نويسندگان: جورج ريتزر
داگلاس گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي
عبّاس لطفي زاده
داگلاس گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي
عبّاس لطفي زاده
روش شناسان مردمي جامعه شناسان سنتي را به اين خاطر که برداشت خاص خودشان از واقعيت اجتماعي را بر جهان اجتماعي تحميل مي کنند، مورد انتقاد قرار مي دهند ( مهان و وود، 1975 ). آنها معتقدند که جامعه شناسي آن طور که شايد و بايد به جهان روزمره توجه نکرده است، جهاني که سرچشمه ي غايي دانش مي باشد ( شارورک و اندرسون، 1986 ). جامعه شناسي در حالت افراطي تر آن، اساسي ترين جنبه هاي جهان اجتماعي ( روش هاي مردمي ) (1) را غيرقابل دسترس تصوير کرده و به جاي آن بر جهان خودساخته اي تأکيد مي کند که پرده بر روي شيوه هاي زندگي روزمره مي کشند. جامعه شناسان سنتي به خاطر دلبستگي به ديدگاه شان در باب جهان اجتماعي، تمايل به آن داشته اند که خود را از واقعيت اجتماعي مورد بررسي شان جدا سازند. به گفته ي مهان و وود، « جامعه شناسي به اين خاطر که مي کوشد يک علم اجتماعي باشد، از امر اجتماعي بيگانه شده است ». ( 1975: 63 ).
در چهارچوب اين جهت گيري عام، مهان و وود ( نيز نگ. شاروک و اندرسون، 1986 ) انتقادهاي ويژه اي را بر جامعه شناسي وارد ساختند. به اعتقاد آنها مفاهيمي که جامعه شناسان به کار مي برند، جهان اجتماعي را تحريف مي کنند و فراز و نشيب هايش را از بين مي برند. اتکاي جامعه شناسي بر فنون علمي و تحليل هاي آماري داده ها حتي انحراف بيشتري به بار مي آورد. آمارها معمولاً ظرافت و پيچيدگي جهان واقعي را به درستي منعکس نمي سازند. فنون کدگذاري که جامعه شناسان براي قرار دادن رفتار انساني در قالب مقولات از پيش مشخص شده از آنها استفاده مي کنند، جهان اجتماعي را دچار تحريف مي سازند. علاوه بر اين، سادگي ظاهري کدها، عمل پيچيده و تحريف ساز جامعه شناس را که در حين گنجاندن جنبه هاي جهان اجتماعي در قالب مقولات از پيش مشخص شده انجام مي دهد، پنهان مي سازد. از اين گذشته، جامعه شناسان گرايش به آن دارند که به جاي بررسي خود پديده ي موردنظر، به توصيف پاسخگويان درباره ي آن پديده بسنده کنند. بدين سان، توصيف يک فضاي اجتماعي به جاي آن که برداشتي از آن فضا تلقي گردد، به عنوان خود آن فضا انگاشته مي شود. در پايان، مهان و وود استدلال مي کنند که جامعه شناسان در شرايطي قرار گرفته اند که متمايل به ارائه ي انتزاع هايي از جهان اجتماعي هستند که روز به روز از واقعيت زندگي روزمره فاصله مي گيرند.
