کام جان پر شکر از شعر چو قند تو بود

کام جان پر شکر از شعر چو قند تو بود بیت معمور ادب طبع بلند تو بود زنده جان بشر از حکمت و پند تو بود سعدیا! گردن جانها به کمند تو بود سالروز...

لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هوس

لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هوس به هوس بال زد و گشت گرفتار قفس پایبند تو ندارد سر دمسازی کس موسی اینجا بنهد رخت به امید قبس سالروز بزرگداشت...

بی‌گلستان تو در دست بجز خاری نیست

بی‌گلستان تو در دست بجز خاری نیست به ز گفتار تو بی‌شائبه گفتاری نیست فارغ از جلوه حسنت در و دیواری نیست ای که در دار ادب غیر تو دیاری نیست! ...

دل ز باغ سخنت ورد کرامت بوید

دل ز باغ سخنت ورد کرامت بوید پیرو مسلک تو راه سلامت پوید دولت نام توحاشا که تمامت جوید کآب گفتار تو دامان قیامت شوید سالروز بزرگداشت سعدی...

سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست؟

سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست؟ یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟ یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟ هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست ...

سعدیا! نیست به کاشانه دل غیر تو کس

سعدیا! نیست به کاشانه دل غیر تو کس تا نفس هست، به یاد تو برآریم نفس ما بجز حشمت و جاه تو نداریم هوس ای دم گرم تو آتش زده در ناکس و کس! سالروز...

روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم

روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم شب نباشد که ثنای تو مکرر نکنم منکر فضل تو را نهی ز منکر نکنم نزد اعمی صفت مهر منور نکنم سالروز بزرگداشت...

راستی دفتر سعدی به گلستان ماند

راستی دفتر سعدی به گلستان ماند طیباتش به گل و لاله و ریحان ماند اوست پیغمبر و آن نامه به فرقان ماند وآن که او را کند انکار، به شیطان ماند ...

باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد

باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد آب هر طیب که در طبلهٔ عطاری هست نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست سالروز...

تربت پارس، چو جان جسم تو در سینه فشرد

هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد وآن که جانش ز محبت اثری یافت، نمرد تربت پارس، چو جان جسم تو در سینه فشرد لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد ...