار به آن اندازه که تصور مي شود دلبخواهانه نيست؛ يعني قضيه اين نيست که چيزي- خنده يا هر چيزي ديگري- بايد اتفاق بيفتد، بلکه مطلب اساسي اين است که اين خنده مي بايد بر پايه ي يک مبناي داوطلبانه رخ دهد و يا بر اثر ترغيب اتفاق بيفتد.
( جفرسون، 1979: 83 )
جفرسون نه تنها به بررسي تصميم به خنديدن بلکه همچنين به بررسي رد دعوت به خنده نيز علاقمند بود. او دريافت که سکوت طرف مقابل بعد از دعوت به خنده کافي نيست، بلکه براي رد اين دعوت به علامت واضح تري نياز است. براي مثال، اگر کسي بعد از شروع خنده ي گوينده از خنديدن امتناع کند، بايد راهبرد ديگري به کار برد و مثلاً موضوع را به صورتي جدي پي گرفت.
گلن (1989) چگونگي شروع خنده هاي دسته جمعي در يک گفتگوي چندجانبه را مورد بررسي قرار داده است. او استدلال مي کند در حالي که در کنش هاي متقابل دوجانبه معمولاً ابتدا گوينده مي خندد، در کنش هاي متقابل چندجانبه معمولاً فرد ديگري خنده را شروع مي کند. در يک کنش متقابل دوجانبه گوينده عملاً مجبور است که خودش طرف مقابلش را بخنداند؛ زيرا در اينگونه کنش هاي متقابل فقط يک نفر غير از گوينده وجود دارد که مي تواند آن کارکرد را انجام دهد. اما در يک کنش متقابل چندجانبه اين واقعيت که افراد ديگري وجود دارند که مي توانند خنديدن را آغاز کنند، به اين معنا است که گوينده بهتر مي تواند از خطر عدم استقبال از خنده ي آغازينش رهايي يابد.

ترغيب به کف زدن

اخيراً جان هريتيج و ديويد گريت بچ (1986) سخنراني هاي سياسي بريتانيا را ( بر پايه ي مجموعه کارهاي جي. ماکسول اتکينسون a]1984، b1984[ ) مورد بررسي قرار دادند و به ترفندهاي اساسي برخوردند که سخنرانان براي ترغيب مخاطبان به کف زدن به کار مي بندند. آنها استدلال مي کنند که کف زدن با « عباراتي » برانگيخته مي شود « که به لحاظ کلامي طوري ترتيب داده شده اند که (الف) مضامين شان در مقايسه با ديگر اظهارات مطرح شده و موکد و برجسته باشد و (ب) فصل الختام (3) آشکاري براي پيام مورد بحث ارائه دهد » ( هريتيج و گريت بچ، 1986: 116 ). تأکيد بر يک نکته به مخاطبان مي فهماند که زمان مناسبي براي کف زدن است و فصل الختام آشکار نيز به مخاطبان اجازه مي دهد که کف زدن را کم و بيش به صورت يکصدا آغاز کنند. هريتيج و گريت بچ در تحليل شان بر سخنراني هاي سياسي بريتانيا هفت ترفند بلاغي اساسي را کشف کرده اند:

1.مقابله (4):

به عنوان مثال يک سياستمدار ممکن است بگويد: « هزينه هاي کلاني صرف جنگ شده... در حالي که براي صلح هزينه ي چنداني صورت نگرفته است » از آنجا که يک چنين عبارتي ابتدا بر جنبه ي منفي و سپس بر جنبه ي مثبت همان قضيه تأکيد مي کند، مي تواند مخاطبان را به کف زدن ترغيب کند. همچنين مخاطبان مي توانند با پايان گرفتن قسمت نخست عبارت، قسمت دوم آن را پيش بيني کنند و خودشان را براي کف زدن آماده نمايند.

2. فهرست:

فهرستي از مباحث سياسي، به ويژه فهرست سه قسمتي غالباً مورد استفاده که تأکيد و نيز فصل الختامي را ارائه مي کند که مخاطبان مي توانند بر آن پيش دستي کنند.

