آخرین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار ، تا که تنهایی ات از دیدن آن ، جا بخورد و بداند که دل من با توست ، در همین یک قدمی !

هرگاه دلت هوایم را کرد ، به آسمان بنگر و ستارگان را ببین که همچون دل من در هوایت می تپند .

جزیره ی دلم را برای آمدنت چراغانی کردم ، اما تو بهانه کردی که از دریا می ترسم .

سکوت چه زیباست وقتی تمام حرف ها از توصیف تو عاجزند .

تبسم عشق گوشه ای از نگاه خداست ، به نگاه او می سپارمت .

دریا که بزرگ شد ، نگاهش نتوان کرد دو دل که یکی شد ، جدایش نتوان کرد

کبوترم ، لانه ی من بام توست کجا روم ؟ مرغ دلم رام توست پادشه کشور عشقم ولی نگین انگشتری ام نام توست

بیقرار تو ام و در دل تنگم گله هاست آه ! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله...

اگر چه نازنینان را وفا نیست گلستانی چو باغ آشنا نیست اگر بر آسمان هفتم پا گذارم دلم یک لحظه از یادت جدا نیست

حلالم کن اگر دوری اگر دورم اگر با گریه می خندم حلالم کن که مجبورم نگو عادت کنم بی تو که می دونی نمی تونم که می دونی نفسهامو به دیدار تو...