لحظه ها در پی هم می گذرند و میان آن ها تو فقط می مانی ، لحظه ای با من باش ، تا ابد در دل من مهمانی .

بیا تا باورت گردد که بی تو کمتر از خاکم ، ولی با تو افلاکم ، بیا با آرزوهایم بسازم خانه ای در دل ، سراغم را نمی گیری مگر بیگانه ای با دل ؟

آخرین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار ، تا که تنهایی ات از دیدن آن ، جا بخورد و بداند که دل من با توست ، در همین یک قدمی !

سکوت چه زیباست وقتی تمام حرف ها از توصیف تو عاجزند .

تبسم عشق گوشه ای از نگاه خداست ، به نگاه او می سپارمت .

دریا که بزرگ شد ، نگاهش نتوان کرد دو دل که یکی شد ، جدایش نتوان کرد

کبوترم ، لانه ی من بام توست کجا روم ؟ مرغ دلم رام توست پادشه کشور عشقم ولی نگین انگشتری ام نام توست

بیقرار تو ام و در دل تنگم گله هاست آه ! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله...

اگر چه نازنینان را وفا نیست گلستانی چو باغ آشنا نیست اگر بر آسمان هفتم پا گذارم دلم یک لحظه از یادت جدا نیست

روی یک طاقچه ی سنگی میون دو قاب رنگی بودن من و تو با هم داره تصویر قشنگی عکس تو تو قاب خاتم در حصار خالی از غم حتی در مرگ تن من نمی گیره...