خلط موضوع و منبع
دان زيمرمن و ملوين پلونر ( 1970 ) رويکرد اندک متفاوتي را در پيش گرفته و استدلال کردند که جامعه شناسي متعارف به خاطر خلط موضوع و منبع (2) دچار آسيب شده است. بدين معنا که جهان اجتماعي روزمره به صورت منبعي براي موضوعات دلخواه جامعه شناسي درآمده است، اما به ندرت خود اين جهان مورد بررسي قرار گرفته است. اين قضيه را مي توان به شيوه هاي مختلف نشان داد. براي مثال، روي ترنر ( 1970، نيز نگ. شاروک و اندرسون، 1986 ) استدلال مي کند که جامعه شناسان معمولاً گفتار روزمره را في نفسه به عنوان موضوع مورد بررسي در نظر نمي گيرند، بلکه آن را به عنوان منبعي مي انگارند که از طريق آن مي توان واقعيت هاي پنهاني چون هنجارها، ارزش ها، نگرش ها و نظاير آن را مورد بررسي قرار داد. در حالي که گفتار روزمره به جاي آن که يک منبع باشد، مي تواند به عنوان يکي از راه هايي قلمداد شود که مي توان از طريق آن موضوع زندگي اجتماعي را به عنوان يک موضوع في نفسه- مورد بررسي قرار داد. متيو اسپاير ( 1970 ) مدعي شد که جامعه شناسان به هنگام بررسي فرايند اجتماعي شدن کودک، به خود اين فرايند توجه نمي کنند، بلکه به يک سري « مراحل » انتزاعي که از همين فرايند برآمده اند، نظر مي دوزند. اسپاير استدلال مي کند که « اجتماعي شدن عبارت است از کسب مهارت هاي کنش متقابلي » ( 1970: 189 ). بنابراين، يک روش شناس مردمي بايد به شيوه ي کسب اين مهارت ها و نحوه ي کاربرد آنها در واقعيت روزمره ي جهان واقعي توجه داشته باشد.تحليل رابرت دبليو. مک کي ( 1974 ) درباره اجتماعي شدن کودک حتي از تحليل فوق هم در زمينه ي انتقاد از جامعه شناسي سنتي و خلط موضوع و منبع سودمندتر است. مک کي رويکرد « هنجاري » جامعه شناسي سنتي را در برابر رويکرد تفسيري روش شناسي مردمي قرار داد. به نظر او، رويکرد هنجاري بر اين استدلال است که اجتماعي شدن صرفاً يک سري مراحلي را در برمي گيرد که طي آن، بزرگسالان « کامل » شيوه هاي عمل اجتماعي را به کودکان « ناکامل » مي آموزند. مک کي اين رويکرد را به عنوان « تعبير » ي مي انگارد که از اين واقعيت چشم پوشي مي کند که اجتماعي شدن مستلزم کنش متقابل ميان کودکان و بزرگسالان است. کودکان ظرف هاي خالي و منفعلي نيستند؛ آنها در فرايند اجتماعي شدن مشارکت کنندگان فعالي اند، زيرا توانايي تعقل، ابداع و کسب دانش را دارند. اجتماعي شدن فرايندي دوطرفه است. مک کي معتقد بود که روش شناسي مردمي « کنش متقابل ميان بزرگسالان و کودکان را که بر مهارت هاي تفسيري استوار است، به جايگاه اصلي خود يعني پديده ي مورد بررسي باز مي گرداند ». ( 1974: 183 ).
زيمرمن و پولنر ( 1970 ) مثال هاي ديگري از خلط موضوع و منبع را ذکر کرده اند. به عنوان مثال، آنها استدلال نمودند که جامعه شناسان معمولاً کنش جاري در ديوانسالاري هاي اداري را بر مبناي مقررات، هنجارها و ارزش هاي سازمان تبيين مي کنند. اما اگر آنها به خود سازمانها به عنوان موضوع بررسي نگاه مي کردند، در مي يافتند که کنشگران غالباً از طريق کنش هاي شان است که اين قضيه را آشکار مي سازند که اين کنش ها را به وسيله ي قواعد مي توان تبيين کرد. در واقع، نه خود قواعد بلکه کاربرد اين قواعد از سوي کنشگران است که بايد موضوع تحقيق جامعه شناختي قرار گيرد. زيمرمن و پولنر پس مثال قاعده ي رفتاري را در ميان مجرمان زنداني مطرح کردند. در حالي که جامعه شناسي سنتي به شيوه هايي نظر دارد که قواعد جرم از طريق آنها بر کنشگران تحميل مي شوند، روش شناسان مردمي به اين قضيه مي پردازند که مجرمان چگونه اين قواعد را به عنوان ابزاري براي توجيه و اقناع به کار مي گيرند. دان زيمرمن و لاورنس وايدر نتيجه ي کلي زير را در مورد خلط موضوع و منبع ارائه کرده اند:
روش شناسي مردمي علاقه اي به ارائه ي تبيين هاي علي درباره ي کنش هاي بسيار با قاعده، الگودار و تکراري از طريق تحليل نقطه نظر کنشگر ندارد. او به بررسي اين قضيه علاقمند است که چگونه اعضاي جامعه عمل نگريستن، توصيف و تبيين نظم را در جهاني که در آن زندگي مي کنند، انجام مي دهند.
( زيمرمن و وايدر، 1970: 289 )
نظم اجتماعي براي روشن شناسي مردمي نه يک واقعيت في نفسه، بلکه دستاورد کنشگران اجتماعي است.
پينوشتها:
1. Ethnomethods
2. Topic and resource
ريتزر، جورج؛ گودمن، داگلاس جي. (1390) نظريه جامعه شناسي مدرن، ترجمه: خليل ميرزايي و عباس لطفي زاده، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول