روی یک طاقچه ی سنگی میون دو قاب رنگی بودن من و تو با هم داره تصویر قشنگی عکس تو تو قاب خاتم در حصار خالی از غم حتی در مرگ تن من نمی گیره...

تو را خواهم وگرنه یار کم نیست گلی خواهم وگرنه خار کم نیست گلی خواهم که در سایه اش بنشینم وگرنه سایه ی دیوار کم نیست

یک سلام از بی کسی تقدیم تو از دورن کوچه ی دلواپسی تقدیم تو هستی من گرچه ناقابل ولی تقدیم تو یک سبد گل های ناز اطلسی تقدیم تو

به قلبم نشستی نگفتم چرا دلم را شکستی نگفتم چرا یکی خواب شبهای من را ربود چو دیدم تو هستی نگفتم چرا

هرچه زدم بی تو دلم وا نشد جز تو کسی باب دل ما نشد هرچه گنجشک شدم و به آسمون ها رفتم هم نفسی مثل تو پیدا نشد

گرچه دوری ز برم همسفر جان منی قطره اشکی در دیده ی گریان منی این مپندار که یادت برود از نظرم خاطرت جمع که در قلب پریشان منی

عشق با روح شقایق زیباست عشق با حسرت عاشق زیباست عشق با نبض دقایق زیباست عشق در حسرت دیدار تو زیباست

فریاد زدم بدونی بیزارم از جدایی دلم برات تنگ شده عزیز دل کجایی ؟

آنان که ز ما دور ولی در دل و جانند بسیار گرامی تر از آنند که بدانند

گرچه دوست نمی خرد ما را به ریالی ولی نفروشم تار مویش به جهانی