کار با جذبه ی عشق است عزیزان ور نه بوی پیراهن یوسف گرهی بر باد است صائب تبریزی

کاش می دیدی به چشم عاشقان رخسار خویش تا دریغ از چشم خود می داشتی دیدار خویش صائب تبریزی

کرد روزی که قضا شادی و غم را قسمت چشم خونبار من شد، لب خندان از تو حزین لاهیجانی

کردم سفر از کوی تو شاید روی از یاد فریاد که جز یاد توام همسفری نیست عبرت نائینی

کسی را دل مگر از سنگ باشد که بگذارد کسی دلتنگ باشد صابر همدانی

کسی کو با تو نیکی کرد یکبار همیشه آن نکویی یاد می دار ناصر خسرو

کربلا به خون خود تپیدن است جرعه جرعه مرگ را چشیدن است مرتضی امیری

قلب هر خاکی که بشکافد، نشانش عاشقی ست هر گلی که غنچه زد، نامش شقایق می شود خلیل ذکاوت

قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست بوسه ای چند بیامرز به دشنامی چند حافظ

قیمت دُر نه از صدف باشد تیر را قیمت از هدف باشد سنایی غزنوی