جهان به کام من اکنون شود که دور زمان

جهان به کام من اکنون شود که دور زمان مرا به بندگی خواجه جهان انداخت

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست

در اندرون من خسته دل ندانم کیست

در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است

به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است همیشه در نظر خاطر مرفه ماست

دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست

دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست گشاد کار من اندر کرشمه های تو بست

ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست

ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست در حضرت کریم تمنا چه حاجت است

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است