ز عشوهٔ چرخ در امانم ز تو من و آزاد ز بند این و آنم ز تو من هر چند ز غم جامه‌درانم ز تو من والله که نمانم ار بمانم ز تو من

دلها همه آب گشت و جانها همه خون تا چیست حقیقت از پس پرده و چون ای بر علمت خرد رد و گردون دون از تو دو جهان پر و تو از هر دو برون

در جنب گرانی تو ای نوشتکین حقا که کم از نیست بود وزن زمین وین از همه طرفه‌تر که در چشم یقین تو هیچ نه و از تو گرانی چندین

پار ارچه نمی‌کرد چو کفرم تمکین امسال عزیز کرد ما را چون دین در پرورش عاشقی ای قبلهٔ چین هم قهر چنان باید و هم لطف چنین

گر کرده بدی تو آزمون دل من دل بسته نداری تو بدون دل من گر آگاهی از اندرون دل من زینگونه نکوشی تو به خون دل من

بد کمتر ازین کن ای بت سیمین‌تن کایزد به بدت باز دهد پاداشن یکباره مکن همه بدیها با من لختی بنه ای دوست برای دشمن

ای شاه چو لاله دارد از تو دشمن دل تیره و چاک دامن و خاک وطن چون چرخ چراست خصمت ای گرد افگن نالنده و گردان و رسن در گردن

بی تیر غمت پشت کمان دارم من دادم به تو دل ترا چو جان دارم من پیش تو اگر چه بر زمین دارم پای دستی ز غمت بر آسمان دارم من

غمهای تو در میان جان دارم من شادی ز غم تو یک جهان دارم من از غایت غیرتت چنان دارم من کز خویشتنت نیز نهان دارم من

بختی نه که با دوست درآمیزم من عقلی نه که از عشق بپرهیزم من دستی نه که با قضا درآویزم من پایی نه که از میانه بگریزم من