3. حل معضل (5):

در اين مورد سياستمدار ابتدا معضلي را براي مخاطبان اقامه مي کند و سپس راه حلي را ارائه مي نمايد. اين نمايش دوگانه ي قضيه، تأکيدي را عرضه مي کند و مخاطبان مي توانند در پايان ارائه ي راه حل بر فصل الختام عبارت پيشي بگيرند.

4. سرتيتر- شاه بيت (6):

در اينجا سياستمدار مطرح شدن عبارتي را پيشنهاد مي کند و سپس خود آن را مطرح مي کند.

5. ترکيب:

اين ترفند مستلزم کاربرد دو يا چند ترفند بالاست.

6. موضوع گيري (7):

اين ترفند مستلزم يک توصيف اوليه از وضعيتي است که از سخنران انتظار مي رود درباره ي آن ابراز احساسات کند. با وجود اين، اين اعلام نظر در ابتدا به گونه اي بي طرفانه مطرح مي شود و تنها در پايان صحبت است که سخنران موضع شخصي اش را اعلام مي کند.

7. پيگيري (8):

اين ترفند هنگامي به کار گرفته مي شود که مخاطبان از واکنش مقتضي به يک پيام خاص امتناع مي کنند. سخنران در اين حالت ممکن است با پيگيري پيام موردنظر، مثلاً از طريق بيان دوباره ي آن، مخاطبان را به کف زدن ترغيب نمايد.
اين هفت ترفند در کنفرانس هاي حزبي- سياسي مورد بررسي هريتيج و گريت بچ کمي بيش از دو سوم کل کف زدن ها را موجب شده اند. از ميان اين ترفندهاي هفتگانه، مقابله ( که تقريباً يک چهارم کف زدن ها را موجب شده است ) رايج ترين ترفند بوده است. طريقه ي ايراد پيام از سوي گوينده ( « آهنگ کلام (9)، زمان بندي و اشارات و حرکات » ) نيز مهم است ( هريتيج، و گريت بچ، 1986: 143 ). در نهايت، هريتيج و گريت بچ يادآوري مي کنند که اين هفت ترفند منحصر به سخنراني هاي سياسي نيست، بلکه در شعارهاي تبليغاتي، سرمقاله هاي روزنامه ها، متون علمي و امثال آن هم يافت مي شوند. در واقع، آنها نتيجه مي گيرند که اين ترفندها در کنش متقابل روزمره، طبيعي و محاوره اي ريشه دارند و در قالب همين کنش متقابل بروز پيدا مي کنند. معناي ضمني اين سخن آن است که همه ي ما اين ترفندها را هر روزه براي برانگيختن واکنش هاي مثبت در افرادي که با آنها کنش متقابل داريم، به کار مي بنديم.

