مسیر جاری :
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در لرستان
آشنایی آداب و رسوم جالب شب یلدا در تبریز
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در رشت
قد و وزن و دور سر نوزاد 2 ماهه
قد و وزن و دور سر نوزاد 4 ماهه
آداب و رسوم جالب شب یلدا در مازندران
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در اصفهان
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در شیراز
قد و وزن و دور سر نوزاد 5 ماهه
آشنایی با آداب و رسوم جالب شب یلدا در تهران
نحوه خواندن نماز والدین
اختراعات آلبرت انیشتین
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
زیارتگاه های اهل بیت و اصحاب ائمه علیهم السلام در سوریه
مهم ترین خواص هویج سیاه
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
پیش شماره شهر های استان تهران
آیا استحمام در زمان آبله مرغان خطرناک است؟
افق
نمى دانم كى و كجا گم شده بودم. هر لحظه خودم را در فراز و نشيب هاى بسيارى مى ديدم. فقط من مانده بودم و سنگهاى ريز و درشت و خاك.
هر چه رفته بودم و هر چه بيشتر مى رفتم به جايى نمى رسيدم. تنها چيزى كه برام...
پشت ديوارهاى شهر
پسر بچه اى به دوردست خيره مانده است.
عصر است. براى جمع كردن پارچه و باند زخم بندى و فانوس به همراه حميد راه مى افتيم. خانه ها را يكى يكى مى كوبيم. كوچه ها چه زود خلوت شده اند؛ قبل از فرا رسيدن شب!مى...
آشنا در آمديم
يك روز سيد حسن حسينى از بچه هاى گردان رفته بود ته دره اى براى ما يخ بياورد. موقع برگشتن پيش پاى او را هدف گرفتن، همه سراسيمه از سنگر آمديم بيرون، خبرى از سيد نبود، بغض گلوى ما را گرفت بدون شك شهيد شده...
اى كه دستت مى رسد كارى بكن
گاهى مى شد آه در بساط نداشتيم، حتى قند براى چاى خوردن، شب پنير، صبح پنير، و ظهر هم خرما. صداى همه در آمده بود. ديگر حرفى نبود كه نثار شهردار و تداركاتچى نكنند. آنها هم در چنين شرايطى لام تا كام نمى گفتند،...
آمده ام جبهه شهيد بشوم
همه دور هم نشسته بوديم. يكى از بچه ها كه زيادى اهل حساب و كتاب بود و دلش مى خواست از كُنه هر چيزى سر در بياورد گفت: «بچه ها بياييد ببينيم براى چه اومديم جبهه.» و بچه ها كه سرشان درد مى كرد براى اينجور...
آى كامك!پفك
دشمن عقبه جبهه مهران را زده بود، سينه كش ارتفاعات را بمباران كرده بود، از هر طرف صداى آه و ناله بچه ها به گوش مى رسيد، دشت پر از شهيد و مجروح و مصدوم بود، بيچاره امدادگران نمى دانستند به حرف چه كسى گوش...
اگر با تويوتاى سپاه برويم
از قرارگاه به سمت خط مقدم حركت كرديم. در راه سربازى كه رانندگى را برعهده داشت از بسيجى كه برگ مأموريتمان را مى ديد، پرسيد: «تا خط چقدر راه است؟» و او با لبخند پاسخ داد: «اگر شما برويد دو ساعت اما اگر ما...
خاطرات پایدار
بنای آخرت انقلاب نشده بود ؛ او بنّا بود ومن شاگردش . چون صدای اذان بلند می شد؛ دست می کشید . می گفت : « ولش کن کار رو! الان وقت نمازه» . گاهی هم بهش اقتدا می کردیم .می گفت : «ما باید اول ،فکر بنایی برای...
يا حسين(علیه السلام) گويان تا دروازه بهشت
چند ماه از جنگ گذشته بود محل مأموريت ما شهر آبادان بود، آن روزها من به عنوان پرستار در بيمارستان شهرك نفت دل به خدمت سپرده بودم. روزگار سختي بود، يعني دشمن با تمام نيرو و توانش تلاش مي كرد كه مقاومت آبادان...
قرار است كربلا دفن شوم!
از روزى كه شنيده بود يكى از فرماندهان عالى سپاه اسلام براى زيارت به كربلاى معلى آمده، در پوست خود نمىگنجيد؛ مىخواست خاطرهاى را كه سالها بر دل و روح او نقش بسته بود، به صاحبانش بسپارد. با اين فكر، خود...