ظل ممدود خم ظلف تو ام بر سر باد کاندران سایه قرار دل شیدا باشد حافظ

ظالم نفس خود است هرکه در این روزگار انده پیمان خورد می نخورد آشکار عبید زاکانی

ظالم آن قومی که چشمان دوختند زان سخنها عالمی را سوختند مولانا

ظالم بمرد و قاعدهٔ زشت از او بماند عادل برفت و نام نکو یادگار کرد سعدی

ظلم ماری است هر که پروردش اژدهایی شد و فرو بردش مکتبی

طاقت ز کفم رفت و ندانم چه کنم یادش همه شب در دل غمگین دارم امام خمینی (ره)

طبعی به هم رسان که بسازی عالمی یا همتی که از سر عالم توان گذشت کلیم کاشانی

طبیب شهر که هر درد را دوایی گفت به درد عشق نداند کسی چه درمان گفت وصال شیرازی

طلب کردم ز دانایی یکی پند مرا بفرمود با نادان مپیوند سعدی

طیران مرغ دیدی، تو ز پای بند شهوت به در آی تا بینی، طیران آدمیت سعدی