هو کردن

استيون کلايمن (1993) در پژوهشي مشابه و جديد، هو کردن در سخنراني هاي عمومي را به عنوان نوعي تظاهر ناخرسندي بررسي کرده است. در حالي که کف زدن همبستگي مخاطب با گوينده را ممکن مي سازد، هو کردن نوعي عمل مبتني بر عدم همبستگي است.
واکنش هايي مانند کف زدن و هو کردن در قالب دو شيوه ي اساسي آغاز مي گيرند: در نتيجه ي تصميم گيري مستقل فردي، و به عنوان نتيجه ي نظارت متقابل بر رفتار اعضاي يک جمع. پژوهش کلايمن نشان داده است که نقش تصميم گيري فردي در کف زدن برجسته تر است. از آنجا که تصميم فردي عمدتاً به تنهايي اتخاذ مي شود، کف زدن تقريباً بلافاصله پس از يک سخن عامه پسند اتفاق مي افتد. اين واقعيت نيز با تصميم گيري فردي مطابقت دارد که کف زدن به صورت ناگهاني روي مي دهد و در يکي دو ثانيه ي اول به اوج خود مي رسد. بعلاوه، گويندگان به منظور هدايت مخاطبان به اتخاذ تصميم براي تشويق و کف زدن، يک سري ترفندها را به کار مي گيرند.
اما در هو کردن تأثير نظارت متقابل بيش از تأثير تصميم گيري فردي است. معمولاً فاصله ي قابل توجهي ميان بيان واژه هاي ناخوشايند و شروع هو کردن وجود دارد. اگر هو کردن نتيجه و پيامد تصميمات مستقل شماري از افراد مي بود، مي بايست به همان سرعت کف زدن اتفاق مي افتاد. اين فاصله بيانگر اين قضيه است که هر يک از مخاطبان قبل از آن که تصميم بگيرند که آيا هو کردن در اين زمان اقتضاء مي کند يا نه، رفتار ديگران را نظاره مي کنند. بعلاوه، هو کردن اغلب بعد از ابراز اعتراضات مخاطبان شروع مي شود.
به عنوان مثال، ممکن است مخاطبان به واسطه ي « انواع آواها: پچ پچ کردن يا حرف زدن با يکديگر، مسخره کردن يا داد زدن بر سر گوينده » به ابراز اوليه ي عدم همبستگي شان (10) با گوينده دست يازند؛ « صداهاي برآمده را مي توان به عنوان "همهمه"، "هياهو"، يا "غريو" توصيف کرد ». ( کلايمن، 1993: 117 ). هر يک از مخاطبان اين صداها را زير نظر مي گيرند و همين صداها است که به حاضرين مي فهمانند که مخاطبان متمايل به ابراز مخالفت با بيانات مورد بحث هستند. در اين شرايط است که يک شنونده ي معين به راحتي احساسات خود را براي هو کردن رها مي کند؛ زيرا يقين دارد که او تنها نخواهد ماند و با مخالفت مخالفان روبرو نخواهد شد.
البته ممکن است اين سؤال مطرح شود که اگر ابرازهاي آغازين از تصميم گيري هاي مستقل سرچشمه نمي گيرند، پس از کجا نشأت مي گيرند. کلايمن معتقد است که تصميم گيري مستقل نيز تا حدي در اين قضيه دخيل است. تصميم گيري فردي در مورد ابزارهاي آغازين از آنجا اتفاق مي افتد که رفتارهاي ناشي از آن ( براي مثال، پچ پچ کردن يا بغل دستي يا با خود حرف زدن [ براي مثال، « واي » گفتن ] ) خصوصي تر هستند و برخلاف هو کشيدن کمتر احتمال دارد که با مخالفت بقيه ي حاضرين روبرو شوند. بدين سان، براي تعيين مقتضي بودن يک چنين رفتارهايي کمتر نيازي به در نظر گرفتن واکنش مخاطبان وجود دارد.
کلايمن به بررسي روش هايي که گويندگان براي مقابله با هو کردن به کار مي گيرند نيز علاقمند است. براي مثال، گوينده ممکن است دليل هو کردن را تفسير کرده و تلاش کند تا موضع مخالفي را اتخاذ کند، موضعي که گوينده اميدوار است واکنش خوشايند مخاطبان را به دنبال داشته باشد. يا اينکه ممکن است هو کردن را به شوخي بگيرد. با وجود اين، کلايمن متوجه شد که چنين فنون آشکاري به ويژه براي مقابله با موارد شديد هو کردن به ندرت مورد استفاده قرار مي گيرند. گويندگان عموماً به صورت آشکار با قضيه ي هو کردن برخورد نمي کنند؛ زيرا اين عمل موجب توجه بيشتر مخاطبان به هو کردن، ايجاد وقفه در جريان سخنراني و احتمالاً به شديدتر شدن اعتراضات و هو کشيدن ها منتهي خواهد شد.
احتمال دارد که گوينده ساز و کارهاي دفاعي آشکاري را به کار گيرد؛ براي مثال استدلال کند که مخاطبان حق صحبت کردن شان را از طريق هو کردن ابراز مي کنند. يک چنين برخوردي ممکن است از آشکارتر شدن و فاحش تر گشتن بيشتر قضيه ي هو کردن جلوگيري کرده و حتي آن را قطع کند. نکته ي جالب اينکه، اين مسئله کاملاً مخالف با مورد کف زدن است که در آن گوينده سعي مي کند تا زماني که کف زدن فروکش نکرده يا کاملاً قطع نشده است، صحبت نکند. اين رفتار به اين دليل اتفاق مي افتد که گوينده تمايل دارد که کف زدن و تشويق تا حد امکان ادامه يابد و صحبت کردن در حين تشويق ممکن است آن را قطع کند.
کلايمن نتيجه گيري مي کند که کف زدن و هو کردن که به صورت جمعي ابراز مي شوند، با توافق و عدم توافق در رفتارهاي جاري زندگي روزمره که به طور انفرادي حاصل مي شوند بسيار شباهت دارند. در هر دو مورد « معمولاً توافق ها به طور سريع و به شيوه اي بي قيد و شرط حاصل مي شوند، و بنابراين مستلزم هيچ گونه توضيح يا تبيين خاصي نيستند. برعکس، عدم توافق ها معمولاً به تعويق مي افتند، ارزيابي مي شوند و توضيح پذير هستند ». (کلايمن، 1993: 125). اين همانندي به اين نتيجه گيري منتهي مي شود که کف زدن و هو کردن مي تواند به واسطه ي اصول عام کنش متقابلي تبيين شوند؛ اصولي که نه تنها در هنجارها و ساختارهاي سازماني و نهادي سخنراني هاي عمومي، بلکه در تمام بخش هاي زندگي اجتماعي حضور دارند. اين « اصول عام کردار بشري » بخشي از آن نظم مبتني بر کنش متقابل هستند که « خود حقيقتاً نوعي از نهاد اجتماعي است که متقدم بر بيشتر نهادهاي جامعه نگر ديگر و در واقع خميرمايه ي آنها بوده و عملکردهاي معمول و خصوصيات سازماني خاص خود را دارد » ( کلايمن، 1993: 127). به عبارتي ديگر، اين اصول بنيادي رفتار بشري که توسط تحليلگران گفتگو کشف مي شوند، اين امکان را به ما مي دهند که واکنش هاي مثبت ( کف زدن ) و منفي ( هو کردن ) مردم را نسبت به سخنراني هاي عمومي درک کنيم.

