جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را شهریار

جهان را نیست کاری جز دو رنگی گهی رو می نماید گاه زنگی نظامی

جهان سر به سر حکمت و عبرت است چرا بهره ی ما همه غفلت است فردوسی

جان ها در اصل خود عیسی دمند یک دمش زخمند و دیگر مرهمند

جای مهتاب، به تاریکی شب ها تو بتاب من فدای تو، به جای همه گل ها تو بخند فریدون مشیری

جذاب ترین مرحله، ای عشق همین است از من تو همان چیز بخواهی که ندارم خلیل ذکاوت

جذبه عاشق اثر در سنگ خارا می کند کوهکن معشوق خود از سنگ پیدا می کند صائب تبریزی

جز کوی توام نیست به سر فکر مقامی تا عمر به پایان برسد منزلم این است گلشن کردستانی

جوانمرد و خوشخوی و بخشنده باش چو حق بر تو پاشد تو بر خلق پاش سعدی

جوانی بر سر کوچ است، دریاب این جوانی را که شهری باز، نشناسد غریب کاروانی را نظامی