هر بد که به خود نمی پسندی با کس مکن ای برادر من سعدی

هر جا نقش پای تو بر خاک مانده است عشقت مرا به خاک همانجا کشانده است بهادر یگانه

هر آنگه که موی سیه شد سپید به بودن نماند فراوان امید فردوسی

هر چه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی که بداند غم دلتنگی و تنهایی ما معین کرمانشاهی

همه کارم ز خود کامی به بد نامی کشید آخر نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها حافظ

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی فضیع الزمان رضوانی

همه ی سهم من از عشق تو غم بود ولی دوست دارم که تو را شاد ببینم ای دوست سلمان هراتی

همی وعده دهی امروز و فردا همین امروز و فردایت مرا کشت بابا طاهر

هیچ کس جای مرا دیگر نمی داند کجاست آنقدر در عشق او غرقم که پیدا نیستم معین کرمانشاهی

هر چند موثر است باران تا دانه نیفکنی نروید سعدی