پيدايش جمله ها و داستان ها طي کنش متقابل

چارلز گودوين (1979) اين فرض سنتي زبان شناسانه را به چالش طلبيد که جملات را مي توان جدا از آن فرآيند کنش متقابلي مورد بررسي قرار داد که اين جملات در قالب آن حادث مي شوند. او بر اين نظر بود که « جملات همراه با گفتگو پديد مي آيند » (گودوين، 1979: 97). واقعيت اين است که « گوينده در همان زماني که جمله اش را مي سازد مي تواند به منظور حفظ تناسب آن با وضعيت مخاطب گفتگويش، جمله اش را بازسازي کند ». (گودوين، 1979: 98).
گويندگان حين صحبت کردن توجه شديدي به شنوندگان دارند. همچنان که شنوندگان به طور کلامي، چهره اي يا با زبان جسماني به سخنان گوينده واکنش نشان مي دهند، گوينده- بر مبناي آن واکنش ها- جمله ي در حال ظهورش را تنظيم مي کند. اين واکنش ها به گوينده امکان اين تشخيص را مي دهد که آيا او توانسته مطلبش را به شنونده برساند يا نه، و اگر نتوانسته، ساختار جمله اش را تغيير دهد. گودوين برخي از تغييراتي را که در توالي يک جمله ي خاص پيش آمده است، توصيف کرده است:
جاناتان طي ساخت جمله اش، معناي آشکار شده ي آن را دو بار بازسازي کرد؛ قسمت جديدي را به آن افزود و قسمت ديگري از آن را پيش از تکميل جمله حذف کرد و در واقع با بخش متفاوتي جايگزين نمود. جمله اي که نهايتاً ساخته شد، محصول فرايند پويايي از کنش متقابل ميان گوينده و شنونده در حين صحبت نوبتي آنها بود.
(گودوين، 1979: 112)
به عبارت ديگر، جملات محصولات فرايندهاي هميارانه هستند.
ماندلباوم (1989) ظهور کنش متقابلي داستان ها را مورد بررسي قرار داده است. نکته ي اساسي در بحث وي اين است که مخاطبين آن گونه که عادتاً تصور مي شود منفعل نيستند، بلکه حتي مي توانند به عنوان « مؤلف مشترک » داستان لقب گيرند. ماندلباوم به موازات تحليل گودمن درباره ي پيدايش کنش متقابلي جمله ها نشان مي دهد که مخاطبين منابعي را در اختيار دارند که به آنها امکان مي دهد تا با مؤلف کار کنند و در همان حالي که داستان سرايي در جريان است آن را جرح و تعديل کنند. مخاطبين با مشارکت خود اين امکان را فراهم مي آورند که گفته هاي بعدي تا زماني که گوينده ي داستان بتواند بر جريان گفت و شنود مسلط شود به تعويق بيفتند. همچنين هر يک از شنوندگان مي توانند به نشانه ي فهم گفته هاي گوينده کلماتي مانند « اوهوم » و « هوم » را به کار ببرند و از اين طريق بر پيشبرد داستان کمک کنند. حتي شنوندگان ممکن است برخي از مشکلات موجود در داستان را « تصحيح » کنند و بدين وسيله مسير داستان را براي ادامه هموار سازند. مهمترين نکته ي اين بحث اين است که شنوندگان ممکن است در داستان مداخله کنند و آن را به جهت هاي جديدي بکشانند. بدين سان، به تعبيري بسيار واقعي داستان ها مانند جمله ها و به طور کلي مانند گفتگوها، محصولات کنش متقابلي هستند.

