غم به هر جا که رود سرزده آید، به دلم چه کنم؟ خانه ی من بر سر راه افتاده است سنجر کاشانی

غیر از گهر عشق که پاینده و باقی است باقی همه چون موج، ز دریا گذرانند صائب تبریزی

غافل از مور مشو گرچه سلیمان باشی که ز هر ذره به درگاه خدا راه بود صائب تبریزی

غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد خواندم افسانه ی شیرین و به خوابش کردم فرخی یزدی

غلط است این که گویند به دل رهست دل را دل من ز غصه خون شد، دل تو خبر ندارد عرضی شیرازی

عشق داغی است که تا مرگ نیاید نرود هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد سعدی

عشق، شیریست قوی پنجه و می گوید فاش هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ی ما ادیب نیشابوری

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت همه سهل است، تحمل نکنم بار جدایی سعدی

عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است فروغی بسطامی

عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران ساده دل من که قسم های تو باور کردم شهریار