0
مسیر جاری :
افق ادبیات دفاع مقدس

افق

نمى دانم كى و كجا گم شده بودم. هر لحظه خودم را در فراز و نشيب هاى بسيارى مى ديدم. فقط من مانده بودم و سنگهاى ريز و درشت و خاك. هر چه رفته بودم و هر چه بيشتر مى رفتم به جايى نمى رسيدم. تنها چيزى كه برام...
پشت ديوارهاى شهر ادبیات دفاع مقدس

پشت ديوارهاى شهر

پسر بچه اى به دوردست خيره مانده است. عصر است. براى جمع كردن پارچه و باند زخم بندى و فانوس به همراه حميد راه مى افتيم. خانه ها را يكى يكى مى كوبيم. كوچه ها چه زود خلوت شده اند؛ قبل از فرا رسيدن شب!مى...
آشنا در آمديم ادبیات دفاع مقدس

آشنا در آمديم

يك روز سيد حسن حسينى از بچه هاى گردان رفته بود ته دره اى براى ما يخ بياورد. موقع برگشتن پيش پاى او را هدف گرفتن، همه سراسيمه از سنگر آمديم بيرون، خبرى از سيد نبود، بغض گلوى ما را گرفت بدون شك شهيد شده...
اى كه دستت مى رسد كارى بكن ادبیات دفاع مقدس

اى كه دستت مى رسد كارى بكن

گاهى مى شد آه در بساط نداشتيم، حتى قند براى چاى خوردن، شب پنير، صبح پنير، و ظهر هم خرما. صداى همه در آمده بود. ديگر حرفى نبود كه نثار شهردار و تداركاتچى نكنند. آنها هم در چنين شرايطى لام تا كام نمى گفتند،...
آمده ام جبهه شهيد بشوم ادبیات دفاع مقدس

آمده ام جبهه شهيد بشوم

همه دور هم نشسته بوديم. يكى از بچه ها كه زيادى اهل حساب و كتاب بود و دلش مى خواست از كُنه هر چيزى سر در بياورد گفت: «بچه ها بياييد ببينيم براى چه اومديم جبهه.» و بچه ها كه سرشان درد مى كرد براى اينجور...
آى كامك!پفك ادبیات دفاع مقدس

آى كامك!پفك

دشمن عقبه جبهه مهران را زده بود، سينه كش ارتفاعات را بمباران كرده بود، از هر طرف صداى آه و ناله بچه ها به گوش مى رسيد، دشت پر از شهيد و مجروح و مصدوم بود، بيچاره امدادگران نمى دانستند به حرف چه كسى گوش...
اگر با تويوتاى سپاه برويم ادبیات دفاع مقدس

اگر با تويوتاى سپاه برويم

از قرارگاه به سمت خط مقدم حركت كرديم. در راه سربازى كه رانندگى را برعهده داشت از بسيجى كه برگ مأموريتمان را مى ديد، پرسيد: «تا خط چقدر راه است؟» و او با لبخند پاسخ داد: «اگر شما برويد دو ساعت اما اگر ما...
خاطرات پایدار ادبیات دفاع مقدس

خاطرات پایدار

بنای آخرت انقلاب نشده بود ؛ او بنّا بود ومن شاگردش . چون صدای اذان بلند می شد؛ دست می کشید . می گفت : « ولش کن کار رو! الان وقت نمازه» . گاهی هم بهش اقتدا می کردیم .می گفت : «ما باید اول ،فکر بنایی برای...
يا حسين(علیه السلام) گويان تا دروازه بهشت ادبیات دفاع مقدس

يا حسين(علیه السلام) گويان تا دروازه بهشت

چند ماه از جنگ گذشته بود محل مأموريت ما شهر آبادان بود، آن روزها من به عنوان پرستار در بيمارستان شهرك نفت دل به خدمت سپرده بودم. روزگار سختي بود، يعني دشمن با تمام نيرو و توانش تلاش مي كرد كه مقاومت آبادان...
قرار است كربلا دفن شوم! ادبیات دفاع مقدس

قرار است كربلا دفن شوم!

از روزى كه شنيده بود يكى از فرماندهان عالى سپاه اسلام براى زيارت به كربلاى معلى آمده، در پوست خود نمى‏گنجيد؛ مى‏خواست خاطره‏اى را كه سال‏ها بر دل و روح او نقش بسته بود، به صاحبانش بسپارد. با اين فكر، خود...