قاعده بندي ها (11)

هريتيج و واتسون (1979) به بررسي قضيه ي نظم و ترتيب در گفتگوها علاقمند بودند. آنها اين قضيه را در بافت کلي علايق روش شناسي مردمي گنجاندند:
از جمله موضوعات محوري مورد توجه روش شناسي مردمي، تحليل استدلال جامعه شناختي عملي است که فعاليت اجتماعي از طريق آن قابل توضيح و منتظم مي شود. اين قضيه با اين استنباط همراه است که همه ي ويژگي هاي نمايشي (12) کنش متقابل اجتماعي [ براي مثال، سرگذشت ها، رويدادها، شخصيت ها و موقعيت ها ] به عنوان نوعي دستاورد عملي موزون، حادث و برقرار مي شوند و طرفين کنش متقابل از طريق اين ويژگي ها صلاحيت شان را در اداره ي عملي نظم اجتماعي به يکديگر نشان مي دهند. ما به عنوان تحليلگر برآنيم تا روش هايي را توضيح دهيم که از طريق آنها يک چنين نظمي مي تواند از سوي اعضاي جامعه آشکار شود، اداره گردد و مورد قبول واقع شود، روش هايي که به طور طبيعي در موقعيت هاي حادث شده به کار بسته مي شوند.
(هريتيج و واتسون، 1979: 124-123)
توجه خاص هريتيج و واتسون به اين قضيه بود که چه زماني خود نظم و ترتيب گفتگويي به يک موضوع گفتگو براي طرفين کنش متقابل تبديل مي شود. آنها به ويژه به قاعده بندي ها توجه داشتند، مفهومي که به عنوان بخشي از يک گفتگو براي توصيف همان گفتگو تعريف مي کردند. آنها مخصوصاً به نوع ويژه اي از قاعده بندي توجه داشتند که طي آن يک کنشگر مي کوشد تا « مسائلي را که در صحبت پيشين ( به طور کلي يا جزيي ) توصيف شده و يا مورد بحث قرار گرفته است، مشخص سازد ». ( هريتيج و واتسون، 1979: 126).
گفتگوهايي که هريتيج و واتسون مورد استفاده قرار دادند طولاني تر از آنند که بتوان در اينجا مطرح کرد؛ گفتگوي زير تا حدي معناي قاعده بندي موردنظر آنها را مي رساند:
الف- آن قدر افسرده بودم که...
ب- خب...
الف-... که از نرده ي پل بالا رفتم
ب- مي خواستي خودکشي کني به اين خاطر که...
الف- آره، احساس مي کنم که ديگه زيادي ام.
در اين مثال، فرد ب با گفتن اين که فرد الف آماده ي خودکشي شده بود، در واقع آنچه را که شخص الف مي خواست در دو عبارت قبلي خود بگويد، قاعده بندي مي کند.
چنين قاعده بندي هايي مديريت عملي گفتگوها را آشکار مي سازند. قاعده بندي بخشي از گفتگو است که هدفش « ابراز آشکار و صريح فهم طرفين از حرف هاي همديگر است » ( هريتيج و واتسون، 1979: 129). قاعده بندي مثالي است که نشان مي دهد چگونه طرفين گفتگو فهم شان را از آنچه اتفاق مي افتد، ابراز مي دارند.

تلفيق گفتار و فعاليت هاي غيرآوايي

تحليل گران گفتگو بر گفتار و روش شناسان مردمي ديگر بر فعاليت هاي غيرآوايي (13) توجه خود را معطوف کرده اند. برخي از دانش پژوهان براي تحليل تلفيق فعاليت هاي آوايي با فعاليت هاي غيرآوايي از نوارهاي ويديويي و فيلم ها استفاده مي کنند. براي مثال، گودوين (1984) فيلمي ويديويي از مهماني شام دو زوج را مورد بررسي قرار داد. يکي از قضاياي مطرح در رابطه ي ميان فعاليت هاي آوايي و غيرآوايي، حالت بدني شخصي ( در اين مثال، آنا ) است که ماجرايي را در مهماني تعريف مي کند:
آنا دست هايش را به هم قلاب مي کند، آرنج هايش را روي ميز قرار مي دهد و در حالي که به مخاطبش، اليزابت زل زده است بدنش را به ميز تکيه مي دهد. گوينده با اين حالت بدني نشان مي دهد که کاملاً به مخاطبش توجه دارد و به جز ماجرايي که تعريف مي کند به چيز ديگري توجه ندارد. به نظر مي رسد که اين حالت بدني... مي خواهد به طور بصري به مخاطب نشان دهد که نقل ماجرايي در جريان است.
(گودوين، 1984: 228)
به طور کلي گودوين نتيجه مي گيرد که « بدين ترتيب، نقل ماجرا از سوي آنا، نه تنها با صحبت او بکله از طريق شيوه اي که آنا طي آن فعاليت ها و بدنش را در حين نقل ماجرا سازمان مي دهد، نمايان مي شود ». (1984: 229).
فعاليت غيرآوايي ديگري که گودوين بررسي اش کرد، خيره شدن است که او آن را با صحبت کردن ارتباط مي دهد:
زماني گوينده به مخاطبش خيره مي شود که مخاطبش نيز متقابلاً به او خيره شده باشد. هرگاه گويندگان به مخاطبان خيره نشده زل مي زنند، در واقع نقض قاعده اي را بيان مي کنند و غالباً در اين مواقع از وقفه هاي بياني (14) همچون از سر گرفتن ها و مکث ها در صحبت شان استفاده مي کنند. اين وقفه هاي بياني از يک طرف در جهت نشان دادن نقض قاعده اي عمل مي کنند، که در گفتگوي جاري رخ داده و در آن مقطع به نوعي آسيب ديده است و از طرف ديگر مي کوشند آسيب مذکور را با زل زدن به شنونده ترميم سازند. بنابراين درست بعد از اين وقفه هاي بياني است که غالباً مخاطبان خيره نشده دوباره به گوينده خيره مي شوند.
(گودوين، 1984: 230)
حالت بدني و زل زدن، تنها دو نمونه از انواع گوناگون فعاليت هاي غيرآوايي هستند که ارتباط تنگاتنگي با فعاليت هاي آوايي دارند.

خجالت کشيدن ( و اعتماد به نفس )

معمولاً گرايش به آن داريم که خجالت کشيدن و اعتماد به نفس را به عنوان خصوصيات روان شناختي لحاظ کنيم، اما مانينگ و رِي (1993) کوشيده اند تا نشان دهند که اين خصوصيات چيزهايي هستند که ما حين رويارويي و گفت و شنود با ديگران « انجام مي دهيم ». در واقع، يک رشته رويه هاي عادي وجود دارند که همه ي ما در برخورد با آنهايي که نمي شناسيم از روي عادت به کار مي بريم؛ با وجود اين فرد خجالتي و فرد داراي اعتماد به نفس در رويارويي با وضعيت هاي اجتماعي خاص، اين رويه ها را هر چند به شيوه هاي متفاوت جرح و تعديل مي سازند. بدين سان، فرد خجالتي و فرد داراي اعتماد به نفس راهبردهاي متفاوتي را در گفتگو به کار مي گيرند.
مانينگ و ري يک بررسي آزمايشگاهي را از طريق فيلمبرداري و ضبط کنش هاي متقابل ده فرد خجالتي و ده فرد داراي اعتماد به نفس در ميان دانشجويان يک دانشکده اجرا کردند. گرچه همه ي ما به « صحبت موقعيتي » (15) - يعني صحبت درباره ي محيط بلاواسطه (16) - مي پردازيم، ا ما افراد خجالتي اين کار را بسيار بيشتر از افراد داراي اعتماد به نفس بالا انجام مي دهند. مثال زير را در نظر بگيريد:
الف- ( نيش خند ) يه ميکروفن
ب- يعني دارن صدامونو ضبط مي کنن
الف- احتمالاً
ب- واي نه
الف- خوب
ب- فکر مي کنم مي خوان ببينن چطوري ما عصباني مي شيم (خنده )
الف- درسته
(مانينگ و ري، 1993: 182)
مانينگ و ري متوجه شدند که دانشجويان خجالتي دو و نيم برابر بيشتر از دانشجويان داراي اعتماد به نفس بالا در شروع گفتگو به صحبت موقعيتي مي پردازند. همچنين هرگاه که گفتگو فروکش مي کند، افراد خجالتي هشت برابر بيشتر از بقيه مستعد بازگشت به صحبت موقعيتي هستند، مانينگ و ري در نتيجه گيري شان عنوان مي کنند « ما معتقديم که دانشجويان خجالتي که صحبت موقعيتي را به عنوان يک موضوع بي دردسر به کار مي برند، قابل مقايسه با بحث هاي مربوط به آب و هوا هستند. برعکس... دانشجويان داراي اعتماد به نفس بالا صحبت موقعيتي را به منزله ي نوعي بن بست تلقي کرده و سعي بر دوري از آن دارند ». (1993: 183). در واقع، آنهايي که از اعتماد به نفس بالايي برخوردارند بيشتر مستعد تغيير حالت ها (17) هستند و خيلي زود به مقدمه يک موضوع براي انجام گفتگو وارد مي شوند ( نوعي « صحنه ي پيش موضوعي » ). (18) در حالي که دانشجويان خجالتي گرايش به طرد اين صحنه هاي پيش موضوعي دارند، افراد برخوردار از اعتماد به نفس بالا عميقاً نسبت به آنها واکنش نشان مي دهند.
يکي از نکات اساسي بحث بالا اين قضيه است که آيا اين تفاوت ها و تفاوت هاي ديگر موجود در گفتگوها نشانه هايي از تفاوت هاي بنيادي روان شناختي افراد است يا خجالتي بودن و اعتماد به نفس داشتن، گونه هاي متفاوتي از رويه هاي گفتگويي هستند. نيازي به گفتن ندارد که مانينگ و ري با توجه به اتخاذ چشم انداز مردم روشي، ديدگاه دوم را ترجيح مي دهند:
ممکن است علائم خجالتي بودن و « حالت » اين علائم يک چيز باشد و... افراد « خجالتي » معين فقط در زمان هاي خاص و تحت شرايط خاصي دچار خجالت زدگي شوند. بنابراين، نامعقول نيست اگر بگوييم نوعي ساز و کار کنش متقابلي براي خجالت کشيدن وجود دارد که مي تواند به واسطه ي تلاش هاي گروهي براي حفظ صحبت موضوعي « فعال » يا « غيرفعال » شود.
(مانينگ و ري، 1993: 189)

پي‌نوشت‌ها:

1. Sequence
2. Placement
3. Completion point
4. Contrast
5. Puzzle solution
6. Headine-punch line
7. Position taking
8. Pursuit
9. Intonation
10- البته ممکن است هو کردن به دنبال ابزار همبستگي اتفاق بيفتد، اما آن فرايند متفاوتي را در بر مي گيرد و ما در اينجا به آن نمي پردازيم.
11. Formulation
12. Scenic
13. Nonvocal
14. Phrasal breaks
15. Setting-talk
16. Immediate environment
17. to exchange names
18. Pretopical sequence

منبع مقاله :
ريتزر، جورج؛ گودمن، داگلاس جي. (1390) نظريه جامعه شناسي مدرن، ترجمه: خليل ميرزايي و عباس لطفي زاده، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.